loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت
سه‌شنبه 14 آذر 1391

پاسخ جالب آقا به دانش‌جعفری/ خاطرات یامین‌پور از حواشی دیروز، امروز، فردا/ سیب‌زمینی‌هایی که جلیلی به صاحب‌خانه‌اش وعده داد!

 هشت ماهی که بین انتخابات 88 تا روز 9 دی فاصله بود را بگذاریم کنار، چراکه احتمالا آنها هم درگیر فتنه بودند و بنده‌های خدا درست نمی‌دانستند قضیه از چه قرار است و چکار باید بکنند. اما خیلی از این نهادهای فرهنگی بعد از آن هم کاری نکردند. قبل از 9 دی که فتنه بود و اوضاع در هم؛ بعد از آن هم که الحمد لله فتنه تمام شده بود و همه چیز برگشته بود سر جایش! پس حق داشتند این نهادها که نسبت به فتنه قاعده شتر دیدی ندیدی را بکار ببرند و یک صفحه کتاب یا دو سکانس فیلم یا یک نت موسیقی نسازند. دارم نهادهایی را می‌گویم که کامیون کامیون بودجه فرهنگی از بیت المال می‌گیرند و بیلان کاری پر و پیمانی هم دارند برای تحویل به مسئولان بالا دستی؛ حتی اگر نتیجه هشت ماه دفاع مقدس از جمهوریت و اسلامیت نظام چیز دیگری بود!

به گزارش رجانیوز، اما مگر در آن هشت ماه این نهادها و مسئولانش به میدان آمدند و قضیه را از کف خیابان‌ها جمع کردند که حالا انتظار داشته باشیم در جهت تبیین و تحلیل فتنه 88 و چگونگی شکستش کاری کنند؟ همان مردمی که 9دی را خلق کردند حالا هم با امکانات ناچیزشان دارند این کار را انجام می‌دهند.

 نمونه‌ای از این مردم در پیشوای ورامین، موسسه جمع و جوری راه انداخته‌اند و بجز دو دوره برگزاری جشنواره داستان فتنه، چندین عنوان کتاب هم دراینباره منتشر کرده‌اند.

 

کتاب «من مدیر جلسه‌ام» آخرین محصول موسسه رسول آفتاب است که به قلم «رحیم مخدومی» روانه بازار شده و خاطرات چند نفر از فعالان فرهنگی از فتنه 88 را روایت می‌کند.

 

موتوری که آقا پایین آورد!

 

کتاب با خاطره جعفر فرجی از دیدار اعضای ستادهای نامزدهای انتخابات با مقام معظم رهبری آغاز می‌شود. فرجی که آن روزها قائم مقام ستاد دکتر احمدی‌نژاد بوده است خاطره خود از این دیدار را که در تاریخ 26 خرداد انجام شده است در 12 صفحه نقل کرده است. صحبت‌هایی که نماینده نامزدها در این دیدار می‌گویند و صحبت‌های رهبر معظم انقلاب حسابی خواندن دارد. در بخشی از این چند صفحه آمده است:

 

 

 

 

آقا برای هرکس یه چیزی می‌گفت و با شوخی فضا را آرام می‌کرد.


نوبت به آقای دانش جعفری رسید. ایشون گفت: "یه سری از آراء افراد لشگری؛ سپاه و ارتش و... سازماندهی شده بود. جمع‌بندی ما این بود که یه جریانی پشت این هست."

 

آقا به حالت شوخی گفت: "اون کاندیدا ظاهراً خودش نظامی نبوده؟!" 


وقتی آقا اینو گفت، دانش جعفری ساکت شد و دیگه بقیه‌ی حرفاش یادش رفت. یعنی اگه کسی هم می‌خواست سازماندهی کنه، خود محسن رضایی بوده که قبلاً نظامی بوده. 


دانش جعفری شروع کرد به گفتن اینکه اون سفری که شما رفتید کردستان و صحبت کردین، همه احساسشون بر این بود که شما دارید از یه کاندید خاص حمایت می‌کنید واین سلامت انتخابات رو زیر سؤال برد. 

 


یعنی صحبت‌های آقا هم نوعی تقلب محسوب می‌شه!


همه مونده بودن که دانش جعفری چی داره می‌گه!


انتظار می‌رفت این حرف رو نماینده‌های موسوی و کروبی بزنن، نه نماینده‌ی محسن رضایی. 


خیلی بد صحبت کرد و آقا واقعاً ناراحت شد. دانش جعفری تمام حیات سیاسیش رو به لطف آقا داره. چون آقا ایشون رو حمایت کرده. آقا وسط حرفش اومد و گفت: "من حدود بیست ساله دارم این حرفا رو می‌زنم و زمانی این حرفای من قطع می‌شه که من تو این دنیا نباشم. تا وقتی هستم این معیارها رو به مردم می‌گم. من باید معیارها رو به مردم بگم و هرکسی بره تطبیق بده. مردم خودشون می‌فهمن کدوم کاندید بیشترین معیارها رو داره و کدوم کمترین. هر کاندیدی می‌تونه بگه من به این معیارها نزدیکتر هستم." 


آقای کروبی در یکی از سخنرانی‌هاش گفته بود: "منظور از این معیارها من هستم." 


آقای موسوی هم هرجا می‌رسید می‌گفت: "منظور آقا از این معیارها من هستم." 

 


***


آقا در پاسخ به یکی دیگر از حاضران گفت: "آقای فلانی! شما نوعاً آدم احساساتی هستی. بارها شده اومدی یه مطلبی رو به من گفتی، بعد اومدی با گریه اون مطلبو پس گرفتی." 

 


آقا ادامه داد: "درباره ابطال انتخابات که هی تکرار می‌کنید؛ اگر تمام دنیا رو به روی من بایستن که باید این انتخابات ابطال بشه، من رو به روی تمام دنیا می‌ایستم و نمی‌ذارم که انتخابات ابطال بشه. ابطال انتخابات، تو دهنی به مردمه! اون زمانی که آقای خاتمی رأی آورد؛ یه سری از دوستانی که شما هم می‌شناسیدشون جمع شدن اومدن پیش من، گفتن باید انتخابات ابطال بشه. من اون‌جا آن چنان تشری به اونا زدم که از اون وقت تا به حال دلشون دیگه با من صاف نشد." 

بعد با شوخی گفت: "البته امیدوارم شما این طوری نباشید..." 

 

 

 

با دختر امام چکار دارید؟!

 

نفر بعدی که خاطره خود را نقل کرده است و در کتاب «من مدیر جلسه‌ام» آمده است، وحید جلیلی است. جلیلی که هم خودش و هم لحن تند و تیزش معرف حضور جبهه فرهنگی انقلاب است چندین خاطره جذاب و البته عبرت آموز نقل کرده است. از جمله آنکه:

 

 

ایام بعد فتنه بود، یعنی ایام بعد از انتخابات 88. صاحبخونه‌ی مجله‌ی ما (راه) طرف‌دار جنبش سبز بود. ایشون طبقه‌ی پایین مجله، مؤسسه داشت. خوب روابطمون خیلی روابط دوستانه‌ای بود، ولی در ایام انتخابات معلوم بود که ایشون عضو فعال یه ستاد دیگه است و ما حامی یه کاندیدای دیگه. بعد از انتخابات یه روز ما رو دید و گفت: "اجاره رو باید زیاد کنین."

پرسیدم: چرا؟ 


گفت: "با این دولت دروغگوتون این همه رأی ما رو خوردین و با دروغ‌هاتون واقعیتو جور دیگه‌ای جلوه دادین و حالا خیلی به شما پول می‌دن، امکانات می‌دن، به همین خاطر باید اجاره رو ببرین بالا." 


منم به شوخی بهش گفتم: راستشو بخوای به ما فقط سیب زمینی دادن. هرچی می‌خوای بگو. من می‌گم شب یه کامیون سیب زمینی برات بیارن! 

 


یه روز دیگه منو صدا کرد. خیلی برآشفته بود. گفت: "فلانی، شما دیگه به دختر امام چیکار دارین؟ دوستان شما با دختر امام دیگه چیکار دارن؟" 


گفتم: دخترامام؟!


گفت: "دختر جواد امام؛ عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی. اگه جواد امام رو دستگیر کردن، دیگه با دخترش چیکار دارن؟"


بعد شروع کرد به تعریف کردن. 


- عاطفه امام (دختر جواد امام) رو سر ظهر تو خیابون طالقانی گرفتن، چادر از سرش کشیدن، گفتن کسی که به احمدی‌نژاد رأی نداده لیاقت نداره چادر سرش کنه. انداختنش تو ماشین و بردن. مادرش مستأصل شده، زنگ زده بی‌بی‌سی، با بی‌بی‌سی مصاحبه کرده. گفته دنیا بدونه که دختر منو سالم تحویل گرفتن. دخترم پاک بوده و اگه بلایی سرش بیارن، جمهوری اسلامی مقصره، بعد از یکی- دو روز نصف شب در بهشت زهرا با لباس پاره پوره رهاش کردن." 


با یه هیجانی اینو به من گفت که من خودم برافروخته شدم. کنترلم رو از دست دادم و بدو بدو اومدم بالا تو مجله. به هر کدوم از این مسئولین دستم می‌رسید، تلفن زدم و هرچی از دهنم دراومد گفتم. خاک برسرتون فلان فلان شده ها، با دختر مردم چیکار دارین. 


خیلی نگذشت، شاید یکی- دو روز بعدش کاشف به عمل اومد که اصلاً کل اتفاق از بیخ دروغ بوده! یعنی خانوم با دوستاش مثلاً یه جایی بوده، با مامانش خواسته مثلاً شوخی کنه. مامانش هم هول کرده، زنگ زده بی‌بی‌سی. مصاحبه‌ای که ایشون کرده بود دل سنگو آب می‌کرد. تصورشو بکنید، یه مادر که داره ضجه می‌زنه؛ آره، دختر منو این طوری گرفتن و بردن و ... 


این یه حکمتی داشت. به نظرم این اتفاقی که برای من افتاد، یعنی تو شرایط فتنه یه خبر دروغ به یه طراحی خوب از جهت جنگ روانی و جنگ تبلیغاتی، می‌تونه حتی مثل من رو که خودم مثلاً اون روزا هی اینور و اونور می‌رفتم و تبلیغ و تحلیل می‌کردم، تحت تأثیر قرار بده!

 

 

مبارزه با فتنه با پخش هری پاتر!

 

بعد از جلیلی نوبت یامین پور است تا خاطراتی را با محوریت برنامه دیروز، امروز، فردا نقل کند. این برنامه که یکی از برنامه‌های پر مخاطب صدا و سیما در ایام فتنه بود حتما حاشیه و پشت پرده‌ایی داشته است که یامین‌پور بخشی از آنها را در این کتاب نقل کرده است. برخورد مردم و استقبال آنها از برنامه، تهدید یامین پور به قتل و از همه مهمتر دست پاچگی و بی برنامگی مدیران صدا و سیما در قبال فتنه از جمله مهمترین بخشهای خاطرات یامین پور است. مثلا او تعریف کرده است:

 

 

گفتم: شما مدیر کل وزارت انتخابات کشور رو دعوت کنید، بعد دیگه بسپرید دست من. گفتن: "آقا، زنده نمی‌شه"


گفتم: شما دعوت کنید. 


مدیرکل انتخابات کشور؛ آقای شریفی دعوت شد. من رفتم نشستم چند روز بی‌بی‌سی تماشا کردم. تمام سؤالات و شبهاتی رو که بی‌بی‌سی علیه انتخابات مطرح می‌کرد، نوشتم. تو مردم هم که بودیم. سؤالات و شبهاتی که مردم کف خیابون، تو اتوبوس‌ها داشتند، من یادداشت کردم. به آقای شریفی گفتم: آقای شریفی این‌جا من یه ضد انقلابم. می‌خوام همه چیز رو ازت بپرسم. آماده باش. سانسور هم نداریم.


پرینت نتایج انتخابات رو به تفکیک صندوق‌ها و شهرستان‌ها بردم و شروع کردم به سؤال پرسیدن. تمام سؤالات و شبهاتی که موجود بود، خدا رو گواه می‌گیرم پرسیدم. حتی سؤالاتی رو که مردم نمی‌دونستند. یعنی مردم بهش اعتنایی نداشتند. اونا رو هم پرسیدم. حتی شبهاتی که تو جامعه مطرح نشده بود، اونا رو هم پرسیدم. فضای نخبگانی رو هم پرسیدم، فضای بیگانه رو هم پرسیدم. همه رو پرسیدم. آقای شریفی هم همه رو جواب داد؛ بدون استثناء. جواب‌های قانع کننده ارائه داد. 


نوار که ضبط شد، گفتن: پخش نمی‌کنیم. تایم نداریم. فوتبال داریم. نمی‌دونم بندر شموشک مارسی و تشتک سازی رشت و اینا می‌خوان فوتبال مسابقه بدن. ما وقت نداریم برنامه‌تون رو پخش کنیم. 


من خیلی عصبی شدم. گفتم مردم تو خیابونند، شما فوتبال پخش می‌کنین؟ ایده این بود! هری پاتر پخش کنید تا مردم به خاطر هری پاتر نیان تو خیابون. فکر رو ببینید. مدیران ارشد سازمان این جوری فکر می‌کردن که حالا این چهار تا جوونی که تو خیابونند، از این به بعد به خاطر دیدن هری پاتر می شینن تو خونه. 


خلاصه من خیلی عصبی شدم. نوار رو زدم زیر بغلم و رفتم طبقه‌ی سیزدهم. رفتم تو اتاق، نوار رو گذاشتم رو میزش. گفتم: ببین! ما یه تکلیفی داریم که سؤال‌های مردم رو جواب بدیم. من این آدم رو دعوت کردم، نشستم وقت گذاشتم، سؤال ها رو هم جواب گرفتم. این نوار تحویل شما. دیگه نمی دونم چی کارش می‌کنی. 


شبکه سه گفت: من پخش نمی‌کنم. 


ایشون خیلی برآشفت، گفت: چرا پخش نمی‌کنین؟


گفتم: من رفتم دیگه. غیر از این که کاری از دستم برنمی‌یاد. مدیر تلویزیون شمایید. 


ما رفتیم خونه و شب دیدیم شبکه یک پخش کرد. اونم در یک تایم خیلی خوب؛ به جای سریال. 


خیلی مؤثر بود. فقط یه چیزی رو بهتون بگم؛ من به قدری سؤال‌ها رو رادیکال پرسیده بودم که مادرم می‌گفت: "من تا چند روز جواب در و همسایه رو می‌دادم. اینا می‌گفتن پسرت جنبش سبزیه، ضد انقلابه. چرا این سؤال‌ها رو از مدیر کل انتخابات پرسید؟ اونا سؤال‌های بی‌بی‌سی یه." (مادرم معلم بازنشسته است تو یکی از شهرهای اطراف تهران.)


وقتی شبکه یک نتیجه پخش این برنامه رو دید، دوبار هم شبکه سه پخش کرد. اون هم با تبلیغات گسترده. یعنی ده بار تبلیغش رو پخش کردند. 


بعد از اون هر سؤالی که از من می‌پرسیدن، ارجاع می‌دادم به اون فیلم. می‌گفتم ما همچین پاسخی رو پخش کردیم.

 

***

 

یه برنامه‌ی معروفمون آقای علی مطهری بود. علی مطهری اومد استودیو. بهش گفتم خونه‌تون کجاست؟ گفت: "طرفای حسینیه ارشاد." 


برنامه زنده بود. گفتم: پس همه‌ی اطراف خونه‌ی شما سبزن دیگه؟!

گفت: "بله دیگه."


گفتم: آقای مطهری، اتفاقاً خونه‌ی ما پایین شهره. طرفای افسریه‌ایم. از اون‌جا همه احمدی‌نژادی‌اند. ولی همین جوری که میان بالا، از خیابون انقلاب که رد می‌شیم، دیگه همه سبز می‌شن! تا به این جا؛ جام جم که می‌رسیم، دیگه همه سبزن. طرفای ما هم بیا یه سری بزن!

 


ما همین که گفتیم طرفای فلان جا می‌شینیم، از فرداش رفتار مردم با ما عوض شد. آدم‌های مختلفی ما رو می‌دیدن، می‌گفتن: سلام بچه محل! سلام بچه پایین. قبلاً یه جاهایی ما رو راه نمی‌دادن! از جمله سازمان. جالبه بدونید. ما چون کارت سازمان نداشتیم، کلی دم در باید معطل می‌شدیم تا مثلاً بگن فلانی بیاد تو. از اون موقع به بعد ما رو تو سازمان هم راه‌ می‌دادن. این‌ بچه‌های حراست سازمان چون غالباً پایین شهری‌ان، تا ما رو می‌دیدن می‌گفتن بیا. 


اون روز تو برنامه‌ی آقای مطهری یه اتفاقی افتاد که خیلی جریان سبز رو عصبانی کرد. اونم این بود که من خیلی شفاف برگشتم گفتم آقای مطهری شنیدی زهرا رهنور چی گفته؟ مجری بی‌بی‌سی ازش پرسید؛ چرا می‌گی تقلب شده؟ گفت: خوب میرحسین ترکه، ترک‌ها هم به بچه‌شون رأی می‌دن، منم که لرم، لرا هم به دامادشون رأی می‌دن! این استدلال محکم روشن‌فکرترین زن ایرانی برای تقلب در انتخابات ریاست جمهوری ایران بود! میرحسین گفته بود زهرا رهنور روشنفکرترین زن ایرانه. 


اون موقع کسی نبود بپرسه حالا چرا ترک‌ها باید به پسرشون رأی بدن ولی لرها به دامادشون؟ خوب لرها هم به پسرشون رأی بدن. آقای رضایی و کروبی لر بودن دیگه. چرا اینا به پسرشون رأی می‌دن ولی اونا به دامادشون؟!


یه جوکی هم دراومده بود اون موقع، می‌گفتن تهرونی‌ها هم گفتن تقلب شده. چون احمدی‌نژاد  داماد تهرونی‌هاست. 


علی مطهری گفت: "واقعاً زهرا رهنورد همچین حرفی زده؟!" 


گفتم: نشنیدی شما؟


گفت: "نه"


گفتم: زده دیگه.


گفت: "باور نمی‌کم"


گفتم: بابا خوب برید ببینید. 


اون موقع هنوز این قدر شایع نشده بود. 


گفت: "من واقعاً برای انقلاب متأسفم. ما اصلاً انقلاب کردیم که ترک‌ها به پسرشون رأی ندن، لرها به دامادشون! این قاعده‌ها برداشته بشه."


اون حرف علی مطهری چون اولش هم شفاف گفته بود من به احمدی‌نژاد رأی ندادم خیلی مؤثر بود. 

 

***

 

مهدی کوچک‌زاده، میثم نیلی، محسن منصوری،میثم محمدحسنی، مازیار بیژنی، دکتر غلام حسین متو(اهل کشمیر) و بالاخره حاج سعید قاسمی بقیه افرادی هستند که در این کتاب خاطراتشان آمده است.

 

مطالب این کتاب غالبا خاطراتی است که این افراد در غرفه انتشارات رسول آفتاب در نمایشگاه کتاب بیان کرده بودند. اگر می‌خواهید چند خاطره ناب دیگر هم بخوانید حتما این کتاب را مطالعه کنید، هرچند که شاید پیدا کردنش در ویترین‌های شهرتان کمی سخت باشد.

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط