بهانههای زیادی برای گفتوگو با نادر طالبزاده وجود دارد. دبیری دومین دورهی جشنوارهی مردمی فیلم عمار، مجری گری و سیاست گزاری برای برنامهی پر بینندهی راز، تدریس در کلاسهای آموزش مستندسازی برای نیروهای جوان حزب اللهی و حتی ثبت نام در انتخابات مجلس نهم؛ ما را به این سمت سوق داد که از نادر طالب زاده دعوت کنیم تا در ظهر یک روز زمستانی در دفتر رجانیوز با او همکلام شویم.
از او دربارهی برنامهی راز و مشکلاتش با صداوسیما پرسیدیم. از خیزش نیروهای جوان انقلابی در حوزهی مستند، از مستندهای خودش و دغدغههایی که دارد؛ و او صادقانه از سوالات بی جوابی گفت که حتی او را به دیدار خصوصی با رئیس جمهور کشانده است تا شاید جواب سوالاتش را بیابد. متن زیر حاصل گفتوگوی جذاب و حدوداً یک ساعتهی ما با نادر طالب زاده است:
متن اجمالی مصاحبه با نادر طالبزاده در ادامه آمده و متن کامل آن نیز در دو بخش در سایت رجانیوز قابل دسترسی است.
* برنامه «راز» فکری بود که سالهای سال ـ فکر میکنم از همان اوایل پیروزی انقلابـ داشتم. فکر میکردم که تلویزیون نیاز به یک برنامه جامع دارد که به بهتر شدن کشور کمک کند، مسائل را به رخ بکشد و به رو بیاورد، از کارشناسان دعوت کند. انقلاب پر از مسئله است، چون ما از رژیمهای گذشته وارث مسائل زیادی بودیم و با این تحولی که پیش آمد، خیلی چیزها باید درست میشد، هم به لحاظ سلامتیاش، هم به لحاظ رقابتش، هم به لحاظ انحرافهایی که پیش میآیند. هیچ جایی هم بهتر از تلویزیون برای تصحیح این انحرافها نیست و دلم میسوخت که میدیدم سالهای سال این اتفاق نمیافتد. تلویزیون خیلی از اوقات به عنوان جعبه سرگرمکننده، یک حداقلی از خبر و تحلیل خبر را هم به شما میدهد، آموزشهایی هم دارد که اینها همه خوب است، ولی به نظرم هیچوقت مأموریت ویژهاش را انجام نداده است و وقتی دقت کردم دیدم اکثر مسئولین رده بالای آن به این موضوع اصلا فکر نکردهاند.
* همه فکر میکردند برنامه از همان هفته اول جلوتر نرود و اصلاً نمیدانستند منظور و هدف من در برنامه چیست. از شب اول تا شب هفتم باز هم متوجه نمیشدند قضیه از چه قرار است، چون موضوعات و تنوع آنها قبلاً الگویی نداشت، ولی شب دهم که رسید و مخاطب نشست و نگاه کرد، متوجه این حرف شدند. «راز» هیچ شاهکاری نبود. چیزی بود که 30 سال به آن فکر کرده بودم.
* سابقه «راز» به دو برنامه دیگری که داشتیم، برمیگشت. شبکه 4 برنامهای داشت به اسم «پشتپرده» که درباره سینمای هالیوود و رسانههای امریکا بود. قبل از آن هم اولین برنامه زنده تلویزیون به نام «شباهنگام» را در شبکه 5 حدود 20 سال پیش روی آنتن بردیم که اولین برنامه زنده تلویزیونی و گفتوگو محور بود و حول محور مسائل مختلف از سینما گرفته تا سیاست میچرخید. کل آن برنامه گفتوگو محور هم پیشنهاد خود من به رئیس وقت سازمان بود و ایشان هم پذیرفت تا رسید به برنامه «چراغ» در شبکه 3 و این شکل برنامه شروع شد.
* در ماه رمضان گذشته، چهار، پنج محور را دنبال کردیم که کسی دنبالشان نرفته بود. نکته مهم برای ما عنوان کردن این مسائل بود: تصرف زمین و زمینخواری کم مسئلهای نیست یا بحث قوه قضاییه و پروندههای میلیونی. مردم با قوه قضاییه و انجام ندادن حدّ اسلامی مشکل داشتند.
* یک خانم امریکایی آوردیم را که در یک روزنامه لبنانی نویسنده است، پدرش در کارخانهای در پنسیلوانیا ـبه قول این خانمـ شهید شده بود، کارخانهای که مخفیانه، مواد بمب اتمی برای اسرائیل درست میکرد، یعنی اورانیوم غنیشده، و کارخانه را بستند و چند هزار نفر مردند. یکی از آنها پدر این خانم بود و خودش هم ویروسی بود. این خانم را در برنامه آوردیم و درباره کل ماجرای (Nomex Delta TA) صحبت کرد. بسیار موضوع خاصی بود. کدام برنامه تلویزیونی به چنین موضوعی میپردازد؟ برای من مهم نیست که مخاطب باشد، نباشد. حرفی را میزنم که باید زده شود.
* لازم نیست انسان نابغه باشد تا بفهمد چه کار باید بکند، فقط کافی است رصد کند، مطالب را بخواند، مشاهده کند و ببیند جایگاه انقلاب اسلامی کجاست؟ انقلاب اسلامی، خودش یک فضای الهامبخشی دارد و به انسان میگوید که چه باید بکند. من هم چون حوزهام رسانه است و اکثراً به وسیله مجله و روزنامه و امروز هم سایتها اطلاع دارم که آنها چه میگویند. پیدا کردن بعضی از سایتها و مطالب، کار شما نیست و من باید به شما بگویم کجاست تا بروید و دنبال کنید، چون این کار من است و من میدانم، درست مثل خیلی چیزها که شما میدانید و من نمیدانم، چون حوزه من نیست. رصد است. از اول انقلاب تا حالا هم همینطوری بوده، یعنی همیشه این توفیق را داشتهام که بسیاری از مسائل را قبل از وقوعش بفهمم. مثلاً 24 سال قبل از فروپاشی اقتصادی امریکا، با شهید آوینی مجموعهای ساختیم به اسم «ساعت 25» که در آنجا در 10 قسمت، بهطور دقیق درباره فروپاشی نظام امریکا صحبت کردیم.
* ما باید یکمقداری به آموزش بپردازیم، باید تیپهایی را تکثیر کنیم. خود من از اول انقلاب، هم فیلم جبههای ساخته بودم، هم کار بینالمللی مستند کرده بودم، ولی مدیریت تلویزیون هیچوقت به سراغ من نیامد که آقا! بیا ده تا مثل خودت را درست کن. اولین کار من برای تلویزیون ایران زمان گروگانگیری بود و همکلاسیهایم در دانشگاه، در آمریکا برایم مصاحبه گرفتند. من با خبرنگاران امریکایی در تهران مصاحبه کردم و گفتم اینکه شما از سفارت امریکا نشان میدهید، واقعیت در ایران اینجور نیست. مردم امریکا را تهییج میکنید که میخواهند اینها را محاکمه و تیرباران کنند. چرا اینجوری صحبت میکنید؟ از نظر ما اینها جاسوسی کردهاند و باید محاکمه شوند. چرا انقلاب اسلامی را اینطور جلوه میدهید. انقلاب اسلامی حق دارد. کشور شما در سال 1953 آمد و در ایران کودتا کرد و همه چیز را 50 سال به عقب برگرداند. حق داریم که یقه شما را بگیریم و 50 نفرتان را زندانی کنیم. این در مصاحبهها بود و بعد فیلمی به اسم «واقعیت» پخش شد. صحنههای مختلفی از نیوجرسی و نیویورک و جاهای دیگر امریکا داشت. این اولین فیلم ژورنالیستی تلویزیون در سال 58 یا 59 بود. تا آن موقع چنین چیزی ندیده بودند. همان موقع تلویزیون این را دید. خبر یک تکه از آن را دائماً پخش میکرد. از اکثر آدمهایی که همسن من هستند، بپرسید، آن صحنه یادشان هست. عکس امامخمینی در تمام اتوبانهای امریکا؛ که اگر میخواهید با این مرد بجنگید، با سرعت کمتر برانید و در مصرف بنزین صرفهجویی کنید. همه اتوبانهای امریکا پر بود. اولین علامت جنگ نرم. من آن موقع 27 سال داشتم، نه تحصیلکرده بودم و نه دکترا داشتم و نه پول. هیچی نداشتم، اما همان غریزه کمکم کرد.
* آن موقع مدیریت تلویزیون و ارشاد میدانستند من دارم چنین کاری میکنم. باید میگفتند فلانی تو هیچ کار دیگری نکن. بیا ده نفر دیگر را آموزش بده. بچهها خیلیهایشان از من بهترند، ولی تکثیر نشد. هدفم این بود که به آنها درس بدهیم و آنها توپ را بردارند و جلو بروند.
* برای من فرق نمیکند جایزه بدهد یا ندهند، تشویق بکنند یا نکنند. ما کار خودمان را میکنیم. آنقدر موهایمان سفید شده که این چیزها برایمان مهم نباشد. به نظرم برای انقلاب باید از خودمان بگذریم. باید اهداف بالاتر را ببینیم. هدف غایی را ببینیم. تا وقتی که بتوانیم حرفمان را بزنیم و فرصت باشد و مدیریت نهایی آنجا متوجه باشد، کارمان را میکنیم.
* بالینجر (Bollinger) کسی نبود که بیاید به رئیسجمهور ما اهانت کند، شخصیت فرهنگی نبود. یک استاد ساده دانشگاه کلمبیا اینقدر عقلش میرسید که شما رئیسجمهور کشوری را دعوت کردید که به دانشگاه شما بیاید و یک هفته مهمان سازمان ملل هست، نباید به او توهین کند. در مستند «مهمان کلمبیا» اول خواستم بگویم که سطح عقل این آدم در چه حد است و صهیونیسم چقدر عقل را تحقیر و مهار میکند که اهداف خودش را انجام بدهد. میخواستم این حرف را بزنم، به همین جهت با افرادی که در خیابانهای دو طرف دانشگاه کلمبیا بودند، مصاحبه کردیم. اکثر کسانی که علیه احمدینژاد جو نفرت درست کرده بودند، همه اسرائیلی بودند. در (Y-Tube) خودشان میگویند که من فلانی هستم از اسرائیل، من اسرائیلیـامریکایی هستم یا میگویند کاهن ... هستم. ما حزب صهیونیستی فلان هستیم. اینها را در مستند آوردهام. تمام جوسازیهای اطراف دانشگاه کلمبیا را نشان دادیم. کاش بیشتر به رخ میکشیدند که آن تجمعی که وسط دانشگاه کلمبیا بود که من در چهار سالی که آنجا درس خواندم، هرگز ندیدم بیشتر از 100 نفر آنجا جمع بشوند، کل آن سطح که اندازه یک میدان فوتبال بود، جمع شده بودند، آن هم در دانشگاهی که باید کارت نشان میدادی تا اجازه ورود به تو بدهند، گوش تا گوش از جمعیت پر بود، اما هیچ خبرگزاریای این را نشان نداد. همه بیرون جمع شده بودند تا با یک (Video Screen) حرفهای احمدینژاد را بشنوند.
* اینها هر سال که میخواهند یک هواپیما ببرند به امریکا، تنها کسی را که نمیبرند من هستم. منی که آنجا دانشگاه رفتهام، درس خواندهام، فامیل دارم و لازم نیست بروم هتل، بلدم که اینها چه میگویند، اساتید را میشناسم، این همه سابقه رسانه دارم، ترفندهایشان را میشناسم، ولی مرا نمیبرند. این را هم باید زیرکانه بپرسیم که تشریفات ریاست جمهوری یا حوزههای داخل ریاست جمهوری، چرا کسی را که میتواند کاری بکند، نمیبرند؟ آن کاری که ما کردیم به اسم «مهمان کلمبیا» که چندین بار صدا و سیما پخش کرد و برای حیثیت و آبروی رئیسجمهور ساخته شده بود. ایشان در دانشگاه کلمبیا، حرف بدی نزد. جوسازی صهیونیستها سنگین بود، ولی آخر هم به نفع ما تمام شد. آن فیلم را که همه دیدند. اصلاً به سفارش دفتر رئیسجمهور ساخته شده بود. چرا بعد از آن سه سال رفتند سفر، ولی ما را نبردند؟
* من همیشه آموزش دادهام. دو سه تا دوره خیلی خوب داشتم. یک دوره لبنانیها را درس دادیم. اولین آموزش عزیزان حزبالله به عهده ما بود. همان کسانی که در حزبالله کارهای ویژه میکردند و جنگ روانی و کلیپسازی، منجمله کارگردان روحالله از شاگردان خود من بود.
* یک دوره برای افغانیها گذاشتم. لبنانیها در واقع توفیقی برای من بود، از من خواستند و من قبول کردم و خیلی هم خوشحال شدم و یک دریچه را برایم باز کرد. افغانیها را خودم درخواست کردم که از افاغنهای که در ایران هستند، 40 نفر نخبه در هنرها انتخاب شود که سابقه هنر و ژورنالیسم داشته باشند و دو سال به آنها درس بدهم، چون مدیر باغ فردوسـ مرکز آموزش فیلمسازی ارشادـ بودم، اینها را درس دادیم و الان اکثر مدیران رسانهای خصوصی و دولتی افغانستان اینها هستند و در جاهای دیگر و در اروپا هم همه دارند فیلم میسازند، یعنی کسی را درس ندادیم که مثلاً بعدش برود ماشینفروشی کند، همه فیلمساز شدند. دوره سوم هم از بچههای داخل ایران بود که کلاس ویژهای گذاشتیم و همه کلاس فیلمساز شدند.
* شاگردان قدیم هم متعهد بودند ولی از جنس بچههای امروز نبودند. که تحصیلکرده رشته مهندسی باشند و به یک پختگی رسانهای هم رسیده باشند. من واقعاً نمیدانستم اینجوری هستند. ما فقط کلاس را گذاشتیم که درس بخوانند. بعد بهتدریج کارهایشان درآمد و از بعضی از آثار، خودم تعجب کردم.
* چند وقت پیش بحثی پیش آمد درباره دانشکده هنر که چرا در رشتههای ما، مثل دانشجوهای قدیم را بیرون نمیدهند؟ من گفتم اشکال از گزینش است. اینها از طریق کنکور میآیند و مثلاً میگوید من اینجا و آنجا قبول نشدم و بالاخره به رشته هنر رفتم. این ورودی خوبی نیست و کنکور هم اصلاً به درد اینها نمیخورد. هنر نباید از طریق کنکور و گزینشهای فعلی صورت بگیرد. باید از طریق دیگری وارد شوند. اولاً باید عشقی از آن طرف باشد. در گزینش باید کسی که واقعاً استعداد دارد انتخاب شود. بعد هم باید وقت گذاشت و درس داد. ورودیها اشکال دارد.
* آنجایی که انقلاب را جلو میبرد، وظیفهمان است که ویژه کار کنیم، نه میخواهیم بیشتر پول بدهیم، نه میخواهیم به آنها مقام بدهیم. باید توجه کنیم آموزشی را که میخواهد به او بدهیم. آموزش میخواهد. نیروهای حزبالهی میگویند همان امکانی را که به دیگران میدهید و فیلمهای آنجوری میسازند، به ما هم بدهید. سی سال است دارند همین حرف را میزنند. چیز بیشتری از آنها نمیخواهد. این ما هستیم که مدیریت نکردهایم. اول گفتهایم اینها بچههای خودمان هستند. بچههای خودمان هستند یعنی چی؟ ما گفتیم به همه اینها نفری یک میلیارد پول بدهید؟ گفتیم برای همه اینها نفری یک بنز (Elegance) بخرید؟ گفتیم همان سرویسی را که به دیگران میدهید، به اینها هم بدهید.
* در جشنواره عمار از واحد مرکزی خبر کسی را دیدید که آنجا برود؟ در جشنواره پروین اعتصامی بودند، اما در جشنواره عمار نبودند، پروین اعتصامی مهمتر است یا وضع انقلاب اسلامی ایران؟ پروین اعتصامی بنده خدا هم آمده بود در زمانی که تاریک بود، جرقهای روشن کند. اگر واقعاً بخواهیم قدر او را هم بدانیم، باید کاری را که جشنواره عمار میخواهد بکند، بیشتر قدر بدانیم. چند شب پیش قبل از برنامه هفت، دوستان از من پرسیدند: «راستی این جشنواره عمار چی بود؟» جواب دادم: «فیلمهایش فوقالعاده بود. دستکم ده تا از فیلمها فوقالعاده بودند». پرسیدند: «مگر میشود؟» گفتم: «بله، میشود. شما ندیدید». پرسیدند: «جداً؟» گفتم: «جداً!» پنج تا از آنها را دارم به دست خودم میفرستم جشنواره الجزیره. به مدیرش هم گفتهام. به جاهای دیگر هم میفرستیم. این تازه اول کار است. داریم رایزنی میکنیم که بعضی از اینها به امریکا و اروپا برود، چون آنها باید (Dialogue) انقلاب اسلامی را بشنوند.
* مهمترین چیز، تربیت است. ما نیرو تربیت نکردهایم. دائماً میگوییم چرا این جور فیلمها؟ یک عده از بچه مسلمانها رفتند و فیلمهای جشنوارهای ساختند. بعضیها که اصلاً آن طرفی افتادند و با اصل موضوع مخالف شدند، بعضیها هم در همان حوزه گیر کردند. شما که بچه بسیجی هنرمند بااستعداد مسلمان برای سینما تربیت نکردید. اگر این کار را کرده بودید من در جریان بودم. در این بیست و چند سال درست در وسط میدان بودهام. ما این کار را نکردهایم. نه دانشکده هنر این کار را کرد، نه حوزه هنری، نه صدا و سیما و الان ما دنبال این کار هستیم.
* نمایندگی را فقط اسم نوشتم. یککمی میرویم جلو بعد ببینیم چه میشود. من کارم رسانه است. تازه اگر احساس کنم که آنجا نمیتوانم کاری بکنم که نمیمانم. در ظرف همین یکی دو ماه معلوم میشود که قرار است آنجا چه خبر باشد. میدانید که برنامه «راز» یک (Talk Show) عادی نبود. فکر میکردید یک برنامه سرگرمکننده است، ولی ما هدف داشتیم. در اینجا هم یک هدفی داریم و اگر احساس کنیم که نمیشود، نمیرویم و برمیگردیم سر کار اصلیمان. هدفم مهمتر از هر کاری است.
* من فقط دغدغه کار فرهنگی ندارم، آموزش و پرورش، آموزش عالی، بحث اقتصاد مردم، تأمین اجتماعی، بیکاری، بهداشت مردم و...، چون دوستان مستندساز و برنامهساز زیاد داریم، همه اینها را بهوسیله کمک از آنها باید مطرح کرد. در بحث سیاستهای خارجی، ارتباط، یعنی اینکه چگونه باید تعامل کنیم؟ من در این زمینه نظر دارم. کجاها کوتاه آمدیم؟ از ظرفیتهای جمهوری اسلامی در خیلی جاها استفاده نشده. نسبت به همه اینها نظر و فکر دارم. سالهاست به اینها فکر کردهام. حالا اگر رفتیم داخل مجلس و توانستیم کاری بکنیم که کار میکنیم، اگر دیدیم نمیشود، راهی برای فرار پیدا میکنیم!، چون آمدیم کمک کنیم نه اینکه نماینده بشویم.
* فتنه 88 چند تا حسن داشت. یکی اینکه حوصله همه سر رفت. آنهایی که 30 سال شعار میدادند و در رأس قدرت بودند، یککمی رفتند کنار. وقت همه را این همه مدت گرفتند. بحث ولایت به شکل جدی مطرح شد. ولایتمداری به شکل جدی مطرح و تفکیک شد. آنهایی که ولایتمدار نیستند، اصلاً حزباللهی نیستند.