loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

علـم و دین در گفتگو با دکتر مهدی گلشنی

نویسندگان مرتبط : مهدی گلشنی

دکتر مهدی گلشنی، متولد سال 1317 در اصفهان است. وی دارای لیسانس فیزیک از دانشگاه تهران در سال 1339 و دکترای فیزیک از دانشگاه برکلی کالیفرنیا در سال 1348 می باشد.
سوابق علمی و فرهنگی: عضو هیأت علمی دانشگاه صنعتی شریف (از 1349 تا کنون)، رئیس دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف (از 1352 تا 1354 و از 1366 تا 1368)، معاون آموزشی و دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف (از 1357 تا 1359)، استاد دانشگاه صنعتی شریف (از 1364 تا کنون)، عضو پیوستة فرهنگستان علوم (از ابتدای تاسیس آن) و رئیس گروه علوم پایه آن (از 1369 تا 1379)، سرپرست گروه علوم پایه شورای عالی برنامه ریزی (از 1369 تا 1380)، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی (از 1375 تا کنون)، رئیس(و بنیانگذار) گروه فلسفة علم دانشگاه صنعتی شریف (از 1374 تا کنون)، رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (از 1372 تا کنون)، عضو فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران، عضو وابسته ارشد مرکز بین‌المللی فیزیک نظری در تریست ایتالیا (از 1369 تا 1374)، عضو آکادمی علوم جهان اسلام (از 1381 تا کنون)، عضو انجمن اروپائی علم و الهیات، عضو انجمن استادان فیزیک آمریکا، عضو مرکز الهیات و علوم طبیعی (برکلی، آمریکا)، عضو مؤسس انجمن بین‌المللی علم و دین (کمبریج، انگلیس).

عناوین و نشان‌های افتخاری: استاد نمونه و استاد ممتاز دانشگاه صنعتی شریف، برنده جایزه درس علم و دین از بنیاد تمپلتون آمریکا(بزرگترین جایزه مالی در جهان در زمینه علم و دین)، داور بین‌المللی جایزه علم و دین تمپلتون، دو بار برنده جایزه کتاب سال (ایران)

کتب و مقالات:
تاکنون هفت کتاب و بیش از یکصد مقاله پژوهشی در زمینه فیزیک، آموزش فیزیک، فیزیک و فلسفه، و علم و دین به رشته نگارش درآورده که از جمله کتاب‌های فارسی ایشان می توان به: «قرآن و علوم طبیعت»، «از علم سکولار تا علم دینی»، «علم و دین و معنویت در آستانه قرن بیست و یکم» و «تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر» اشاره کرد که بیشتر آنها به زبان‌های عربی و انگلیسی ترجمه شده‌اند.

ماهنامه معارف اولین بخش از مشروح گفتگوی خود با استاد دکتر مهدی گلشنی صاحب نظر در باب علم و دین را تقدیم ارباب فضل و فرزانگی نماید.

 آقای دکتر، با سلام از اینکه وقتتان را در اختیار نشریة معارف گذاشتید، سپاسگذاریم. در بحث گفتگوی علم و دین معمولاً یکی از سؤال‏هایی که مطرح می‌شود، این است که این مسأله در عرصة بین‏المللی چه جایگاهی دارد و در برنامه‏ریزی‏ها و سیاستگذاری‏هایی که در کشور انجام می‏شود ـ در سند چشم انداز، در نقشة جامع علمی کشور ـ چه نوع نگاهی به بحث گفتگوی علم و دین شده است؟

-بسم الله الرحمن الرحیم، مسألة علم و دین و تقابل و تعارض، یا همزیستی مسالمت‏آمیز یا همکاری و وحدت آنها یک بحث‏ جدیدالحدوث است. در عالم اسلام، اصلاً این بحث‏ها نبوده و این از واردات غرب است. در یک میزگردی که من در شبکة الجزیرة قطر حضور داشتم، در آنجا چند نفر از مسلمانان به علمای انگلیسی و آمریکایی می‏گفتند که این بحث‏ها را شما وارد جهان اسلام کردید والّا مسأله‏ای به اسم مسألة علم و دین مطرح نبود. دانشمندان مسلمان، کار علمی‏شان بخشی از تکلیف دینی‏شان بود و اصلاً مسألة تعارض هیچ وقت مطرح نبود. درست است که افرادی مثل غزالی آمدند و اولویت را به بعضی از چیزها دادند، ولی بحث تعارض بین علم و دین هیچ وقت به‏صورت جدی در عالم اسلام مطرح نبوده است. بسیاری از عالمان درجة اول در حوزه‏های مختلف علوم ـ مثل ریاضی، طبیعی و... ـ خودشان عالمان بسیار برجسته‏ای در حوزة معارف دینی بودند. بنابراین بحث رابطة علم و دین یا تقابل علم و دین و غیره یک بحث وارداتی است و از وقتی مطرح شد که جهان اسلام متوجه شد در برابر علم غربی ضعیف است، اینکه آنها همة سلاح‏های ممکن را دارند و جهان اسلام در موضع ضعف است. عده‏ای فکر کردند که ضعفشان ناشی از این است که به دین چسبیده‏اند و به خاطر همین گفتند که ما باید دین را کنار بگذاریم و به امور علمی بچسبیم. در غرب هم پیشروانِ علم جدید افراد بسیار متدینی بودند، مثل نیوتن که علمش بخشی از دینش بود یا گالیله که تعارضی بین این دوتا نمی‏دید ـ کار علم را یک چیز می‏دانست و کار دین را هم چیز دیگری می‏دانست؛ اما تعارضی بین آنها نمی‌دید و آنها را مکمل هم می‌دید. ولی نیوتن کار علمی‏اش را بخشی از دینش حساب می‏کرد.

آن موقع این حرف‌ها مطرح نبود. وقتی مشکل ایجاد شد که علم پیشرفت خیلی زیادی کرد و توانست مقدار زیادی از پدیده‏های طبیعی را توضیح دهد. فکرِ خودکفایی علم در سر عده‏ای بوجود آمد و در اروپا یک عده فیلسوف ظاهر شدند که آنها حداقل نسبت به دین بی‏تفاوت بودند و یا شأنی برای دین قائل نبودند. این فیلسوفان نقش مهمی در تقابلی که بین علم و دین به وجود آمد و در به‌حاشیه رفتن دین داشتند. من در یکی از کتاب‏هایم توضیح داده‌ام که آمدنِ افرادی مثل هیوم و کانت و آگوست کنت و... باعث شد که دین به حاشیه رانده شود. بعد علوم تجربی پیشرفت بیشتری داشت و پوزیتیویسم در آخر قرن نوزدهم حاکم شد و پوزیتیویسم منطقی در اوایل قرن بیستم حاکم گشت. جریانی هم در فیزیک پیش آمد که این دیدگاهِ پوزیتیویستی را تقویت کرد و این دوتا همدیگر را تقویت کردند، و این فکر رایج شد که بشر از دین بی نیاز خواهد شد.

به نیمة دوم قرن بیستم که ‏رسیدیم، وضعیت تغییر ‏کرد. در نیمة اول قرن بیستم احساس این بود که علم برای بشر بهشت ایجاد می‏کند. شما اگر متنی را که از نهرو، نخست وزیر هند، به‏جا مانده، مطالعه بکنید، این را می‌بینید. او می‏گوید: علم است که فاصله بین فقر و غنا را از بین می‌برد؛ علم است که حلّال تمام مشکلات بشر است؛ یک چنین دیدگاهی حاکم بود. ولی کم‌کم عده‏ای از دانشمندان متوجه شدند که علم برای بشر خوشبختی نیاورده است، فاصله فقر و غنا را زیاد کرده، و این همه بشر را به کشتن داده‏است. یعنی محصولات علم باعث نابودی تعداد کثیری از بشر شده است. تعداد افرادی که در قرن بیستم در جنگ‏های بین‏المللی کشته شدند، بیش از تعدادی است که در تمام اعصار گذشته در جنگ‏ها کشته شده بودند. این است که عده‏ای را به فکر واداشت که بگویند علم به تنهایی کفایت نمی‏کند و بعضی مسألة علم و دین را مطرح کردند و این‌که آیا واقعا علم و دین با هم تقابل دارند و یا می‏توانند با هم همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند؟ تعداد کثیری کنفرانس‌های علم و دین راه افتاد، مخصوصاً از دهة هشتاد به بعد، تعداد مجلات این حوزه رو به فزونی گرفت و الآن بحث علم و دین و کنفرانس‏هایش، مجلاتش، مقالاتش و کتاب‌هایش واقعاً به طور سرسام آوری رو به فزونی است. در مملکت ما هم غالب بحثهایی که الآن مطرح شود عیناً دارند تعابیر و ترجمه‏های چیزهایی را که در غرب رایج است، مطرح می‌کنند. مثلاً همان طبقه‏بندی که باربور می‏کند، همان را مطرح می‏کنند و کار مستقل خیلی کمتر صورت گرفته‏است. این در حالی است که اگر صِرفِ استقلال مملکت را در نظر بگیرید و ابعاد دیگر را هم در نظر نگیرید، مملکت ما در صورتی نجات پیدا می‏کند که افرادش به خودباوری برسند و این را هیچ چیز دیگری همانند دین تقویت نمی‏کند. به علاوه، پوچ‏گرایی و نسبی‏گرایی و این‌ قبیل مکاتب که در غرب رواج پیدا کرده و در اثر آن، عده‏ای سراغ مکاتب معنویت‏گرا و مکاتب عرفانی مختلف و... رفته‌اند، همة اینها ناشی از این است که بشر احساس می‏کند سرش به سنگ خورده است، و علم واقعاً برای بشر خوشبختی نیاورده است.

برای ما از چند جهت پرداختن به این قضیه مطرح است؛ یکی از این جهت که واقعاً روشن کنیم که نقش علم از نظر اسلام چیست؟ آیا صرفاً یک ابزار است یا بیش از آن است؟ آیا توجه اسلام به علم صرفاً به عنوان یک ابزار است که فقط حوایج‏مان را برطرف کند، یا بیش از آن است؟ این که علم حوایج‏مان را برطرف کند، یک وجه حداقلی قضیه است. قرآن صریحاً از ما خواسته است که طبیعت را کشف کنیم، اسرار خلقت اِلهی را کشف کنیم، «قل انظرو ماذا فی السموات و الارض». این بُعدِ قضیه فراموش شده‏است. الآن اگر کاری در غرب شده، ما عیناً می‏خواهیم دنبالش را انجام بدهیم. اگر آن نقش استقلالی که اسلام برای تحقیق طبیعت قائل است، در ذهن ما بود، من مطمئنم ما الآن جلوتر از غرب بودیم. ما این را فراموش کرده‌ایم. در غرب هم عده‏ای هستند که علم را صرفاً به خاطر کشف طبیعت دنبال می‏کنند، ولی اکثریت به خاطر بهره‏برداری‏های مختلفی که از علم می‏شود به سراغ آن می‌روند. برای ما هر دو وجه قضیه مطرح است و در هر دو وجه کوتاهی کرده‏ایم. یعنی هم در وجه استفاده از علم در جهت رفع نیازهای‌مان، خودکفایی‌مان، و خوداتکایی کشور، کوتاهی کرده‏ایم؛ و هم سخن امیرالمؤمنین را که مطالعة صنع الهی عبادت مهمی است، فراموش کرده‌ایم. یعنی ما تقلیدوار داریم به سراغ علم می‏رویم. هر کاری هم که می‏کنیم، درواقع ادای غرب را درمی‏آوریم. ولی علم از نظر اسلامی اصالت دارد، و ضمناً محدودیت‏هایش هم از نظر اسلامی روشن‏تر از مکاتب غربی است. بسیاری از چیزهایی که الآن در غرب از طریق فلسفة علم یا بحث‏های فلسفی در مورد محدودیت‏های علم به آن رسیده‏اند، اینها ازنظر اسلامی أظهر من الشمس است. وقتی شما از یک دیدگاه صرفا اسلامی نگاه می‏کنید، خیلی از مباحث اِپیستمولوژیک روشن است؛ اینکه آزمایش چه نقشی دارد، تئوری سازی چه طور، شهود چه طور؟ و ... همة اینها در اسلام روشن است. من واقعاً احساس می‌کنم توجه به علم از دیدگاه اسلام خیلی مهم است.

 سئوالی که اینجا مطرح می‌شود، این است که آیا علمی که در دین ما مورد تأکید قرار گرفته‏است، همان علمی است که دارد پیشرفت می‏کند؟

- بله، سؤال بسیار خوبی است. نکتة مهم این است که علم فعلی دو بُعد دارد. یکی بُعد کاوشی علم است؛ یعنی اینکه شما این آزمایش را بکنید، دنبال فلان عنصر بگردید، برای فلان مقصد جستجو کنید. این فرقی نمی‏کند که در آمریکا یا در ایران و یا در روسیه دنبال شود. بُعدِ کاوشی طبیعت در علم همگانی است و فرقی نمی‏کند که در کجا انجام شود. البته سنت‏های دینی و یا معارف دینی می‏تواند به شما بگوید دنبال فلان چیزها هم در طبیعت بگردید؛ یعنی تأکیدی داشته باشد که ما بخش‌هایی را مطالعه بکنیم. ولی نحوة انجام عمل که آزمایش و تأمل نظری باشد، فرقی نمی‏کند در کجا باشد. ولی علم روز، علم غربی، با بار بسیار سنگینی از مفروضاتِ فلسفی آغشته شده است که بسیاری از این مفروضات، غیر اِلهی هستند؛ یعنی با مکاتب الهی در تعارض هستند. وقتی امروز در یک بخش علم مطرح می‏شود که در طبیعت کارها روی شانس انجام می‏شود و وقتی در قرآن می‏خوانیم که هیچ کاری در خلقت بدون هدف انجام نمی‏شود، خوب این دو با هم در تعارض است. بنابراین علمی که الآن هست آن بُعدش که صرفاً با تجربه سر و کار دارد، آن بُعدش شرقی و غربی ندارد. ولی آن بُعدش که مربوط به کاربرد علم می‏شود، که برای چه به کار ببریم یا برای چه به کار نبریم، آنجا ممکن است جاهایی خلاف مصالح بشری باشد و آنجا را باید رعایت کرد. ولی ضمناً یک بُعد بسیار مهم دیگر هم مطرح است و آن جایی است که شما در سطوح بنیادی علم کار می‏کنید، مسألة اول و آخر عالم، اول و آخر انسان، شعور انسان و ... را. آنجا دیگر مبانی متافیزیکی که به کار می‏رود، می‏تواند متفاوت باشد. آن می‏تواند مبنای سکولار داشته باشد، می‏تواند مبنای الحادی داشته باشد، و می‏تواند مبنای دینی داشته باشد. بنابراین علمِ دینی، الآن از این جهت مطرح می‏شود که بخش‏هایی از علمِ امروز تأکید دارد بر اینکه خدا را کنار بگذارد، و درواقع تأکید بر خودکفایی علم دارد. خود علم در خیلی از جاها اصلاً نمی‏تواند اظهارنظر کند ـ علم در ارزش‌ها نمی‏تواند اظهارنظر کند و علم در مبانی اصلی خود علم نمی‏تواند اظهارنظر کند چون خود علم مبانییی دارد که آنها را از خود علم نگرفته‏است. یکی از مهمترین مبانی علم این است که ما می‏توانیم طبیعت را بفهمیم. اینکه ما می‏توانیم طبیعت را از طریق ریاضی بفهمیم، چیز واضحی نیست و در هیچ علمی نمی‏تواند ثابت شود. هیچ علمی نمی‏تواند به ما نشان بدهد که ریاضیات برای فهمیدن جهان کفایت می‏کند. ما این را داریم فرض می‏کنیم. بعضی از این فرض‌ها مستلزم استقصای کامل است و شما به راحتی نمی‏توانید بگویید که این درست است یا نه. این که شما می‏توانید طبیعت را بفهمید و حرف آخر را در مورد آن بزنید، ما دلیل منفی نسبت به آن نداشتیم ولی قضیة گودل که آمد روی قضیه محدودیت گذاشت. ولی ما در بحث‏های فلسفة علم داریم به جایی می‏رسیم که محدودیت روی خود علم را می‏بینیم.

بنابراین اولاً علم یک سری مبانی دارد که اینها از خود علم گرفته نشده است و ثانیاً در موردِ قضاوت بین تئوری‏ها، گاهی به جاهایی می‏رسیم که بدیل‌های مختلف داریم. شما می‏توانید تصمیم بگیرید که این طرف را بگیرید یا آن طرف را و هیچ مبنای تجربی ندارید که بتوانید یکی از دو طرف را انتخاب کنید، و اتفاقاً این از جاهایی است که بعضی وقت‌ها دین برایش حرف دارد (مثلاً اینکه عالم هدف دارد، از اصول مُسلّم دین است). بنابراین در آن جاها یک عالم متدین می‏تواند جهت‏گیری‏اش را انتخاب کند و نتیجة این را «علمِ دینی» ‏می‌گویند. می‏گویید که دارید جهت‏گیری‏تان را بر مبنای دین انتخاب می‏کنید.

یکی از این فیلسوفان غربی که به دنبال مقالة بنده درمورد علم دینی در کتاب پرفروشش اظهار نظر کرده، روی این بُعد با من اتفاق نظر دارد که علم امروز متأثر از مبانی متافیزیکی است. منتها حرفش این است که حتی‏المقدور باید از اینکه این بحث‏های فوق فلسفی را در کار بیاوریم پرهیز کرد، و یا اقلاًًّ ذکر بکنیم که ما این قسمت قضیه را بر مبنای اسلام می‏گوییم یا بر مبنای مسیحیت حرف می‏زنیم و غیره. اگر اصرار داریم که دیدگاه خودمان را بیاوریم، قید بکنیم تا اینجای حرفمان علمی بود، از اینجا به بعد بر مبنای متافیزیک خودمان این نتیجة علمی را تعمیم می‌دهیم.

 با این توصیف شما فکر می‏کنید علم بر اساس جهان بینی است که جهت پیدا می‏کند؟

- کاملاً، چه بخواهند و چه نخواهند. یکی از فیلسوفان فیزیکدان حرف خیلی قشنگی می‏زند. او می‏گوید خیلی از فیزیکدان‌ها جریانات زیرزمینی ذهنی در ذهنشان وجود دارد و آن جریاناتِ پنهان پشت ذهن به آنها می‏گوید این تصمیم را بگیرید یا آن تصمیم را. جریان‌های نهان ـ همان جهان بینی است که شما می‌گویید. او می‏گوید این جریانات فلسفی در یک سطح پایین ترِ ذهن در تصمیماتشان اثر می‏گذارد. این واقعیتی است. اگر اینشتین را تا آخر عمر نتوانستند قانع کنند که کوانتوم را بپذیرد، برای این بود که او واقعاً معتقد به رئالیسم بود و معتقد بود که کوانتوم با این بساط فعلی، ضد رئالیسم است. او به علیت معتقد بود و حاضر نبود علّیت را به این راحتی معامله کند، و بنابراین حاضر نشد مکتب آنها را قبول کند. ‌هایزِنبِرگ نقل می‏کند که در سال‌های آخر عمر اینشتین هر چه با او استدلال کردیم حاضر نشد موضعش را عوض کند و حرفش این است که این تصمیم‌گیری وی مبنای فلسفی داشت. خیلی‌ها متوجه این امر نیستند. حتی آنکه موضع الحادی اتخاذ می‏کند، چه بگوید و چه نگوید او دارد یک مبنای طبیعت گرایانه انتخاب می‏کند. این حرفی است که آقای مایکل روس فیلسوف معروف زیست شناسی صریحا گفت. او گفت من داروینیست هستم، ولی این را به شما بگویم که داروینیسم مبتنی بر طبیعت گرایی است. بعد به جانش پریدند که تو همة بساط ما را دربارة تکامل بهم زدی. جواب او این بود که هنوز هم من تکامل‌گرا هستم ولی معتقدم که این مبتنی بر فلسفه طبیعت گرایی است.

 علی‌القاعده در مورد اینشتین مبانی فلسفی و زیربنای کار علمی‌اش برای خودش آشکار بود

- بله، برای خودش آشکار بود. او در جوانیش، چند نفر دوست داشت و آنها با هم کتاب‌های فلسفی را می‌خواندند و بعد با هم بحث می‌کردند. منتها اینشتین مزیتی که داشت این بود که حاضر بود مواضع خود را اصلاح کند. او می‏گوید من در اول عمرم پوزیتیویستی فکر می‏کردم و همراه ماخ بودم، و حالا تأسف می‏خورم که اول عمرم پوزیتیویستی فکر می‏کردم. مزیت او این بود که آن موردی را که فهمید اشتباه کرده صریحاً متذکر شد و خیلی‌ها این شجاعت را نداشتند.

 در مرحلة اکتشاف علمی، آنجا خیلی فرقی نمی‏کند؟

- نه اکتشاف علمی را همه قبول دارند.

 دو نوع نگاه داریم مثلاً در جهان اسلام، کیمیای جابر و کیمیای زکریا کاملاً با هم متفاوت است با این که هر دو دنبال یک مسألة مشخص شیمی بودند ولی کیمیای جابر در مقابل کیمیای رازی خیلی با متافیزیک آغشته است. کدام یک از این دو تا را شما ترویج می‏کنید؟ در مرحلة اکتشاف هم همینطور است.

- ببینید، من حرفم این است که شما در مقام کاوش، تا آنجایی که می‏توانید، مثل طبیعت‏گرایان کاوش بکنید تا به‌جایی برسید که دیگر دستتان کوتاه است. آن وقت نگاه کنید که این چیزهایی را که یافته‌اید، در چه چهارچوبی می‏توانید جا بدهید؟ حتی المقدور باید سعی کنید که با جهان بینی دینی خودتان وفقش دهید و اگر ندهید، انحراف حاصل می‏شود. خوب جابر دست پروردة امام جعفر صادق (ع) است و این را همه اقرار دارند. واضح است که او یک پشتوانة قوی متافیزیکی دارد. به نظر من رازی از نظر فلسفه، یک آدم خام است. ابوریحان و... اصلاً رازی را از نظر فلسفی قبول ندارند. از نظر پزشکی، او یک پزشک درجة اولِ به تمام معنا در جهانِ اسلام بود، ولی از نظر فلسفی قبولش ندارند. او به قدمای خمسه معتقد بود. البته او آزاد فکری در جهان اسلام بود، ولی از نظر فلسفی عموماً قبولش ندارند و ما هم استدلال قوی در هیچ امر فلسفی از او نمی‌بینیم.

 آقای دکتر، شما فکر می‏کنید که علمِ دینی و غیر دینی، می‌تواند تلقی درستی باشد؟

- ببینید به این دلیل درست است که الآن علم رایج یک علم غیر دینی است. اگر علم رایج این‏طور بود که فقط اطلاعات را جمع می‏کردند و وقتی که می‏خواستند جمع‏بندی کنند و تعمیم بدهند، سراغ مفروضات عام نمی‌رفتند، شما هم اینجا صحبت علم دینی نمی‌کردید. ولی واقعیت این است که همة رشد علم به خاطر این مفروضات عام است. بنابراین از متوسل شدن به آن چاره‌ای نیست. شما سعی کنید تا آنجایی که اشکال ندارد، به سیاق خود علم پیش بروید. مثلاً دارید تعداد عناصر را کشف می‏کنید، این که عنصر بعدی هم هست یا نه، هیچ دلیل منطقی یا دینی ندارید که عنصر بعدی نیست. چرا جلو نروید؟ از نظر تجربی جلو بروید!

ببینید، دستور العملی در قرآن به ما داده شده، که به نظر من ما مسلمانان آن‌را فراموش کرده‌ایم و آن این است که «قُلْ سِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ» (عنکبوت/ 20) این دستور بسیار مهمی است. من به محض اینکه در میزگرد برکلی (در آمریکا) این آیه را خواندم، آنها شگفت زده شدند. ببینید روی مهمترین مسأله که مسألة خلقت است، قرآن می‏گوید «قُلْ سِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ». سیروا بُعد تجربی قضیه است. انظروا بُعد نظری قضیه است. بَعد در یک جای دیگر قرآن هم داریم که «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِیلا» (اسراء/ 85) یعنی این کارها را می‏کنید ولی فکر نکنید که به آخر قضیه رسیده‌اید. در قرآن هم داریم «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَم» (فصلت/ 53) یعنی شما علمتان روز به روز زیاد می‏شود. پس ما باید کاوش را ادامه دهیم تا روز به روز روشن‌تر شود و به قول نیوتن هر کسی که کنار این دریای علم، می‏آید یک ریگی برمی‌دارد و می‏رود. و به همین ترتیب بشر پیشرفت کرده است. اگر قرار بود در یک شب تمام علم کشف شود، زندگی علمی نابود می‌شد و دیگر ذوق و شوقی نبود و دلیلی برای کاوش وجود نداشت. بنابراین همة جاذبة علم به این است که مجهولات داریم. هنر ما این است که این پرده را یک مقداری عقب ببریم، و به علت اینکه الأن بعضی مفروضاتِ غیر دینی حاکم بر علم روز است، ما باید سراغ علمِ دینی برویم. ولی این به این مفهوم نیست که علمِ دینی بساط جداگانه ای دارد. الآن بعضی هستند که حرفشان این است که ما برویم بساط جدیدی بگستریم و روز از نو و روزی از نو. یعنی تمام کارهایی که بشر کرده، اصلاً کأن لم یکن شیئا مذکورا است. من با این موضع‌گیری مخالف هستم؛ به دلیل اینکه نمی‌توان گفت همة بشر تاکنون در گمراهی بوده‌اند. گذشتگان در فهماندن و فهمیدن خیلی از چیزها سهم داشتند. درواقع بخشی عمده از علم روز شرقی و غربی ندارد؛ شما این نور را روی فلان فلز بتابانید، ببینید چه چیزی از آن پدید می‏آید. این واقعاً شرقی و غربی ندارد؛ همه جا یکی است. شرقی و غربی و اسلامی و غیراسلامی و دینی و غیردینی وقتی در کار می‏آید که تعمیم‌ها در کار می‏آید، و تعمیم‌ها درجائی در کار می‏آید که دست خود علم از قضیه کوتاه است. آنجا شما یا باید تعمیم ندهید، که آن وقت به نظر من علم پیشرفت نمی‏کند؛ و یا باید تعمیم بدهید، که در این صورت وضعیت فرق می‌کند. پیش فرض‌هایتان تعیین می‏کند که شما چگونه تعمیم می‌دهید.

 استاد ببخشید، اینجا یک بحثی مطرح است؛ بعضی دانشمندان قائل به این هستند، که حتی علوم تجربی را از همان اول به نگاه دینی آمیخته می‏کنیم. به این معنا که در یک تقسیم بندی قائلند ما یک نظام تکوین داریم و یک نظام تشریع. در نظام تشریع «ما کتب الله» و «ما قرءالله» مقصود است و در نظام تکوین «ما فعل الله» است که همان خلقت است، طبیعت باشد و عالِم ـ چه عالِم فیزیک باشد و چه عالِم دین باشد ـ هر دو، اگر آن عالم فیزیک که عالم طبیعت است، بیشتر از عالم دینی کار نکند، کمتر نمی‏کند. چرا؟ چون به عبارتی عالم تجربی کتاب تکوین را ورق می‏زند و عالم دینی تشریع را در نتیجه ما اصلاً علم غیر دینی نداریم.

- ببینید، این قابل بررسی است من اول نظر خودم را بگویم و بعد توضیح بدهم. من شخصاً معتقدم که اصلاً در مکتب اسلام، فعالیت علمی بخشی از فعالیت یک مسلمان است. این طور نیست که یک علمی درکار باشد و یک دینی؛ و شما علم را خارج از حوزة دین بگیرید. یکی از کارهای یک مسلمان، کاوش طبیعت است. حالا کاوش طبیعت به چه وسیله ای؟ از ابزارهای خودش استفاده کنید. شما حج که می‌روید، یک جور عبادت می‏کنید؛ نماز که می‌خوانید، یک جور عبادت می‏کنید؛ روزه که می‌گیرید، یک جور. مدلش فرق دارد، ولی در همه‌اش تفکر الهی حاکم است؛ متوجه بودن به خدا مطرح می‏شود. بنابراین نیاییم بساطی بگستریم و بگوییم این دین و آن هم علم. نه! من فعالیت علمی را بخشی از دین می‌دانم؛ منتها با ابزار خودش. ابزار خودش هم همان «سیروا فی الارض»؛ تجربه است؛ کار نظری است و نتیجه گیری است. دین کجای قضیه می‏آید؟ آنجایی که شما تصمیم‌های کلان می‌گیرید. خیلی از تعمیم‌ها، نتیجة مستقیم تجربه نیست. برای این که استقرای شما همواره ناقص است. چون ما همواره موارد محدودی را در طبیعت تجربه می‏کنیم و بعد بقیه را تعمیم می‌دهیم، مثلاً می‌گوییم در طبیعت بین چپ و راست فرق نیست. خوب یک روزی فکر می‌کردند بین چپ و راست فرق نیست؛ اما یک ناحیة خیلی کوچکی از فیزیک پیدا شد که نشان داد بین چپ و راست فرق هست. گاهی هم که یک تعمیم‌های خیلی کلی دادند، بعد پشیمان شدند. چون دیدند خلافش هم در حوزه ای از طبیعت یافت می‌شود. اول فکر می‌‌کردند که بین ماده و ضدّ ماده فرقی نیست؛ خوب بعد معلوم شد در ناحیة کوچکی بین ماده و ضدّ ماده فرق هست. بنابراین حرف من این است که اگر کسی مسلمان باشد و تفکر الهی بر او حاکم باشد، اصلاً علم غیر دینی برایش مطرح نیست. آن تجارب را می‌بیند و در پرتو جهان بینی خودش قضاوت می‏کند، که فلان نظریه را بپذیرد یا نپذیرد، یا اصلاحش کند. مشکل ما که مسألة علم دینی و غیر دینی را مطرح می‏کنیم، این است که الآن عدة کثیری در جهان و از جمله در کشور خودمان، جهان بینی حاکم بر علم را پذیرفته‌اند. بنابراین ما با واقعیتی روبرو هستیم و آن واقعیت این است که عده‏ای معتقدند که علم را باید دربست پذیرفت، و آن طرف هم نماز و روزه و... را باید انجام داد، و اینها ربطی به هم ندارند. عقیدة من این است که اسلام یک چیزِ یکپارچه است؛ تکلیف دنیا و آخرت را روشن کرده و فعالیت علمی هم یکی از آن فعالیت‌هاست. این دیدگاهی است که خواجه نصیر، ابوریحان و ابن سینا داشتند، و این دیدگاهی است که شخص نیوتن داشت؛ چون موقعی که به اُسقف بنتلی نامه نوشت، گفت هدف من از نوشتن کتابِ «اصول ریاضی فلسفة طبیعی» این بود که آثار الهی را به بندگان خدا نشان دهم. او جمله معروفی در آن نامه دارد که مضمونش این بود که گفتم.

خوب این‌ها اصلاً کار علمی را از دین جدا نمی‌بینند. یک آدم الهی که تفکرش الهی است، کار علمی بیرون را می‌بیند، و اگر خودش هم انجام می‌داد، همین طور انجام می‌داد. قضیه در دو جا فرق می‏گذارد: یکی در کاربرد. او حاضر نمی‏شود که لیزر برای نابودی انسان، نابودی حیوانات و نابودی محیط زیست به کار برود. بنابراین در جهت کاربرد، حواسش جمع است. دوم در جهت استنتاج؛ در اینجا هم حواسش جمع است که خلاف مبانی جهان بینی‌اش نتیجه گیری نکند. اتفاقاً آن مبانی، با اموری سروکار دارد که به هیچ وجه دست تجربه به آن‌ها نمی‌رسد. دراین موارد، مکتبی که طرف به آن وابسته است برایش تصمیم گیری می‏کند.

 بحث اول که مطرح کردید، مربوط به‌کسانی است که اصلاً بساط جدیدی می‌خواهند جایگزینِ آن کنند و این دیدگاه نمی‌دانم تا چه اندازه مباحث تئوریک دارد و تا چه اندازه عملی است. منتها دیدگاه مورد نظر که در سئوال پیشین مطرح شد این است که همان عقل مسلّم یا تجربة مسلّم، اگر در حد خودش متوقف شود و از آن تجاوز نکند، اصلاً جزء دین است و ما اصلاً تفکیکی به نام علم دینی و علم غیر دینی نداریم.

- در اینجا فقط یک نکته مغفول می‌ماند. ما یک وقت است که راجع به خودمان حرف می‏زنیم و یک وقت راجع به واقعیات عالم. ما نمی‌توانیم واقعیات عالم را نادیده بگیریم. الآن میلیون‌ها نفر در جهان هستند که علم روز را همین طور که هست، می‌گیرند؛ و حتی ممکن است آن‌ها مسلمانانی باشند که نماز می‌خوانند و روزه می‌گیرند ولی وقتی پای داروینیسم می‌رسد، این نظر را که در آنجا کار شانسی صورت می‌گیرد، تکرار می‏کنند، با این که مخالف نصّ صریح قرآن است. بنابراین ببینید، ما باید واقعیات عالم را در نظر بگیریم. بله، اگر توقف کند، هم آدم سکولار می‏تواند متوقف شود و هم آدم ملحد می‏تواند متوقف شود. ملحد می‏تواند «لا ادری گرا» شود و بگوید من به خدا اعتقاد ندارم، ولی در این موضع هم موضعی نمی‌گیرم. اتفاقا ملحدان بِنام روز در علوم، آنهایی هستند که اصرار دارند که متوقف نشوند؛ اصرار دارند نتیجه گیری کنند که إلّا و لابد خدایی در کار نیست؛ اصرار دارند که تئوری را طوری تغییر دهند یا تعبیر کنند که خدایی در کار نباشد. ما باید با واقعیات عالم طرف شویم. ما که فقط تنها کشور جهان نیستیم! تعداد کثیری کشور در جهان است ـ مسلمان و غیر مسلمان ـ و آن نفوذ غرب باعث شده که تفکر غربی حاکم شود. این که بیایند تفکیک قائل شوند که کدام بخش الهی است و کدام بخش الهی نیست، این یک مغز باتجربه می‏خواهد، کسی می‌خواهد که در این مباحث ورزیده شده باشد. بنابراین باز هم باید واقع‌بینانه نگاه کنیم، اگر شخص مسلمان باشد و با تفکر اسلامی بزرگ شده باشد، به نظر من کار خیلی مشکلی ندارد، وقتی با علوم روز طرف می‏شود ـ واضح است چه بخشی تعارض دارد و چه بخشی تعارض ندارد. او می‏تواند از بخش مثبتش استفاده کند و با آن بخش منفی مقابله کند.

 آقای دکتر در کتاب «از علم سکولار تا علم دینی»، چند مورد از وجوهی را که فعالیت علمی از دیدگاه فلسفی و دینی تأثیر می‌پذیرد، برشمردید. مثلاً ما برای چه به دنبال علم باید برویم؟ این که پیش فرض‌های ما چه باید باشد؟ این که ما در مقام نظریه پردازی چگونه نظریه پردازی کنیم؟ در مقام ارزیابی چه ارزیابی‌هایی را جدی بگیریم و چه شواهدی را نادیده بگیریم؟ در مقام تعمیم نظریه‌ها، وقتی در مورد نظریات کلان، صحبت می‏کنیم، وقتی در مورد ابتدا و انتهای جهان صحبت می‌کنیم، و در نهایت در عرصه کاربرد، این حوزه‌های فعالیت علمی به طور جدی متأثر از نگرش‌های فلسفی و دینی است. حالا ما می‌خواهیم این مدل علم دینی شما را به طور مثال سیاست گذاری کنیم. در چه لایه‌هایی از فعالیت‌های علمی و پژوهشی می‏توانیم اینها را به مرحله اجرا بگذاریم؟

- من فکر می‌کنم این خیلی آسان‌تر از آن چیزی است که فکر می‏شود، منتها اگر از راهش برویم: «وأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا» (بقره/ 189) اگر کسی با تفکر اسلامی آشنا باشد، یعنی با آن چیزهایی که مُسلّمات اسلامی است (یعنی متافیزیک اسلامی) در سطح بنیادی آشنا باشد، آن وقت در مسأله علوم با مشکلی برخورد نمی‏کند. او به طور اتوماتیک، واکسینه شده و می‌تواند تصمیم بگیرد که این بُعدش را بپذیرد یا نپذیرد. درست است که بین فلاسفة ما ممکن است اختلاف نظرهایی باشد، بین اشراقیون و مشّائین و مکتب ملاصدرا و... در خیلی از چیزها؛ ولی آنها در یک عده از چیزها مشترک هستند؛ اینکه یک خالق در کار است، این که عالَم هدف دارد. در خیلی از این چیزها اشتراک کامل هست. اگر شخص با آن وجوه مشترک آشنا باشد، هیچ مشکلی نخواهد داشت. مطلب خیلی آسان تر از این‌هاست. باید با تفکر اسلامی در سطح متافیزیک آشنا باشد که چیست، معنای این مطلب این است که فلسفة اسلامی را خوب بداند و این طور هم نباشد که در یک مکتب خاصّ فلسفی متوقف شود. مثلاً فقط اشراقی باشد. دراین صورت به نظر من برخوردش با امور علمی خیلی آسان خواهد بود.

 چه مقدار از فلسفة اسلامی و معارف اسلامی را باید بداند؟

- باید معرفت شناسی و هستی شناسی را بداند. ببینید شما چه سراغ ابن سینا بروید، چه سراغ ملاصدرا بروید، چه سراغ شیخ اشراق (سهروردی) بروید، یک چیزهایی را می‌بینید که کلاً مشترک است؛ اینکه عالَم صرفاً مادی نیست؛ یک چیز واضحی است؛ اینکه فقط حواس نیستند که منشأ اطلاعات شماست. خیلی از چیزهاست که اگر به آن توجه شود، به طور اتوماتیک در علم زود به نتیجه می‌رسد. اتفاقاً این که می‏گویند این حرف‌ها را می‌زنید اما روش را نشان نمی‌دهید، درست نیست. من فکر می‌کنم اگر طرف با تفکر اسلامی آشنا باشد، وجه مشترک فلاسفة ما را، اقلاً در چیزهایی که مسلمات قرآن است، می‌بیند.

ادامه دارد...

منبع: ماهنامه معارف/ شماره 64، اسفند 1387
گفتگو از: سیدمحمدتقی ابطحی و محمد جوادفلاح

پنجشنبه 14 خرداد 1388
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
نظرات

میلاد ایرندگانی

به نظر بنده این قسمت از سایت خوب است

30 فروردین 1389

اخبار مرتبط
محصولات مرتبط