یکی از اشعار معروف اقبال که برای بیداری ملتهای مسلمان سروده شده، مثنویای است که هدف از سرودنش را چنین بیان میکند: «در معنی این که پختگی سیرت ملیه از اتباع آئین الهیه است» یعنی قوام ملیت در گرو پیروی از اسلام است.
محمد اقبال لاهوری یا علامه اقبال 18 آبان 1256 در سیالکوت پاکستان به دنیا آمد و تا 1 اردیبهشت 1317 که در لاهور از دنیا رفت، نام نیکی از خود به جا گذاشت. او شاعر، فیلسوف، سیاستمدار و متفکر مسلمان پاکستانی بود که اشعار زیادی نیز به زبانهای فارسی و اردو سروده است. اقبال در پاکستان به طور رسمی «شاعر ملی» خوانده میشود و اشعار او در میان دیگر فارسی زبانان محبوب است.
از سوی دیگر اقبال همواره کوشید که مردم را آگاه کند و از بند استعمار برهاند. از این رو نگاهی عمیق به کشورهای استعمار شده اسلامی داشت و با نظر به ویژگیهای سیاسی آن زمان و اندیشههای اسلامی، در تکاپوی عزت مسلمانان بود. همچنین زبان مشترک، نگاه قابل ستایشش و پیوستگی فرهنگی و تاریخی و مذهبی کشورش با ایران و افغانستان عامل دیگر در محبوبیت اقبال و اشعارش در این کشورها است.
به هر حال اقبال یکی از نامورترین و سرشناسترین شاعران پارسیگوی غیر ایرانی در ایران است که از کل 12 هزار بیت شعری که توسط اقبال سروده شده است 7هزار بیت آن فارسی است. دکتر شریعتی در جایی وی را ایرانیترین خارجی و شیعهترین سنی خطاب کرده است.
آنچه در این گزارش قصد بررسی آن را داریم تجلی افکار ضد استعماری و نگاه او به آینده مسلمانان و وظیفه آنها است و به همین مناسب سراغ چند مثنوی بلند اقبال رفتهایم که او در آنها به وضوح به همدینان خود با زبانی رسا و البته ساده پند میدهد و در قسمتهایی با حماسی کردن لحن شعرش آنها را به تکاپو وامیدارد.
یکی از معروفترین اشعار اقبال مثنوی است که در مدح محمد ظاهر شاه سروده است (ظاهر شاه آخرین پادشاه افغانستان بود که در میان فارسی زبانان و مردم کشورش چهرهای محبوب داشت). اقبال مدح او را با تقلید از غزل حافظ در مدح شاه شجاع آغاز میکند. حافظ میگوید:
ای قـبای پادشـاهی راست بر بـالای تو
زینت تـاج و نگیـن از گوهـر والای تو...
و اقبال میسراید:
ای قبای پادشاهی بر تو راست
سایه تو خاک ما را کیمیاست...
او مدح ظاهر شاه را در چند بیت ادامه میدهد و بعد جوان امروز را پند میدهد که سخت کوش باشد چون
هر که خود را صاحب امروز کرد
گرد او گردد سپهر گرد گرد
او جهان رنگ و بو را آبروست
دوش ازو ، امروز ازو، فردا ازوست
مرد حق سرمایهٔ روز و شب است
زانکه او تقدیر خود را کوکب است
او سپس جوانان را به سخت کوشی و کراری دعوت میکند و به وصف معنی کرار بودن میپردازد که صفت امیرالمومنین است و هر که از این صفت دور باشد ناچار به فتنه عثمان گرفتار آید. اقبال بعد به واکاوی دلیل ضعف مسلمانان هند میپردازد:
مسلم هندی چرا میدان گذاشت؟
همت او بوی کراری نداشت
مشت خاکش آنچنان گردیده سرد
گرمی آواز من کاری نکرد...
**هنوز صد جهان از قرآن باقی است
او سپس راه چاره را علاوه بر همت بلند در رجوع به قرآن میداند که هنوز 100 جهان از آن باقی است:
روزها ، شبها تپیدن میتوان
عصر دیگر آفریدن میتوان
صد جهان باقی است در قرآن هنوز
اندر آیاتش یکی خود را بسوز
و سپس به زیبایی به وصف یک مرد حق و یک مسلمان آزاده میپردازد:
مرد میدان زنده از الله هوست
زیر پای او جهان چار سوست
بندهای کو دل بغیرالله نبست
میتوان سنگ از زجاج او شکست
و این ابیات ادامه پیدا میکند تا اقبال به سراغ ریشه بدبختی مسلمان و نقد تفکر غربی که رواج کرده، بپردازد و او پیشرفت غرب را در نتیجه یافتن گوهری میداند که از دست مسلمانان افتاده است:
حکمت اشیا فرنگی زاد نیست
اصل او جز لذت ایجاد نیست
نیک اگر بینی مسلمان زاده است
این گهر از دست ما افتاده است
چون عرب اندر اروپا پر گشاد
علم و حکمت را بنا دیگر نهاد
دانه آن صحرا نشینان کاشتند
حاصلش افرنگیان برداشتند
این پری از شیشه اسلاف ماست
باز صیدش کن که او از قاف ماست
لیکن از تهذیب لا دینی گریز
زانکه او با اهل حق دارد ستیز...
**با کهنه دزدان بجنگید حتی اگر بمیرید
پس از آن این شاعر لحنش را حماسی میکند و خوانندهاش را به مبارزه با این کهنه دزدان فرا میخواند؛ هر چند نتیجه این مبارزه مرگ باشد و میسراید:
روح باحق زنده و پاینده است
ورنه این را مرده ، آن را زنده است
آنکه «حی لایموت» آمد حق است
زیستن با حق حیات مطلق است
هر که بی حق زیست جز مردار نیست
گرچه کس در ماتم او زار نیست
برخور از قرآن اگر خواهی ثبات
در ضمیرش دیدهام آب حیات
میدهد ما را پیام «لاتخف»
میرساند بر مقام لاتخف...
اقبال سپس از خودش میگوید و از عشقی که به اسلام دارد و دلیلی که چون لاله دلش را داغدار کرده است:
...گوهر دریای قرآن سفتهام
شرح رمز «صبغة الله» گفتهام
با مسلمانان غمی بخشیدهام
کهنه شاخی را نمیبخشیده ام
عشق من از زندگی دارد سراغ
عقل از صهبای من روشن ایاغ
نکته های خاطر افروزی که گفت؟
با مسلمان حرف پرسوزی که گفت؟
همچو نی نالیدم اندر کوه و دشت
تا مقام خویش بر من فاش گشت
حرف شوق آموختم وا سوختم
آتش افسرده باز افروختم....
**اگر مسلمان باشی برای دفاع از کشورت الوند را سرمه میکنی
یکی دیگر از اشعار معروف اقبال که برای بیداری ملتها سروده شده، مثنوی است که خودش هدف از سرودنش را چنین بیان میکند: «در معنی این که پختگی سیرت ملیه از اتباع آئین الهیه است» یعنی قوام ملیت در گرو پیروی از اسلام است. او ابتدا شعرش را در تعریف دین و شریعت شروع میکند و سپس سراغ اندیشه اصلیش میرود:
ملت از آئین حق گیرد نظام
از نظام محکمی خیزد دوام
قدرت اندر علم او پیداستی
هم عصا و هم ید بیضاستی
با تو گویم سر اسلام است شرع
شرع آغاز است و انجام است شرع
او سپس برای این ادعایش دلیل میآورد و استدلال میکند اگر کسی دین نداشته باشد، دلیلی برای به خطر انداختن خود ندارد اما کسی که معتقد به شریعت است، حتی کوه الوند را تبدیل به سرمه میکند تا از کشورش دفاع کند:
شرع میخواهد که چون آئی بجنگ
شعله گردی و اشکافی کام سنگ
آزماید قوت بازوی تو
مینهد الوند پیش روی تو
باز گوید سرمه ساز الوند را
از تف خنجر گداز الوند را...
...شارع آئین شناس خوب و زشت
بهر تو این نسخهی قدرت نوشت
از عمل آهن عصب می سازدت
جای خوبی در جهان اندازدت
خسته باشی استوارت میکند
پخته مثل کوهسارت میکند
هست دین مصطفی دین حیات
شرع او تفسیر آئین حیات
و بعد دلیل ضعف امروز مسلمانان را چنین وصف میکند:
تا شعار مصطفی از دست رفت
قوم را رمز بقا از دست رفت
...آنکه ضربش گردن اعدا شکست
قلب خویش از ضربهای سینه خست
آنکه گامش نقش صد هنگامه بست
پای اندر گوشهی عزلت شکست
آنکه فرمانش جهان را ناگزیر
بر درش اسکندر و دارا فقیر
کوشش او با قناعت ساز کرد
تا به کشکول گدائی ناز کرد...
او در پایان شعرش از مخاطبش میخواهد بازگردد به روزگاری که مسلمان دنیایی را دست داشتند و پشتشان به اسلام گرم بود.
**اگر در قفس هم گرفتاری، فریاد بزن
یکی دیگر از اشعار اقبال شعری است که در آن تاکید میکند مسلمانان امروزی به یک رهبر قدرتمند و یک مرکز فرماندهی نیاز دارد و او این مرکز ملت اسلامی را بیت الحرام میداند. او شعرش را با این نکته شروع میکند که راز حیات خور و خواب نیست و حتی اگر در قفس هم باشی میتوانی فریاد بزنی:
...زندگی مرغ نشیمن ساز نیست
طایر رنگ است و جز پرواز نیست
در قفس وامانده و آزاد هم
با نواها میزند فریاد هم...
او چند بیت را باز در شرح معنای حیات میسراید و سپس به سراغ مفهوم اصلی شعرش میرود:
...همچنان آیین میلاد امم
زندگی بر مرکزی آید بهم
حلقه را مرکز چو جان در پیکر است
خط او در نقطهی او مضمر است
قوم را ربط و نظام از مرکزی
روزگارش را دوام از مرکزی
رازدار و راز ما بیت الحرم
سوز ما هم ساز ما بیت الحرم...
این شاعر در ادامه دلایلش را میشمارد و اینکه کعبه نقطههای مشترکی دارد که همه مسلمانان را به هم پیوند میدهد. بعد دلیل اینکه او این قدر بر اتفاق مسلمانان تاکید میکند را با مثالی شرح میدهد:
در جهان جان امم جمعیت است
در نگر سر حرم جمعیت است
عبرتیای مسلم روشن ضمیر
از مآل امت موسی بگیر
داد چون آن قوم مرکز را ز دست
رشتهی جمعیت ملت شکست...
او سپس خواننده را خطاب قرار میدهد و شعرش را اینگونه به پایان میبرد:
...ای ز تیغ جور گردون خسته تن
ای اسیر التباس و وهم و ظن
پیرهن را جامهی احرام کن
صبح پیدا از غبار شام کن
مثل آبا غرق اندر سجده شو
آنچنان گم شو که یکسر سجده شو
مسلم پیشین نیازی آفرید
تاب به ناز عالم آشوبی رسید
در ره حق پا به نوک خار خست
گلستان در گوشه دستار بست
خبرگزاری فارس- مهناز سعیدحسینی