loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

پایان جهان فرا رسید!

یکشنبه 3 دی 1391

 

یادداشتی از سعید مستغاثی:

اگرچه سالها بلکه قرن هاست که در محافل به اصطلاح شبه دینی غرب ، به طور مدام سخن از آخرالزمان در میان است و مرتبا بر طبل جنگ آخرالزمان کوبیده می شود اما این بار و برآستانه یکی از آخرین پیش گویی های آخرالزمانی غرب ، یعنی 21 دسامبر  2012 به این پیشگویی های خرافی ، وجه علمی هم داده شده و وب سایت های رسمی به اصطلاح علمی مانند سایت رسمی ناسا (سازمان فضایی آمریکا) نیز در مورد این تاریخ من درآوردی ، هشدار داده است !!

جل الخالق! واقعا از نگاه غربی ها ، مسئله علم و آخرالزمان و منجی و مقولاتی از این دست چه ربطی می تواند به هم داشته باشد؟ اصلا غرب با آخرالزمان چه کار دارد؟ مگر نه این است که پس از قرون وسطی و نهضت به اصطلاح اصلاح دینی و پروتستانتیزم و جنبش معروف به روشنگری و محور قرار دادن اندیشه های اومانیستی و سکولاریستی در زندگی بشر ، اساسا بین انسان و آسمان فاصله انداختند و جایی برای اندیشه های الهی در زندگی بشر کنونی باقی نگذاردند؟ مگر نه آن که به اسم تجربه گرایی و پوزیتویسم ، هر آنچه که نشانی از ماوراء و متافیزیک و مقولات فراماده داشت را حذف نمودند؟ مگر نه آنکه هر موضوعی که به معنا و معنویت و دین ارتباط داشت را غیر علمی خواندند و پرداختن به آن را خرافات دانستند؟

اندیشه و تحرکات آخرالزمانی پس از قرون وسطی و در طی رنسانس و نهضت روشنگری و جنبش اصلاح دینی ، تئوریزه شد. اگرچه ممکن است این ادعا کمی نامانوس باشد ولی می توان نهادینه شدن نهضت آخرالزمان گرایی را از نتایج رنسانس دانست !

نکند که این حساسیت سازمان فضایی آمریکا (ناسا) به قضیه آخرالزمانی 2012 از نوع همان رویا پردازی سفر به ماه باشد که بعدها کوس رسوایی اش سراسر  جهان را پر کرد که همه چیز فقط یک فیلمبرداری و فیلمسازی فریبکارانه بود و ناسا هم هرگز به شبهات مطرح شده درمورد پای نهادن انسان بر کره ماه پاسخ قانع کننده ای نداد.( در فیلمی به نام "کاپریکورن یک" هم تا اندازه ای به آن دروغ بزرگ تاریخی پرداخته شد).

اما نخستین زمزمه های آخرالزمانی تحت عنوان مسیحاگرایی در قرون اولیه هزاره دوم میلادی توسط کابالیست ها مطرح شد. مکتب کابالا ( که امروزه نقش مهمی در عرصه سیاست و اقتصاد و فرهنگ و هنر جهانی از جمله در هالیوود برعهده دارد ) کارکرد احیاء و ترویج آرمان‏های مسیحایی ( آخرالزمانی ) را به دست گرفت و این آرمان‏ها در بنیاد تحریکات جنگ‌افروزانه صلیبی سده سیزدهم و تکاپوهای شِبه‌صلیبی و نو‌صلیبی قرن های بعدی جای داشت.

در قرن چهاردهم میلادی، هسته‌های فرقه کابالا در جوامع یهودی سراسر جهان، به‏ ویژه در بنادر ایتالیا، گسترده شد. از طریق ایتالیا، که قلب جهان مسیحیت به شمار می‌رفت، پیشگویی‏های اسرارآمیز درباره ظهور قریب‌الوقوع مسیح و استقرار سلطنت جهانی او، به مرکزیت بیت‌المقدس، رواج یافت و دربار پاپ در رم و سایر کانون‏های فکری و سیاسی دنیای مسیحی را به شدت متأثر ساخت.

در تمامی این دوران منجمین بانفوذ یهودی، یکی پس از دیگری، درباره ظهور قریب‌الوقوع «ماشی‌یَح» (مسیح) پیشگویی می‌کردند. یک نمونه گرسونیدس، نوه نهمانیدس، است که ظهور مسیح بن داوود را در سال 1358میلادی پیش‌بینی ‌کرد.ولی اندیشه و تحرکات آخرالزمانی پس از قرون وسطی و در طی رنسانس و نهضت روشنگری و جنبش اصلاح دینی ، تئوریزه شد. اگرچه ممکن است این ادعا کمی نامانوس باشد ولی می توان نهادینه شدن نهضت آخرالزمان گرایی را از نتایج رنسانس دانست !

از آنجا که همواره هالیوود ، تئوری ها و فرضیه های جعلی - خرافی حاکمان سیاسی و ایدئولوژیک خود را به تصویر کشیده ، این بار نیز دست به کار شد تا تازه ترین دست پخت تئوریک این حضرات را برپرده سینماها ببرد و در این میان چه فیلمسازی بهتر از "رولند امریش" که پیش از این ، آثار آخرالزمانی همچون "روز استقلال" ، " روز بعد از فردا" ، "گودزیلا" و "10 هزار سال پیش از میلاد" را جلوی دوربین برده بود و از قضا این دفعه خودش نیز به طور مستقیم در نوشتن فیلمنامه مشارکت جست.

نقبی به تاریخ تفکر و اندیشه در 3-4 قرن اخیر ، حکایت از آن دارد که همزمان و موازی با برکشیدن نهضت به اصطلاح روشنگری و قراردادن اومانیسم (انسان محوری) و سکولاریسم ( جدایی دین از زندگی) در فقرات تئوری های اجتماعی ، از سوی دیگر جنبش به اصطلاح اصلاح دینی از دل مسیحیت ، فرقه ای را بیرون کشید که عهد جدید را با آموزه های اشراف و اشرار یهود ترکیب نموده و آرمان های تاریخی/سیاسی آنها را به عنوان تکلیف دینی خویش قرار می داد تا به قول خود زمینه های بازگشت مسیح موعود را فراهم آورند. این آرمان ها (که به عنوان شروط اصلی زمینه سازی بازگشت مسیح موعود ذکر گردید) عبارت بودند از :

1- کوچاندن قوم یهود به سرزمین مقدس فلسطین و برپایی اسراییل بزرگ

2- برپایی جنگ آخرالزمان یا آرماگدون برای دردست گرفتن حاکمیت جهانی به مرکزیت اسراییل

آنها که چنین آرمان هایی را فراراه خود به عنوان تکلیف الهی برشمردند ، در اصطلاح پیوریتن نامیده شدند و در کنار اشراف یهودی که هزینه های سفر کریستف کلمب را برای کشف قاره نو پرداخته بودند ، نخستین مهاجران این قاره به شمار آمدند..

آنها به آمریکا رفتند نه برای اینکه مکان تازه ای برای زندگی و خوشبختی بیابند بلکه براساس اسناد و شواهد معتبر خودشان ، پیوریتن های مهاجر به همراه اشراف یهود برای عملی ساختن همان تکلیف الهی به آمریکا رفته و ایالات متحده را بنیاد گذاردند و حتی آن را "اسراییل نو" و یا "نئو اورشلیم" نامیدند. این اعتقاد و باور همین امروز در بسیاری از متون و نوشته ها و کتب آمریکاییان به چشم می خورد و حتی در سینما نمودی آشکار دارد .

درآخرین صحنه گردانی غرب و رسانه هایش ، برای پیش بینی پایان جهان ، برخلاف همیشه ، یک تاریخ دقیق هم ارائه شده است : طلوع روز 21 دسامبر سال 2012 میلادی !و البته هالیوود هم طبق معمول به یاری این بازی جدید آخرالزمانی غرب شتافت و هنوز به اصطلاح عرق این پیش گویی خشک نشده بود که با هزینه سنگین  و یک پروداکشن عظیم ، فیلمش نیز برروی پرده های سینما در سراسر جهان نقش بست!!

اگرچه در سینما ، نشان دادن تاریخ برای پایان دنیا ،بحث تازه ای به نظر می رسد اما در عرصه اندیشه و تفکرات آخرالزمانی غرب که به طور مشخص از سوی اوانجلیست ها مطرح شده و می شود ، این موضوع اساسا سخن تازه و جدیدی نیست. بلکه سالهاست رهبران اوانجلیست از طریق رسانه های پرقدرت دیداری و شنیداری و نوشتاری خود که براساس آمار ارائه شده تنها حدود 1550 تا 1600 کانال رادیویی و تلویزیونی را در برمی گیرد ، بارها به طور رسمی و مستمر تاریخ پایان جهان را اعلام کرده اند.

تا اینجا هر آنچه به عنوان آخرالزمان و پایان جهان به نمایش گذارده می شد ، تنها شکل به آخر رسیدن و نشان دادن عوامل اسطوره ای ، انسانی ، طبیعی و یا تکنولوژیکی بود که این انجام را باعث می گردید و نشانی از تاریخ و زمان معینی به چشم نمی خورد. اگرچه یک سری از این نوع فیلم ها همچون "پایان روزها" ، آخرالزمان را به پایان هزاره دوم  و آغاز سال 2000 ربط می دادند.

اما در اغلب این آثار نیز تعیین زمان تقریبی برای حاکمیت ضد مسیح یا شیطان و یا نیروهای اهریمنی صورت می گرفت. ولی در فیلم های دیگری مانند : "آرماگدون"(مایکل بی) ، "برخورد عمیق" ( میمی لدر) ، "اتفاق"( ام . نایت شیامالان) و یا "آگاه" تنها به فاجعه ای پرداخته می شد که برای کره زمین و پایان زندگی انسانی در آن روی می داد.

اما چرا این بار چنین تاریخ دقیقی برای رویداد آخرالزمان خصوصا به مخاطبان آثار آخرالزمانی هالیوود عرضه می شود ؟ شاید از آن رو که  اگرچه در سینما ، نشان دادن تاریخ برای پایان دنیا ،بحث تازه ای به نظر می رسد اما در عرصه اندیشه و تفکرات آخرالزمانی غرب که به طور مشخص از سوی اوانجلیست ها مطرح شده و می شود ، این موضوع اساسا سخن تازه و جدیدی نیست. بلکه سالهاست رهبران اوانجلیست از طریق رسانه های پرقدرت دیداری و شنیداری و نوشتاری خود که براساس آمار ارائه شده تنها حدود 1550 تا 1600 کانال رادیویی و تلویزیونی را در برمی گیرد ، بارها به طور رسمی و مستمر تاریخ پایان جهان را اعلام کرده اند.

تقریبا از اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90 میلادی بود که این زمان را در پایان هزاره دوم و شروع هزاره سوم معرفی نمودند. از آنجا که یکی از اساسی ترین اعتقادات این فرقه ، هزاره گرایی ( به معنای باور به وقایع و اتفاقات مهمی که در آغاز و پایان هر هزاره روی می دهد مانند ظهور عیسی مسیح یا سقوط ضد مسیح به قعر جهنم  ) است و به طور مشخص ، گروه قابل توجهی ازآنها  به "هزاره گرایان" مشهورند،همواره در محصولات مختلف فرهنگی و هنری شان ،اشاره به پایان یا آغاز هزاره نقش مهمی داشته است. (از پایه ای ترین باورهای این گروه ، هزاره خوشبختی یا هزار سال حکومت حضرت مسیح (ع) و پیروانش است که  پس از وقوع جنگ آرماگدون و کشتار عظیم صدها میلیونی محقق می شود).

از همین رو ، در بخشی از کتاب و فیلم "رمز داوینچی"( دن براون/آکیوا گلدزمن/ران هاوارد) پروفسور سر لی تیبینگ(که سالها به دنبال یافتن جام مقدس و راز آن بوده) ، در حالی که رابرت لنگدون و سوفی را در کلیسای وست مینستر لندن به گروگان گرفته تا با باز کردن رمز یک کریپتکس ، مکان راز خانقاه صهیون یا همان جام مقدس ( یعنی محل دفن مریم مجدلیه و اسناد مربوط به وی ) را بیابد ، می گوید که با پایان هزاره دوم و گذر از برج حمل به برج حوت ، قرار بوده که این راز از سوی خانقاه صهیون افشاء شود و دلیل همه جریاناتی که اتفاق افتاده را وابسته به همین موضوع و گذر مابین دو هزاره  می داند.

امروز اسناد محکمی در دست است که جنگ 33 روزه علیه مردم لبنان در تابستان سال 2006 میلادی با تکیه برهمین باور آرماگدونی و آخرالزمانی صورت گرفت تا یکی از تاریخ های اعلام شده از سوی اوانجلیست ها ، صورت حقیقت به خود بگیرد.و دقیقا پس از شکست اسراییل در جنگ 33 روزه بود که نخستین نشانه های تاریخ 2012 به عنوان پایان دنیا ، ابتدا در برخی از رسانه های وابسته به اوانجلیست ها نمایان شد.

خاطرمان هست که پیش از آغاز سال 2000 و در آستانه قرن 21 یا همان شروع هزاره سوم ، چه تبلیغات وسیعی صورت گرفت ( و متاسفانه از طریق رسانه های داخلی نیز دامن زده شد) که وقتی لحظه تحویل سال 2000 فرا برسد به یک دلیل ساده تکنولوژیک ( صفر شدن همه زمان ها برروی دستگاهها و سیستم های الکترونیک که هدایت بسیاری از فرآیندهای صنعتی و مکانیکی بشر امروز را در دست دارند) همه امور از کار افتاده و خواهد ایستاد.

آنچه که پیش از آن در برخی فیلم های آخرالزمانی ، رویت شده بود. (مثلا فیلم"روزی که زمین از حرکت ایستاد" ساخته رابرت وایز در سال 1957) .پس از سال 2000 هم به دفعات ، تاریخ و زمان پایان تمدن امروز بشری ، به خصوص از سوی اوانجلیست ها اعلام گردید و در رسانه هاشان ، توی بوق قرار گرفت.

2001 ، 2003 ، 2006 و 2008 همگی زمان هایی بود که برای جنگ نهایی آرماگدون یا حاکمیت ضد مسیح و یا پایان جهان اعلام شد. بسیاری از ناظران آگاه به مسائل سیاسی و مقولات آخرالزمانی ، پس از واقعه 11 سپتامبر 2001 و اسناد و شواهدی که در این ارتباط بدست آمده و افشاء گردید ، به این تئوری معتقد شدند که چنان فاجعه ای ، منجر به انهدام دو برج عظیم سازمان تجارت جهانی ، نمی تواند کار چند افغانی پاپتی کوههای هندوکش با نام طالبان یا مانند آن باشد و قطعا از یک طرح و نقشه دقیق برمی آید که سالها برروی آن کار شده و تعداد کثیری از سازمان های اطلاعلاتی و نظامی عمده جهان در آن سهیم هستند.( خصوصا که برخی از فیلم های تولید شده هالیوود مانند "جاده آرلینگتون" ، یکی دو سال پیش از وقوع حادثه 11 سپتامبر ، زمینه سازی تصویری آن را در ذهن مخاطبان جهانی انجام داده بودند).

جریانات نظامی که به بهانه قضیه 11 سپتامبر از سوی آمریکا به دنیا تحمیل شد( مانند اشغال افغانستان و عراق) فرضیه فوق را تقریبا قطعیت بخشید. چراکه حملات مذکور در طول مدت بسیار کوتاهی انجام گرفت ، در حالی که بنا به اظهار نظر متخصصان نظامی ، چنین عملیات اشغالگرانه ای ، حداقل چندین ماه یا نزدیک به یکسال تدارکات و برنامه ریزی نیاز داشت .

حتی امروز اسناد محکمی در دست است که جنگ 33 روزه علیه مردم لبنان در تابستان سال 2006 میلادی با تکیه برهمین باور آرماگدونی و آخرالزمانی صورت گرفت تا یکی از تاریخ های اعلام شده از سوی اوانجلیست ها ، صورت حقیقت به خود بگیرد.و دقیقا پس از شکست اسراییل در جنگ 33 روزه بود که نخستین نشانه های تاریخ 2012 به عنوان پایان دنیا ، ابتدا در برخی از رسانه های وابسته به اوانجلیست ها نمایان شد.

ابتدا کسی این مقوله را جدی نگرفت ، چون هنوز زمان 2008 ( یکی دیگر از تواریخ اعلام شده برای آخرالزمان) فرانرسیده بود. لازم به یادآوری است ، 2008 همان سالی است که در پایانش ، جنگ خونین رژیم اسراییل علیه مردم غزه صورت گرفت. اما گویا خود اوانجلیست ها هم چندان به سال 2008 و قتل عام غزه امیدی نداشتند که پیش از آن ، تاریخ 2012 را برای آخرالزمان اعلام کردند.

2008 همان سالی است که در پایانش ، جنگ خونین رژیم اسراییل علیه مردم غزه صورت گرفت. اما گویا خود اوانجلیست ها هم چندان به سال 2008 و قتل عام غزه امیدی نداشتند که پیش از آن ، تاریخ 2012 را برای آخرالزمان اعلام کردند. به هر حال از همان زمان ، سال 2012 به عنوان پایان جهان و به صورتی آرام و بطئی در بوق رسانه ها قرار گرفت.

به هر حال از همان زمان ، سال 2012 به عنوان پایان جهان و به صورتی آرام و بطئی در بوق رسانه ها قرار گرفت. ابتدا برایش وجهه ای تقویمی تراشیدند ؛ اینکه پس از گذشت 26000 سال ، تقویم قوم مایا ( مردمی که قرن های قبل از ظهور مسیحیت در آمریکای مرکزی و جنوبی زندگی می کردند ) به آخر خود رسیده و به اصطلاح صفر می شود و همین موضوع باعث رخداد فجایعی در کره زمین خواهد شد.

پس از آن گفته شد که پیش بینی های علمی نشان می دهد ، در سال 2012 ، خورشید منظومه شمسی در مرکز کهشان راه شیری قرار گرفته و همین باعث تاثیرات شدید اقلیمی برروی کره زمین شده که زندگی در آن را به نابودی خواهد کشاند. بعد از این فرضیه در بعضی از رسانه ها و این بار از قول برخی  پیشگویان نقل شد که در سال 2012 ، کره زمین تحت تاثیر نیروهایی ( شاید همان قرار گرفتن خورشید در مرکز کهکشان) ، ناگهان حرکتی برعکس جهتی که اکنون در حال چرخیدن به دور خود است را آغاز خواهد کرد و همین موضوع این کره و زندگی انسانی برروی آن را زیر رو رو می نماید. اما از آنجا که چنین تغییر جهتی با هیچ عقل سالمی جور در نمی آمد ، به سرعت گفته شد که در تاریخ یاد شده ، کره زمین ناگهان از حرکت باز خواهد ایستاد!!

سرانجام از قول نوسترآداموس ( پیشگوی کابالیست معروف) نیز بر 2012 به عنوان پایان تاریخ ، صحه گذاردند و فیلم مستندی تحت عنوان "نوسترآداموس : 2012" نیز همزمان با نمایش فیلم سینمایی"2012 " به نمایش گذاردند. اما از آنجا که نوسترآداموس در هیچ کجای نوشته ها و مکتوباتش به چنین تاریخی ، صریحا اشاره نکرده است ، به نقاشی های وی رجوع کرده و با تفسیر و توجیه یکی از آن نقاشی ها ، این نتیجه را القاء کردند که نوسترآداموس در یکی از پیش گویی های پنهانش ، سال 2012 را آخرالزمان دانسته است. ( نکته جالب اینکه در همین فیلم مستند "نوسترآداموس :2012" ، یک خاخام یهودی ضمن اشاره به شرایط امروز جهان وجود دارد که با شرایط آخرالزمان سازگار است ، می گوید ، در سال 2012 براساس یک روایتی ، تاریخ عبری یا یهودی نیز پس از طی 7000 سال به آخر خود می رسد!)

به هرحال از آنجا که همواره هالیوود ، تئوری ها و فرضیه های جعلی - خرافی حاکمان سیاسی و ایدئولوژیک خود را به تصویر کشیده ، این بار نیز دست به کار شد تا تازه ترین دست پخت تئوریک این حضرات را برپرده سینماها ببرد و در این میان چه فیلمسازی بهتر از "رولند امریش" که پیش از این ، آثار آخرالزمانی همچون "روز استقلال" ، " روز بعد از فردا" ، "گودزیلا" و "10 هزار سال پیش از میلاد" را جلوی دوربین برده بود و از قضا این دفعه خودش نیز به طور مستقیم در نوشتن فیلمنامه مشارکت جست.

آنچه که بیش از هر موضوعی از اشاعه چنین خرافاتی(پیش بینی آخرالزمان) بر پیکر پوسیده به اصطلاح تمدن پیشرفته غرب صلیبی / صهیونی ضربه وارد خواهد کرد ، باطل کردن همه ادعاهای علم گرایانه و عقل مدارانه و مادی سردمداران آن است که در این 3-4 قرن اخیر همواره مانند چماقی بر سر مومنان و الهیون و پیروان ادیان آسمانی و ابراهیمی  کوبیده می شده است و اینک معلوم می شود که اساس آن به اصطلاح علم و دانش و عقل جز خرافه و جهل و فریب نبوده است.

امریش در این دسته از آثارش تقریبا به همه نوع نگاه آخرالزمانی متوسل شده است ، از فاجعه فضایی در "روز استقلال" گرفته تا فاجعه اقلیمی در "روز بعد از فردا" و نابهنجاری بیولوژیک در "گودزیلا" و بالاخره آخرالزمان اسطوره ای در "10 هزار سال قبل از میلاد" .تا اینکه در فیلم "2012" مجموعه ای از پیش بینی های ایدئولوژیک را با پدیده های طبیعی و کهکشانی و البته عناصر اسطوره ای در هم آمیخته تا این بار ، باورهای اوانجلیستی را در شکل و شمایلی تازه به خورد مخاطبان جهانی بدهد.

اما آنچه مسلم است ، خود رهبران اوانجلیست و سردمداران نظام سلطه جهانی که در پخش چنین خرافه هایی نقش اصلی را داشته و میلیاردها دلار برای آن هزینه می کنند ، بهتر از هرکسی بر بطلان نظریات بی پایه خود آگاهند. آنها به خوبی  آگاهند که تنها منجی حقیقی آخرالزمان ، از نسل پیامبر خاتم است که به اذن پروردگار در زمانی که تنها نزد خداوند عالمیان معلوم و روشن است ، قیام خواهد کرد و دنیا را با پاک کردن از وجود همین خرافه پراکنان امروز ، پر از عدل و داد خواهد نمود.

اما آنچه که بیش از هر موضوعی از اشاعه چنین خرافاتی بر پیکر پوسیده به اصطلاح تمدن پیشرفته غرب صلیبی / صهیونی ضربه وارد خواهد کرد ، باطل کردن همه ادعاهای علم گرایانه و عقل مدارانه و مادی سردمداران آن است که در این 3-4 قرن اخیر همواره مانند چماقی بر سر مومنان و الهیون و پیروان ادیان آسمانی و ابراهیمی  کوبیده می شده است و اینک معلوم می شود که اساس آن به اصطلاح علم و دانش و عقل جز خرافه و جهل و فریب نبوده است. چنانچه بسیاری از سردمداران همان علم گرایی غرب جدید مانند فرانسیس بیکن و ژان ژاک روسو و جان میلتون و دکارت و نیوتن و ...از خرافی ترین آدم ها به شمار آمده ، همگی طرفدار سرسخت برپایی اسراییل بودند و همگی  به عضویت  انجمن های مخوف و سری ماسونی در آمده بودند.

اغلب این اندیشمندان وابسته به لژهای فراماسونی به خصوص کالج نامریی یا انجمن پادشاهی علوم طبیعی و یا سازمان مخوف ایلومیناتی در آثار و نوشته های خود از تحقق آرزوی تشکیل اسراییل سخن گفتند و به انحاء مختلف درباره اش صحبت نمودند، از جمله فرانسیس بیکن(پیشاهنگ علم گرایی پوزیویتیستی) در کتاب "آتلانتیس جدید" ،جان لاک ( واضع نظریه لیبرالیسم) در کتاب "تعلیقاتی بر نامه های قدیس پولس"، اسحاق نیوتن (کاشف قانون جاذبه) در کتاب "ملاحظاتی پیرامون پیشگویی های دانیال و رویای قدیس یوحنا"، ژان ژاک روسو (فیلسوف قراردادهای اجتماعی ) در کتاب "امیل" و ...بلیز پاسکال نوشت :"...اسراییل همان بشارت دهنده سمبلیک مسیح موعود است..." و امانوئل کانت ، یهودیان را اهالی سرزمین فلسطین خواند که در میان ما زندگی می کنند!

تفکر مسیحیت صهیونی در ادبیات قرون هفده و هجده نیز نفوذ کرد و شاعرانی معروفی مثل لرد بایرون ، رابرت براوننگ و جرج الیوت نیز درباره بازگشت یهودیان آواره به فلسطین و برپایی اسراییل بزرگ سرودند.خواننده و تماشاگر پی گیر کتاب و فیلم "فرشتگان و شیاطین" حتما به خاطر دارند که ابیات یکی از اشعار جان میلتون به دور صفحه ای از کتاب "دیاگرام " منتسب به گالیله چگونه قدم به قدم معمای راه مرکز سازمان ماسونی ایلومیناتی را مکشوف می ساخت.

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط