loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

جرج جرداق: و هیچ جای شگفت نیست که علی دادگرترین مردم باشد، بلکه اگر چنین نبود جای تعجب بود!

نویسندگان مرتبط : جرج جرداق

على از این مردمى که شکمشان باد کرده بود! به شدت متنفر بود، و چون به خلافت رسید، تصمیم گرفت که عدالت را در میان آنها اجرا کند. گروهى را از مقام خود عزل کرد و عده اى را از قدرت و احتکار دور ساخت و با آن ها جنگید.

دوشنبه 19 آبان 1393

جرج جرداق اندیشمند مسیحی اهل لبنان از افرادی است که با وجود هم کیش نبودن با مسلمانان اهل تشیع به طور زائدالوصفی در شناخت معارف اجتماعی و انسانی امیرالمومنین(ع) پیش رفته است. او که سال ها از عمرش را صرف تحقیق و مطالعه نهج البلاغه کرده حاصل آن را در کتاب عظیم "الامام علی صوت العدالة الانسانیة" در پنج جلد مدون نموده است.او در طول زندگی اش پس از ورود به وادی نوشتن برای امیرالمومنین دیگر برای هیچ یک از شخصیت های تاریخ اسلام ننوشت و درخواست ها برای این مساله را رد نمود. به مناسبت در گذشت این اندیشمند حقیقت نگر سلسله بخش هایی از این کتاب منتشر می شود:

هیچ جاى شگفت نیست که على دادگرترین مردم باشد، بلکه اگر چنین نبود جاى تعجب بود! داستان على در موضوع عدالت، از یادگارهاى پرارزشى است که مقام انسانیت و روح انسانى را شرف مى بخشد. از همین نمونه هاست آنچه گفتیم: على با برادر خود عقیل که مى خواست اندک تصرفى در مال مردم بکند، مخالفت کرد، زیرا که بیچارگان نیازمندترى وجود داشتند و این مال، سهم آنها بود. برادرش او را تهدید کرد که به معاویه خواهد پیوست! ولى این تهدید کوچکترین تأثیرى درعلى نداشت... و عقیل به سوى معاویه شتافت در حالى که مى گفت: «معاویه براى دنیاى من بهتر است»!
البته معاویه نیز هم فکر عقیل بود، زیرا بیت المال از نظر معاویه، و در دست معاویه وسیله اى براى تحکیم پایه هاى قدرت و پیشبرد هدف ها بود، و او مى خواست که افتخارات گذشته بنى امیه را تجدید کند!

علی در پیشگاه عدالت علوی

امام در موقع محاکمه یا اجراى عدالت، بین خود و توده مردم فرقى نمى گذاشت، بلکه براى آرامش روح خویش، در صورت لزوم در محاکمه شرکت مى کرد. به همین سبب، على وقتى که زره خود را در نزد یک مرد عادى مسیحى پیدا کرد، او را به پیش یکى از قضات بنام شُریح برد تا موضوع را در آنجا حل کنند. هنگامى که هردو در برابر قاضى قرار گرفتند، على گفت: این زره من است و من آن را نه فروخته ام و نه به کسى بخشیده ام!
قاضى از مرد مسیحى پرسید که درباره ادعاى پیشواى مسلمانان چه مى گویى؟ عرب مسیحى گفت: این زره از آن من است و البته من امیرمؤمنان را دروغگو نمى دانم!
قاضى به سوى على برگشت و پرسید: شما گواه و دلیلى دارید که این زره مال شماست؟ على خندید و گفت: شریح راست مى گوید، من گواهى ندارم و شریح حکم داد که زره مال مرد مسیحى است.
مرد مسیحى آن را گرفت و به راه افتاد و امیرالمؤمنین به او مى نگریست، ولى آن مرد چندقدمى بیشتر نرفته بود که برگشت و گفت: من شهادت مى دهم که این گونه داورى از داورى هاى پیامبران است. پیشواى مسلمانان مرا به نزد قاضى مى آورد و قاضى بر ضد او حکم مى کند! و سپس گفت: به خدا زره از آن توست، و من در ادعاى خود باطل بودم. پس از آن این مرد از باوفاترین سربازان و بهترین یاران على شد و در ماجراى نهروان برضد خوارج در کنار على ایستاد.

گردن بندی که به دختر علی(ع) عاریه داده شد

«على بن ابو رافع» مى گوید: من متصدى بیت المال حکومت على بن ابیطالب و کاتب او بودم. در بیت المال او گردن بند مرواریدى بود که از بصره به دست آمده بود. دختر على بن ابیطالب روزى کسى را به نزد من فرستاد و گفت به من خبر رسیده که در بیت المال امیرالمؤمنین گردن بند مرواریدى وجود دارد که در دست تواست، من دوست دارم که آن را به عنوان عاریه به من امانت بدهى که در روز عید قربان آن را زینت خود سازم. من به شرط آن که تعهد کند آن را ظرف سه روز بازگرداند و به آن آسیبى نرساند، آن را برایش فرستادم.
على گردن بند را در گردن دخترش دید و آن را شناخت و از او پرسید: این گردن بند از کجا به دست تو رسیده است؟ گفت: من آن را از ابورافع متصدى بیت المال امیرالمؤمنین به امانت گرفته ام که در روز عید آن را زینت خود سازم و پس از سه روز بازپس بدهم. امیرالمؤمنین مرا احضار کرد، به نزد وى رفتم، فرمود: ابورافع! به مسلمانان خیانت مى ورزى؟ گفتم: به خدا پناه مى برم که به مسلمانان خیانتى بکنم! فرمود: گردن بندى که در بیت المال مسلمانان است، چگونه بدون اجازه من و رضایت مردم، به دختر من امانت داده اى؟ گفتم: یا امیرالمؤمنین! او دختر شماست و از من خواست آن را به او امانت بدهم و من آن را به عنوان امانت تضمین شده به او دادم که به طور سالم به جاى خود برگرداند.  فرمود: همین امروز آن را پس بگیر و هرگز این قبیل کارها را تکرار مکن که تو را مجازات مى کنم.
مطلب به گوش دخترش رسید، به او گفت: امیرالمؤمنین! من دختر شما و پاره تن شما هستم. چه کسى از من سزاوارتر است که از این گردن بند استفاده کند؟ به دخترش فرمود: دخترم! از جاده حق دور مشو، آیا همه زنان مهاجرین و انصار در روز عید، با چنین زیورى آرایش مى کنند؟... من آن را از دختر امام گرفتم و به جاى خود گذاشتم.
حتى در ساده ترین و کوچکترین کارها نیز عدالت در روح على جریان داشت. او اگر با یکى دیگر از مردم در انتخاب کالایى از کالاهاى دنیا، حق مساوى داشت، ترجیح مى داد که این انتخاب را به عهده رفیق خود بگذارد تا او خیال نکند که بهره بهتر از آن بزرگان بوده و کوچکتر در آن حقى ندارد. به همین جهت روزى که به همراهى غلامش به نزد «ابونوار» رفت و از ابونوار دو پیراهن خرید، به غلام خود گفت: هرکدام را که مى پسندى انتخاب کن. نخست غلام یکى را برداشت و سپس على آن دیگرى را اختیار کرد. سفارش هاى امام و نامه هاى وى به فرمانداران، شاید همیشه به دور محور واحدى مى چرخید و آن: عدالت بود. و مردم به همین دلیل علیه او متحد شدند. زیرا على منافع نزدیکان خویش را نیز به خاطر حفظ عدالت نادیده مى گرفت. با زورمندان سازش نداشت و تنها حق را مى دید.

على خود گفته بود: با دوست و دشمن به عدالت رفتار کنید!

عثمان بن عفان هنگامى که مقام فرمانروایى مسلمانان را به دست گرفت، دست نزدیکان و اطرافیان و یاران خود را در کسب جاه و ثروت باز گذاشت و در این زمینه تابع افکار بداندیشان گردید و مروان از همه بیشتر در او تأثیر داشت. عثمان بدین ترتیب با وصیتى که ابوبکر به جانشین خود، عمربن خطاب کرده بود، مخالفت ورزید، زیرا او گفته بود: «از آن گروه مردمى که خود را اصحاب پیامبر خدا مى نامند ولى شکمشان باد کرده و چشمشان به مال دنیا دوخته شده و هریک از آنان فقط خود را دوست مى دارد برحذر باش!»  و على از این مردمى که شکمشان باد کرده بود، به شدت متنفر بود، و چون به خلافت رسید، تصمیم گرفت که عدالت را در میان آنها اجرا کند. گروهى را از مقام خود عزل کرد و عده اى را از قدرت و احتکار دور ساخت و با هرکسى که در خیال داشت رسالت اسلام را از مجارى طبیعى و عادلانه خود منحرف ساخته و آن را به حکومت موروثى در خاندان خود تبدیل کند و مال و مقام و قدرت را ویژه خاندان خود سازد، بشدت جنگید و چه بسیار چنین سخنان پرارجى که به ایشان گفت: «من مى دانم که شما را چه چیز اصلاح مى کند، اما من با انجام خواسته شما خود را تباه نخواهم کرد».ماجراى اینها با على آنچنان شد که مى دانید. تا آنکه ستمکاران حکومت گر شکست خوردند، اگرچه به ظاهر با مکر و فریب پیروز شدند، ولى در هر صورت عدالت در قلب على و پیروانش پیروز شد، با آنکه هم به على و هم پیروانش، ستم ها رفت. و هنگامى که على از ضربت ناجوانمردانه شمشیر ابن ملجم به شهادت رسید، «ام هیثم» نخعى در قصیده سوزناکى، بر مرگش گریست. و این بیت از قصیده اوست که به خوبى بازگوى نظر مردم درباره على و آشنایى آنان با عدالت انسانى اوست:
یقیم الحق لا یرتاب فیه    و یعدل فى العدا والأقربینا
حق را بدون هیچ تردیدى برپا مى دارد. و در بین دشمنان و نزدیکان به عدالت رفتار مى کند.
و على خود گفته بود: با دوست و دشمن به عدالت رفتار کنید!

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط