loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

یادداشتی برای کتاب عاشورای اغتشاش: فتنه‌ی کدخدا دیگر قابل تحمل نبود

نویسندگان مرتبط : رحیم مخدومی

دوشنبه 21 اسفند 1391

باتوم یک سرباز را سفت گرفته بود، بهش می‌گفت: نزن، تو نباید بزنی. اینا خیلی‌هاشون گول خوردن، جوگیر شدن اومدن یه سنگی پروندن، باید لیدراشونو شناسایی کنیم، اونایی که دلار می‌گیرن شهر رو این ریختی کنن.

به گزارش خیرنگار ادبیات انقلاب اسلامی؛‌ «عاشورای اغتشاش» نام کتابی است که داستان‌های کوتاه و داستانک‌های خوبی را در خود جای داده است. این کتاب به همت داستان نویس و خصوصاً خاطره نویس خوش ذوق «رحیم مخدومی» جمع‌آوری شده است. البته دو داستان کوتاه و جذاب کتاب به نام‌های «دیگر قابل تحمل نیست» و «فتنه‌ی کدخدا» از خود مخدومی است.

این کتاب که در کمتر از یک سال به چاپ سوم رسیده است با اشاره‌ای هنرمندانه از مخدومی آغاز می‌گردد؛ «این کتاب حکایت رزم ادبی قصه نویسانی است که در مقطعی از تاریخ پر فراز و نشیب انقلاب اسلامی، که غبار آلودگی فتنه، جاده‌ی اردوگاه حق را زیر گرفته بود، به بلد امین ها اعتماد نموده، راه را پیدا کردند.»

داستانک‌های کتاب مذکور از دلچسب‌ترین داستانک‌هایی است که تاکنون خوانده‌ام؛ یکی از آن‌ها را می‌خوانیم؛

« فاضلاب

در میان شلوغی، پیرمردی واکسی کنار جوی چهارراه ولیعصر بساط پهن کرده بود. پسر و دختری که مچ بندهای سبز بسته بودند، به سمت جوی می‌رفتند.

پیرمرد گفت: دخترم! پسرم! مواظب باشین، این فاضلاب بالاشهره که میاد. آلوده نشین که نماز نداره» (عاشورای اغتشاش ص 11)

سراسر کتاب از داستانک‌های جالب و واقعی و همچنین داستان‌های کوتاه پر شده است.

گزینش ادیبانه مخدومی از داستان نویسان اولین جشنواره مردمی داستان فتنه بسیار هنرمندانه است. به داستانک واقعی دیگری که در لفافه‌ای از خاطره بیان شده است توجه کنید:

« مدعی کلاه تو یه وری بذار

با شور و هیجان، خود را به میدان امام حسین رساندم. جمعیت یک دست سبز پوش، با هلهله و شادی کف می‌زدند، سوت می‌کشیدند. یکی روی شانه‌ی دیگری رفته بود، با شور و هیجان مسیر راهپیمایی در اعتراض به نتیجه‌ی انتخابات را تعیین می‌کرد. فریاد می‌زد؛ از امام حسین می‌گذریم، تا به انقلاب برسیم. بعد از پشت سر گذاشتن انقلاب به آزادی می‌رسیم. » (عاشورای اغتشاش ص 47)

آخرین برش از کتاب بصیرت افزای «عاشورای اغتشاش» را برایتان نقل می‌کنیم تا با زوایای ادبی و علمی داستان‌های کتاب مذکور بیشتر آشنا شوید؛

« عاشورای اغتشاش

ظهر عاشورا بود. نزدیک پل حافظ شهر مثل میدان جنگ بود. عده‌ای کف و سوت می‌زدند و از آتش زدن بانک‌ها و اموال عمومی احساس قدرت می‌کردند.

توی آن شلوغی، بین آن همه هیاهو و دود و آتش چشمم به حاج رضا افتاد. سرش شکسته بود. خون فرق سرش از کنار پیشانی، ریش‌های سفیدش را خضاب کرده بود. به طرفش رفتم، داشت با دستمال، خون سرش را پاک می‌کرد. سلام کردم. با تعجب به من نگاه کرد. مثل همیشه با لبخند جوابم را داد و پیشانی‌ام را بوسید. می‌خواستم بپرسم چه خبر؟ که یکی از بچه‌ها با سرعت آمد، داد زد: حاجی دارن می‌رن سراغ پمپ بنزین.

از همان فاصله‌ی دویست سیصد متری می‌شد شعله‌ی آتش مشعلی که به دست یک جوانک سبزپوش بود را دید. در حالی که داشت به سمت پمپ بنزین پر از ماشین و جمعیت می‌رفت، همه شروع کردیم به سمت پمپ بنزین دویدن، اما فریاد مجید که هیکل درشتی هم داشت، ما را میخ کوب کرد. نمی‌دانم آن جلو چه کار می‌کرد. شاید بیشتر از بیست متر با تجمع اغتشاش گران فاصله نداشت، نعره‌ای کشید و ده بیست متری اغتشاش گران را به عقب راند و پمپ بنزین را نجات داد، اما ما فقط توانستیم نعش نیمه جانش را از بین مشت و لگد و چماق مدافعان حقوق بشر بیرون بکشیم. نمی‌دانم این چیزها را کروبی و موسوی هم می‌بینند یا فقط از تجاوز به دخترکان فراری خبر دارند.

یک ساعت بعد باز سر یک چهارراه حاج رضا را دیدم. باتوم یک سرباز را سفت گرفته بود، بهش می‌گفت: «نزن، تو نباید بزنی. اینا خیلی‌هاشون گول خوردن، جوگیر شدن اومدن یه سنگی پروندن، باید لیدراشونو شناسایی کنیم، اونایی که دلار می‌گیرن، شهر رو این ریختی کنن. از حاجی جدا شدم و دیگه تا غروب ندیدمش.»

اون روز با همه شلوغیش گذشت. فردا صبحش داشتم می‌رفتم سر کار، مهدی رو دیدم گفت: «وقت داری یه سر بریم بیمارستان؟»

گفتم: برای چی؟

گفت: «حاج رضا رو دیروز زدن!»

انگار یه سطل آب یخ ریخته باشن رو سرم، یخ کردم. زانوهام سست شد. نیم ساعت بعد بیمارستان بودیم، کنار تخت حاج رضا. هر دو دستش شکسته بود، سرش کاملاً باندپیچی شده بود، صورتش کبود بود و خونی. چشم راستش هم آسیب جدی دیده بود. آروم در گوشش گفتم: حاجی چی شده؟

یه قطره اشک از گوشه‌ی چشمش جاری شد. به سختی لباشو از هم باز کرد و آروم گفت: «همه چیز درست می‌شه، دعا کن.»

اشک توی چشمام جمع شد، گفتم: چه قدر خوب پاداش چهل درصدو ... » (عاشورای اغتشاش ص 76-74)

به هر حال کتاب ارزشمند «عاشورای اغتشاش» در نود و چهار صفحه گرد آمده است و خواندن هر کدام از این داستان‌ها و داستانک‌ها ما را با زوایای فتنه هشتاد و هشت بیشتر آشنا می‌کند.

علاوه بر آشنایی با فتنه هشتاد و هشت، از نظرگاه ادبی نیز اثر مذکور قابل توجه و اعتناست.

کتاب مذکور را موسسه فرهنگی هنری رسول آفتاب چاپ و منتشر کرده است.

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط