ترکش های ولگرد - جلد پنجم: داماد فرمانده لشکر
سال نشر : 1390
تعداد صفحات : 64
چاپ تمام شده ؛ درصورت چاپ مجدد به من اطلاع بده
معرفی کتاب
کتاب "داماد فرمانده لشکر" از سری کتاب های ادبیات نوجوان، پنجمین جلد از مجموعه ترکش های ولگرد می باشد.کتاب مصور حاضر با 6 داستان به صورت طنز به طبع رسیده است. داستانهای کتاب عبارتنداز: امام جماعت غصبی، یار امام کجا رفت، آبجی ماشاالله، فرمانده رشید گردان، داماد فرمانده لشکر، جنگ با تو کاری ندارد.
در داستانی که نام کتاب نیز می باشد چنین آمده:
هاشم در بد مخمصه ای افتاده بود. هرچه فکر می کرد راه حلی برای مشکلی که پیش آمده بود پیدا نمی کرد. نوید گفت: حالا می خواهی چه کار کنی هاشم؟
هاشم گفت: والله نمی دانم، فرمانده تازه خوابیده. خودت که می دانی، او خیلی وقتها تا یک هفته نمی خوابد،اما وقتی بعدش می خوابد، تا بیست و چهار ساعت هر کار کنی بیدار نمی شود!
نوید گفت: پس جلسۀ فرماندهان چه می شود؟ فرماندۀ سپاه هم برای جلسه آمده. همۀ فرمانده لشکرها هستند به جز فرماندۀ ما. اگر او نرود خیلی بد می شود.
هاشم از جا پرید و گفت: فهمیدم. همین طوری به جلسه می بریمش.
نوید با حیرت گفت: یعنی خوابیده؟
- نه! حالا برویم، تا آنجا برسیم یک فکری برای بیدار شدنش می کنیم. بسم الله، یک پتو بردار تا برویم.
فرمانده را که انگار بی هوش شده بود و تکان نمی خورد لای پتو گذاشتند و بردند پشت وانت تویوتا گذاشتند. قرار شد هاشم رانندگی کند و نوید مراقب فرمانده باشد و شانه هایش را بمالد تا شاید از خواب سنگین بیدار شود.
هاشم ماشین را به حرکت درآورد. یک ساعت دیگر جلسه ای مهم شروع می شد و آنها باید به موقع می رسیدند. هاشم پایش را از روی پدال گاز برنمی داشت. ماشین با سرعت از روی چاله چوله های انفجار که جاده را مثل صورت آبله گرفته کرده بود می گذشت. نوید آن پشت با مصیبت خودش را نگه داشته بود. دیگر قید فرمانده را زده و دو دستی میلۀ کناری را گرفته بود و صورتش از ترس درهم شده بود.
هاشم ماشین را از روی یک چاله بزرگ رد کرد. ماشین بالا پرید و پایین آمد و فرمانده بالا رفت و دیگر بر کف وانت نیفتاد و وسط جاده سقوط کرد!
نوید با وحشت روی سقف کابین ماشین کوبید و داد زد: نگه دار، نگه دار، فرمانده افتاد!
هاشم در بد مخمصه ای افتاده بود. هرچه فکر می کرد راه حلی برای مشکلی که پیش آمده بود پیدا نمی کرد. نوید گفت: حالا می خواهی چه کار کنی هاشم؟
هاشم گفت: والله نمی دانم، فرمانده تازه خوابیده. خودت که می دانی، او خیلی وقتها تا یک هفته نمی خوابد،اما وقتی بعدش می خوابد، تا بیست و چهار ساعت هر کار کنی بیدار نمی شود!
نوید گفت: پس جلسۀ فرماندهان چه می شود؟ فرماندۀ سپاه هم برای جلسه آمده. همۀ فرمانده لشکرها هستند به جز فرماندۀ ما. اگر او نرود خیلی بد می شود.
هاشم از جا پرید و گفت: فهمیدم. همین طوری به جلسه می بریمش.
نوید با حیرت گفت: یعنی خوابیده؟
- نه! حالا برویم، تا آنجا برسیم یک فکری برای بیدار شدنش می کنیم. بسم الله، یک پتو بردار تا برویم.
فرمانده را که انگار بی هوش شده بود و تکان نمی خورد لای پتو گذاشتند و بردند پشت وانت تویوتا گذاشتند. قرار شد هاشم رانندگی کند و نوید مراقب فرمانده باشد و شانه هایش را بمالد تا شاید از خواب سنگین بیدار شود.
هاشم ماشین را به حرکت درآورد. یک ساعت دیگر جلسه ای مهم شروع می شد و آنها باید به موقع می رسیدند. هاشم پایش را از روی پدال گاز برنمی داشت. ماشین با سرعت از روی چاله چوله های انفجار که جاده را مثل صورت آبله گرفته کرده بود می گذشت. نوید آن پشت با مصیبت خودش را نگه داشته بود. دیگر قید فرمانده را زده و دو دستی میلۀ کناری را گرفته بود و صورتش از ترس درهم شده بود.
هاشم ماشین را از روی یک چاله بزرگ رد کرد. ماشین بالا پرید و پایین آمد و فرمانده بالا رفت و دیگر بر کف وانت نیفتاد و وسط جاده سقوط کرد!
نوید با وحشت روی سقف کابین ماشین کوبید و داد زد: نگه دار، نگه دار، فرمانده افتاد!
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1390
-
چاپ جاری6
-
شمارگان3000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات64
-
ناشر
-
نویسنده
-
وزن160
-
تاریخ ثبت اطلاعاتچهارشنبه 25 آبان 1390
-
شناسه9580
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط
به سبد خرید اضافه شد
به سبد خرید اضافه شد
به سبد خرید اضافه شد
