تیله های شیشه ای
سال نشر : 1400
تعداد صفحات : 215
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 94615
10003022
معرفی کتاب
«تیلههای شیشهای» برشهایی است از سه مقطع زندگی یک دختر دهه هفتادی به نام سارا؛ دختری که میخواهد زندگی خود و اطرافیانش را تغییر بدهد. سارا بر خلاف عموم هم سالانش، در یک خانواده پرجمعیت زندگی میکند؛ خانوادهای که با وجود همه مشکلات، خاطرات شیرینی را کنار همدیگر تجربه میکنند. سارا یک قهرمان کاراته است؛ او سعی میکند برای موفقیت هرچه بیشتر، به کمک تمام استعدادهایش در زندگی مبارزه کند اما او جایی در حوالی هجده سالگی درگیر اتفاقاتی می شود
خانه بزرگ و قدیمی عزیز دو تا پلاک با در بزرگ فلزی ورودی برج های یاقوت فاصله داشت.
( سارا ) با همان لبخند همیشگی اش با بچه ها خداحافظی کرد و زنگ طوسی رنگ را فشار داد. صدای نازک و کش دار ( سمانه ) از پشت آیفون پرسید: کیه؟ دلش غنج رفت: منم آبجی کوچیکه.
وارد که شد، دوباره یاد حرف های ( مبینا ) افتاد.
دستش را روی دیوار آجری کنارش کشید و آرام آرام به سمت حوض وسط حیاط رفت. برگ های رنگارنگ پاییزی، سطح حوض را پر کرده بود. دستش را پایین برد و آن ها را کمی عقب زد، از کنار برگ ها، تصویر صورتش را توی آب دید، خم شد و زل زد توی چشم هایش...
صدای مادر را شنید که سلام میکرد. لبخند زد. حس میکرد شیرینی توی دهان مادر است؛ آنقدر که صدایش گرم و شیرین بود. سرش را از پنجره آشپزخانه بیرون آورده بود... یکدفعه صدرا هم بیرون پرید و دوید دنبالش و داد زد: «سلاااام آبجی.» سمانه هم خندهکنان توی حیاط دوید. صدرا بدوبدو توپ پلاستیکی راهراه سفید و بادمجانی را از کنار درخت انجیرِ گوشه حیاط برداشت و مکث عمیقی کرد. بعد فریاد زد: «اگه راست میگی، ضربه چرخشی سوباسا رو بگیر.... هاواللا» و شوت محکمی زد. یک لحظه سکوت شد. چیزی توی هوا پرید. سارا و سمانه توپ را دیدند که آرام از کنارشان عبور کرد. متعجب دوباره سرشان را بالا گرفتند؛ دمپایی صدرا بود که مثل نقطه ریزی در آسمان لحظهلحظه درشتتر شد و ناگهان توی حوض افتاد و قطرات آب بیرون ریخت. چیزی نگذشت که صدای بلند خندهشان تمام حیاط را پر کرد.
( سارا ) با همان لبخند همیشگی اش با بچه ها خداحافظی کرد و زنگ طوسی رنگ را فشار داد. صدای نازک و کش دار ( سمانه ) از پشت آیفون پرسید: کیه؟ دلش غنج رفت: منم آبجی کوچیکه.
وارد که شد، دوباره یاد حرف های ( مبینا ) افتاد.
دستش را روی دیوار آجری کنارش کشید و آرام آرام به سمت حوض وسط حیاط رفت. برگ های رنگارنگ پاییزی، سطح حوض را پر کرده بود. دستش را پایین برد و آن ها را کمی عقب زد، از کنار برگ ها، تصویر صورتش را توی آب دید، خم شد و زل زد توی چشم هایش...
صدای مادر را شنید که سلام میکرد. لبخند زد. حس میکرد شیرینی توی دهان مادر است؛ آنقدر که صدایش گرم و شیرین بود. سرش را از پنجره آشپزخانه بیرون آورده بود... یکدفعه صدرا هم بیرون پرید و دوید دنبالش و داد زد: «سلاااام آبجی.» سمانه هم خندهکنان توی حیاط دوید. صدرا بدوبدو توپ پلاستیکی راهراه سفید و بادمجانی را از کنار درخت انجیرِ گوشه حیاط برداشت و مکث عمیقی کرد. بعد فریاد زد: «اگه راست میگی، ضربه چرخشی سوباسا رو بگیر.... هاواللا» و شوت محکمی زد. یک لحظه سکوت شد. چیزی توی هوا پرید. سارا و سمانه توپ را دیدند که آرام از کنارشان عبور کرد. متعجب دوباره سرشان را بالا گرفتند؛ دمپایی صدرا بود که مثل نقطه ریزی در آسمان لحظهلحظه درشتتر شد و ناگهان توی حوض افتاد و قطرات آب بیرون ریخت. چیزی نگذشت که صدای بلند خندهشان تمام حیاط را پر کرد.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1400
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1400
-
شمارگان500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات215
-
ناشر
-
نویسنده
-
ویراستار
-
وزن271
-
تاریخ ثبت اطلاعاتپنجشنبه 22 مهر 1400
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتیکشنبه 9 آبان 1400
-
شناسه94615
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط