loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

نقدی بر کتاب اسلام و تجدد نوشته مهدی نصیری

نویسندگان مرتبط : مهدی نصیری

پیرامون مساله مدرنیته و تبعات آن برای جهان و جهانیان، مباحث و سخنان بسیاری از سوی فلاسفه و دانشمندان غرب وشرق مطرح گردیده است و نقد کارکردها و تبعات مدرنیسم تنها مختص عالم شرق با تمدن های دینی نیست. در عالم غرب که خود مهد مدرنیته است، فلاسفه و دانشمندان بسیاری، حتی با تفکر غیرالهی، در مقال این پدیده ایستاده و در نقد آن سخن رانده و قلم زده اند ؛ که متفکرین پست مدرن، از آن جمله اند.
در میان دانشمندان و متفکرین اسلامی نیز، پیرامون برخورد دو مقوله دین و مدرنیسم نظرات مختلفی مطرح شده است که می توان آنها را به سه قسمت عمده تقسیم نمود. نویسنده کتاب اسلام و تجدد آنها را به صورت زیر در مقدمه کتاب مطرح می کند:
“از آغاز ارتباط و تعامل ما با غرب، عمدتا دو دیدگاه درباره نسبت جامعه با “تجدد”، مطرح بوده است. یکی غربی شدن بدون قید و شرط که از سوی روشنفکرانی چون تقی زاده اعلام شد، و دیگری دیدگاه “تفصیل و تفکیک” بین وجه مادی و مکانیکی تجدد با وجه فرهنگی و معنوی آن؛ بدین معنی که اخذ وجه مادی و ابزارها و ساختارهای معیشتی تمدن غرب را مفید و بلکه لازم می داند اما وجه اعتقادی، فرهنگی و اخلاقی آن را مردود می شمارد. این دیدگاه با مرحوم سیدجمال الدین اسدآبادی، آغاز و تا به امروز همچنان از سوی عموم اندیشمندان و متفکرین مسلمان، بر آن پای فشرده می شود. دیدگاهی که نمی پذیرد تجدد و تمدن غرب را به عنوان یک مجموعه مرتبط و کلیتی با روح واحد، مورد بررسی و مطالعه قرار دهد.
اما علاوه بر دو دیدگاه یاد شده، تلقی دیگری از تمدن جدید وجود دارد که در مقام تحلیل نظری، قایل به تفکیک و تجزیه تمدن جدید نیست و آن را کلیتی با روح و جان واحد می بیند، و تخطئه وجوهی وتصویب وجوهی دیگر از تجدد را، غیر واقعی واشتباه می داند این دیدگاه، نسبت بین اسلام و تجدد را تعارض به نحو کلی و ماهوی می بیند و صرف تشابه جزیی درپاره ای از امور را، دلیل وحدت و حتی تفاهم بین این دو نمی داند.”(1)
پس از این تقسیم بندی که بی طرفانه نبوده و دارای اندکی جهت گیری است نویسنده خود را مدافع نظریه سوم معرفی می کند:
“نگارنده این دفتر، در پی دفاع از دیدگاه اخیر و نقد نظریه غالب، با کتاب و سنت است. و چکیده مدعایش این است که :
تجدد و تمدن جدید با همه ابعادش ورهآوردهایش، محصول خود بنیادی بشر غربی وانحراف تمام عیار او از آموزه های وحیانی است و با فرض حضور حاکمیت دین - به معنای جامع و حقیقی آن- هرگز تمدنی از نوع جدید، ظهور نخواهد کرد. به بیان روشن تر، اگر حاکمیت اسلامی با حضور معصوم(علیه السلام) و بسط ید او، تحقق وتداوم پیدا می کرد و حاکم اسلامی در مقام تمدن سازی برمی آمد، محصول آن، تمدنی از نوع تمدن جدید و مشابه آن نبود، همان گونه که با ظهور حضرت بقیهالله الاعظم(عج) و استقرار حاکمیت صالحان، نشانی از این نوع تمدن نخواهد بود.
نگارنده بر این باور است که تنها راه نجات از هیمنه و سیطره روز افزون غرب- حداقل در مقام نظر واعتقاد- رسیدن به چنین دیدگاهی است؛ و پافشاری بر دیدگاه “تفصیل وتفکیک”، روز به روز بر انفعال و خودباختگی در برابر غرب می افزاید و آخرین مقاومت های سیاسی و فرهنگی جامعه را درهم می شکند.”(2)
اینکه با حضور معصوم، تمدنی از نوع تمدن جدید ایجاد نمی شود، مطلبی است که معتقدین به نظریه “تفصیل و تفکیک” نیز بدان معتقدند چرا که آنها نیز بسیاری از دست آوردهای تمدن غرب را به خلاف مصالح بشریت می دانند اما این که با حضور حضرت امام زمان(عج) نشانی از این تمدن باقی نخواهد ماند و هر صنعت و تکنولوژی که بوجود آمده از بین خواهد رفت واینکه تفکیک دستاوردهای مدرنیسم کاری منفعلانه است، ادعاهایی نیستند که به آسانی بتوان پذیرفت که ان شاءالله به نقد برخی از ادله های این دیدگاه خواهیم پرداخت.
سیرکلی طرح بحث و اثبات مدعا در کتاب “اسلام و تجدد”
سیری که نویسنده برای اثبات ادعای خود استفاده نموده است، بصورت زیر است:
ابتدا در فصل اول فرضیه تکامل و پیشرفت خطی بشر را نقد نموده، سپس نظراسلام را حول مبحث، با توجه به قرآن و حدیث و تاریخ ، در فصل دوم، تبیین نموده است. در فصل سوم توفیقی بودن علوم معاش را مطرح کرده و اینکه هر آنچه که لازم بوده، به صورت لقمه جویده شده و کاملا آماده، توسط وحی در اختیار بشر قرار گرفته است. در فصل چهارم با مطرح کردن تعارض بین فلسفه اومانیستی غرب و جهان بینی اسلامی، علوم به وجود آمده در غرب را کاملا به خلاف مصلحت بشریت معرفی نموده و امکان هرگونه استفاده صحیح از این علوم را رد می نماید و بعد در مورد ماهیت علم مورد توصیه اسلام بحث می کند. در فصل پنجم که به نظر اسلام پیرامون توسعه اختصاص دارد، نویسنده سعی نموده است آیات و احادیثی را که پیرامون توصیه به دنیا، نفی فقر و رهبانیت، آموختن علم ... را با کمک آیات واحادیثی دیگر، آن گونه قرائت نماید که برآن معتقد است. در فصل ششم با اشاره به روایاتی که از معجزات هنگام ظهور خبر می دهند، بر این مدعاست که حکومت امام زمان، تماما با امور غیرمادی و ماورایی مانند سفر برروی ابرها، طی الارض، مکاشفه و ... تداوم خواهد یافت و دیگر از علم و تکنولوژی کنونی خبری نیست. فصل هفتم حاوی استناداتی دیگر برای تعارض اسلام و تجدد است. در این فصل با اشاره به آیات و احادیثی پیرامون مذمومیت دستکاری در آفرینش، نوآوری، تشبه به کفار و ضرر واضرار این آیات و احادیث را براهینی برای مدعای خود می شمارد.در فصل هشتم شاهد پاسخ های نویسنده به چند استدلال پیرامون مطلوبیت علوم و فنون جدید هستیم که تا حدی همان ادامه فصل چهار و پنج است. و بالاخره آخرین فصل جهت ارایه راهکاری عملی پس از تفکیک کامل مقام عمل و نظر به تبیین جداگانه نتایج نظری وعملی می پردازد که در مقام عمل حرفی برای گفتن ندارد. سه پیوست نیز بر این کتاب افزوده شده اند که به ترتیب پیرامون مدح گذشتگان و توانایی کافی آنان در امور مختلف زندگی، بحران سازی تجدد و نفی بی طرفی تکنولوژی و عدم قابلیت آن برای استخدام به نفع دین است. در پایان، کتاب با چکیده ای فشرده- اما با مطالبی جدید که در خود بحث برهانی برای آنها اقامه نشده پایان می یابد که اختصارا به نقد هرکدام از فصول و مباحث خواهیم پرداخت.
بررسی بخش اول (نقد نظریه ترقی و تکامل تاریخ)
در این بخش نویسنده فرضیه تکامل ژنتیکی انسان (داروینیسم) را در کنار نظریه سیرتکاملی ابزارها به عنوان “سیر تکامل خطی جوامع انسانی” که غرب بدان معتقد است، مطرح می کند:
“انسان برآمده از پرورش و تحولی طولانی، یا فرآورده فرجامین فراگردی است که عرصه دوران های زمین شناسی بسیاری را پیمود و پدید آمدن رشته ای پیاپی از آفریدگان انسان وار، نمودار مرحله هایی است که بدان، صورت آدمی تحول یافت...
انسان نئاندرتال آخرین حلقه تکاملی میمون به انسان کنونی است:
گوریل - انسان جاوه- انسان نئاندرتال- [انسان ابزارساز-] هوماساپینس
انسان هوماساپینس یعنی انسانی که افزون بر ابزارسازی، توانایی اندیشیدن و تامل داشت.”(3)
“نامگذاری دوران های مختلف تکامل اجتماعی بشر اینگونه انجام می شود: دیرینه سنگی، میانه سنگی، نوسنگی، مفرغ، آهن و بالاخره عصر جدید که وجه مشخصه آن، اختراعات عصر جدید به ویژه ماشین بخار و ماشین چاپ است.”(4)
پس از مطرح کردن عقاید غرب پیرامون تکامل، به بررسی نتایج حاصل از پذیرفتن “سیر تکامل خطی جوامع انسانی” می پردازد که این نتایج را می توان به دو قسمت تقسیم نمود که به خلاصه ای از هر قسمت اشاره می کنیم
1- نتایج حاصل از اعتقاد به تکامل ژنتیکی
“قایل شدن مبدئی حیوانی برای انسان و نفی ابعاد معنوی و روحانی وی، راه را برای حاکمیت نفس اماره انسان که قوام سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تمدن جدید به چنین حاکمیتی است، می گشاید و بستر روحی و روانی مناسب و مساعدی را برای محصور شدن انسان به خواب و خور و خشم و شهوت فراهم می کند و در چنین فضایی، حاکمیت سرمایه و سرمایه سالاری که از ممیزات و مقولا ت تمدن غرب است به خوبی محقق می شود.
نتیجه مهمتر القا و ترویج این نظریه، هموار شدن راه الحاد و حذف خداوند از ذهن جوامع بود..”(5)
2- نتایج حاصل از اعتقاد به سیر تکامل ابزارها
“اما دستاوردهای نظریه “تکامل و سیر خطی پیشرفت جوامع انسانی” برای تمدن غرب، در اینجا به پایان نمی رسد و نتیجه مهم دیگر آن تثبیت سیادت و کمال یافتگی غرب تحت عنوان مهد پیشرفت و ترقی است که اکنون شرق و دیگر جوامع را در سیر تکامل بشری پشت سیرگذاشته و بر اریکه آقایی جهان تکیه زده است و دیگر جوامع در سر تکامل چاره ای جز حرکت در طریقی که غرب آن را طی کرد و به نقطه کنونی رسید، ندارند؛ در غیر اینصورت باید همیشه داغ عقب ماندگی را بر جبین خود داشته باشند!”(6)
در مورد نتایج حاصله از داروینیسم (تکامل ژنتیکی انسان) ذکر این نکته مفید است که حتی در میان متفکرین اسلامی هستند کسانی که پذیرفتن داروینیسم را در تنافی با آموزه های دین اسلام نمی دانند. لیکن بحث ما بیشتر در مورد قسمت دوم که به علوم، ابزار آلات و تکنولوژی مطرح می شود است. نتیجه ای که در قسمت دوم مطرح شده است شاید نتیجه ای باشد که غرب از فرضیه تکامل ابزارها می گیرد. اما در بینش اسلامی پذیرفتن تکامل ابز ارها در طول تاریخ؛ هرگز به اثبات سیادت غرب منجر نمی شود زیرا همانگونه که استاد مطهری در کتاب های خود مطرح می نمایند، انسان یک موجود دو بعدی و دارای دو جنبه نفسانی و روحانی است و پیشرفت در جنبه های معیشتی و نفسانی واقعا سیادت نمی آورد. زیرا که (ان اکرمکم عندالله اتقنکم) و این پیشرفت ها زمانی ارزش دارند که در خدمت بعد متعالی انسانی قرار گیرند. پس برای رد سیادت غرب حتما لازم نداریم که نظریه تکامل را رد نماییم.
مابقی فصل اول در پی بررسی نظریه تکامل، به این نتیجه می رسد که این نظریات تنها بر روی حدس و گمان بنا شده اند. و این نظریه توسط بورژوازی،جهت انهدام دین مسیحیت قرون وسطی و تامین منافع اقتصادی جعل شده است. که در این مقاله قصد بررسی ادله های داروینیسم واثبات صحت و سقم آن را نداریم اما در مورد تکامل ابزارها در بررسی بخش دوم اشاراتی خواهیم داشت.
بررسی بخش دوم (نظریه تاریخی اسلامی)
در این فصل ابتدا با آیات و روایاتی مبنی بر اینکه پدر تمامی انسان ها حضرت آدم(ع) است. نظریه تکامل ژنتیکی انسان رد شده است. پیرامون این مسئله کتاب ها و مطالعات فراوانی وجود دارد که آیا نظریه تکامل داروین با نظریه اسلام قابل جمع است یا خیر. اینجا آنچه برای ما مهم است این است که آیا با قائل شدن به داروینیسم می توان خدا و معنویتی متصور شد یا خیر که باید گفت خود داروین به وجود خدا اعتقاد داشته است. سپس به قسمت دوم نظریه تکامل (تکامل ابزارها) پرداخته می شود و در قسمت (پیامبران، معماران تمدن ها) می خوانیم:
“براساس آیات قرآن و روایات فراوان ، همانگونه که خداوند، آموزگار و راهبر انسان در امور دینی واخروی با واسطه انبیا بوده و او را به تدبیر و تجربه شخصی اش واگذار نکرده است، در عرصه معاش و حیات مادی اش نیز چنین بوده است واز جزیی ترین و ساده ترین امور معیشتی تا پیچیده ترین آن را از طریق انبیا و رسولان خود، به انسان ها آموخته است. منشا تمدن- البته تمدنی متعادل، عاری از اسراف و تبذیر و تجاوز و فزون طلبی که بستری هموار برای عبودیت انسان باشد- و نه تجربه شخصی انسان ها که مستقلا دست به کشف علوم و اختراع حرف و صناعت ها زده باشند.”(7)
در این قسمت دو ادعا بیان شده است. اول اینکه پایه گذار تمدن ها پیامبران بوده اند (منشا وحیانی علوم) و دوم اینکه پیامبران تمام مسایل را “از جزیی ترین و ساده ترین امور معیشتی تا پیچیده ترین آن” به انسان آموخته اند. (توقیفی بودن علوم معاش.) در ادامه فصل دوم اثبات ادعای اول یعنی منشا وحیانی علوم پرداخته شده است و چند اشاره مختصر نیز به توقیفی بودن علوم معاش دارد. لیکن اثبات توقیفی بودن علوم معاش یک فصل مستقل را نیز به خود اختصاص داده است.
پیرامون ادعای اول بحثی نیست و معتقدین به نظریه “تفکیک و تفصیل” نیز بدان معتقدند. اما پیرامون ادعای دوم- که در بررسی فصل بعد کاملا به آن خواهیم پرداخت- در حد پاسخ به براهین آورده شده در فصل دوم ذکر جملاتی مفید است: نویسنده در قسمتی از فصل دوم می گوید علمی که پیامبران در اختیار بشر قرار داده اند فقط کلیات و اصول کلی نیست و هیچگونه نیازی به استفاده از عقل در کنار نقل نمی بیند:
“دراینجا باید به این نکته مهم اشاره کنیم که از آیات و روایات مذکور همچنین استفاده می شود که خداوند و انبیای الهی، علوم و فنون معاش را به نحو اتم و اکمل- برای ساخت یک تمدن متعادل- به انسان آموختند و نه در حد هسته های اولیه و بخش هایی از آنها را، که واژه “علم” ظهور در آموختن کامل دارد و بدون تصریح به اینکه آموزش، ناقص و یا تنها شامل بخشی از مسایل بوده- است، نمی توان چنین نتیجه گرفت که خداوند وانبیا تنها هسته های اولیه و کلیاتی را به انسان ها آموخته اند، و در هیچ آیه یا روایتی، چنین تصریح و یا قرینه ای وجود ندارد.”(8)
این سخن صراحتا به “کفایت نقل” اشاره دارد؛ باب تفقه در دین را می بندد و یا حداقل آن را تبدیل به یک فقه اخباری می نماید که عقل در آن از حداقل توانایی برای فهم درک احکام برخوردار است. و نمی تواند حجت باشد. در اینجا مناسب است نظر دوتن از متفکرین بزرگ اسلامی را نیز بدانیم. آیت الله جوادی آملی پیرامون جایگاه عقل و نقل در دین می فرمایند:
“اگر می گوییم دین پاسخگوی همه نیازها در همه زمان ها و همه زمینه ها است، این سخن به معنی نظریه “کفایت نقل” نیست واگر می گوییم عقل در تغییرات زندگی کاربرد دارد، به معنی نظریه “کفایت عقل” نیست. هم عقل کاربرد دارد و هم نقل، نه عقل از نقل بی نیاز است و نه نقل از عقل.”(9)
شهید مطهری نیز پیرامون جایگاه عقل در دین می فرمایند:
“... آن جا که حکم صریح عقلی پیش می آید ما به آن تمسک می کنیم و می گوییم: “کل ما حکم به العقل حکم به الشرع”و دیگر تابع فرم در شکل صوری نمی شویم و حتی اگر در جایی ظاهر یک دلیل نقلی را مخالف حکم صریح عقل دیدیم، باز به حکم عقل تمسک می کنیم و کلا عقل را به عنوان یک راهنما در درک صلاح و فساد احکام واعمال مختلف، خواهیم پذیرفت.”(10)
حال به آیه مورد استناد کتاب برمی گردیم. نویسنده از آیه “و علم آدم الاسماء کلها” چنین استفاده کرده است که از ابتدا تمام چیزهایی که برای بوجود آوردن یک تمدن متعادل لازم بوده در اختیار آدم(ع) قرار گرفته است. باید پرسید پس دلیل آمدن انبیای بعدی چیست؟ آیا همه آنهافقط مذکر و یادآوری کننده بوده اند؟ پس تکلیف انبیای اولوالعزم که صاحب شریعت بوده اند چه می شود؟ در ثانی از واژه “اسماء” تاکنون تفاسیر مختلفی شده است که تنها یکی از آنها علوم معیشتی مورد نیاز انسان است که این نظر از چندان قوتی برخوردار نیست. نکته دیگری که ذکر آن مفید به نظر می رسد این است که نویسنده در این فصل خود استناداتی آورده است از کتب تاریخ که باید پرسید شما که در فصل اول تمامی سخنان و شواهد تاریخی موجود پیرامون نظریه تکامل انسان وابزار را به علت عدم قطعیت رد نمودید، چگونه هم اکنون به کتب تاریخ استناد می کنید؟
بررسی بخش سوم (توقیفی بودن علوم معاش)
در قسمت اول این فصل، نویسنده به محدودیت قوای ادراکی انسان اشاره دارد:
“اساسا قوای ادراکی انسان ها، ناتوان از آن بوده است که مستقل از وحی و تعالیم انبیا، به کشف واستنباط علوم و اختراع ساز و کارهای زندگی نایل شود. دانشی که انسان ها می توانند به طور مستقل بدان نایل شوند، دانشی که انسان ها می توانند به طور مستقل بدان نایل شوند، عمدتا پیش معلومات بدیهی حسی و عقلی نیست، و تجربه و تفکر شخصی بدون ابتنای بر معلومات قبلی، نمی تواند منشا کشف واختراع شود.
اگر انبیا، هدایت معیشتی انسان ها و تعلیم علوم و فنون را عهده دار نمی شدند، قطعا انسان ها نمی توانستند به حیات خود ادامه دهند و اساسا جوامع انسانی، شکل نمی گرفت.”(11)
مطلب فوق، مطلب صحیحی است لیکن نمی توان از آن استنباط کرد که انسان حق ندارد در مورد علوم معاش، خود دست به اختراع کشف بزند. خود نویسنده می گوید که تجربه و تفکر شخصی بدون ابتنای بر معلومات قبلی نمی تواند منشاء کشف واختراع شود پس قابلیت به دست آوردن و استنباط علوم جدید را مبتنی بر معلومات قبلی، انکار نمی کند. باید پرسید که از کجا این امر را قبیح و نادرست و برخلاف مصالح بشریت می داند؟ احادیث، روایات و سخنانی که در این فصل آمده است همه پیرامون اثبات منشاء وحیانی برای علوم است و هیچکدام عدم جواز آزمایش و تفکر و اختراع را نمی رساند. نویسنده در خلاصه ای که در انتهای کتاب آورده است در خلاصه فصل سوم پس از اعتراف به قدرت انسان برای کشف و اختراع، آن را “امری خودسرانه” و “خارج از مدار مصلحت” معرفی می کند.
بررسی بخش چهارم
دین و علوم جدید
این فصل اینگونه آغاز می شود:
“ظهور تمدن جدید و گسترش روزافزون اقتدار علمی و تکنیکی غرب، دیگر جوامع و متفکران آنها را دچار شیفتگی و یا لااقل ، انفعال روحی و فکری نمود. جوامع اسلامی نیز از این آفت برکنار نماندند. بسیاری از اندیشمندان مسلمان، بدون توجه به مبانی فکری و فلسفی تمدن جدید و متاثر از فضاسازی های غربی ها و به خصوص مستثرقین، در کار سازش بین تمدن جدید- به خصوص مظاهر علمی و فنی آن- با دین برآمدند و با مفروض و مطلوب گرفتن چنین اقدامی، به تاویل و بازخوانی متون و آموزه های دینی پرداختند. “تفسیر علمی قرآن”، “بی اعتبار دانستن روایاتی که بعضا در تعارض با علوم جدید بودند”، “ستایش از ترقی و پیشرفت های فنی و اسلام را دین ترقی دانستن”، “نثار همه ستایش های دینی از علم به علوم جدید”، “جستجوی ریشه پیشرفت های فنی، علمی و تکنیکی غرب در تمدن گذشته اسلامی” و ... از جمله تلاش هایی بود که دراین مسیر صورت گرفت و البته محصول این امر، علی رغم بسیاری از نیت های خالصی که پشت آن بود، چیزی جز انفعال بیشتر و منابع علمی و ذهنی مسلمین در برابر تمدن تکنولوژیک و مهاجم غربی نبود.”(12)
نویسنده براین مدعاست که این علوم استمرار و ادامه علوم طبیعی سنتی نیستند و ماهیتا چیزی متفاوتند:
“این اندیشمندان در یک تصور ابتدایی، علوم جدید را استمرار منطقی و وجه تکاملی علوم طبیعی دانسته و ... و صرف تشابه در پاره ای از موضوعات و مسایل را دلیل بر وحدت جوهری و ماهوی آنها دانستند. در بررسی مبادی علوم جدید، باید قبل از هرچیز به این نکته اشاره نمود که مهمترین نقطه عزیمت علم جدید، که دستاوردهای عظیم تکنولوژیک به همراه داشت، “میل به استیلا و تسلط بر طبیعت” بود که این خود، ناشی از مبانی جدیدی بود که در غرب پا گرفت و به ظهور مذهب اصالت انسان (اومانیسم)، انجامید”(13)
در یک تقسیم بندی کلی می توان علوم را به سه قسمت ریاضی، تجربی وانسانی تقسیم نمود. در علوم انسانی، نوع جهان بینی یک مکتب، تاثیری کاملا محسوس بر روی سایر عقاید وی پیرامون چگونگی زندگی، اقتصاد، سیاست، فسلفه حقوق و ... می گذارد و اگر مبانی جهان بینی یک مکتب با مکتب دیگر فرق داشته باشد، نمی تواند علوم انسانی را آن مکتب به عاریه بگیرد. لیکن در مورد علوم ریاضی و تجربی چنین نیست. یعنی در تمامی زمان ها و در تمامی جهان بینی ها دو ضرب در دو مساوی با چهار است و نمی توان گفت که از نظر اسلام یک جواب دارد و از نظر غرب جوابی دیگر.یا اینکه نمی توان گفت که در یک جهان بینی آب از اکسیژن و هیدروژن تشکیل شده و در یک جهان بینی دیگر از عناصری دیگر. که اگر چنین ادعایی داشته باشیم یا باید بگوییم حقیقت وجود ندارد و یا حداقل باید نسبیت حقیقت را بپذیریم که هر دوی اینها در تعارض آشکار با اسلام قرار دارند. اما اگر منظور نویسنده چگونگی استفاده از این علوم برای پیشرفت و رسیدن به کمال باشد، این که خط مشی ما در این مورد با غرب و مشی غرب تفاوت دارد .
پی نوشت ها:
1- نصیری، مهدی، تجدد، ص 12
2- همان، ص 13-12
3- همان، ص 18-17، به نقل از ترجمه تاریخ جهان لاروس، کتاب یکم، ص 11 و ص24
4- همان، ص 19، به نقل از توسعه و مبانی غرب، ص 182
5- همان، ص 19
6- همان، ص 21
7- همان، ص 45
8- همان، ص 59
9- جوادی آملی، عبدالله، حکومت دینی و شبهات سکولاریزم، نشریه صحیفه حوزه، ش 39،ص 2
10- مطهری، مرتضی، بیست گفتار.
11- نصیری، مهدی، همان، ص 7675
12- همان، ص 106-105
13- همان، ص 107-106

منبع: روزنامه رسالت
نویسنده: مجتبی طاهری

سه‌شنبه 12 خرداد 1388
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط