loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

سخنان پرشور بنت‌الهدی صدر در هنگام دستگیری برادرش

نویسندگان مرتبط : بنت الهدی صدر

سه‌شنبه 20 فروردین 1392

بنت‏ الهدى به سمت حرم حضرت علی حرکت کرد و در راه فریاد می‌زد: «که اى مردم! به شما ستم کردند! مرجع شما را گرفتند!» در حرم هم با ممانعت خادمان، که دست نشاندگان رژیم بودند؛ مواجه شد، اما آنجا هم سخنرانى کرد و همان جمعیت اندک را به گریه واداشت.

نوزدهم فروردین ماه با شهادت آیت‌الله سید محمدباقر صدر و خواهرش سیده بنت‌الهدی صدر مصادف است.

سیده بنت الهدی صدر در سال 1357 ق در خانواده ‏ی علم و تقوا در کاظمین به دنیا آمد. بنت الهدی دوران کودکی خود را در کنار پدری دانشمند، مادری متقی و برادرانی عالم گذراند. وی بدون آن که به مدارس نامناسبِ دخترانه‏ ی آن روزِ عراق پای گذارد، نزد برادرانش سیدمحمدباقر و گاه سیداسماعیل، قرآن، ادبیات، تاریخ، فقه و اصول را تا بالاترین سطوح پشت سرگذاشت و پس ازمدتی به تدریس علوم اسلامی پرداخت. این بانوی عالمه توانست رهبری زنان مسلمان عراق را به عهده گیرد و مدارس اسلامی وابسته به جمعیت خیریه ‏ی اسلامی در بغداد را سرپرستی کند. ایشان در مدارس تحت نظر خود در نجف و کاظمین نیز خواهرانی آگاه و مبارز را پرورش داد و در نشر علوم اسلامی فعالیت موثری به انجام رساند. پس از دستگیری برادرش آیت اللَّه سید محمد باقر صدر، بنت الهدی با ایراد خطابه‏ های پرشور در حرم امام علی(ع) مردم را به فریادخواهی خواند و علیه نظام بعث به قیام دعوت کرد. سرانجام، بنت الهدی صدر به همراه برادر بزرگوارش پس از تحمل شکنجه‏ های طاقت‏ فرسای مزدوران بعثی عراق در 43 سالگی به شهادت رسید و در کنار برادر به خاک سپرده شد.

 

گفتنی است در راستای شناساندن شخصیت والا و ارجمند بنت‌الهدی صدر، زهرا محمودآبادی (دانشجوی کارشناسی ارشد علوم اجتماعی گرایش پژوهشگری) مجموعه مدون و مستندی را درباره این شهید بزرگوار آماده انتشار کرده است. قرار بود این کتاب امسال و در سالگرد این شهید منتشر شود که ظاهرا هیچ ناشری برای چاپ این کتاب اعلام آمادگی نکرده است. برای مشاهده اطلاعاتی درباره این کتاب اینجا را کلیک کنید.

در ذیل چند بخش برگزیده از کتاب سیدة الشهیدة بنت الهدی صدر به همراه چند عکس می‌آید:

 

* خروش زینب‌وار 

در نخستین مرتبه‏ اى که رژیم صدام سید محمدباقر صدر را دستگیر کرد، بنت‌الهدی تا خیابان اصلى همراه او آمد و تصمیم گرفت که همراه وى سوار ماشین شود، ولى مأموران مانع از این اقدام می‌شوند. بنت‌الهدی به راننده‌ حامل سید محمدباقرصدر گفت: «بالاخره روزى تو بیدار مى‏شوى و از این کار خود پشیمان مى‏گردى.» و فریاد برآورد و سخنرانى عجیبى کرد که همه را به تعجب واداشت؛ فرمود: «شما گمان کرده‏اید مردم نجف خواب هستند که این موقع شب آمده‏اید؟ چه چیزى شما را مى‏ترساند؟ چه چیزى در این خانه مشاهده کرده‏اید؟ آیا اسلحه و مواد منفجره دیده‏اید؟ یک مرد بى‏سلاح که فقط ایمان و عقیده دارد! این‏همه نیرو چه لزومى دارد؟ مردم دیگر بیدار شده‏اند. تا کى وجدانتان در خواب خواهد بود؟ چرا تن به این زندگى ضلالت‏بار داده‏اید؟» 

 

سپس رو به برادر کرد و گفت: «من برنمى‌گردم. مى‏خواهم همانند زینب علیه السلام که برادرش حسین علیه‏السلام را همراهى کرد، همراه تو باشم.» تا هنگامیکه اتومبیل حامل سید محمدباقر ایستاده بود، ملازم و مراقب برادر بود، اما وقتى اتومبیل حرکت کرد، با تکبیرهاى رعدآسا، قلب دشمنان را به لرزه درآورد، و سخنان خود را با آیات « إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ » (شعراء: 227) و « قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ اسْتَعینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ » (اعراف: 128) پایان داد.

سپس بنت‏الهدى به سمت حرم جد بزرگوارشان، علی علیه‌السلام حرکت کرد و در راه فریاد می‌زد: «که اى مردم! به شما ستم کردند! مرجع شما را گرفتند!» در حرم هم با ممانعت خادمان، که دست نشاندگان رژیم بودند؛ مواجه شد، اما آنجا هم سخنرانى کرد و همان جمعیت اندک را به گریه واداشت. سپس به منزل بازگشت. فرداى آن روز، به بازار نزدیک حرم رفت و با فریادهاى تکبیر و سخنان پرشور، مردم را به قیام فراخواند. پس از خروش زینب وار بنت الهدی، تظاهراتی از حرم امام علی علیه السلام با حضور مردان و زنان عراقی به راه افتاد و در پی تظاهرات، رژیم مجبور شد سید محمدباقر را آزاد کند. ساعاتی بعد سید محمدباقر از اداره امنیت با خانواده‌اش تماس گرفت و به آنان اطلاع داد که بعد از چند ساعت به نجف می‌رسد.

 

* موسم حج

در موسم حج، حالت شوق عجیب و فرح انگیزی وجود بنت‌الهدی را در برمی‌گرفت. بنت‌الهدی همانند مرشد دینی در یکی از کاروان‌ها، که از بغداد و کاظمین حرکت می‌کرد، رهسپار حج می‌شد. علاوه بر بانوان عراقی که به سرپرستی بنت‌الهدی به حج مشرف می‌شدند، بانوان طراز اول دیگر ممالک اسلامی نیز در کاروان وی حضور داشتند. در یکی از این سفرها، دختر امام خمینی(رهبر انقلاب و بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران) نیز در کاروان بنت‌الهدی حضور داشت. بنت‌الهدی مسائل حج و احکام آن را به زنان آموزش می‌داد و به دلیل احاطه‌ی کاملی که بر فتواهای مراجع گوناگون داشت، نیاز علمی هر مقلدی را طبق فتوای مجتهد خودش برآورده می‌کرد. اگر به مساله‌ای برمی‌خورد که حکم آن در رساله‌ها وجود نداشت، با برادرش سید محمدباقر صدر تماس تلفنی می‌گرفت تا حکم شرعی را از او دریافت کند.

بنت‌الهدی در مورد حج می‌گفت: «باید به سوی فرودگاه روانه می‌شدیم. لحظه‌ای درنگ کردم تا برای آخرین بار به وسایلی که برای آن سفر طولانی و پر رمز و راز مهیا کرده بودم؛ نگاهی بیندازم تا مبادا چیزی از قلم افتاده باشد. نیازی به شمارش نبود... یک ساک، همین و بس. مگر کسی که به سوی بیت الله بار سفر می‌بندد، چه چیزی با خود می‌برد؟ مگر نه این که در آغاز، بشر برای حج گزاردن به سوی خانه‌ای فراخوانده شد که در سرزمینی بی‌آب و علف بنا گردیده بود؟»

 

* حکم آنچه تو فرمایی

در جریان ارتحال دائی روحانی و بزرگوارش، آیت الله شیخ مرتضی آل یاسین، هر فردی می‌خواست تسلیم در برابر اراده خدا و رفتار صاحب عزا را ببنید، باید به بنت‌الهدی می‌نگریست. در آن فضای سراسر شیون و زاری، او نه تنها خود ناله و فغان نمی‌کرد که به زنان فامیل و بستگان هم توصیه میکرد ذکر «لا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ  اِلا بِالله اَلعَلِیِّ العَظیمِ » را تکرار کنند و خوشحال باشند که سفره‌ی رحمت و خیر و برکت پروردگار، در انتظار دائی بزرگوارش است.

*  تجسم چهره متکامل اسلام

یکی از شاگردان بنت‌الهدی نظرات برخی از خواهرانی که شاگرد وی بودند را در مورد بنت‌الهدی جویا شده بود و از هر یک پرسید: چه چیزی در بنت‌الهدی هست که تو را بیش از دیگران جذب می‌کند؟ جواب‌ها مختلف بود یکی می‌گفت: کناره‌گیری از دنیا و لذت‌های آن...

یکی دیگر می‌گفت: سادگی و تواضع و سخاوت ایشان...

و دیگری گفت: او با تمام سادگیش بانویی آراسته است...

کسی هم جواب داد: هوش و خوش سخن بودن ایشان...

 

در پایان نظر سنجی هم رو به کسی کرد که با بنت‌الهدی رابطه‌ دوستی عمیقی داشت، ایشان پاسخ داد: "عمل در راه خدا از ابتدای جوانی و وقف زندگی برای خداوند متعال."

یکى دیگر از خواهران می‌گفت: "محبت و عاطفه و روش جذاب ایشان و به‏طور کلى، چهره متکامل اسلام را در بنت‏الهدى مى‏دیدم. نهایت ایثار در او متجلى بود. آگاهى بخشیدن به دیگران را وظیفه شرعى و واجب خویش مى‏دانست. جلوه رفتارى او با دیگران به‏گونه‏اى بود که گویى سالیان دراز با آن‏ها زیسته است. شخصیت وى در دل‏ها نفوذ عمیقى داشت."یکی دیگر از شاگردان ایشان می‌گفت: "کسی که با شهیده بنت الهدی رفت و آمد کند این سؤال به ذهنش خطور می‌کند که اگر اخلاق این بانو در این عصر این گونه است پس اخلاق بانوان پیشینی چون خدیجه کبری و فاطمه زهرا و زینب علیهم السلام چگونه بوده است.

خانم سیده ام جعفر(همسر سید محمدباقر صدر و خواهر امام موسی صدر)،نقل می‌کند که یک بار نماز جماعتی به امامت بنت‌الهدی اقامه شد، در پایان نماز، یکی از زنان از وی می‌پرسد چگونه در نماز به خواهر شوهر خودت اقتدا می‌کنی؟  و ایشان پاسخ می‌دهد؛" غیر از عدالت چیزی از ایشان ندیده‌ام."

* تدبیر دولت ایران

با کمک وزارت کشور و سفارت ایران در بغداد، برای سید محمدباقر صدر و بنت‌الهدی صدر در اوایل سال 1359 گذرنامه‌هایی الجزایری و با لباس محلی عشایری تهیه شد و مقدمات سفر ایشان از طریق کردستان و عراق به مرز ایران فراهم گشت. در ایران به غیر از حضرت امام خمینی (ره) و فرزندشان حاج احمد آقا و آقایان سید صادق طباطبایی و سید محمود دعایی که از نزدیکان امام و سفیر ایران در عراق بودند، کسی از این ماجرا اطلاع نداشت.

از بخت بد، هنگامیکه فرستاده‌ ایران به بغداد بازگشت و آمادة رفتن به نجف اشرف بود، خبر دستگیری آیت‌‌الله صدر و خواهر دانشمند ایشان، بانو بنت‌الهدی صدر منتشر شد.

* تحویل جنازه‌ها 

شامگاه چهارشنبه بیستم فروردین سال 1359 ش، رژیم بعث، برق شهر نجف را به طور کامل قطع کرد. در سیاهی شب، مأموران امنیتی از دیوار منزل سید محمدصادق صدر، پسرعموی شهید صدر بالا رفتند و در را باز کردند. بعد به خانه سیدمحمدصادق ریختند و از او خواستند همراه‌شان به استانداری نجف برود. در آنجا، ابوسعد (رئیس اداره امنیت نجف) به سید محمدصادق صدر گفت: «این‌ها جنازه صدر و خواهرش هستند که اعدام شده‌اند. با ما بیا تا دفن‌شان کنیم.»

سید گفت:‌ "باید غسلشان بدهم." ابوسعد گفت: "غسل و کفن شده‌اند." سید گفت: "باید بر آنها نماز بخوانم." ابوسعد گفت: "بخوان."

نماز که تمام شد ابوسعد گفت: "می‌خواهی جنازه‌شان را ببینی؟" سید گفت: "بله".

جنازه را نشانش دادند. صورت پسرعمو غرق خون بود. آثار شکنجه در همه جای صورتش پیدا بود. نگذاشتند همه جای بدن محمدباقر را ببیند.

ابوسعد گفت: "می‌توانی خبر اعدام سید را اعلام کنی، اما اگر خبر اعدام بنت‌الهدی را اعلام کنی خودت را هم می‌کشیم."

این روش بعثی‌ها بود. در این چند ماه این‌قدر خبر شهادت سید را دادند و بعد تکذیب کردند که مردم دیگر راحت خبر را باور نمی‌کردند. رژیم عمداً این کار را کرده بود تا مردم نتوانند موضع مشخصی بگیرند. می‌خواست مردم در تناقض و سردرگمی بمانند. 

 

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط