loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

استاد اراکی: تأثیرات انقلاب اسلامی بر بیداری اسلامی

اشاره: آیت‏الله محسن اراکی، مؤسس مرکز اسلامی انگلیس و مجمع اندیشه اسلامی قم، عضو شورای عالی مجمع جهانی اهل‌بیت(ع) و مجمع تقریب مذاهب اسلامی و عضو سابق مجلس خبرگان رهبری و از اساتید نواندیش و نظریه‏پرداز حوزه علمیه قم است. ایشان علاوه بر دروس عالی فقه و اصول، «فقه نظام سیاسی اسلام»، «فقه نظام اقتصادی اسلام» و «فقه فرهنگ» را نیز تدریس می‏نماید. گفتگوی ما با ایشان درباره تأثیر انقلاب اسلامی ایران بر بیداری اسلامی در زیر می‏آید:

* با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، تحلیل حضرت‏عالی درباره اوضاع منطقه خاورمیانه و تأثیر انقلاب اسلامی بر بیداری و انقلاب کشورهای عربی چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدالله رب العالمین و صلی علی محمد و آل محمد(ص). منطق تحلیل اوضاع بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با اوضاع منطقه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی متفاوت است و همین طور اوضاع جهان. کسانی که حوادث پیش و پس از انقلاب اسلامی را دنبال کرده باشند و بخواهند اوضاع جهان را پیش و پس از انقلاب اسلامی ارزیابی کنند به خوبی تفاوت این دو مرحله را شاهد خواهند بود. با پیروزی انقلاب اسلامی، چند اتفاق نو در جهان رخ داد:

اتفاق اول؛ بیداری حس اسلام‏خواهی و جریان بازگشت به اسلام است. این جریان و این احساس پیش از انقلاب اسلامی وجود نداشت که جوامع اسلامی پیش از انقلاب اسلامی، نسبت به اسلام کاملاً بی‌تفاوت بودند و جریان‌های غیر اسلامی، جریانات غالب بر این جوامع بود؛ دستگا‌ه‌های فرهنگی و سیاسی دم از اسلام نمی‌زدند؛ اسلام به عنوان یک مکتب تحرک‏آور نهضت برانگیز، منشأ تحرک و بیداری ملت‌ها اصلاً مطرح نبود. در همین کشورهای خاورمیانه خصوصاً کشورهای جنوب خلیج فارس، نه تنها در سطح حکام، بلکه در سطح جامعه، اسمی از اسلام نبود و اگر بود آن هم به ندرت در مساجد و در زوایای خانه‌ها و مساجد بود. آن هم مساجد بسیار محدود. وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد و بمبی را که امام خمینی (رضوان‏الله تعالی علیه) در جهان منفجر کرد ـ بمب گرایش به دین و گرایش به معنویت ـ یک سری از نتایج و بازتاب‌های این اتفاق موج اسلام‌گرایی بود. باید گفت این اتفاق بزرگ بیش از موج بود، بلکه یک جریان ممتد و مستمر و فراگیر اسلام‌خواهی و اسلام‌گرایی بود، به گونه‌ای که حاکمان کشورهای اسلامی بالاخص حاکمان کشورهای جنوب خلیج فارس، که هیچ گاه دمی از اسلام نمی‌زدند همه‌ اینها مدعی اسلام شدند. از حکام عربستان سعودی گرفته تا حکام امارات و قطر و مصر و تا آنجایی که صدامی که هیچ گاه دم از اسلام نمی‌زد و اصلاً با اسلام، حتی آن اسلام سنی‏اش کاملاً مخالف بود و اصولاً بنیاد تفکر حزب بعث، حذف اسلام از صحنه‌ جامعه بود، به عنوان یک رهبر اسلامی و اسلام‏خواه، نام اسلام را بر زبان جاری می‎کرد و تا آنجا پیش رفت که اسم الله اکبر را بر پرچم عراق حک کرد، و این حک کردن، واژه‌ مقدس الله اکبر در پرچم عراق در دوران صدام اتفاق افتاده است. گر چه که این عمل یک عمل فریب‌کارانه‌ و ریاکارانه‌ای بود، اما حاکی از این بود که این جریان جدید، صدام را هم وادار کرده است که به شکلی خودش را با این جریان جدید همراه بکند. در ترکیه احزاب اسلامی جان گرفتند و آغاز کردند و در شرایطی که ده‌ها سال بود که کسی در ترکیه نمی‌توانست دم از اسلام بزند، احزاب اسلامی در آنجا شروع به فعالیت کردند و فعالیت‏شان گسترش یافت تا جایی که همه می‌دانیم و می‌دانید که اینها به قدرت رسیدند، چیزی که اگر سی و چهل سال پیش کسی توهم آن را هم به ذهن می‌آورد، مورد استهزاء قرار می‌گرفت.

لذا این جریان عظیم اسلام‌خواهی مرز کشورهای اسلامی را هم در نوردید و به اروپا و آمریکا منتقل شد و مسلمین کشورهای اروپایی و آمریکایی احساس حیات مجدد و احساس هویت کردند. برای نخستین بار در تاریخ بود که مسلمانان اروپا و آمریکا احساس کردند که یک هویتی به نام هویت اسلامی دارند، ولی پیش از انقلاب اسلامی ایران، مسلمین اروپا و آمریکا به طور شرم‌گین اسلام خودشان را نگاه می‌داشتند و اسلامی هم که نگاه می‌داشتند معمولاً‌ این اسلام منحصر به پیرمردان و نسل قدیم بود، نسل جدید مسلمانان اروپا و آمریکا، تمایلی به اسلام نداشت و نسل جدید آن جوامع، غالباً در جامعه‌ اروپا و آمریکا ذوب می‌شد و با همان فرهنگ و با همان گرایش‌ها تبدیل به یک فردی کاملاً‌ اروپایی و آمریکایی می‌شد. در حالی که بعد از انقلاب اسلامی، یک جریان عجیب اسلام‏گرایی هم در غرب شروع شد و مسلمان‌ها دوباره به اسلام برگشتند. تأسیس مراکز و مساجد در کشورهای اروپایی به شکل عجیبی گسترش یافت.

اتفاق دیگری که رخ داد، جنبش ضد غرب بود. این گرایشی که به اسلام‌گرایی تعبیر کردیم، گرایش و جنبه‌ مثبتش اسلام‏خواهی بود و جنبه‌ منفی‏اش، نفی فرهنگ بیگانه و خصوصاً نفی فرهنگ غرب بود؛ نفی فرهنگی که این فرهنگ، فرهنگی مسلط بر جهان بود و فرهنگ یک جریان غالبی بود که این جریان مدعی بود که همه‌ ارزش‌ها را این جریان نمایندگی می‌کند و خودش را سخنگوی همه‌ ارزش‌های انسانی و بشری می‌دانست و خودش را حاکم بلامنازع جهان و حتی به عنوان فرشته‌ نجات مردم در سراسر جهان معرفی می‌کرد و هر جا کشوری دچار مشکلی می‌شد مشکلات آن کشور را این گونه توجیه می‌کردند که چون نتوانستند ارزش‌های غربی را به خوبی در خودشان پیاده بکنند، با این مشکل دچار شده است. اگر می‌خواستند که برای یک کشور، یا یک امتی و ملتی نسخه‌ای بپیچند نسخه‌شان مبتنی بر این اصل و اساس بود که باید خودتان را به غرب نزدیک بکنید و روش‌های غربی را بهتر و بیشتر پیاده بکنید تا بتوانید از کمند مشکلات رهایی پیدا بکنید. در تمام ملت‌های دنیا به تدریج این داعیه سر گرفت که ارزش‌های غربی ارزش‌های برتر هستند، اما با پیروزی انقلاب اسلامی، تمام بنیاد ارزش‌های غربی زیر سؤال رفت. سپس با این زیر سئوال رفتن بنیاد فرهنگ غرب کار به جایی رسید که ارزش‌های غربی در نظر ملت‌ها به تدریج، به عنوان ضد ارزش معرفی شد؛ یعنی مردم دنیا به تدریج به این نتیجه رسیدند که نه تنها غرب، فرشته نجات نیست، بلکه عمده‌ مشکلاتی که این کشورها و با ملت‌ها با آن روبه رو هستند در نتیجه‌ حاکمیت ارزش‌های غربی بر جهان است و اگر حکام مستبدی در کشورهایشان وجود دارد، این حکام مستبد و اصولاً پدیده‌ استبداد، یک پدیده‌ای است که توسط غرب بر آنها تحمیل شده است؛ اگر فقری بر کشورها حاکم است، این فقر حاکم نتیجه‌ آن تاراج و غارت ثروت‌های ملت‌هاست که به وسیله‌ کشورهای غربی دارد اتفاق می‌افتد؛ اگر این کشورها عقب‌مانده هستند یا از لحاظ علمی و فرهنگی ضعیفند در نتیجه آن حس خودخواهی غربی و انحصارطلبی آنان است که اجازه نمی‌دهند که کشورهای جهان سوم و کشورهای اسلامی رشد و بالاخص رشد علمی پیدا بکنند. لذا به تدریج در این کشورها، نفرت از غرب، تبدیل به یک فرهنگ عمومی شد و این حادثه‌ مبارک و عجیبی بود که در این سه دهه پس از انقلاب اسلامی به تدریج اتفاق افتاد.

حادثه‌ سومی که اتفاق افتاد این بود که غرب در مقابل این دو گرایش، به جای آن که حکیمانه برخورد بکند، به موضع انفعال افتاد و در برابر این دو موج و یا دو جریان عظیمی که در جهان افتاده بود به خصومت برخاست. سه نوع خصومت از سوی جهان غرب نسبت به جهان اسلام، انجام گرفت: خصومت نوع اول، خصومت علیه خصوص انقلاب اسلامی بود که غرب تلاش کرد با برانگیختن جنگ و تجهیز گروه‌های مسلح علیه انقلاب اسلامی، با انقلاب اسلامی بجنگد. البته آنها می‌دانستند که جنگ رو در روی با انقلاب اسلامی قطعاً برای آنها زیان‌بار است و زیان‌بار خواهد بود و لذا تلاش کردند به واسطه‌ جریا‌ن‌های داخلی ایران یعنی گروهک‌های وابسته به غرب از یک سو و از سوی دیگر صدام و حکام منطقه، علیه انقلاب اسلامی جنگ بیندازند. لذا علیه انقلاب اسلامی دو جنگ همزمان راه انداختند یعنی یکی جنگ داخلی و دیگری جنگ خارجی. خصومت نوع دوم این بود که در همان اوائل انقلاب، به جنگ نرم نیز دست زدند. جنگ نرم آنها، جنگ گسترده‌ای بود که از چند عنصر استفاده می‏کردند و یکی از آنها وهابیت بود به عنوان سردمدار جنگ علیه اسلام انقلاب و علیه تشیع. غربی‏ها معتقد بودند و هستند که تشیع، همان ایدئولوژی و تفکری است که موتور محرک این انقلاب‏هاست. لذا از یک سو، وهابیت را علیه انقلاب تحریک کردند و از سوی دیگر، جریان‌های روشن‌فکری داخل و خارج امثال سروش و غیر سروش را به شکلی دیگر علیه انقلاب برانگیختند. لذا یک جنگ فرهنگی و یک جنگ نرمی از دورن و از برون علیه انقلاب راه افتاد.

خصومت دیگری که این‌ها نسبت به انقلاب از خود نشان دادند، ایجاد جایگزین و آلترناتیو انقلاب در میان ملت‌های اسلامی بود. غربیان وقتی که مشاهده کردند که به هر حال این تحرکی که در جهان اتفاق افتاده است، یک نوع نهضت آزادی‏خواهی و اسلام‌خواهی از یک سو و نفی ارزش‌های غربی از سوی دیگر است تلاش کردند که این جریان را به شکلی مهار بکنند و دیدند که بهترین راه مهار این جریان، ایجاد یک جریان‌های به ظاهر انقلابی است، جریان‌هایی که ظاهر این جریان‌ها با همان شعارهای امام خمینی(ره) و شعار انقلاب ظهور و بروز می‌کنند، علیه آمریکا شعار می‌دهد و آزادی ملت‌ها را شعار خودش قرار می‌دهد، ولی در حقیقت و در باطنش، با آمریکا هماهنگ است و همان اهداف آمریکا را در منطقه دنبال می‌کند که بزرگترین هدفش، نابودی انقلاب اسلامی و جذب کشورهای اسلامی و جوانان پرشور و انقلابی درون این جریان منحرف جدید است.

ما دیدیم که جریان القاعده، جریان طالبان و جریان‌های مشابه و حتی جریان حزب عدالت و توسعه‌ ترکیه، جریان‌های آلترناتیوی هستند که با گرایش‌ها و ایده‌های مختلف در جهان اسلام، تأسیس شدند. به خاطر کنترل و مهار جریان انقلاب اسلامی، در شرق جهان اسلام، چهره‌هایی مثل ملا عمر و اسامه بن لادن در شرق جهان به وسیله‌ غرب ترویج شدند و به عنوان چهره‌های انقلابی، جایگزین چهره‌های انقلابی اصیل شدند و از سویی دیگر تلاش شد که در جوامع اسلامی و در کشورهای اسلامی برای این‌ها، جایگاه و پایگاهی ایجاد بشود.

پس این سه نوع خصومت علیه انقلاب اسلامی و جریان انقلاب اسلامی، اتفاق افتاد که ابتدایش نظامی بود و بعد جنگ نرم بود و جنگ نرم هم با دو چهره. جنگ نرمی از قبیل به راه انداختن انحرافات فکری و تهاجمی علیه ارزش‌های انقلاب و از سوی دیگر ایجاد یک جریان‌های انقلابی جایگزین. جریان القاعده موفق شد که در جریان عرب عده‌ای را جذب بکند. جریان طالبان موفق شد که در هند و پاکستان عده‌ای را جذب بکند و جریان اردوغان نیز موفق شد که در خود ترکیه، در قلب جهان اسلام و حتی کشورهای شمال آفریقایی، برای خودش پایگاهی ایجاد بکند و لکن هیچ گاه این، برنامه‌ها و این جریان‌های دست ساز غرب نتوانست جلوی این پیشرفت عظیم جریان انقلاب را بگیرد. جریان انقلاب اسلامی مرزها را در هم شکست. صدام نابود شد. جریان فلسطین به وسیله‌ پشتیبانی انقلاب اوج گرفت.‌ جریان حزب الله در جنوب لبنان به نهایت قدرت رسید. مقاومت اسلامی در عراق، سوریه، لبنان، فلسطین و شمال آفریقا در مقابل جریانی که اروپا و غرب سعی می‏کرد یک سپر دفاع سیاسی ایجاد بکند، جان گرفت. این سپر دفاعی عبارت بود از اتحادیه‌ حاکمان هم پیمان آمریکا و غرب، علیه انقلاب اسلامی. این اتحادیه‌ هم پیمانان از عربستان سعودی و اردن و مصر و تونس و کشورهای حاشیه‌ خلیج فارس شکل گرفته بود ولی با استقامت انقلاب، این اتحادیه کارایی خودش را از دست داد و این موج و جریان آمد و این‌ها را بُرد. موج حاکم مصر و تونس را برد و این موج روز به روز سرکش‌تر شد و این جریان روز به روز پهناورتر، عمیق‌تر، سهم‌گین‌تر و گسترده تر شد. نه تنها انقلاب اسلامی محاصره نشد بلکه این هدف غرب در جهت ایجاد سپر امنیتی و سیاسی علیه انقلاب در منطقه، ناکام ماند.

نقشه‏ آنان این بود که اصلاً جمهوری اسلامی را به وسیله‌ نیروهای طالبان القاعده از سوی شرق، به وسیله‌ اردوغان و‌ حزب عدالت و توسعه از شمال غربی و غرب، به وسیله‌ صدام و کشورهای حاکم خلیج فارس از غرب و جنوب، محاصره‌ نظامی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بکنند. انقلاب نه تنها محاصره نشد، بلکه مرزهای این کشورها، به سوی انقلاب باز شد. ‌عراق، سوریه و به ویژه لبنان فلسطین، پایگاه هایی برای انقلاب اسلامی و گفتمان مقاومت شدند. مصر اخیراً و بعد از این موج جدید بیداری و اسلام‌خواهی، تبدیل به یک قطب عظیم اسلام‌خواهی شد. این موج در شمال آفریقا، لیبی، تونس، یمن و همچنین کشورهای خلیج فارس از جمله در بحرین، گسترش یافت.

* تحلیل شما درباره این موجهای بیداری و انقلابها چیست؟

الآن در شرایطی هستیم که این موج انقلاب، سهمگین تر از روز نخست است و گسترده‌تر از روز اول و به طور غیر قابل مهار در آمده است. این موج جدید از نوع انقلاب اسلامی است و با انقلاب اسلامی، پیوند همزادی دارد و به هیچ وجه نمی‌شود این موج را از انقلاب جدا کرد. البته باید انقلابیون اسلامی ایران وظایف خودشان را نسبت به این موج و بیداری اسلامی جدید کاملاً‌ انجام دهند و به وظایفشان عمل کنند و بتوانند خودشان را با این موج کاملاً همراه کنند تا بتوانند این موج را به طور کامل در مسیر اهداف اصلی انقلاب که اهداف همین بیداری اسلامی هم است هدایت بکنند وگرنه، مهار این موج جدید به وسیله‌ حکام غرب و حکام عرب ممکن خواهد بود.

* سابقه‌ تاریخی و شکل‌گیری و روی کار آمدن این جریان‌های اسلام‌گرا و تأثیر انقلاب اسلامی بر بازگشت مردم به هویت اسلام‌خواهی، درست است اما الآن فاصله زیادی بعد از پیروزی انقلاب ما و انقلاب کشورهای عربی است، بیش از سه دهه، سی و سه سال، علت این وفقه را در چه می‏دانید و آیا با وجود این وفقه سه دهه‏ای، میتوان مدعی تأثیرات انقلاب اسلامی بر انقلابهای اخیر شد؟

بنده معتقدم که آنچه در این سه دهه اتفاق افتاد، وجدان مردم را بر حقانیت اهداف انقلاب بیدار کرد. در داخل کشور، امام خمینی(ره) و شبکه‌ شاگردان و پیروان‏شان، حوزه‌ علمیه‌ قم و سایر حوزه‌های علمیه و روشنفکران و دانشگاهیان پیرو امام(ره)، دهها سال روی مردم ایران کار کرده بودند تا مردم ایران به این بلوغ سیاسی رسیدند و انقلاب به ثمر رسید. به ثمر رسیدن حادثه‌ انقلاب چیزی نبود که در طی یک روز و دو روز، یک ماه و دو ماه و حتی یک سال اتفاق بیفتد. گاهی اوقات بیان می‏شود که از دی ماه 1356 تا بهمن‌ماه 1357 انقلاب به پیروزی رسید. اما واقعیت این است که عمر انقلاب این یک سال نبود. عمر انقلاب حتی 15 سال ـ از 15 خرداد 1342 تا 22 بهمن 1357 ـ نبود. عمر انقلاب در ایران سابقه‌ طولانی‏تری بیش از این داشت. سابقه‌ انقلاب در ایران به دوران مشروطه و بلکه پیش از مشروطه برمی‏گردد. جریان‌هایی که بعد از مشروطه تا روزگار و عصر امام خمینی(ره) اتفاق افتاد زمینه را برای پیروزی انقلاب فراهم کرده بود. یعنی مردم حوادثی را که در ایران دیدند، آنها را به این باور رسانید که شعارهای امام(ره)، شعارهای راست و نجات‏بخشی است. اگر آن حوادث و اتفاقات و استبدادها یا آن جنایت‌‏ها و خیانت‏های شاه و درباریان نبود و اگر آن همه وابستگان و غارت‌گری‌های غرب و عقب ماندگی کشور نبود، این بیداری عمومی شکل نمی‌گرفت. این بستر و زمینه‌های مهیا باعث شد که فریاد امام(ره)، فریاد قابل فهمی برای مردم در آمد و مردم با این فریاد هماهنگ شدند و این فریاد با جان مردم، گره زده شد و اهداف امام(ره) را باور کردند. یک همچنین اتفاقاتی باید در جهان اسلامی می‌افتاد؛ یعنی باید یک دوره‌ای در جهان اسلام می‌گذشت و جهان اسلام هم فریاد انقلاب و شعارها و ارزش‌هایی را که امام(ره) مطرح می‌کند را با چشم و با تمام وجود ببینند و بچشند و بیابند و بفهمند و ادراک بکنند. از یک سو، اتفاقاتی که بعد از انقلاب اسلامی در منطقه افتاد و جنگ‌هایی که آمریکا علیه ایران و علیه کشورهای اسلامی دیگر منطقه راه انداختند، و دوم،‌ رفتاری که حاکمان کشورهای اسلامی با مردم خودشان داشتند و تمام این حکومتها از سوی غرب پشتیبانی می‌شدند. از صدام گرفته تا حاکمان خلیج فارس و تا حاکمان کشورهای شمال آفریقا. از سوی دیگر، رفتار رژیم صهیونیستی و وحشیگری‏های آنها نسبت به فلسطینیان و در کل، نسبت به مسلمین، و از سوی دیگر اتفاقاتی که در جهان اسلام و خصوصاً پیروزی‌هایی که جریان‌های تابع انقلاب در منطقه برایشان اتفاق افتاد ـ مانند پیروزی حزب‏الله در جنوب لبنان و پیروزی حماس در غزه و خود پایداری، تداوم و پیشرفت انقلاب در مسیر اهداف ـ باعث شد مردم منطقه بیدار شوند. مردم کشورهای منطقه دیدند که آمریکا سی سال با ایران جنگید و ایران را تحریم کرد، ولی حاصل جنگها و تحریم‏ها، پیشرفت بیشتر و استقرار قدرت بیشتر ایران شد. آنها با چشم خودشان دیدند که تنها کشوری که واقعاً‌ از آمریکا مستقل است ایران است و دیدند که تنها جرمی که ایران در نگاه غرب دارد این است که می‏خواهد مستقل از غرب زندگی کند و به جرم استقلال از حاکمیت غرب، این همه مورد ستم و خصومت واقع شده است. از سویی حاکمان خودشان و استبداد و وابستگی‏هایشان را دیدند. مردم در مصر مردم دیدند که حسنی مبارک چگونه رفتار می‌کند و با آن که پشتیبانش آمریکا وکشورهای غربی هستند، وضعیت کشورشان چگونه است و چگونه با رژیم صهیونیستی ستمگر هم پیمان شده است و علیه فلسطینیان و مظلومان و حتی علیه خود مردم مصر، موضع خصمانه می‌گیرد. بن‏علی هم برای مردم تونس همین‏طور. می‌گویند که بن‏علی یک حاکم طرفدار غرب، مستبد است و آزادی‌ها را از آنها سلب کرده است و حتی نماز و عبادتی که در همه جای دنیا به عنوان یک رفتار شخصی آزاد هست، برای آنها آزاد نمی‌گذاشته است. زنانشان نمی‌توانستند باحجاب در دانشگاه‌ها حضور پیدا بکنند. در لیبی دیدند که شخص مستبد و دیکتاتوری مثل قذافی، دستش در دست حاکمان غربی است و تمام نفت و امکانات ملت را می‌برد و ملّت همچنان فقیر، عقب‌مانده و بی‌سواد هستند و دچار ده‌ها مشکلند، در حالی که اجازه‌ هیچ گونه تحرک سیاسی و تحرک علمی، به مردم داده نمی‌شود. لذا شروع به اعتراض کردند. در این آزمایش، دو حقیقت برای این مردم به اثبات رسید یکی اینکه انقلاب اسلامی مثلاً شعار می‏دهد که آمریکا جنایت‌کار است یا خیرخواه ملت‌ها نیست، درست است و ادعاهای غرب در مورد حقوق بشر و حمایت از ملت‌ها و خیرخواهی برای ملت‌ها یا کمک به ملت‌ها برای پیشرفت و همه‌ این نوع شعارها دروغ است. اگر اوباما به مصر می‌آید و می‌گوید که ما دوست مسلمین هستیم، او دروغ می‌گوید و اگر جورج بوش می‌گفت که ما می‏خواهیم حقوق بشر را در دنیا پیاده بکنیم دروغ می‌گفت. حکام فرانسه، انگلیس و آلمان هم درباره طرفداری از آزادی و حقوق بشر دروغ می‌گویند. یعنی اولاً راستگویی انقلاب اسلامی ثابت شد و ثانیاً دروغ‌گویی رهبران غرب، رهبران اروپا و ‌آمریکا بر مردم آشکار شد. رسیدن مردم به این حقایق، طی این سی‌سال برای مردم جا افتاد. لذا مردم کشورهای اسلامی منتظر یک جرقه بودند و آنچه که در تونس ـ حادثه‌ خودکشی آن جوان تونسی ـ اتفاق افتاد، جرقه‌ای بود که این‌ آتش را شعله‌ورتر کرد. بادی وزید و خاکستر زیر این آتش نهفته‌ را کنار زد و این شلعه‌ نهفته تبدیل به یک تندباد و طوفان شد؛ تبدیل به یک جریان سازنده‌ جدید و نابود کننده‌ استبداد و آزادکننده‌ ملت‌ها شد. لذا این تأخیر باید اتفاق می‌افتاد تا ملت‌ها به این باور می‌رسیدند که راه آزادی و پیشرفت آنها همراهی با غرب نیست، بلکه راه پیشرفت‌ آنها آزاد شدن از غرب و رهایی از حکام مستبدی است که به وسیله‌ غرب حمایت می‌شوند و باید راه خودشان را به وسیله‌ ارزش‌های خودشان که از جمله مهمترین ارزش‌های آ‌نها اسلام است، پیدا کنند.

لذا ببینید همین که در لیبی، مردم آزاد شدند، اعلام کردند که ما اسلام را می‌خواهیم. در تونس بلافاصله مساجد را پر کردند و نماز خواندند و بعد از انتخابات، حزب اسلامی النهضه را انتخاب کردند. در مصر هم همینطور است. علت عقب انداختن انتخابات در مصر هم آمریکا بوده است و چون این خوف مطرح بود که اگر انتخابات راه بیفتد، باز هم اسلام‌گراها در آنجا پیروز میدان هستند.

در ترکیه، حزب عدالت و به اصطلاح توسعه، با شعارهای اسلامی خودش را روی کار آورد که البته به تدریج مردم دارند آگاه می‌شوند که این حزب، شعار اسلامی‏ای که سر می‏داد، یک شعار دروغ و ریاکاری است و در واقع این حزب هم دست‌ساخت خود آمریکاست و آمریکا برای این که بتواند حرکت اسلامی و جنبش اسلامی در ترکیه را مهار کند، این جریان را آزاد گذاشته است و از آن پشتیبانی می‌کند تا بتواند از درون این جریان که نام اسلامی دارد و شعار اسلامی دارد، بتواند اهداف خودش را مجدداً بر منطقه حاکم کند. الآن حزب اسلامی عدالت و توسعه ترکیه در حقیقت یک ابزار دست آمریکا و کشورهای اروپایی برای تحقق اهداف آن‌ها است.

* در مورد ماهیت و حزب عدالت و توسعه ترکیه، دو تا دیدگاه هست. بعضی‌ها کلاً ردش می‌کنند که این‌ها دست‌ساخته‌ آمریکا و غرب و همسو با اینهاست و عده‏ای دیگر می‌گویند که اینها آدم‌هایی مسلمان هستند، اما به دنبال منافع اقتصادی خودشان هستند و به خاطر این منافعشان، با آمریکا و غرب و حتی اسرائیل ارتباطاتی را برقرار می‌کنند. اگر منافعشان اقتضا بکند، شعارهای اسلامی می‌دهند و با کشورهای اسلامی، همسو می‏شوند وگرنه با آمریکا و غرب و اسرائیل متحد می‏شوند؟

نه، این چنین نیست. قطعاً نظر دوم، درست نیست. قطعاً این جریان، دست‌ساخت آمریکاست. من در ابتدا به این جریان، خوش‌بین بودم. اولین بار که جرقه‌ای در ذهنم زده شد حدود چندین سال پیش بود در دیداری که با نجم‌ الدین اربکان داشتم. در آن دوران که ما خیلی به این جریان، حزب عدالت و توسعه خوش‌بین بودیم، دیدیم که بر خلاف انتظار ما، آقای نجم الدین اربکان تحلیل عجیبی از این حزب دارد. او معتقد بود که این حزب، صد درصد دست‌ساخت آمریکاست و اصلاً آمریکایی‏ها برای مبارزه‌ با جریان اسلام‌خواهی در ترکیه، این حزب را ایجاد کرده است و در حقیقت، این حزب، یک جریان انحرافی و صد درصد، غربی و آمریکایی و مرتبط با دستگاه‌های جاسوسی آمریکاست که در مجموعه‌ حرکت اسلامی و نهضت اسلامی در ترکیه به وجود آمده است. خود او می‎گفت که من خودم این‌ها را تربیت کردم و هیچ کس مثل من، اردوغان را نمی‌شناسد. من این‌ها را بزرگ کردم و تربیت کردم و می‌دانم که چه هستند و کی هستند. این نظر را ما آن وقت از نجم الدین اربکان شنیدیم.

در آن وقت به نظر ما، این تحلیل یک مقدار تند و افراط گرایانه بود و حدس می‏زدیم از روی بدبینی صورت گرفته است. منتهی بعداً اتفاقاتی که رخ داد، دیدیم که اصولاً ‌این حزب عدالت و توسعه کاملاً نقش حافظ منافع آمریکا در منطقه را عمل می‌کند و آن مقدار که اظهار اسلامیت یا پشتیبانی از بعضی از جریان‌های اسلامی نظیر جریان حماس می‌کند، تنها به خاطر ایجاد پایگاه نفوذ در این نهضت‌های اسلامی و نفوذ در بین ملت‌های اسلامی است و البته تنها به همین اندازه شعارها و یا اقداماتش، محدود می‌شود. شعارهایی که می‌دهد و اقداماتی که می‌کند تنها در محدوده‌ای است که بتواند پایگاه نفوذ ایجاد بکند. اما آنچه که عملاً انجام می‌دهد ارتباط با اسرائیل، حمایت از اهداف آمریکا در منطقه و پشتیبانی از جریان‌های وابسته به آمریکا در منطقه است. جریان‌های وابسته به آمریکا در منطقه، کاملاً از سوی اردوغان و از سوی حزب عدالت و توسعه پشتیبانی می‌شده است. کشورهای خلیج فارس ـ که ابزار دست آمریکا هستند ـ متحدان و هم پیمانان نزدیک حزب عدالت و توسعه هستند و کاملاً با هم هماهنگ عمل می‌کنند. هماهنگی حزب عدالت و توسعه با حاکمان خلیج فارس و سیاست‌های آمریکا در منطقه و بعد مطرح کردن لایسیزم اسلامی ـ که لایسیزم اسلامی اصولاً یک ایدئولوژی آمریکایی است و صد درصد اهداف آمریکا را در منطقه دنبال می‌کند ـ و موضع‏گیری‏ها و حادثه‌های بسیار دیگری که الآن فرصت شمارش آن‌ها نیست، آنچه اربکان به ما می‌گفت را تبدیل به یک حقیقت مسلم کرد و برای ما روشن شد که آن پیرمرد روشن‌ضمیر چه زود دریافت. ما واقعاً‌ آن چه از اربکان دیدیم اخلاص بود. ما در طول دورانی که با اربکان آشنا شدیم، از او اخلاص و روشن‌بینی دیدیم. در دوران حکومت اربکان بود که ارتباطات ایران و ترکیه، بسیار خوب و به نفع دو کشور شکل گرفت. در دوران حکومت حزب عدالت و توسعه دیدیم که اینها آمدند و به آمریکایی‌ها در کنار گوش ما پایگاه موشکی دادند. این پایگاه موشکی را حتی وابستگان آمریکا در کشورهای اروپایی راضی نبودند به سادگی بدهند. ایجاد پایگاه موشکی در کشور ترکیه، نهایت وابستگی را به آمریکا نشان می‌دهد. چون این هیچ نفعی به حال ملت ترکیه ندارد. این امر‌ جز وابستگی به آمریکا و مجری بودن سیاست آمریکا هیچ چیزی در این نیست. توطئه‌ علیه رژیم سوریه و توطئه‌ زیرکانه‏ای که علیه حزب الله لبنان و پشتیبانی از جریان‌های ضد مقاومت در لبنان و پشتیبانی از حکومت بحرین و دیگر حکومت‌های مستبد خلیج فارس، می‏کند همه‌ اینها علامت‌های روشنی بر این حقیقت هستند که حزب عدالت و توسعه، حزبی صد درصد آمریکایی و دست‌ساخت آمریکاست و نظیر سایر احزابی که اهداف آمریکا را در منطقه دنبال می‌کند، عمل می‌کند. لذا باید برای همه‌ ملت‌ها این حقیقت روشن بشود که اردوغان و حزب او، حزب وابسته‌ به آمریکا و ابزار دست آمریکاست و نباید به این حزب، به عنوان یک حزب طرفدار ملت‌ها نگاه کرد.

منبع: دو هفته نامه پنجره، شماره 126، بهمن 1390

دوشنبه 1 اسفند 1390
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط