پیش از آنکه قهوه سرد شود - جلد اول
before the coffe gets cold
سال نشر : 1400
تعداد صفحات : 224
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 99383
10003022
معرفی کتاب
کتاب «پیش از آنکه قهوهات سرد شود»، نوشتهی توشیکازو کاواگوچی، به همت نشر مون به چاپ رسیده است. در محلهی کوچکی در توکیو، کافهای با بیش از یکصد سال قدمت وجود دارد که برای مشتریانش قهوههای ویژهای آماده میکند. این کافه در کنار سِرو قهوه، تجربهی منحصربهفردی هم به آدمها هدیه میکند: فرصتی برای برگشتن به عقب در محور زمان.در رمان «پیش از آنکه قهوهات سرد شود»، ما با چهار مشتری همراه میشویم که برای سفر به زمان گذشته انگیزههای خاصی دارند: مواجهه با مردی که آنها را ترک کرده، گرفتن نامهای از شوهری که دچار آلزایمر زودرس شده، دیدن خواهری برای آخرینبار و دیدن دختری که هرگز فرصت خوب شناختهشدنش به دست نیامده است.
اما سفر به گذشته، خطرات خاص خود را هم دارد: مشتریان باید روی یک صندلی خاص بنشینند، آنها نمیتوانند کافه را ترک کنند و درنهایت باید پیش از آنکه قهوه سرد شود به زمان حاضر بازگردند.
داستان زیبای توشیکازو کاواگوچی سؤالی به قدمت مواجههی بشر با مقولهی تفکر را پیش میکشد: اگر بتوانید در محور زمان به عقب بازگردید، چه تغییراتی میکنید؟ مهمتر از آن، در این بازگشت چه کسی را میخواهید ملاقات کنید؟ شاید برای آخرینبار در عمرتان؟
تردیدی نیست که رمان کاواگوچی با ریتم آرام خود و ایدهی منحصربهفردش، یکی از آثار خواندنی ادبیات تخیلمحور است. رمانی که در آن فضاها و شخصیتها بهخوبی ساخته شدهاند و در خدمت بافت کلی رمان هستند.
شاید تأثیر رمان کاواگوچی رو بتوان معادل تأثیر نوشیدن یک فنجان قهوه در یک روز سرد برفی در کنار پنجره توصیف کرد: به همان اندازه لذیذ، به همان اندازه خواستنی.
کافه تهویه ندارد. این کافه سال 1874 تأسیس شد، یعنی بیش از صدوچهل سال پیش، آن زمان، هنوز از چراغهای نفتی برای روشنایی استفاده میشد. در این سالها چند بازسازی کوچک در کافه انجام شد، اما داخل کافه کاملاً بدون تغییر و مثل اولش باقی مانده است. احتمالاً دکور آن در زمان افتتاحش بسیار آوانگارد به شمار میآمد. تاریخ پیدایش کافهی مدرن در ژاپن را حدود سال 1888 دانستهاند، یعنی چهارده سال بعد.
قهوه در دورهی اِدو، حدوداً اواخر قرن هفدهم، به ژاپن وارد شد. ابتدا طعم آن به مذاق ژاپنیها خوش نیامد و قطعاً به این فکر نمیکردند که این نوشیدنی را از سر لذت بنوشند که البته با توجه به اینکه مزهی آن مانند آب سیاه و تلخی بود، داشتن چنین احساسی تعجبی نداشت.
وقتی برق وارد کشور شد، چراغهای نفتی کافه هم به لامپهای الکتریکی تغییر شکل دادند؛ اما نصب دستگاه تهویه، زیبایی داخل کافه را نابود میکرد. برای همین تابهحال، کافه سیستم تهویهی مطبوع نداشته است.
اما هر سال تابستان، اواسط روز وقتی دما به بالای 30 درجهی سانتیگراد میرسد، انتظار این میرود که مغازه حتی اگر زیرزمین باشد، بهشدت گرم شود. یک پنکهی سقفی بزرگ برقی که احتمالاً بعدها اضافه شده، در کافه هست؛ اما چنین پنکهای بادِ مطبوعی تولید نمیکند و تنها هوا را جابهجا میکند.
گرمترین هوایی که تا الان در ژاپن ثبت شده 41 درجهی سانتیگراد در شهر ایکاوازاکی، استان کوچی است. تصور اینکه پنکه سقفی در چنین گرمایی کارآمد باشد، دشوار است. اما حتی در گرمترین روزهای تابستان هم همیشه داخل این کافه خنکی مطبوعی احساس میشود، چه کسی آن را خنک نگه میدارد؟ به جز کارکنان کافه، هیچکس نمیداند و کسی هم نخواهد فهمید.
بعدازظهر یکی از روزهای تابستان بود. با اینکه اوایل تابستان بود، دمای بیرون به گرمای روزهای چله تابستان میمانست.
داخل کافه، زن جوانی کنار پیشخان نشسته و مشغول نوشتن بود و آیسکافی روی میزش به خاطر یخِ آب شده رقیق شده بود. زن، پیراهن تابستانی به تن داشت؛ تیشرت چیندار سفید، دامن کوتاهِ خاکستری و صندل بندداری پوشیده بود. صاف نشسته بود و خودکارش سریع روی کاغذنامهی صورتیرنگی حرکت میکرد که در حاشیهاش شاخهی شکوفهی گیلاس نقش بسته بود.
پشت پیشخان زنی لاغراندام با چهرهای رنگپریده ایستاده بود و چشمهایش با برق جوانی میدرخشید. او کِی توکیتا بود و بیشک محتویات نامه، کنجکاویاش را برانگیخته بود. گاهی با شیطنت بچگانهای که در قیافهاش موج میزد، دزدکی نگاهی میانداخت.
علاوه بر زنی که کنار پیشخان نامه مینوشت، زنی با پیراهن سفید روی آن صندلی و مردی به نام فوساگی نزدیکِ ورودی نشسته بودند. فوساگی باز هم مجلهای روی میز باز کرده بود.
زنی که نامه مینوشت، نفس عمیقی کشید و کِی هم به دنبال او نفس عمیقی کشید.
زن نامهاش را داخل پاکت گذاشت و گفت: «ببخشید که خیلی وقته اینجام.»
کِی به پایین نگاه کرد و گفت: «مشکلی نیست.»
»اوم… میتونین این رو به خواهرم برسونین؟»
قهوه در دورهی اِدو، حدوداً اواخر قرن هفدهم، به ژاپن وارد شد. ابتدا طعم آن به مذاق ژاپنیها خوش نیامد و قطعاً به این فکر نمیکردند که این نوشیدنی را از سر لذت بنوشند که البته با توجه به اینکه مزهی آن مانند آب سیاه و تلخی بود، داشتن چنین احساسی تعجبی نداشت.
وقتی برق وارد کشور شد، چراغهای نفتی کافه هم به لامپهای الکتریکی تغییر شکل دادند؛ اما نصب دستگاه تهویه، زیبایی داخل کافه را نابود میکرد. برای همین تابهحال، کافه سیستم تهویهی مطبوع نداشته است.
اما هر سال تابستان، اواسط روز وقتی دما به بالای 30 درجهی سانتیگراد میرسد، انتظار این میرود که مغازه حتی اگر زیرزمین باشد، بهشدت گرم شود. یک پنکهی سقفی بزرگ برقی که احتمالاً بعدها اضافه شده، در کافه هست؛ اما چنین پنکهای بادِ مطبوعی تولید نمیکند و تنها هوا را جابهجا میکند.
گرمترین هوایی که تا الان در ژاپن ثبت شده 41 درجهی سانتیگراد در شهر ایکاوازاکی، استان کوچی است. تصور اینکه پنکه سقفی در چنین گرمایی کارآمد باشد، دشوار است. اما حتی در گرمترین روزهای تابستان هم همیشه داخل این کافه خنکی مطبوعی احساس میشود، چه کسی آن را خنک نگه میدارد؟ به جز کارکنان کافه، هیچکس نمیداند و کسی هم نخواهد فهمید.
بعدازظهر یکی از روزهای تابستان بود. با اینکه اوایل تابستان بود، دمای بیرون به گرمای روزهای چله تابستان میمانست.
داخل کافه، زن جوانی کنار پیشخان نشسته و مشغول نوشتن بود و آیسکافی روی میزش به خاطر یخِ آب شده رقیق شده بود. زن، پیراهن تابستانی به تن داشت؛ تیشرت چیندار سفید، دامن کوتاهِ خاکستری و صندل بندداری پوشیده بود. صاف نشسته بود و خودکارش سریع روی کاغذنامهی صورتیرنگی حرکت میکرد که در حاشیهاش شاخهی شکوفهی گیلاس نقش بسته بود.
پشت پیشخان زنی لاغراندام با چهرهای رنگپریده ایستاده بود و چشمهایش با برق جوانی میدرخشید. او کِی توکیتا بود و بیشک محتویات نامه، کنجکاویاش را برانگیخته بود. گاهی با شیطنت بچگانهای که در قیافهاش موج میزد، دزدکی نگاهی میانداخت.
علاوه بر زنی که کنار پیشخان نامه مینوشت، زنی با پیراهن سفید روی آن صندلی و مردی به نام فوساگی نزدیکِ ورودی نشسته بودند. فوساگی باز هم مجلهای روی میز باز کرده بود.
زنی که نامه مینوشت، نفس عمیقی کشید و کِی هم به دنبال او نفس عمیقی کشید.
زن نامهاش را داخل پاکت گذاشت و گفت: «ببخشید که خیلی وقته اینجام.»
کِی به پایین نگاه کرد و گفت: «مشکلی نیست.»
»اوم… میتونین این رو به خواهرم برسونین؟»
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1400
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1400
-
شمارگان1000
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات224
-
ناشر
-
نویسنده
-
مترجم
-
وزن289
-
تاریخ ثبت اطلاعاتچهارشنبه 18 خرداد 1401
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتدوشنبه 8 اسفند 1401
-
شناسه99383
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط