loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

گناه های نابخشودنی مریلا زارعی، در شب یادبود لورن باکال و جوزف مک کارتی!

ستاره شدن برای ملت الزاماتی دارد، و آدابی، و بودند کسانی که پیش از این به این مقام رسیدند اما به هر دلیل، نخواستند که جاودانه بمانند و دلشان برای فناشدن در سینمای یک درصدی این روزها تنگ شد. در میان انتخاب های رنگارنگ، از فرشته خویی استعفا دادند و بی درنگ و در یک سقوط آزاد، از آسمان «بقا» به خاک «فنا» افتادند. چراکه در روزگاری که مأموران سخت کوش «سناتور مک کارتی»های وطنی، در همین دور و بر پرسه می زنند و با تکه نانی و پاره استخوانی، آبرو می ریزند و بذر شایعه می پرورانند، ستاره ماندن برای مردم هم سخت است.

یکشنبه 26 مرداد 1393

گاهی اوقات، اتفاقات یک چهارشنبه شب گرم مهتابی کافی است تا یقین پیدا کنید «تاریخ تکرار می شود؛»، گرچه ممکن است یک سر این اتفاقات، در خانه «لورن باکال» -ستاره سال های دور هالیوود- در ساختمان مشهور داکوتای نیویورک و سر دیگر آن در هشتمین جشن انجمن نویسندگان و منتقدان سینمای ایران در ایوان شمس تهران باشد.

1-آمریکای بعد از جنگ جهانی و دوران جنگ سرد؛

به گزارش رجانیوز، وقتی جنگ جهانی دوم، با همه ی آثار ویرانگرش به پایان رسید، همان طور که پیش بینی می شد، سیستم دوقطبی جدیدی با قدرت گرفتن شوروی و آمریکا در جهان شکل گرفت که در دو سوی این بردار، دو سیاستمدار عجول و متوهم قرار داشتند؛ «هری ترومن» به عنوان نمادی از کاپیتالیسم و «ژوزف استالین» به عنوان مظهر کمونیسم.

ترومن که در 12 آوریل 1945 به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد، پایه گذار نوعی توهم توطئه ی مدرن در دکترین سیاست خارجی آمریکا و آغازگر دوران موسوم به «جنگ سرد» است که این سیاست او تا چهار دهه ی بعد هم ادامه پیدا کرد. در نتیجه این توهم توطئه، نابودی متحد دیروز آمریکا در مقابل نازیسم، یعنی شوروی و محو آن از نقشه ی جهان، به اولویت نخست سیاست خارجی ایالات متحده تبدیل شد. فرض مقامات آمریکایی بر این بود که کمونیست ها به دنبال صدور انقلاب خویش هستند و لذا پیگیری مسائل داخلی باید به نمایندگان معتمد دولت سپرده شود تا بتوانند از نفوذ کمونیسم در داخل کشور جلوگیری نمایند. یکی از این نمایندگان سناتور «مک کارتی»، نماینده ی جمهوری خواه سنا بود.

سناتور جوزف مک کارتی

مک کارتی سناتوری است که جهان او را با سخنرانی مشهوری که در بین گردهمایی زنان حزب جمهوری خواه آمریکا در شهر ویلینگ واقع در ویرجینیای غربی بود، می شناسد. او در این سخنرانی اشاره به لیستی 205 نفره می کند که با اسناد معتبر، وابستگی آن ها به کمونیست ها یا طرفداری و هواداری این طرز تفکر اثبات می شود. این سخنرانی بلافاصله در رسانه های دولتی آمریکا ضریب می گیرد و تحت تأثیر فضاسازی انجام شده، تا چهار سال جامعه ی آمریکا به خصوص سه قشر کارمندان سیاسی دولت، هنرمندان و فرهیختگان، بی مهری های عمیقی را تجربه می کنند. طی سال های 1950 الی 1954 میلادی است که اسم سناتور جوزف مک کارتی به عنوان یکی از چهره های ماندگار در عرصه ی سیاست و حکومت ایالات متحده ی آمریکا علی الخصوص حد فاصل جنگ سرد شوروی و آمریکا (1945 الی 1989 میلادی) شناخته می شود. جالب آنکه گرچه روزنامه هایی مثل نیویورک تایمز بازتاب گسترده‎ ای از سخنرانی او در همان زمان داشتند، اما سند این سخنرانی مشهور مک کارتی که در فوریه 1950 ادعای کمونیست بودن 205 نفر را مطرح می کند، تاکنون در هیچ کتابخانه ای پیدا نشده است.

سناتور مک کارتی تلاش می کرد تا خطر کمونیسم را مهم و خیلی بزرگ تر از آن چه هست، جلوه دهد. به همین منظور و برای مقابله با خطر کمونیسم در داخل کشور اداره ی اف.بی.آی تأسیس می شود و مأموریت می یابد تا با مک کارتی در زمینه ی تحقیقات افراد منتسب به دولت (به صورت مستقیم و غیر مستقیم) همکاری نماید. از همین رو، در این دوران صدها نفر به عنوان مجرم شناخته شده و راهی زندان ها شدند. بین ده الی دوازده هزار نفر شغل خود را از دست دادند؛ در بسیاری از موارد هنگامی که احضاریه ای برای فرد جهت شرکت در دادگاه به دست فرد می رسید، موجبات اخراج او از محل کارش فراهم می شد. در واقع، قربانیان طرح مک کارتی بیچارگانی بودند که هیچ وقت توانایی پاسخگویی به اتهامات واردشده بر علیه خود را پیدا نکردند.

نمایی از دادگاه های کمیته ی بررسی فعالیت های ضدآمریکایی

اما نمونه ی جالبی از این قربانیان، سینماگران هالیوودی بودند؛ تا جایی که 300 نفر از بازیگران و کسانی که در زمینه ی فیلم مشغول به کار بودند، صرف ادعاهای بدون سند شغل خود را از دست دادند. اکثر افراد به کشورهای دیگری گریختند و اقلیت آن ها در جامعه ی آمریکایی -تا زمان پایان مک کارتیسم- منزوی و مورد اهانت واقع شدند.

نخستین لیست سیاه سیستماتیک هالیوود در 25نوامبر سال 1947 تهیه شد؛ یک روز پس از آن که 10 نویسنده و کارگردان به دلیل شهادت ندادن در برابر کمیته ی بررسی فعالیت های غیرآمریکایی به «توهین به کنگره» متهم شدند. گروهی از مجریان استودیوها، که تحت حمایت «انجمن سینمای آمریکا» فعالیت می کردند، حکم اخراج این 10 نفر، که به «10مرد هالیوود» مشهور شدند، را اعلام کردند. سپس در  22 ژوئن 1950 جزوه ای به نام «کانال های سرخ» منتشر شد که نام 151 نفر از فعالان حرفه ای هنر را در خود داشت و آن ها را فاشیست های سرخ و هوادارانشان» می نامید. چیزی نگذشت که اغلب کسانی که از آن ها نام برده شده بود، به همراه گروه دیگری از هنرمندان از فعالیت در عرصه ی هنر منع شدند.

اما در حالی که کمیته ی بررسی فعالیت های ضد آمریکایی ظاهراً برای تجسس و پیدا کردن عواملی که محرمانه به تبلیغات سیاسی مخالف در فیلم های آمریکایی می پرداختند، تشکیل شده بود، «مک کارتیسم» نه پاکسازی اندیشه چپ گرایی از هالیوود، بلکه حذف هر نوع نگاه مخالف با سیاست های آمریکا را دنبال می کرد و لذا بسیاری از چهره های برتر هالیوود، از جمله «جان هیوستن» کارگردان و «همفری بوگارت» و «لورن باکال» بازیگر، کمیته ای تشکیل دادند و با تکیه بر اصلاحیه ی اول قانون اساسی آمریکا به واشنگتن رفته و به حمله دولت به سینما اعتراض کردند. (الحاقیه های قانون اساسی ایالات متحده آمریکا یا با عنوانی مشهورتر، «منشور حقوق ایالات متحده»، نام ده اصلاحیه ای بود که به قانون اساسی آمریکا الحاق شد. این متمم ها که قدرت دولت فدرال را محدود و حقوق شهروندان ایالات متحده را تضمین می کرد، پس از نبرد آمریکا با بریتانیا به قانون اساسی ایالات متحده افزوده شد. به موجب اصلاحیه ی اول از این متمم های ده گانه، کنگره در خصوص ایجاد مذهب، یا منع پیروی آزادانه از آن یا محدود ساختن آزادی بیان یا مطبوعات یا حق مردم برای برپایی اجتماعات آرام و دادخواهی از حکومت برای جبران خسارت هیچ قانونی وضع نمی کند.)

سفر ستارگان هالیوود برای اعتراض به دولت آمریکا - واشنگتن 1947

در این میان، در همان حین که بررسی ها هنوز درحال پیگیری بود، عده ای از کسانی که در صنعت سینما فعالیت می کردند به همراهی با کمیته و جدا کردن خود از این افراد «مظنون و خیانتکار» پرداختند. به طور مثال، «رونالد ریگان»، -که در آن زمان بازیگر درجه ی دو هالیوود و رئیس صنف بازیگران سینما بود- و «والت دیزنی» در برابر کمیته بررسی فعالیت های غیرآمریکایی شهادت دادند که تهدید این افراد برای صنعت سینما، تهدیدی جدی است. سپس در هفدهم نوامبر 1947 صنف بازیگران آمریکا با رأی گیری تصمیم گرفت که تمامی اعضایش تعهد ضدکمونیستی بدهند. هم زمان، اغلب استودیوهای فیلم سازی برای نشان دادن هماهنگی با تجسس های مجلس نمایندگان دست به کار ساخت فیلم های ضدکمونیستی شدند.

شهادت رونالد ریگان در دادگاه مک کارتیسم

در سال 1948، 204 نفر از فعالان حرفه ای هالیوود نامه ای امضا کرده و به دیوان عالی دادند و از «10هالیوودی» دفاع کردند، اما دیوان عالی از خواندن آن سر باز زد. از این 204 نفر، 84 نفر نیز وارد لیست سیاه شدند. «همفری بوگارت» که یکی از برجسته ترین اعضای «کمیته ی اصلاحیه ی اول» بود، مجبور شد مقاله ای با عنوان «من کمونیست نیستم» در نشریه سینمایی «فتوپلی» بنویسد و همفکری خود با این جریان را تکذیب کند. اما به تدریج لیست سیاه، کسانی که هیچ فعالیت سیاسی ای نداشتند را نیز در بر گرفت و در شهادت ها به دلایل خجالت آوری استناد شد. برای نمونه «لایونل استندر»، -بازیگر مجموعه ها ی تلویزیونی- به دلیل آنکه در یکی از فیلم هایش در نقش بازیگری ایفای نقش کرده بود که در هنگام انتظار برای رسیدن آسانسور با سوت آهنگ «انترناسیونال» را زده است، بدون هیچ گونه فعالیت سیاسی دیگر، برای همیشه از فعالیت در عرصه ی هنر منع شد...

 

 

پیاده روی ستارگان هالیوود در اعتراض به برگزاری دادگاه  تفتیش عقاید-واشنگتن 1947

 

 

2-آمریکای سال 2014؛ بامداد یک چهارشنبه تابستانی

 

 

لورن باکال و همسرش همفری بوگارت در دادگاه مک کارتیسم - 1947

بامداد چهارشنبه، 12 آگوست 2014، لورن باکال، بیوه ی همفری بوگارت، درگذشت. باکال که یکی از آخرین بازماندگان دوران طلایی سینمای کلاسیک طی دهه های چهل تا هفتاد میلادی بود، در سال های انتهایی زندگی همسرش، در تمامی فعالیت های اعتراضی بوگارت به فضای پلیسی و تفتیش عقاید حکومت آمریکا به بهانه ی مبارزه با کمونیسم، شرکت می کرد. مهم ترین وجه زندگی حرفه ای باکال خارج از قاب رؤیایی سینما هم همین است و آن چه وی را فراتر از یک بازیگر متعلق به نسل سینمای کلاسیک برجسته می کند، حضور وی در دادگاه های مک کارتیسم دوشادوش همسرش و در صف اول پیاده روی معروف ستارگان هالیوود در واشنگتن در 1947 است. جالب است که نخستین لیست سیاه رسمی بر ضد فعالان هنری هالیوود در 25نوامبر سال 1947 تنظیم و منتشر شد که آن هم روز چهارشنبه بود.

لورن باکال در 89 سالگی

 

3-ایران سال 1393؛ یک چهارشنبه شب تابستانی

اما جالب تر از همه این که در چهارشنبه شب گذشته، 22مرداد 1393، در این گوشه ی جهان و در ایران، «هشتمین جشن انجمن منتقدان و سینمایی ایران» هم با حضور برخی از مأموران سخت کوش «سناتور مک کارتی»های وطنی برگزار شد.

البته جشن داشت به خوبی و خوشی پیش می رفت که ناگهان نوبت به اهدای جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن از سوی منتقدان رسید؛ مازیار میری –کارگردان فیلم های مثل «حوض نقاشی» و «سعادت آباد» و «پاداش سکوت»- و «محمد متوسلانی» برای اهدای جوایز این بخش روی سن رفتند. اما «مازیار میری» قبل از اهدای این جایزه رو به «کیوان کثیریان» گفت: «آیا این جایزه متعلق به همان کسی است که فکر می کنم؟» سپس قبل از خواندن نام «مریلا زارعی» به عنوان برگزیده این بخش، در کنایه ای آشکار ادامه داد: «می دانستم جایزه به چه کسی می رسد. این وظیفه را به من محول کردند چون ما قرار است با هم گفتگو و همدیگر را تحمل کنیم.»

در ادامه، «مریلا زارعی» تندیس این بخش را برای بازی در فیلم سینمایی «شیار 143» دریافت کرد. اما وقتی این بازیگر روی سن آمد، رو به مردم در حالی که سکوت کرده بود همه را منتظر اظهارنظرش گذاشت و گفت: «دارم تحمل می کنم...»

«زارعی» با بغض ادامه داد: «مازیار میری جمله ای گفت که دلم نمی آید حرف نزنم، با این که عهد کرده بود حرفی هم نزنم، متاسفانه فضای رسانه هم به گونه ای است که هر چه می گویم، بخشی از آن در فضای رسانه منتشر می شود. بله در زندگی اصل بر تحمل است و اگر تحمل نکنیم، چه باید کنیم؟ اما من آن چه را که در دل دارم، نمی گویم و سکوت می کنم.»

در حالی که حاضران در جشن، مریلا زارعی را تشویق می کردند، وی در پاسخ به لحن کنایه آمیز مازیار میری ادامه داد: «در ضمن من جایزه ام را از دستان آقای متوسلانی گرفتم و این باعث افتخار من است.»

4-مک کارتیسم ایرانی؛ تاریخ تکرار می شود...

به صورت صریح و شفاف اگر بخواهیم «مک کارتیسم» را به طور نسبی تعریف نماییم به گزاره ای این چنینی خواهیم رسید: «اتهام خیانت و جاسوسی بدون ارائه ی دلایل مبرهن و شفاف» و این همان اتفاقی است که برای چندمین بار و این دفعه، در برخورد با بازیگری خوشنام در عرصه ی صنعت تصاویر متحرک در ایران اتفاق افتاده است. کارگردانی معلوم الحال و تقلیدکار، که تبحر خاصی در ارتزاق از بودجه های نهادهای دولتی و عمومی (هم چون حوزه ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی و صداوسیما و ناجی هنر و ...) و تسخیر پوزیشن در عین گرفتن پُز اپوزیسیون دارد و از فیلم ضد دفاع مقدس تا فیلم موهن درباره ی اعتقادات دینی، تا توهین به طبقات گوناگون جامعه ی ایرانی و معوج جلوه دادن ارزش های اخلاقی در کارنامه ِ ی مشعشع وی یافت می شود، در توهمی تاریخی، نظریه صادر می کند و با تمسخری که ظاهرا ذات شخصیت شبه روشنفکری است از «تحمل» و «گفت وگو» می گوید.

مریلا زارعی در نمایی از فیلم تحسین شده «شیار 143»

تناقض خنده دار داستان جایی است که در شبی که از فیلم های هیستیریکی هم چون «من عصبانی نیستم» -که شورشی صریح و سطحی بر علیه مفاهیم ساده ی مردم سالاری و دموکراسی حتی با تفسیر غربی اش محسوب می شود- و اثری سادیستیک مانند «خانه ی پدری» -که میراث سنت و غیرت ایرانی/اسلامی را دستمایه ی جنایت سازمان یافته ی یک خانواده بر علیه دختر بی گناهش می داند- حمایت و تقدیر می شود، در هنگام جایزه به بازیگر فیلمی لطیف و باشکوه هم چون «شیار143»، صحبت از «تحمل و گفت وگو» به میان می آید؛ تحملِ پیام فیلمی در باب مادران شهید که ساده و بی تکلف، و امیدوار به آینده، همه ی داشته هایشان در طبق اخلاص گذاشته اند و آرامش امروز ما را تضمین کرده اند؟ گفت وگو بر سر فیلمی که برخلاف دیگر آثار مازوخیستی جشنواره ی ماضی، از زمان رونمایی تاکنون مایه ی وحدت و همدلی همه ی طیف های سیاسی و اجتماعی شده است؟! اثری که حتی برخی از افراد نشان دار در فتنه ی 88 هم علاقمند به دیدن آن و گرفتن عکس یادگاری با آن هستند!

اگر روزگاری در ینگه دنیا، سیاست های به شدت سرکوب گرانه و مبتنی بر اختناق فرهنگی که هدفی جز سرکوب هرگونه صدای مخالف در داخل و ایجاد نظم جهانی در بیرون را پیگیری می کرد، با بهانه ی «مقابله با خطر کمونیسم» توجیه می شد، چه اتفاقی افتاده است که «مک کارتی» های وطنی افسار پاره کرده اند و با کمترین دلیل عقلی و منطقی، به رسم جاهلان منقضی شده، هر روز معرکه می گیرند و فشنگ مشقی در می کنند؟! خطای نابخشوده ی خانم مریلا زارعی چیست که این گونه مورد عتاب و خطاب کارگردان میان مایه و کوتاه قد سینمای یک درصدیِ این روزها قرار می گیرد؟

بیاید فعالیت های خانم زارعی در یک سال گذشته را فهرست کنیم تا شاید خطای مستحقِ تنبیه موردنظر «ناظم خودخوانده »ی سینمای ایران را –که از این به بعد با عنوان «میرغضب» از آن یاد خواهم کرد- بیابیم:

1-بازی در نقش یک زن کُرد در فیلم «چ» مربوط به 48 ساعت از زندگی شهید چمران در غائله ی پاوه

2-بازی با زبان روزه در نقش مادر شهید در فیلم «شیار143»

3-حضور در جشنواره ی فیلم فجر

4-گریه در نشست مطبوعاتی فیلم «شیار143» در جشنواره ِ فیلم فجر به دلیل بازخورد مثبت تماشاگران در سالن رسانه ها

اشک های مریلا زاراعی در نشست خبری فیلم «شیار 143» در جشنواره سی و دوم فجر

5-دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن به خاطر بازی فیلم «شیار143» و تقدیم آن به مادران شهید: «سیمرغ برای من اشک مادری است که سال ها در انتظار بازگشت حتی یک بند انگشت فرزندش است»

6-دریافت عنوان خادم افتخاری حرم حضرت معصومه(س)

7-حضور در راهپیمایی روز قدس و واکنش نسبت به کاسب کارانه بودن کمپین های دوپهلوی حمایتی برخی از هنرمندان

 

حضور «مریلا زارعی» در راهپیمایی روز قدس

به همه ی این ها زندگی روزمره و رفت و آمدهای مرسوم میان محل کار و منزل و مراوده با دوستان و آشنایان و... را هم اضافه کنید که به نظر نمی رسد از نظر «میرغضب» داستان ما ایرادی بر آن مترتب باشد. شما با هر موضع سیاسی و مشرب فکری، در این رفتارها و مواضع شفاهی، گناه و خطایی می بینید؟

حالا بیایید زاویه ی دید خود را عوض کنیم و خومان را جای «میرغضب» بگذاریم. سعی کنید دنبال علت بگردید و فکر کنید که چرا این هفت مورد می تواند باعث ناراحتی و خشم شود، تا حدی که طرف مقابل با منت از «تحمل» سخن بگوید.

سکانس های دادگاه فیلم «سفر جادویی» (ابوالحسن داوودی، 1369) را به یاد بیاورید؛ در حالی که دکتر رضا کمالی (با بازی اکبر عبدی) در دادگاه خیالی درون ماشین لباسشویی و در میان کودکان نشسته است و قاضی، جرم های او را می خواند و بقیه سر تکان می دهند. فضایی را تصور کنید که «میرغضب» در میان جماعت شبه روشنفکران هم پیاله نشسته است و لیست بالا را یکی یکی می خواند و بقیه با صدای بلند، وقاحت مرتکب شونده(!) را تقبیح می کنند: «نقش مادر شهید بازی کرده... وای وای»، «سیمرغ بلورینش رو به مادران شهید واگذار کرده... واای وای»، «رفته قم و چادر سرش کرده... واااااای وااای»!! حق می دهم که از زاویه ی دید جایگزین، داستان به همین اندازه فانتزی و کمدی است.

اما طنز تلخ داستان آن جایی است که اتفاقات چهارشنبه ی سیاه گذشته به راحتی قابل پیش بینی بود. از جشن برگزارشده توسط انجمنی که اعضایش همان قدر به آزادی بیان اعتقاد دارند که در جریان نمایش «پایان نامه» -فارغ از کیفیت ضعیف و اهداف کاسب کارانه ی تولید این اثر- با تقلید بی نظیر صدای وحوش بر آن صحه گذاشتند، توقعی بیش از این هم نمی توان داشت (جالب است که در سال گذشته و پس از رواج اعتراض های هیاهوگونه به کیفیت ضعیف فیلم های استادان شبه روشنفکر، بارها و بارها، مدیران ارشد انجمن از این اصوات منتشرشده در سالن مطبوعات اعلام برائت کردند، اما در سال 1389 و در جریان برگزاری جشنواره ی بیست ونهم، نه تنها تقبیح زبانی درباره ی اتفاقات پیرامون نمایش «پایان نامه» اتفاق نیفتاد که هیچ گاه از اصوات تولیدی آن شب هم اعلام برائتی صورت نگرفت).

اما این همه ی ماجرا نیست، چراکه گله ای جدی هم به خانم «زارعی» وارد است. کسی که به پرواز در اوج خو گرفته است می داند که نباید پا در مرداب بگذارد. به قول دکتر پرویز خانلری:

دیده بگشود به هر سو نگریست / دید گردش اثری زین ها نیست

آن چه بود از همه سو خواری بود / وحشت و نفرت و بیزاری بود

بال بر هم زد و بر جست ز جا / گفت: کای یار ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز / تو و مردار تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی / گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد / عمر در گند به سر نتوان برد

آ ن روز که آزادانه  بر شبه روشنفکران دوپهلو تاختید و برآشفتید که: «باید بگویم که شعارها در این کمپین]کمپین «کشتن همنوع را متوقف کنید»[ کلی است و به طور مشخص به حوادث اخیر مربوط نمی شود. مشمول تمام اقدامات غیرانسانی، جنگ و خونریزی در جهان امروز است. این جمله شامل کشته شدگان اتوبوس اسکانیا، حادثه سقوط هواپیمای مالزی و... هم می شود. مطمئنم که واکنش همکارانم از سر خیرخواهی بوده و خیلی هم زیباست. من از همکارانم در این کمپین درخواست می کنم که به حرکت مثبتشان ادامه بدهند و به طور مشخص از جنایاتی که در حق مردم بی دفاع غزه شده هم نامی ببرند. وقتی رژیم صهیونیستی با شعار «یک تیر، دو نشان» جنایات خود را با افتخار انجام می دهد و به زنان حامله هم رحم نمی کند، باید مستقیم وارد عمل شد و با صدای بلند به جهانیان گفت که آنها به عمل غیرانسانی دست می زنند. بنابراین نگران واکنش های جهانی از عملکردمان و از اینکه ممکن است در جشنواره های جهانی مورد هجمه قرار گیریم، نباشیم...»، باید به این پنجه کشیدن و دندان نشان دادن هم فکر می کردید. حتما می دانید که بسیاری از همین به اصطلاح منتقدین، نماینده ی بی جیره و مواجب کارگردان اسکاری ما هستند و از هیچ تذکر و طعنه ای –حتی صمیمانه و دوستانه- به آن ساحت ملوکانه نمی گذرند! و حتما مطلعید که اساس ستاره بودن در سینمای یک درصدی، تهی شدن از آرمان و آرزوهاست؛ پس چگونه به خود جرأت دادید که در عاشقانه های باشکوه «الفت» شریکمان کنید؟ نمی دانستید با این درخشش، همه ی آن چه «میرغضب» کوتاه قد، در «پاداش سکوت» رشته بود تا شاید نوجوانان ما ببیند و عبرت بگیرند و عزمی جزم نکنند برای حضور در جنگی این گونه بی سرانجام و برادرکش، پنبه کردید؟!

نمی دانستید با به تصویر کشیدن استقامت و ابهت «هانا»، یادمان می آورید که نسل مادران ما، خاله زنک های بی ربط و هذیان گوی «کتاب قانون» نیستند؟ نمی دانستید که وقتی پا در راه همدردی با مردمان غزه و آرمان فلسطین می گذارید و به میانه ی میدان می آیید، به همه ی جوانانی که از شما الگو می گیرند و حرف شما بیش از هر کس دیگری در انتخاب راهشان تأثیر دارد، می آموزید که زنان جامعه ی ما، نه آن جسد های قابل ترحم، منهدم شده و پر تناقضی هستند که به طعنه در «سعادت آباد» نشانشان داده اند؟

حق بدهید که خطاهای شما در قبال «میرغضب» بیچاره بیش از حدی است که بشود از آن گذشت! او سال ها برای مخاطبان بی پناه ایرانی «توهم» ساخته است و شما به طرفه العینی جایش را با «تعقل» عوض کردید!

می دانستید که مشغول بر هم زدن بازی هستید؟! می دانید اگر صلابت شما با آثار ارزشی و ملی تثبیت شود، چه بلایی بر سر مشروعیت سیستم ستاره سازی سینمای شبه روشنفکری می آید؟ آن جاکه مشروعیت و محبوبیت خود را، نه از لبخند هوس آلود صاحبان اسکار و برلین و کن با چانشی همان پول های هلندی، و نه از برهنه شدن در مقابل چشم های ناپاک دیگران برای لقمه نانی –شاید یک سزار ناسزا- که از بوسه بر دستان مادران شهید طلب می کنید. حق بدهید که درانداختن طرح های جدید، زحمت و مشقت می خواهد. شما جاودانه شدن را به هر بهانه ای نمی خواهید، حتی اگر ضمانت دهند که تا سال ها بعد، در هر جشنواره ای که برپا می شود، تصاویر عریض و طویلی از کلوزآپ چهره تان را بر سر در سالن های فروش فراموشی و گمراهی بشر قرن بیست ویکم نصب کنند و هنرتان، ابزاری باشد برای تخدیر ذهن بشر در روزگار سخت دوری از خدا.

ستاره شدن برای ملت الزاماتی دارد، و آدابی، و بودند کسانی که پیش از این به این مقام رسیدند اما به هر دلیل، نخواستند که جاودانه بمانند و دلشان برای فناشدن در سینمای یک درصدی این روزها تنگ شد. در میان انتخاب های رنگارنگ، از فرشته خویی استعفا دادند و بی درنگ و در یک سقوط آزاد، از آسمان «بقا» به خاک «فنا» افتادند. چراکه در روزگاری که مأموران سخت کوش «سناتور مک کارتی»های وطنی، در همین دور و بر پرسه می زنند و با تکه نانی و پاره استخوانی، آبرو می ریزند و بذر شایعه می پرورانند، ستاره ماندن برای مردم هم سخت است.

نمی دانم اگر امروز سیدمرتضی آوینی زنده بود، درباره ی «شیار143» چه می نوشت و در باب کار عظیم و باشکوهش چه می گفت. اما می دانم که حس لطیف ابراهیم حاتمی کیا و خروش مردانه اش پس از دیدن فیلم، محک و میزانی است از همان اتفاقی است که احتمالا با محوریت سیدمرتضی رقم می خورد. و می دانم هرچه که می نوشت حتما با جملاتی شبیه به نقد «از کرحه تا راین» آغاز می شد: «دو بار «از کرخه تا راین» را دیدم و هر دو بار از آغاز تا انجام گریستم. دلم می گریست، اما عقلم گواهی می داد که تو بر دامنه ی آتشفشان منزل گرفته ای. دلم می دانست که تو بر حکم عشق گردن نهاده ای و به همین علت، از عادات متعارف فاصله گرفته ای...». و یقین دارم که اگر سیدمرتضی آوینی زنده بود، در دفاع از «شیار143» و حریم مادران شهید با صراحت و شهامت می نوشت؛ همان گونه که بر بسیاری از میراث شبه روشنفکران که تابوی زمان خود بودند و حریم ممنوعه، تاخت و از ابهت پوشالی شان جز ویرانه ای باقی نگذاشت.

داستان ما و «شیار143» هم از همین قرار است. از امروز و تا لحظه ای که این اثر هم چون موجودی زنده به حیات خود ادامه می دهد و امانتی است که باید به دست مخاطب 99درصدی اش که سال هاست سینمای آرمان سوز و بدآهنگ این سال ها را تحریم کرده اند، برسد، هم چون سید مرتضی آوینی صریح و باصلابت قلم خواهیم زد. چراکه به روشنی می دانیم که «جوزف مک کارتی» ها نمی میرند، بلکه از دوره ای به دوره ی دیگر منتقل می شوند و تغییر شکل می دهند؛ همان طور که در هر دوره هم آزادی خواهانی هستند که در دفاع از کیان آزاداندیشی، فراتر از نام و نان، از قرار گرفتن نامشان در لیست سیاه سناتورِ بدکار و بددهان واهمه ای ندارند.

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط