loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

عنایت جوادالائمه(ع) به شاعر دوره رضاخان

نویسندگان مرتبط : عبدالکریم هاشمی نژاد

یکشنبه 14 مهر 1392

برای خرید نان بیرون آمده بود، اما مأموران رضاخانی او را دست بسته به پادگان بردند تا دوره سربازی را بگذارند! در پادگان دلش گرفت، در حالی که دعای توسل را زمزمه می‌کرد، یاد ماجرایی افتاد و با دلی شکسته جوادالائمه(ع) را صدا زد!

یکی از ویژگی‌های بارز ائمه معصومین(ع) کرامات آن بزرگواران بعد از شهادتشان است، این مردان آسمانی که همواره گوشه‌ای از محبت و مهربانی الهی را با عنایت خاصه خود به تصویر می‌کشند،‌ در شرایط سخت و دشوار زندگی محبان خود را تنها نمی‌گذارند و به یاری آن‌ها می‌شتابند.

داستان کرامت امام جواد(ع) به یکی از شاعران اهل بیت(ع) در زمان رضاخان شاهدی بر این مدعاست که توسط حجت‌الاسلام سیدحسین هاشمی‌نژاد روایت شده است:

 

 

*ماجرای آزاد شده امام جواد(ع) و معاف شدن از سربازی در ارتش رضاخان

یک شاعری در مشهد به نام «فاخر تبریزی» بود، زمان رضاشاه ملعون رفته بود نان بخرد؛ مأموران آمدند او را گرفتند و به پادگان برای سربازی بردند، این بنده خدا هم که دو تا بچه داشت، خیلی ناراحت شد، دلش شکست و گفت: خدایا! زن و بچه من سر سفره منتظر نان هستند، بعد شروع به خواندن دعای توسل کرد، تا به نام آقا جوادالائمه(ع) رسید: «یا اَباجَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ»!

گفت: دلم شکست، گفتم: آقا! شما آن امامی هستی که آمدی زندان دست غلام پدرت «اباصلت» را گرفتی و از جلوی چشم همه مأموران بیرونش بردی و هیچ کس هم متوجه نشد، آقا! منم غلام آستان پدرت علی بن موسی الرضا(ع) هستم، بیا دست من را هم بگیر و از این پادگان نجات بده!

همین طور که دعای توسل را می‌خواندم و گریه می‌کردم، یک مرتبه دیدم زمین و هوا نورانی شد، وجود اقدس جوادالائمه(ع) تشریف آوردند، دست مرا پسر فاطمه(س) در دستش گرفت، از جلوی تمام سربازها و سرهنگ‌ها برد و هیچ کس من را ندید، حضرت(ع) من را نجات داد.

فردای آن روز یک سرهنگی من را در خیابان دید، گفت: فلانی! ما کاری به تو نداریم، از سربازی معافی! ولی تو را به خدا بگو چطور شد، در پادگان بسته بود، ‌این همه میله، نرده و مأمور! تو کجا رفتی؟! همه حیران و سرگردانند.

گفتم: برو رفقایت را منزل ما بیاور، وضو بگیرید، مؤدب بنشینید تا به همه شما بگویم آزاد شده چه کسی هستم!

اینها همه آمدند و نشستند، گفتم: من دعای توسل خواندم به جوادالائمه(ع) گفتم، آقا همان طور که غلام پدرت «اباصلت» را نجات دادی، بیا دست من را بگیر و از این پادگان نجات بده، یک مرتبه جوادالائمه(ع) دست من را گرفت و از جلوی چشم شما من را بیرون برد، من شما را می‌دیدم، اما شما من را نمی‌دیدید.

منبع: خبرگزاری فارس

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط