کودک، خانواده، انسان: روش تربیت کودک بر اساس نظرات دکتر هایم جنیات
سال نشر : 1400
تعداد صفحات : 236
معرفی کتاب
کتاب «کودک، خانواده، انسان» نوشتهی «ادل فبر» و «ایلین میزیش» دو نویسنده آمریکایی در حوزه فرزندپروری، خانواده و ارتباط میان والدین و فرزندان است. در واقع این کتاب حاصل تجربیات این دو خانم است که خود مادر هستند و به مدت پنج سال در یک گروه تربیت کودک شرکت کردند تا بتوانند فرزندان شان را با روشهای بهتری پرورش دهند.از آن جا که نویسندگان کتاب، روانشناس حرفهای نیستند، در این کتاب از اصطلاحات دشوار و فنی خبری نیست و نویسندگان با سادهترین زبان، تجربیات خود را در مقام مادر در دسترس خواننده قرار دادهاند. آنها حاصل یک دوره پنجساله کار گروهی زیر نظر دکتر جینات را در این کتاب گرد آورده اند و با طرح شکستها و موفقیتهایشان نشان میدهند که تربیت کودک، کاری ساده و پیشپاافتاده نیست.
خانم ادل فیبر دارای درجهی لیسانس در رشتهی تئاتر و فوقلیسانس علوم تربیتی از دانشگاه نیویورک است. او مادر سه فرزند است و در مدارس نیویورک تدریس میکند. خانم ایلین مزلیش دارای درجهی لیسانس در رشتهی تئاتر است و در مؤسسات پرورش کودکانی که مشکل تربیتی دارند، مشغول به کار است. او نیز مادر سه فرزند است.
این کتاب اولین بار در سال 1368 از سوی انتشارات نی با ترجمهی «گیتی فصیحی» منتشر شد و در سال 1393 به چاپ دوازدهم رسید.
کتاب کودک، خانواده، انسان به زبان ساده، شیرین و روان نوشتهشده است به طوری که خواندن آن برای همهی پدر و مادرها با هر سطحی از سواد و آگاهی قابل فهم و کاربردی است. این کتاب محتوایی غنی و کامل دارد و نکات مهمی را که اغلب خانوادهها برای فرزند پروری به آن نیاز دارند بیان میکند.
نویسندگان این کتاب با استفاده از نظریات و روشهای دکتر جینات؛ روانشانس و رانکاو کودک این کتاب را نوشته اند پس میتوان گفت پایههای علمی و نظری، کنار تجربیات واقعی نویسندگان منبع خوب و قابل اعتمادی برای خوانندگان است، چرا که نشان دهنده نوع ارتباطی است که باعث ایجاد اعتماد به نفس میشود، حس مسئولیتپذیری را تشویق میکند و سهم عمدهای در ثبات خانوادههای امروز ایفا میکند.
شاید یکی از سوالات خانوادههای ایرانی درباره مرتبط بودن روشها و نکات این کتاب با کشور محل زندگی نویسندگان باشد. اگرچه بدون شک جزئیات رفتار والدین با فرزندان همیشه تحت تاثیر فرهنگ و جو محل زندگی آنهاست؛ اما باید گفت که مطالب این کتاب محتوایی عام دارد به شکلی است که مسائلی را که ممکن است هر خانوادهای در ارتباط خود با فرزندش با آن درگیر باشد را مطرح میکند.
به ما گفته میشود که همه احساسات بچهها، حتی آنهایی که بار منفی دارند، بایستی به رسمیت شناخته شوند: بازی با اسباببازیای که اینقدر سخت به کار میافتد بایستی خیلی مأیوسکننده باشد! «وقتی عمه جان لپت را نیشگون میگیرد، خیلی ناراحت میشوی؟»
حالا میتوانستم بفهمم که گرفتن آینهای در مقابل احساسات بچه چگونه میتوانست مفید واقع شود. بهجای اینکه مثل گذشته کوشش کنیم با دعوا و مرافعه با کودکانمان مقابله کنیم، میتوانستیم با این روش جدید رابطه خانوادگی را آرامتر و آسانتر کنیم. صبح، سر صبحانه وقتی پسرم دیوید گفت: «آه، این تخممرغ خیلی شله!»، به جای یک نطق طول و دراز درباره اینکه او اصلا نمیداند راجع به چه حرف میزند و اینکه تخممرغ امروزی دقیقا همان قدر پخته که دیروزیها، به سادگی گفتم: «آهان، پس تو دوست داری تخم مرغت سفتتر باشه!» این به مراتب آسانتر بود و باعث شد تا موضوع تخممرغ چندان بغرنج نشود. با این همه رمز احساسات را درست درک نمیکردم تا اینکه اتفاقی چشمهای مرا به کل این مبحث گشود: یک شب توفانی، وقتی مشغول صرف شام بودیم، آسمان رعد و برقی زد و خانه در تاریکی فرو رفت. وقتی چند لحظه بعد، جریان برق دوباره وصل شد، به نظرم آمد که بچهها خیلی ترسیدهاند. بهترین کاری که میتوانستم بکنم این بود که ترسشان را کمتر کنم. میخواستم بگویم: «خوب، خیلی هم بد نبود، هان؟» که شوهرم تد شروع به صحبت کرد و گفت: «عجب، انگار خیلی ترسناک بود!» بچهها به او خیره شدند، حرف او به نظرم قابلقبول آمد. دنبالش را گرفتم و گفتم: عجیب است، وقتی چراغ در اتاق روشنه همه چیز به نظر آدم خوب و دوستانه است، اما همین اتاق وقتی تاریک می شه چقدر ترسناکه؛ نمی دونم چرا، اما این واقعیت داره.
شش چشم، چنان با آرامش و قدردانی به من نگاه کردند که دست و پایم را گم کردم. من یک جمله بسیار ساده در مورد یک مطلب بسیار معمولی گفته بودم، درحالی که برای بچهها، ارزش بسیاری داشت. ناگهان همه باهم شروع به صحبت کردند و بر یکدیگر پیشی گرفتن:
دیوید: «بعضی اوقات فکر میکنم یک دزد الان می آد و منو می دزده».
اندی: «تو تاریکی، صندلی راحتی شکل یک دیو می شه.»
حالا میتوانستم بفهمم که گرفتن آینهای در مقابل احساسات بچه چگونه میتوانست مفید واقع شود. بهجای اینکه مثل گذشته کوشش کنیم با دعوا و مرافعه با کودکانمان مقابله کنیم، میتوانستیم با این روش جدید رابطه خانوادگی را آرامتر و آسانتر کنیم. صبح، سر صبحانه وقتی پسرم دیوید گفت: «آه، این تخممرغ خیلی شله!»، به جای یک نطق طول و دراز درباره اینکه او اصلا نمیداند راجع به چه حرف میزند و اینکه تخممرغ امروزی دقیقا همان قدر پخته که دیروزیها، به سادگی گفتم: «آهان، پس تو دوست داری تخم مرغت سفتتر باشه!» این به مراتب آسانتر بود و باعث شد تا موضوع تخممرغ چندان بغرنج نشود. با این همه رمز احساسات را درست درک نمیکردم تا اینکه اتفاقی چشمهای مرا به کل این مبحث گشود: یک شب توفانی، وقتی مشغول صرف شام بودیم، آسمان رعد و برقی زد و خانه در تاریکی فرو رفت. وقتی چند لحظه بعد، جریان برق دوباره وصل شد، به نظرم آمد که بچهها خیلی ترسیدهاند. بهترین کاری که میتوانستم بکنم این بود که ترسشان را کمتر کنم. میخواستم بگویم: «خوب، خیلی هم بد نبود، هان؟» که شوهرم تد شروع به صحبت کرد و گفت: «عجب، انگار خیلی ترسناک بود!» بچهها به او خیره شدند، حرف او به نظرم قابلقبول آمد. دنبالش را گرفتم و گفتم: عجیب است، وقتی چراغ در اتاق روشنه همه چیز به نظر آدم خوب و دوستانه است، اما همین اتاق وقتی تاریک می شه چقدر ترسناکه؛ نمی دونم چرا، اما این واقعیت داره.
شش چشم، چنان با آرامش و قدردانی به من نگاه کردند که دست و پایم را گم کردم. من یک جمله بسیار ساده در مورد یک مطلب بسیار معمولی گفته بودم، درحالی که برای بچهها، ارزش بسیاری داشت. ناگهان همه باهم شروع به صحبت کردند و بر یکدیگر پیشی گرفتن:
دیوید: «بعضی اوقات فکر میکنم یک دزد الان می آد و منو می دزده».
اندی: «تو تاریکی، صندلی راحتی شکل یک دیو می شه.»
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1400
-
چاپ جاری23
-
تاریخ اولین چاپ1368
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات236
-
ناشر
-
نویسنده
-
مترجم
-
وزن283
-
تاریخ ثبت اطلاعاتسهشنبه 6 مهر 1400
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتسهشنبه 6 مهر 1400
-
شناسه94244
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط