loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

بابا رجب: روایت زندگی طوبی زرندی همسر شهید رجب محمدزاده (بابا رجب) جانباز دفاع مقدس

5 (1)

ناشر نشر ستاره ها

نویسنده نسرین رجب پور

سال نشر : 1399

تعداد صفحات : 240

چاپ تمام شده ؛ درصورت چاپ مجدد به من اطلاع بده notify me

معرفی کتاب

کتاب بابا رجب قصه زندگی رجب محمدزاده معروف به بابا رجب است. او نانوایی در مشهد بود و البته یک بسیجی نانوا. سال 1364 به جبهه رفت تا دوشادوش سایر ایثارگران انقلاب و دفاع مقدس، بجنگد و دشمن را به واهمه اندازد.

این دفاع ادامه داشت تا اینکه سال 1366 فرا رسید. او به همراه سه همرزم، در سنگری بودند که خمپاره ای در نزدیکی شان منفجر شد. دو نفر شهید شدند و یکی دیگر یک دست و یک پای خود را از دست داد. حکایت نفر چهارم اما شاید حکایتی منحصر به فرد در تاریخ دفاع مقدس ما باشد.

ترکشی دیگر صورت او را نواخت و تقریبا چیزی از صورت باقی نماند. او را به همراه همسنگر مجروحش به بیمارستان منتقل کردند. او را تا ساعاتی در گوشه ای از بیمارستان و با ملحفه ای سفید بر پیکرش رها کردند؛ چراکه احتمال قوی این بود که بر اثر شدت جراحت، به شهادت خواهد رسید؛ اما یک پزشک فداکار به سراغش آمد و به مداوایش مشغول شد.

در حیاط تمام سعی ام را کردم تا الهه و حمید نزدیک پنجره بمانند. هر دو را روی زانوهایم نشاندم تا بهتر توی دید رجب باشند. چند لحظه ای گذشت، به حدی سرگرم بچه ها شدم که رجب را از یاد بردم. موهای الهه بلند شده بود و مدام توی صورتش می ریخت. هر چند کلمه ای که حرف می زد، صورتش را تکان می داد تا موهایش کنار بروند. از این کارش خوشم میآمد. بی اختیار توی بغلم گرفتمش و صورتش را بوسیدم.

سرم را که بالا گرفتم، رجب پرده ی تور را کنار زده بود و با گریه نگاهمان می کرد. یاد حرف چند ماه پیشش افتادم که می گفت: «دلم می خواد یه شب خواب ببینم، لب و دهنم سالمه و دارم بچه ها رو می بوسم». حواسم نبود با بوسیدن الهه چه حسرتی را در دل رجب زنده کردم. تا به خودم آمدم، بچه ها رجب را دیده بودند و صدای جیغ و گریه هایشان در حیاط پیچیده بود.
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
نظرات

زهرا یوسف آبادی

بابا رجب از طرف همه اونایی که به شما توهین کردند و دلتون رو شکستند،معذرت می‌خوایم

4 فروردین 1403

شما هم می توانید گزیده انتخابی خود از کتاب را ثبت کنید.
نام و نام خانوادگی
عنوان
برگزیده
کد امنیتی
محصولات مرتبط
بازدیدهای اخیر شما