مقدمه
انقلاب اسلامی ایران، بیش از آنکه یک انقلاب سیاسی باشد، انقلابی فرهنگی است، یعنی انقلاب در باورها و ارزشها است.
نفی هر نوع فرهنگ مادی و حاکم کردن فرهنگ اسلامی، هدف اساسی انقلاب اسلامی ایران است. تحقق چنین هدف عالی نیازمند تحول بنیادی در فرهنگسازان جامعه ما به ویژه دانشگاههای ما است که علاوه بر تاثیر یادشده، نقشی بسیار مهم و تام در پرورش اغلب مدیران کشور را دارند.
اما متاسفانه دانشگاههای ما بدون هیچ تغییری به صورت کامل و با همان فرهنگ مادی سکولار از غرب وارد ایران شده و میتوان گفت که تقریبا در تمام جهات خود، کپیبرداری شده بدون کم و کاست از دانشگاههای غرب است، بدون اینکه به وضعیت خاص فرهنگی و فکری کشور ایران اسلامی توجهی شود.
توجهی اندک به روح حاکم بر فرهنگ مدرن و سکولار غرب روشن میسازد که دانشگاه و علوم برخاسته از چنین فرهنگی، مطلوب فرهنگ الهی و اسلامی و جامعه مسلمان ما نیست، و نمیتواند اهداف انقلاب اسلامی را محقق سازد.
اندیشه مدرن که امروزه بر تمامی ابعاد زندگی بشر سیطره پیدا کرده است، اندیشهای است که در اصطلاح، یک اندیشه «ایندنیایی» است. اگرچه واژه «مدرن» در لغت به معنای جدید، امروزین یا امر بالفعل و حاضری است که به جای امر موجود در گذشته نهاده شده است،[1] اما در اصطلاح به اندیشهای اطلاق میشود که با نفی هرگونه باورهای ماورای طبیعی، صرفا دنیای مادی و تسلط بیشتر بر آن از طریق عقل ابزاری خود را هدف خود قرار داده است. به عبارت دیگر، ماهیت اصلی اندیشه مدرن آن است که به هیچ روی تحت تأثیر آموزههای دینی نبوده و از هر گونه قیود و اندیشه دینی رها و آزاد است: «جهان مدرن وقتی آغاز شده است که بشریت تلاش کرده است تا فعالیت فکری و نظری خود را از تأثیر دین رها و آزاد کند.»[2]
در واقع، انسان مدرن، انسانی است که برخلاف انسان دینی که هر امری را از یک سو به خداوند و از سوی دیگر به معاد مرتبط و متصل میسازد، تیغی به دست گرفته و از یک طرف اتصال خودش را با مبدأ قطع کرده و از طرف دیگر رابطهاش را با معاد بریده است. در دیدگاه انسان مدرن آنچه که شایسته توجه و هدف تلاشهای نظری و عملی انسان میتواند واقع گردد، همین دنیای مادی است و بس:
«دنیای مدرن یعنی اعتقاد و باور به علم و عقل آدمی به جای اعتقاد به حقیقت وحی و خداوند.»[3] بنابراین، روح اصلی اندیشه مدرن، «ایندنیایی بودن» یعنی «سکولار بودن» است. واژه «سکولار» در مباحث مدرنیته، به معنای «دنیوی» است؛ و مراد از سکولار، امری است که به صورت کامل از امور سنتی و دینی بریده شده و محدود به دنیای مادی و طبیعی حاضر است. « ابرسول» در توضیح معنی اصطلاحی سکولار مینویسد:
اولاً: در علوم اجتماعی، این اصطلاح در کلیترین کاربرد خود، حاکی از امور دنیوی، مدنی یا غیرمذهبی است که با امور معنوی و روحانی تفاوت دارند، و امر دنیوی آن امری است که به هدفها و رسوم دینی اختصاص نداشته باشد.
ثانیا: دنیایی به گونهای به کار برده شده است که فقط در مقابل امر مذهبی قرار نمیگیرد. در تأیید این کاربرد، هووارد بِکِر مینویسد:
... دنیایی با نامقدس، کافر، بیخدا، بیدین، رافضی، بیتقدس، بیایمان یا اصطلاحاتی از این دست مترادف نیست، این اصطلاح همه آنها را در بر دارد، اما... چیزی بسیار بیشتر از آنها را شامل میشود.
در این مفهوم، دنیایی (سکولار) متضاد با کل معنی مقدّس است؛ یعنی، متضاد با معزّز و منزّه است. بنابراین، فرهنگ، هنگامی دنیایی و سکولار است که پذیرش آن بیشتر مبتنی بر ملاحظات عقلی و سودگرایانه باشد تا بر حرمت و تکریم.[4]
واژه سکولاریسم نیز که روح فرهنگ مدرن است، در لغت به معنای «دنیاگرایی، روح و تمایل دنیوی داشتن» است،[5] و در اصطلاح مباحث مدرنیته به معنای سیستمی از فلسفه اجتماعی یا سیاسی است که تمام اَشکال ایمان مذهبی و نیز شخصیتهای مذهبی را رد میکند و با پذیرش معنای لغوی، کاملاً دنیاگرا و دارای روح و تمایل دنیوی است.[6]
« برینر» با توجه به روح سکولاریسم و تقابل آن با روح دینی میگوید:
به اعتقاد من، تفاوت اساسی در این است که سکولاریسم معتقد است میتوان جهان را به طور کامل و تنها با استفاده از خود جهان شناخت و برای این هدف، رجوع به امری غیر از خود جهان ضروری نیست.
هدف زندگی، چگونگی عمل در دنیا، و ارزشهای تعیین کننده نقش انسان در دنیا با استناد به خود دنیا قابل کشفند؛ در حالی که ایمان دینی بر این باور است که معنا و ارزش حقیقی زندگی در این جهان و به طور کلی ارزش و معنای کل هستی، تنها با رجوع به حقیقتی قابل فهم و دریافت است که برتر از کل جهان میباشد، و همین عامل متعالی و فوق مادی است که تمام گونههای ایمان دینی (اعم از خداباوری و خدا ناباوری) را در مقابل سکولاریسم به هم پیوند میدهد.
بنابراین، دین در تمام انواعش و سکولاریسم در تمام وجوهش، دو راه مختلفی در معنا دهی و ارزش بخشی به همه اشیا، تحت یک نظام منسجمی از باورها، ارزشها و اعمال محسوب میشوند.
سکولاریسم و دین، دو گونه کاملاً متفاوت از تجدید و بازیابی حقیقت هستند؛ زیرا تکیهگاه هر یک برای سامان بخشیدن به بیسامانی تجربیات بشر و جهان طبیعی با دیگری متفاوت است. چنانکه بیان گردید از نظر سکولاریستها جهانی که در آن زندگی میکنیم خود سرچشمه نهایی ارجاع است و همه چیز را میتوان با استناد به دنیا توجیه و کشف کرد، دنیا با استناد به خودش قابل فهم و کنترل است. اما از نظر اهل دین، زندگی در این جهان، اگر چه قابل فهم و عقلیاب است، ولی این فهم با استناد و ارجاع به حقیقتی متعالی سامانپذیر است.[7]
« هولیوک» معتقد است که سکولاریسم حرکتی است که قصد دارد تا زندگی، رفتار و سلوک انسان را بدون توجه به خداوند و آخرت سامان دهد.[8] و از آنجاییکه دین، مدعی تنظیم شناختها و رفتارهای انسان از طریق ارتباط با خداوند و جهان آخرت است، در مقابل سکولاریسم قرار میگیرد، و این دو (یعنی دین و سکولاریسم) در طول تاریخ ـ مخصوصا از رنسانس به این سو ـ به صورت دو رقیب سرسخت ظاهر شدهاند، و همیشه، رشد سکولاریسم با افول دین و رشد دین با افول سکولاریسم همراه بوده است.[9]
در حقیقت، سکولاریسم معتقد است که دولت، اخلاق، آموزش و پرورش و... همه باید از دین، مستقل شوند و هیچ حوزهای نباید متأثر از دین و آموزههای دینی شود.
در نتیجه، میتوان سکولاریسم را به معنای دقیق کلمه در مقابل دینداری قرارداد، و به همین جهت است که در قرن نوزدهم، اندیشمندان عرب، واژه «دهریه» را معادل لغت سکولاریسم در زبان عربی به کار بردهاند.[10] و امروزه نیز از واژه «عَلْمانیه» (به فتح عین) استفاده میکنند، و در توضیح آن گفتهاند که این لغت، منسوب به «العَلْم» به معنای عالَم است، و در مقابل دین و ماوراء الطبیعه قرار دارد.
عَلْمانیون به افرادی اطلاق میشود که به نحو گستردهای عقل را در امور گوناگون، حاکم میکنند و بدون تقیید به دین و منابع دینی، صرفا مصلحت عمومی مردم را وجهه نظر خود قرار میدهند.[11] «ویلسون» نیز با تأیید امر فوق، معتقد است که سکولاریسم یک ایدئولوژی است، و قائلان و مبلغان این ایدئولوژی، آگاهانه همه اَشکال اعتقاد به امور و مفاهیم ماوراءالطبیعی و کارکردهای مختص به آن را طرد و تخطئه میکنند؛ و در مقابل، از اصول غیردینی و ضد دینی به عنوان مبنای اخلاق شخصی و سازمان اجتماعی حمایت میکنند.[12]
بنابراین، سکولاریسم به معنای نفی دین و آموزههای دینی از تمام حوزههای معرفتی بشر ـ اعم از معرفتهای نظری و عملی ـ است. به عبارت دیگر، دین حق دخالت در تحلیلها و تفسیرها و نیز تصمیمگیریهای انسان را ندارد. و انسان صرفا بر اساس عقل حسابگر خود و مناسبات دنیای مادی، میتواند تفسیری برای یک پدیده ارائه کرده و بر اساس آنها تصمیمگیری کند.
از این رو، نمیتوان علوم تجربی ـ از قبیل فیزیک و شیمی ـ دینی و نیز علوم انسانی دینی و اسلامی داشت. اقتصاد، مدیریت، روانشناسی، سیاست، فلسفه،... نمیتوانند با توجه به نظریات دینی، تفسیر و تحلیل شوند، اخلاق فردی و اجتماعی را بر اساس دستورات و آموزههای دینی نباید تبیین کرد، بلکه تنها منبع تحلیل و تفسیر این علوم، همین دنیای مادی است و بس.
به اعتقاد برخی، امروزه سکولاریزاسیون، در سه حوزه وارد شده است:
1ـ سکولاریزاسیون سیاسی: سکولار کردن سیاست، به این معنی که دولت در وضع قوانین و تشکیلاتش توجهی بسیار کم و یا هیچ توجهی به دین ندارد.
2ـ سکولاریزاسیون معرفتی: سکولاریزاسیون در این حوزه به معنی نفی دین در حوزه شناخت و معرفت است. بر اساس این دیدگاه، خداوند به عنوان خالق جهان، هیچ جایگاهی در این جهان ندارد، و دین نیز هیچ حقیقتی را به ما نمیدهد. در این نظر، آنچه که به جای دین مینشیند و بیانگر حقیقت میباشد، علم تجربی است و حتی خود دین نیز به عنوان یک پدیده طبیعی، باید مورد بررسی قرار گیرد. از این رو، رهبران فکری جامعه، عالمان علوم تجربی، فلاسفه، هنرمندان و... خواهند بود.
3ـ سکولاریزاسیون شخصی: سکولاریزاسیون در این حوزه، مربوط به رفتار و اعتقادات شخصی است. به این معنی که شخص در اعتقادات و رفتارهای فردیش، توجهی به دین ندارد.[13]
با عنایت به فرهنگ سکولار و ارزشهای آن، روشن میشود که علوم برخاسته از این فرهنگ نمیتواند مطلوب انسان و اندیشه عقلانی اسلام باشد، و ضرورت تحول و بازبینی در علوم انسانی موجود در دانشگاه آشکار میگردد.
به همین جهت است که بنیانگذار جمهوری اسلامی، امام خمینی ره در ابتدای انقلاب، با توجه به نقش ویژه دانشگاه در فرهنگ جامعه ایران اسلامی و نیز پرورش مدیران کشور، آن را مبدأ همه تحولات کشور دانسته اما به علت وضعیت غیر اسلامی آن در ابعاد گوناگون، با اعلام انقلاب فرهنگی، قریب به دوسالونیم، دستور تعطیلی دانشگاههای کشور را صادر کردهاند، و معنای تعطیلی دانشگاهها جز این نبوده است، که دانشگاه موجود، با انقلاب اسلامی ایران و اهداف آن سازگار نیست.
نیز رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیهالله خامنهای مدظله در سخنرانیهای متعدد، به تعارض معارف و علوم انسانی که در دانشگاه ارائه میشود، با اندیشههای اسلامی اشاره کردهاند:
من در باره علوم انسانی گلایهای از مجموعههای دانشگاهی کردم-بارها، این اواخر هم همینجور- ما علوم انسانیمان بر مبادی و مبانی متعارض با مبانی قرآنی و اسلامی بنا شده است. علوم انسانی غرب مبتنی بر جهانبینی دیگری است؛ مبتنی بر فهم دیگری از عالم آفرینش است و غالبا مبتنی بر نگاه مادی است. خوب این نگاه، نگاه غلطی است، این مبنا، مبنای غلطی است، این علوم انسانی را ما به صورت ترجمهای، بدون اینکه هیچ گونه فکر تحقیقی اسلامی را اجازه بدهیم در آن راه پیدا کند، میآوریم توی دانشگاههای خودمان و در بخشهای مختلف، اینها را تعلیم میدهیم، در حالی که ریشه و پایه و اساس علوم انسانی را در قرآن باید پیدا کرد.[14]
بسیاری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفههایی است که مبانی آنها مادیگری و بیاعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی است و آموزش این علوم موجب بیاعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی میشود و آموزش این علوم انسانی در دانشگاهها منجر به ترویج شکاکیت و تردید در مبانی دینی و اعتقادی خواهد شد.[15]
همچنین در مورد مدیرانی که با آموزهها و علوم انسانی موجود در دانشگاهها پرورش مییابند، میفرمایند:
علوم انسانی رایج، متکی بر جهانبینی دیگری غیر از جهانبینی الهی است و مدیران آینده کشور را براساس اهداف جهانبینی غربی و مادی تربیت میکند که لازم است حوزههای علمیه و علمای دین برای جلوگیری از این انحراف، نظریههای اسلامی را در زمینههای مختلف، مشخص، و برای برنامهریزی در اختیار مسئولان بگذارند.[16]
علوم انسانی موجود در دانشگاهها براساس اندیشه غیر دینی و سکولار و برای برآوردن نیازهای مادی انسانهای سکولار موجود در یک فرهنگ مادیگرایی صرف، تنظیم شده است، و از اینرو، نمیتواند پاسخگوی نیازهای انسان موجود در یک فرهنگ انسانی الهی ایران اسلامی باشد:
علوم انسانی اهمیت دارد، علوم انسانی کنونی در کشور بومی نیست، متعلق به ما نیست، ناظر به نیازهای ما نیست، متکی به فلسفه ما نیست، متکی به معارف ما نیست، اصلا ناظر به مسائل دیگری است، مسائل ما را حل نمیکند. دیگرانی طرح مسئله کردند، برای خودشان حل کردند-به درست و غلطش هم کار نداریم- اصلا از ما بیگانه است.[17]
براین اساس، حفظ علوم انسانی موجود در دانشگاهها رفتاری عقلانی و اسلامی نخواهد بود:
با صدای بلند محکمات عقلی را انکار میکنند و به نسبیگرایی و شکاکیت در همه اصول-اصول اخلاقی، اصول عقلانی و حتی اصول علمی- کشانده شدهاند. این تجربه، تجربهای نیست که کسی از آن تقلید کند. خطاست که ما راه طی شده به منزل نرسیده غرب را دنبال کنیم.[18]
با توجه به اینکه محتوای علوم موجود در دانشگاهها، سکولار و مبتنی بر مبانی ضددینی بوده و صرفا در صدد رفع نیازهای مادی و شهوانی بشر است، نمیتواند الگوی مناسبی باشد تا براساس آن ساختارهای کشور را تنظیم و اسباب پیشرفت کشور را فراهم کنیم:
آنچه موجب میشود ما الگوی غربی را برای پیشرفت جامعه خودمان ناکافی بدانیم، در درجه اول این است که نگاه جامعه غربی و فلسفههای غربی به انسان-البته فلسفههای غربی مختلفاند، اما برآیند همه آنها این است- با نگاه اسلام به انسان، به کلی متفاوت است، یک تفاوت بنیانی و ریشهای دارد. لذا پیشرفت که برای انسان و به وسیله انسان است، در منطق فلسفه غرب معنای دیگری پیدا میکند، تا در منطق اسلام. پیشرفت از نظر غرب، پیشرفت مادی است، محور، سود مادی است، هرچه سود مادی بیشتر شد، پیشرفت بیشتر شده است، افزایش ثروت و قدرت. این، معنای پیشرفتی است که غرب به دنبال اوست، منطق غربی و مدل غربی به دنبال اوست و همین را به همه توصیه میکنند. پیشرفت وقتی مادی شد، معنایش این است که اخلاق و معنویت را میشود در راه چنین پیشرفتی قربانی کرد. یک ملت به پیشرفت دست پیدا کند، ولی اخلاق و معنویت در او وجود نداشته باشد. اما از نظر اسلام، پیشرفت، این نیست. البته پیشرفت مادی مطلوب است، اما به عنوان وسیله. هدف، رشد و تعالی انسان است. پیشرفت کشور و تحولی که به پیشرفت منتهی میشود، باید طوری برنامهریزی و ترتیب داده شود که انسان بتواند در آن به رشد و تعالی برسد، انسان در آن تحقیر نشود. هدف انتفاع انسانیت است، نه طبقهای از انسان، حتی انسان ایرانی. پیشرفتی که ما میخواهیم براساس اسلام و با تفکر اسلامی معنا کنیم، فقط برای انسان ایرانی سودمند نیست، چه برسد بگوییم، برای طبقهای خاص. این پیشرفت، برای کل بشریت و برای انسانیت است. نقطه تفارق اساسی، نگاه به انسان است.[19]
علم، بر اساس جهانبینی سکولار غربی مطلوب ما نخواهد بود بلکه امر خطرناکی است:
ما باید به جایی برسیم که در این عرصهها هر چه ممکن است، پیش برویم، هر چه ممکن است، بفهمیم، و البته علم را وسیله سعادت انسان قرار دهیم. تفاوت نگاه دین-یعنی اسلام- به علم، با نگاهی که دنیای مادی به علم می نگریست، در همین است. ما علم را میخواهیم برای سعادت بشر، برای رشد بشر، برای شکوفایی بشر، برای استقرار عدالت و آرزوهای قدیمی بشر.[20]
ما میخواهیم کشور را علمی کنیم. اشتباه نشود، غربیها علم را دارند، اما در کنار علم و آمیخته با این علم، چیزهایی را هم دارند که از آنها میگریزیم. ما نمیخواهیم غربی بشویم، ما میخواهیم عالم بشویم. علم امروز دنیایی که عالم محسوب میشود، علم خطرناکی برای بشر است. علم را در خدمت جنگ، در خدمت خشونت، در خدمت فحشا و سکس، در خدمت مواد مخدر، در خدمت تجاوز به ملتها، در خدمت استعمار، در خدمت خونریزی و جنگ قرار دادهاند. چنین علمی را ما نمیخواهیم، ما اینجور عالم شدن را نمیخواهیم. ما میخواهیم علم در خدمت انسانیت باشد، در خدمت عدالت باشد، در خدمت صلح و امنیت باشد. ما اینجور علمی میخواهیم. اسلام به ما این علم را توصیه میکند. ما دنبال علمی هستیم که ما را به معنویت، به انسانیت، به خدا، به بهشت نزدیک کند.[21]
براین اساس، به نظر میرسد که یکی از ضروریترین کار در نظام اسلامی، برنامهریزی برای اسلامی شدن دانشگاههای کشور در ابعاد گوناگون است.
اما ابعادی که باید در دانشگاهها مورد توجه قرار گرفته و اسلامی شود، عبارتند از:
تغییر متون سکولار و ضددینی در علوم انسانی و تولید نرمافزار اسلامی از مهمترین ابعادی است که باید مورد توجه قرار گیرد. روشن است که این بخش نیازمند برنامهریزی دقیق بوده و رسیدن به هدف مذکور، امری است که به تلاش نخبگان حوزوی و دانشگاهی معتقد به اسلام در طول چند دهه وابسته است.
2. بازآموزی اساتید دانشگاهها.
بدون داشتن اساتید آشنا و معتقد به اندیشه اسلامی-به ویژه در مورد اساتید علوم انسانی- نمیتوان امیدوار به تحول در فرهنگ جامعه و نیز پرورش مدیران صالح و متناسب با نظام اسلامی بود.
3. بازآموزی و تربیت فکری و اخلاقی دانشجویان کشور.
آشنا کردن دانشجویان کشور با اندیشه اسلامی و اهداف نظام اسلامی از امور ضروری است، و درسهای معارف در دانشگاهها نیاز مزبور را مرتفع نمیسازد.
4. تغییر در ظواهر دانشگاهها.
متاسفانه ظواهر دانشگاههای کشور، به گونهای نیست که مذکِّر ایمان و توجه به خداوند باشد، بلکه شاید بتوان گفت که مذکِّر شیطان است.
رسیدن به تحول در ابعاد بیان شده نیازمند برنامهریزی دقیق، ترسیم اهداف و راهبردهای عملی دستیابی به آن اهداف است. از اینرو، نسبت به هر یک از موارد بیان شده باید تبیین درستی انجام شود، که در اینجا به صورت اجمالی به بعضی از نکات اشاره میکنیم:
1-تحول در متون و رسیدن به علم دینی
از ضروریترین کار در تحقق دانشگاه اسلامی، تغییر متون موجود در زمینه علوم انسانی است.
اما قبل از بیان راهکارها لازم است تصویر درستی از علمدینی داشته باشیم؛ از اینرو، مراد از علم دینی را توضیح میدهیم.
در محل بحث، سه واژه داشته که باید روشن شود: علم، دین، و علم دینی.
(1)- علم
گرچه علم، مفهومی بدیهی و بینیاز از هر گونه تعریف حقیقی ـ اعم از رسمی و حدّی ـ بوده و بلکه ارائه تعریف حقیقی از آن ممکن نیست،[22] امّا برای آن، معانی مختلف اصطلاحی ذکر شده است که برخی از آنها را بیان میکنیم تا معنای مورد نظر از علم روشن گردد.
مراد از علم، در محل بحث، معنای چهارم است، یعنی مجموعه مسائلی که پیرامون امر واحد بحث میکنند.
(2)- دین
برای دین در لغت و اصطلاح، معانی گوناگونی ذکر شده است، اما جهت عدم اطاله بحث، صرفا به ذکر دو معنای اصطلاحی عام و خاص آن اشاره میکنیم:
مراد از دین، در محل بحث، معنای دوم بوده و مقصود از آن، اسلام است.
(3)- علم دینی
پس از روشن شدن دین و علم، باید مراد از دینی یا اسلامی شدن علم را توضیح دهیم.
اسلامی و دینی شدن علم به چهار معنای زیر قابل تصور است:
معنای اول: تغییر در مبانی علوم و تصحیح آنها
هر علمی مرکب از قضایایی است که در آنها، محمولات برای موضوعاتشان اثبات میشوند.اما اثبات محمولات برای موضوعات در هر علم، نیازمند مقدماتی است که این مقدمات در نهایت به اصول و تصدیقاتی بر میگردد، که صحت آنها –در صورت بدیهی نبودن- باید در علم دیگر به اثبات برسد. به چنین مقدمات تصدیقیه، «مبادی تصدیقیه»، «اصول موضوعه و متعارفه» و در اصطلاح جدید، «پیشفرض» گفته میشود.
برای نمونه، تمامی علوم تجربی، بر اعتماد به روش تجربه به عنوان ابزار معرفت استوار هستند (مبنا و پیشفرض معرفتشناختی).
پوزیتویستها معتقدند که علم با مشاهده آغاز و سپس از طریق استقراء به تعمیم مناسب خود میرسد. به دیگر سخن، آنچه که با مشاهده بدست میآید، گزارههای جزئی هستند در حالی که نظریات مورد قبول در علوم تجربی، کلی میباشند، از اینرو، جای این سوال هست که اگر علم بر تجربه بنا شده باشد، چگونه میتوان از امور قابل مشاهده جزئی به قضایای کلی رسید؟ پاسخ آنها آن است که علم با مشاهده آغاز میشود و سپس از طریق استقراء، به تعمیم مناسب رسیده و گزارههای کلی که معرفتهای تجربی از آن تشکیل شده است، به دست میآید. تقریر اصل استقراء به این صورت است:
«اگر تعداد زیادی الف تحت شرائط بسیار متفاوتی مشاهده شوند و اگر تمام الفهای مشاهده شده بدون استثناء خاصیت ب را داشته باشند، آنگاه تمام الفها خاصیت ب را دارا هستند.»
اما سوال اساسی آن است که خود این اصل چگونه قابل توجیه است؟ به عبارت دیگر، بر فرض که بپذیریم، مشاهده به منزله نخستین گام، مجموعه مطمئنی از گزارههای مشاهدهای در اختیار ما میگذارد، اما به چه دلیلی برهان استقرایی منتهی به معرفت علمی قابل اتکا و یا شاید درست میشود؟
روشن است که استقراء هیچگاه نمیتواند نتیجه یقینی را به بشر ارائه دهد، یعنی نه منطقا قابل توجیه است و نه به لحاظ تجربی قابل دفاع است، بلکه مشتمل بر دور است، یعنی نمیتوان صحت نتایج استقرائی را براساس چند استقرای منتهی به نتیجه درست، تبیین کرد. از این رو، در نتایج استقرایی احتمال خطا موجود است و به همین جهت است، که در علوم تجربی، شاهد تغییرات گسترده در عرصه تئوریها و مواجهه با خطاهای گوناگون هستیم.[30]
اعتماد افراطی به حس و تجربه در علوم تجربی موجب گشت که برای بسیاری این اعتقاد حاصل شود که آنچه با حس و مشاهده قابل درک نیست، وجود نیز ندارد، برای نمونه، بسیاری از فیزیکدانان مانند «هایزنبرگ» معتقد بوده اند که واقعیتی ورای تجربه وجود ندارد،[31]و شاید به همینخاطر است که حتی در علوم انسانی مدرن، علمی نتوان یافت که «روح مجرد» برای انسان را پذیرفته باشد، و براساس آن تئوریهای خود را سامان داده باشد