loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

حجت الاسلام نظافت: مجاهده فرهنگی و وضعیت ما

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی انطقنی بالهدی

شب‏های ماه رمضان دعای افتتاح را که می‏خوانیم، آخرش این است: «اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبه ولینا و کثره عدونا و قله عددنا و تظاهر الزمان علینا» خدایا با تو درد دل می‏کنیم و شکایت می‏کنیم از از دست دادن پیامبر، دسترسی نداشتن به ولی و امام زمان، از کثرت دشمنان، قلت و کمی یاران و تظاهر زمان بر علیه ما،‏ تظاهر زمان یعنی چه؟ یعنی زمان دست به دست هم داده.
به هر حال، آدمی که با خدا آشناست، با خدا درد دل می‏کند، جا نمی‏زند. امیرالمؤمنین فرمود: «لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقله اهله (خطبه 201)» اگر شک و تردید در مسیری که انتخاب کردی نداری، وحشت نکن چون در مسیر هدایت هستی، در مسیر هدایت،‏ آدم نباید وحشت کند چون معیت امام زمان را همراه خودش دارد.

اگر ما کسالت داریم، اگر کم کاریم، اگر شور و نشاط ندارم،‏ اگر پراکنده هستیم، باید برگردیم به خودمان، ببینیم عیب از کجاست؟

فرمود: «اذا اراد الله بعبد خیرا بصره عیوب نفسه» خدا اگر خیر کسی را بخواهد، او را با عیوبش آشنا می‏کند، بصیرت به عیوبش پیدا می‏کند و آ‏سیب‏های فردی و اجتماعیش را شناسایی می‏کند.

من فکر می‏کنم مهمترین مشکل ما مشکل معرفت است «ما من حرکه الا و انت فیها محتاج الی معرفه» هیچ حرکتی نیست مگر اینکه تو محتاج به معرفتی، حرکت بدون معرفت خرابکاری در پی دارد، تداوم ندارد.

الآن می‏آمدم این جمله از سوره‏ی یوسف نوشته شده بود: «قل انما ادعوا الی الله علی بصیره انا و من اتبعنی» ای پیامبر بگو دعوت من بر اساس بصیرت است، هم من و هم تابعانم. حرکت‏هایی که بر اساس موج است و یا احساسی است، تداوم ندارد. خستگی ما، وازدگی ما، تداوم نداشتن کارهای ما، اینها ناشی از چیست؟ آیا به این برنمی‏گردد که ما معرفت نداریم؟ اگر ما معرفت پیدا کنیم و بعد از معرفت، هدفمان را که قرب الی الله است، بندگی خداست، بهشتی شدن است، به درستی انتخاب کنیم، خوب پس باید حرکت کرد. به محض انتخاب که آدم به آن هدف نمی‏رسد.

تا حرکت بشود، درگیری شروع می‏شود، مجاهده و مبارزه‏ی در راه خدا کار مؤمن است. بدون درگیری، آدم به جایی نمی‏رسد، باید اهل مجاهده بود، باید اهل مبارزه بود. با چه کسی باید مبارزه کنیم تا به هدفمان برسیم؟

اول باید با نفس مبارزه کرد، نفس اماره، بزرگترین مزاحم و دشمن در راه رسیدن به هدف.

اگر خواستیم با نفس اماره مبارزه کنیم باید به جنگ عادت‏ها برویم و عادت‏ها را از بین ببریم، نباید عادتی زندگی بکنیم. فرمود «یا ایها الناس تولوا من انفسکم تأدیبها» خودتان متولی تأدیب و خودسازی خودتان شوید «و اعدلوا عن ضراوه عاداتها (قصار 359)» نفستان را از عادت‏ها برگردانید. اگر می‏خواهیم با نفس اماره مبارزه کنیم پس باید ضعف‏هایمان را شناسایی کنیم. با ضعف‏هایمان مبارزه کنیم،‏ با سستی‏هایمان مبارزه کنیم. نفس آدمی راحت‏طلب است، تنبل است، فرمود: «النفس کالنعامه» نفس آدمی مثل شترمرغ است یعنی نمی‏خواهد زیر بار برود، از زیر کار شانه خالی می‏کند، توجیه می‏کند، راحت‏طلب است، شترمرغ را اگر بگویی بار بردار! می‏گوید مرغ که بار برنمی‏دارد و اگر بگویی که بپَر می‏گوید شتر که نمی‏پَرَد!

باید با غفلت‏هایمان مبارزه کنیم، با فراموشی‏هایمان مبارزه کنیم، با دنیاطلبی‏هایمان مبارزه کنیم؛ این د نیا که مزمت شده است چیست؟ غیر از این است که من پول را بخواهم ولی نه برای هدفم، غیر از این است که مدرک را بخواهم نه برای هدف، غیر از این است که علم و شهرت را بخواهم نه برای مولایم، هر چیزی منهای خدا می‏شود دنیا. «بل تؤثرون حیاه الدنیا» انتخاب کردیم یا نه؟ می‏گوید که شما زندگی دنیا را برگزیدید، کدام را برگزیدیم؟

سر دوراهی که گیر می‏کنیم اگر قرار است که خدا را، ولیمان، امام زمان را فراموش کنیم، حرکت به سمت او را قربانی کنیم یا دنیامان را قربانی کنیم! مدرکمان را قربانی کنیم یا نمره‏ای را قربانی کنیم، کدام را قربانی می‏کنیم؟

دیگر باید با چه مجاهده کرد؟

توی دنیای آزادی هستیم که شیاطین هستند و خدا دست شیاطین را باز گذاشته است. شیطان مهلت خواست از خدا، گفت: «انذرنی الی یوم یبعثون» تا روز قیامت به من مهلت بده و خدا مهلت داد. و این شیاطین لشکری هستند، قرآن می‏فرماید: شما آنها را نمی‏بینید ولی آنها شما را می‏بینند (اعراف/ 27). هم آدم‏هایی هستند که فریب شیطان را خورده‏اند و مهره‏ی شیطانند و هم جن‏هایی هستند که ما این‏ها را نمی‏بینیم ولی در گوشت و پوست ما نفوذ می‏کنند، وسوسه می‏کنند، آنقدر خطر است که می‏فرماید: «قل اعوذ برب الناس ... من شر الوسواس الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس» وسوسه می‏کند، آدم تحت تأثیر قرار می‏گیرد.

از چه راهی شیطان وارد می‏شود؟

در یکی از دعاهای صحیفه‏ی سجادیه می‏فرماید: «یتعرض لنا بالشهوات و ینصب لنا بالشبهات (دعای 25)» یا در زمینه‏های فکری وارد می‏شود، شبهه وارد می‏کند، شک ایجاد می‏کند، آدم مردد می‏شود و یا از راه شهوات وارد می‏شود. شهوت هم فقط شهوت جنسی نیست «زین للناس حب الشهوات من الناس و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه ... (آل‏عمران/ 14)» مزین شده برای انسان محبت شهوات نه خود شهوات، زیبا جلوه می‏کند ولی واقعیتی ندارد، شیطان زیبا جلوه می‏دهد جنس مخالف را، فرزندان را، اسب‏های نشان‏دار را، اسب نشان‏دار یعنی ماشین خوب داشتن، امکانات را خواستن، زندگی مرفه را خواستن.

شیطان از چه راهی وارد می‏شود؟

از راه کبر، چون خودش هم به وسیله‏ی کبرش شکست خورده عبادات 6000 ساله‏اش را با کبرش از دست داده، کسی با عبادت به جایی نمی‏رسد چون اگر قرار بود برسد او 6000 سال خدا را عبادت کرد. امیرالمؤمنین می‏فرماید: مواظب باشید شیطان، شما را به درد خودش مبتلا نکند. یک نگاهی بکنیم ببینیم آیا متکبر نیستیم؟ آیا خودمان را از یکدیگر بالاتر نمی‏گیریم؟ آیا تواضع در برابر یکدیگر داریم؟ آیا حقوق یکدیگر را ادا می‏کنیم؟

در نامه‏ی 31 نهج‏البلاغه داریم: تو در برابر برادر دینی‏ات باید طوری باشی «کانک له عبد» گویا تو بنده‏ی او هستی،‏ یعنی تا این حد آدم تواضع دارد.

شیطان دیگر از چه راهی وارد می‏شود؟

از تفرقه «انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء (مائده/91)» این طرح شیطان است، شیطان قوی است ولی خدا طرح شیطان را برای ما لو داده است، چرا استفاده نمی‏کنیم؟ می‏گوید شیطان می‏خواهد بین شما د شمنی بیاندازد، جدا کند شما را! باز در نهج‏البلاغه داریم که فرمود:‏ گوسفندی که از گله جدا می‏شود، طعمه‏ی گرگ است،‏ یعنی شیطان اول آدم را از دوستان خویش جدا می‏کند بعد گام به گام او را منحرف می‏کند.

شیاطین چه کار می‏کنند؟ ضد ارزش‏ها را ترویج می‏دهند، آرام آرام عادی می‏شود. برای ما، آرام آرام خودمان هم به رنگ آنها درمی‏آییم، اینطور نیست که بگویید کلاه خودت را بگیرد باد نبره! رها نمی‏کنند ما را. پس باید مبارزه کرد با نفس و شیطان و این مجموعه‏ها که گفتم، حالا این مجاهده سه بعد دارد:‏ بعد قلب، بعد زبان و بعد عمل.

توی نهج‏البلاغه داریم که امیرالمؤمنین فرمود: در مبارزه‏ی در راه خدا اولین مرحله‏ای که آدم شکست می‏خورد و عقب‏نشینی می‏کند، مبارزه‏ی با دست است، در عمل کردن، عمل نمی‏کند! با فعالیتش با توانائی‏هایی که دارد، در راه خدا کار نمی‏کند. اگر آدم در این مرحله شکست خورد، عقب‏نشینی کرد، فرمود: «ثم بالسنتکم» دیگر زبان از کار می‏افتد، دیگر در راه خدا آدم عرضه ندارد،‏ جسارت ندارد آخرین شکست، شکست قلب است یعنی ایمان. ایمان، گوهری است که آدم در دل دارد به شهادت آیه 14 سوره‏ی حجرات که می‏گوید: «قالب الاعراب ءامنا» عرب‏ها و بادیه‏نشین‏ها آمدند پیش پیامبر گفتند ما ایمان آوردیم «قل لم تؤمنوا» بگو شما ایمان نیاوردید «ولکن قولوا اسلمنا» بگویید ما اسلام آوردیم «و لما یدخل الایمان فی قلوبکم» ایمان هنوز در دلتان وارد نشده است.

حالا این ایمان که وارد شد در دل، چه کار کنیم که شیطان نتواند از ما بگیرد؟ ما را هلاک نکند؟

باید برایش چتر امنیتی درست کرد. چگونه؟ وقتی انسان با زبانش در راه خدا مبارزه می‏کند، از دعوت به خیر کوتاهی نمی‏کند، از دعوت به الفت و وحدت کوتاهی نمی‏کند، این چتری می‏شود برای گوهر ایمان درون دل و شیطان اگر تلاشی بخواهد بکند ابتدا باید به زبان من حمله کند تا بتواند به قلب من حمله کند.

یک جملاتی هست در نهج‏البلاغه که به نظر من باید همه‏ی بچه‏ها و همه‏ی تشکل‏هایی که فعالیت می‏کنند بنویسند و جلوی چشممان قرار بدهند: ابی جحیفه می‏گوید شنیدم که امیرالمؤمنین می‏گفت: «اول ما تغلبون علیه» اولین مرحله‏ای که شما شکست می‏خورید «من الجهاد» از مبارزه «جهاد بایدیهم» جهاد با دست است، دست نماد عمل است، فعالیت است «ثم بالسنتکم» بعد با زبانتان شکست می‏خورید «ثم بقلوبکم» او جلو می‏آید، رها نمی‏کند. نتیجه‏اش چه می‏شود؟ فرمود: «فمن لم یعرف بقلبه معروفا» کار به جایی می‏رسد که آدم دیگر معروف‏ها را نمی‏شناسد، ارزش‏ها توی چشمش عوض می‏شود. این مسؤولینی که الآن 180 درجه تغییر کرده‏اند، این‏ها به تدریج منحرف شدند، فکرش را هم نمی‏کردند که کارشان به اینجا بکشد، الآن هم حس نمی‏کنند. معروف توی چشم آدم می‏شود منکر و منکرها را منکر نمی‏داند، برایش عادی شده است «قلب» منقلب می‏شود، زیر و رو می‏شود، فطرتش از دست می‏رود «جعل اعلاه اسفله» این آدم همه‏ چیزش را از دست می‏دهد.

پس اینجوری نیست که ما بگوییم ما نمازمان را بخوانیم، درسمان را بخوانیم، د یگر ایمانمان باقی می‏ماند، بله یک راه هجوم شیطان است که می‏گوید تنبلی کن، درس نخوان! تنها راه که این نیست.

ما که از بچه‏های جبهه بالاتر نیستیم، اون‏هایی که بعد از جنگ گفتند برویم دیگر عقب‏ماندگی را جبران کنیم! (ببینید، آدم یک وقت می‏رود به طرف جنگ، یک وقت مرگ می‏آید به سراغ او. امیرالمؤمنین یک جمله‏ی قشنگی در نهج‏البلاغه دارد، می‏گوید: برای من فرقی نمی‏کند، من به سراغ مرگ بروم یا مرگ به سراغ من بیاید. آدم وقتی دارد می‏رود جنگ، دیگر دل کنده اما وقتی برمی‏گردد چی؟ دیگر رو کرده به دنیا، اینجاست که شکست آدم شروع می‏شود.) آنهایی که از اروند گذشتند، آنهایی که عزیزان خودشان را روی دست خودشان حمل کردند، آنهایی که عزیزانشان را جمع کردند فراموش کردند! چون رفت به دنبال زندگی شخصی‏اش، گفت دیگه حالا باید جبران کنیم ؟؟؟ کرد دیگر تمام شد! نه، تمامی ندارد، تا نفس داریم، تا قلبمان می‏زند، تا آ‏خرین لحظات شیطان طمع دارد.

مبارزه در راه خدا در سه بعد ؟؟؟؟ بعد را نباید فراموش بکنیم؛

اول باید قلب را پاک کرد، کینه‏ها، حسادت‏ها، محبت دنیا، ترس‏ها، این‏ها مبارزه می‏خواهد در حوزه‏ی قلب.

زبان؛ آیه‏ای است که «و من احسن قولا ممن دعا الی الله و عمل صالحا و قال اننی من المسلمین (فصلت/33)» می‏گوید: چه سخنی بهتر از آن سخنی که دعوت به سوی خدا می‏کند و البته «عمل صالحا» فقط حرف نمی‏زند عمل صالح هم دارد «و قال اننی من المسلمین» ؟؟؟ تسلیمت هستم، من ؟؟؟ ام است که دعوت کنم.

این مجاهده در سه ؟؟؟ و در سه حوزه است چون دین سه تا حوزه دارد 1ـ حوزه‏ی رابطه با نفس، با شهوات، غضب، همین نکاتی ؟؟؟ گفته شد 2ـ رابطه‏ای که با آدم‏ها داریم 3ـ رابطه‏ای که با امکانات داریم، با غذا، با لباس، با محیط زیست،‏ با حیواناتی که برخورد داریم.

دین آمده است که روابط ما را در این سه حوزه تنظیم کند و تنظیم شدن این روابط نیاز به مجاهده دارد. پس من نمی‏توانم بی‏تفاوت باشم نسبت به سرنوشت آدم‏ها، وقتی که امیرالمؤمنین در نهج‏البلاغه دارد که «انکم مسؤولون حتی عن البقاع و البهائم (خطبه‏ی 167)» شما حتی نسبت به زمین، حتی نسبت به حیوانات مسؤولید. این (حتی) که می‏گوید، یعنی غایتش است،‏ وقتی در برابر اینها وظیفه داریم، در برابر آدم‏ها مسؤول نیستیم؟ بگذاریم توی شهوات خودشان بلولند؟ توی زندگی حیوانی بلولند؟ با فقرشان دست و پنجه نرم کنند و به خاطر فقر تن بدهند به پستی و ذلت و خودفروشی؟ جوان‏ها، جوان‏های شیعه معتاد باشند؟ بی‏تفاوت باشیم، بگوییم که من بروم مدرکم را بگیرم؟! من هم ببینم کجا بهتر پاکت می‏دهند؟! خوب اینکه بی‏معنی می‏شود. خدا و خرما را آدم اگر با هم بخواهد با هم جمع کند، اینکه همه هستند!

اما اگر من می‏گویم: کاش من بودم روز عاشورا، اگر می‏گویم: کجایید ای شهیدان خدایی؟ بلاجویان دشت کربلایی، من بلاجو هستم خودم؟ یا لقلقه‏ی زبان است؟

می‏گویند یک کسی شنیده بود، که اباعبدالله فرموده بود: من اصحابی باوفاتر از اصحاب خودم سراغ ندارم. برایش سنگین آمد، گفت خب، مگر آنها تحفه بودند، ما هم هستیم دیگر! «یا لیتنا کنا معکم» کاش ما با شما بودیم(!). شب خوابید و خواب دید که روز عاشوراست و جزء سپاهیان امام حسین ع است، می‏دانید ظهر عاشورا حضرت نماز خوف خواندند ـ نماز خوف به این صورت است که عده‏ای نماز می‏خوانند و عده‏ای مراقب هستند ـ عده‏ای آمدند جلوی حضرت و یارانشان ایستادند سپر شدند، حضرت به این شخصی که ادعا داشت گفتند برو جلو بایست و رفت ایستاد که سپر امام باشد یک وقت دید تیر دارد می‏آید، تا تیر نزدیک شد خودش را کنار کشید، نگاه کرد دید تیر خورد به امام. خیلی بد شد! با خود گفت: ایندفعه دقت می‏کنم، محکم ایستاد و پاهایش را محکم کرد، تیر می‏آمد، تا نزدیک شد باز همان‏طور و کنار کشید، دو سه بار تکرار شد، دید نه بابا!

بیدار شد، شرمنده شد. ادعا نباید کرد!

انتظار فرج این نیست که صبح‏های جمعه دعای ندبه بخوانیم و گریه کنیم. البته گریه خوب است، می‏فرماید: «افضل الاعمال انتظار الفرج»، انتظار عمل است، حال نیست، یاد گرفتیم که (از گوشه‏ی پنجره نگاه کنم ببینم کی می‏آیی!!) انتظار این است؟! آدم وقتی مهمان دعوت کرده، می‏نشیند تا بیاید؟! یا وقتی که سفره آماده است، منتظری؟ من که کاری نکردم، منتظر نیستم. خود من گاهی اوقات آرزو می‏کنم که مهمان یک ربع دیرتر بیاید، چون نان نگرفتم هنوز. چه‏طور آدم می‏گوید بیا!

در سوره‏ی بقره داریم که «الم تر الی الملاء من بنی اسرائیل من بعد موسی ...» می‏گوید ای پیامبر نگاه کن به قومی از بنی‏اسرائیل، بعد از موسی که به پیامبرشان آمدند و گفتند «ابعث لنا ملکا» برای ما پادشاهی تعیین کن، ما می‏خواهیم بجنگیم، گفت: خوب، اگر جنگ واجب شد و شما نجنگید چی؟ گفتند: «ما لنا» چرا نجنگیم؟ «ان لانقاتل فی سبیل الله قد اخرجنا من دیارنا و ابناءنا ...» دشمن بر شهرهایمان مسلط شده و بین ما و فرزندانمان جدایی انداخته، چرا نجنگیم؟ «فلما کتب علیهم القتال» جنگ که واجب شد، پشت کردند. فرمانده که تعیین شد با اینکه خودشان تقاضا داشتند، گفتند چرا او فرمانده باشد؟ «انی یکون له الملک علینا» چرا او بر ما ملک داشته باشد؟ «و لم یؤت سعه فی المال» او که پولدار نیست! معلوم می‏شود، هر کسی فکر می‏کرده که می‏خواهند او را فرمانده بگذارند! عقده‏ی ریاست داشتن، آنجا برملا شد. خلاصه آنهایی که زیر بار فرماندهی او رفتند و با او حرکت کردند، به ایشان گفت: توی این مسیر که داریم می‏رویم، می‏رسیم به نهر آبی؛ هر کس از من است نباید بنوشد «فمن شرب منه» هر کی بنوشد «فلیس منی» از من نیست، حالا شما تصور کنید یک مسیر طولانی را بدون آب بروید،‏ خسته، رسیده سر نهر آب، چگونه خودش را آدم کنترل کند؟ برای ما پیش نیامده است، من توی میدان نبرد دیدم، گرچه صحنه‏های زیبایی دارد ولی صحنه‏های اینطوری هم دارد، سر آب دعوا می‏کردند. کسی که خودش را در غیرمیدان نبرد نساخته و کرکری می‏خواند، طبیعتاً کم می‏آورد. بعد می‏گوید: «شرب منه الا قلیلا» حالا این‏ها که باز حرف گوش کردند و آمدند، مواقع جنگ که شد گفتند «لا طاقه لنا» طاقت نداریم، اینجاست که دارد: «ربنا افرغ علینا صبرا» خدایا تو به ما صبر بده «ثبت اقدامنا» به ما ثبات قدم بده «و انصرنا علی القوم الکافرین (بقره/250)».

خلاصه، ادعا که کردی آزمایش شروع می‏شود، یک آیه‏ای هست در قرآن که «مستهم البأساء و الضراء و زلزلوا حتی یقول الرسول و الذین معه متی نصر الله (بقره/214)» آنقدر به رنج و مصیبت افتادند تا که خود پیامبر و یارانش همه گفتند: خدایا یاری تو کی می‏رسد؟ «الا نصر الله قریب» نصر نزدیک است ولی آدم تا این مرحله باید پیش برود.

در نهج‏البلاغه می‏خوانیم که خداوند برای متقی، بعد از ریختن مصیبت‏ها بر سرش، آنها را برطرف می‏کند و بعد از نزدیک شدن شدائد آنها را برطرف می‏کند، مقاومت می‏خواهد.

مجاهده حالا ابزارش چیست؟

«جاهدوا باموالکم و انفسکم و السنتکم ...» در بستر شهادت، امیرالمؤمنین فرمود: در راه خدا با مالت مجاهده کن. در قرآن آمده است که آمدند پیش پیامبر که به ما اسب بده، امکانات بده، تا برویم بجنگیم. فرمود: نداریم. گریه کردند و رفتند (نیز بر کسانی که به نزد تو آمدند که رهسپارشان کنی، گفتی چیزی ندارم که شما را بر آن سوار کنم، برگشتند و چشمانشان لبریز از اشک بود از اندوه اینه چرا چیزی ندارند که انفاق کنند. توبه/92) حالا ما می‏گوییم، بودجه بیاید، نازمان را هم بخرند، ‏برایش یک ساعت کار هم بزنند، آخه این همه پول خرج می‏شود، ما هم یک کار دانشجویی داشته باشیم! خوب، باشد، پول بدهند بد نیست ولی اگر پول ندهند چی؟ کار را به زمین می‏گذاریم؟ «جاهدوا باموالکم و انفسکم و السنتکم ...» جالب است در ترتیبش هم می‏گوید: زبان آخر است،‏اگر من بخواهم فقط حرف بزنم، خوب معلوم است که کاری پیش نمی‏رود.

اگر بنا گذاشتیم که مبارزه کنیم باید اهل مراقبه باشیم، اهل محاسبه باشیم، دگم نباشیم، باید بازنگری کنیم، محاسبه کنیم، چقدر روایت داریم که «حاسبوا انفسکم» می‏گوید از ما نیستید اگر در طول شبانه‏روز خودتان را محاسبه نکنید، محاسبه یعنی چه؟ یعنی ببین چقدر داری دیگه؟! داریم فارغ‏التحصیل می‏شویم، چقدر نیرو داریم، چقدر یار جذب کردیم،‏ این قدر همایش، این قدر فعالیت! داریم می‏رویم، می‏خوابه بابا! ما ستون این خیمه شدیم، بعدش که رفتیم چی؟ محاسبه کنیم، تجدیدنظر کنیم، ارزیابی کنیم، با هم گفتگو کنیم ببینیم چه راهی دارد؟ محاسبه کنیم ببینیم روش‏هایمان چقدر با سنت رسول هماهنگ است؟ این‏طوری بوده حرکت‏هایشان؟ با کم‏ترین امکانات بیشترین بهره‏وری را داشتند.

سرعت و سبقت: در مبارزه نمی‏شود شل آمد، آرام آرام راه رفت و همین‏طور سوت زد و یک تسبیحی چرخاند! دشمن دارد می‏آید، می‏زند جلو می‏رود، زمان خیلی مهم است. «سارعوا سابقوا» از یکدیگر سبفت بگیرید! چه طور داریم عمل می‏کنیم ما؟ ناز می‏آوریم تو این کار را انجام بده! نه، خودت انجام بده!(؟) آیا جبهه‏ی نبرد این‏طوری بوده؟ یا دعوا می‏کردند که من می‏خواهم بروم روی مین؟! خدا شاهد است از خواب بیدار می‏شدیم،‏ می‏دیدیم همه‏ی پوتین‏ها واکس زده شده، کی واکس زده؟ نمی‏دانیم. لباس‏ها نیست، کجاست؟! لباس‏ها همه شسته شده روی طنابه. کیه؟ معلوم نیست! در گمنامی و بی‏نشانی! (گریه‏ی استاد)

در کردستان عراق خدا شاهد است، یادم نمی‏رود، شش هفت روز یکسره برف می‏آمد،‏ جایی که می‏خوابیدیم همیشه خیس بود، توی چادر! شما فکرش را بکنید. بخاری چادر هم از این بخاری‏های کنده‏ای بود، حالا می‏خواهد با کنده این جا را گرم نگه دارد، کنده‏ها خیس است. جوانی بود، الله اکبر! من حالا می‏فهمم یعنی چه؟ روزها همیشه کنده جمع می‏کرد. هر موقع از خواب بیدار می‏شدم می‏دیدم که دارد پوف می‏کند، یکی یکی کنده‏ها را به ترتیب چیده، خشک شده؟ نیمه خشکه؟ نامش را حتی یاد نگرفتم! اصلا نرفتم احوالش را بپرسم، تو کی هستی؟ یک عده‏ای رفیق بد بودیم دور هم(!)

اخلاص چیز دیگریست، نداریم، مشکل ماها این است.

می‏گویند اعتراف بد است ولی خوب، من دفعه‏ی اول که رفتم جبهه، 15، 16 ساله بودم. یک پسر عمه‏ای داشتیم، خدا بیامرزد. من یادم نمی‏رود، فرمانده‏امان به من گفت بیا برو قسمت بی‏سیم، هر چی می‏گفت من حوصله نداشتم، گوش ما را گرفت و برد، من بلند شدم آمدم، گفتم من می‏خواهم تک تیرانداز باشم، آرتیست‏بازی! خدا شاهد است، الآن می‏بینم که آن گناه من است باید استغفار کنم از آن. این پسرعمه‏ی ما، گفتند برو بهداری! رفت، اخوی ما نقل می‏کرد آنقدر این کارتن‏های دارو را روی پشتش حمل کرده بود که رنگ لباسش عوض شده بود!

برگردیم ببینیم ما در کارهایی که انجام می‏دهیم، کی دارد بر ما حکومت می‏کند؟ شکل کار فریب ندهد ما را؟ باطن کار اخلاص است، اگر اخلاص باشد دیگر نام مطرح نیست، بسیج باشد یا کانون باشد، این و آن ندارد. همه‏ی ما بسیجی هستیم، ولی لازم هم نیست همیشه نام بسیج هم باشد، خوب بابا! وقتی این نسل متنفر است از بسیج، او را به بسیجی بدبینش کرده‏اند، گفتند این‏ها آدم‏های خشنی هستند. سردارهای لطیف و مهربانی که ما فقط چهره‏ی خشن آنها را بد نشان دادیم، از چفیه فرار می‏کند. حالا لزومی دارد که همه‏ی تشکل‏ها بسیج باشند؟ باید بسیج باشد که یک عده‏ای بیایند بروند بسیج ولی آن که بدبین است چی؟ من بسیجی بروم یک تشکل دیگری راه بیاندازم تا بیایند اینجا. فاصله انداختند بین ما. ما بد نشان دادیم سردارهای جبهه را، مظلوم‏ترین بچه‏ها، مؤدب‏ترین بچه‏ها، مهربان‏ترین بچه‏ها سردارهای جبهه بودند.

اخلاص اگر باشد ایثار هست، قرآن می‏گوید: «انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاء و لاشکورا (انسان/9)» داستان این اطعام را شما می‏دانید؛ روزه گرفته بودند، افطاری‏شان را دادند، به خاطر خداست. علامت اینکه به خاطر خداست چیست؟ «لانرید منکم ...» از شما پاداش و تشکر نمی‏خواهم. خوب، فلان مسؤول از من تشکر نکرده، تحویل نمی‏گیرد، مگر من برای او کار می‏کنم؟ اگر تشکر نمی‏ کند، نکند، اینجوری خالص می‏شویم. اگر اخلاص داشته باشیم، ایثار داریم نه پاداش می‏خواهیم و نه تشکر.

عجیبه! ما همان یاران علی هستیم! یک بخش‏های از نهج‏البلاغه مربوط به درگیری‏های علی ع با یارانش است، یاران سست! یک جا می‏گوید کاش معاویه با من صرافی کند ـ صرافی که می‏دانید یعنی مثلاً ریال را با مقداری دلار عوض کنیم ـ می‏گوید کاش ده تا از یارهای من را بگیرد و یکی از یاران خودش را به من بدهد که آنها در باطل خودشان استقامت بیشتری دارند. حال یکی از آن قسمت‏ها این است، می‏فرماید: «ما فرق بینکم الا خبث السرائر» چیزی عامل جدایی شما نشده مگر سریره‏ی خبیث، وقتی باطن بد است آدم نمی‏تواند دوستش را تحمل کند، «سؤء الضمائر» علامتش چیست؟

«لاتوازرون» این از وزر است،‏ وزر یعنی بار، می‏گوید: دنبال این نیستی که بار از روی دوش رفیقت برداری. می‏خواهی بار بگذاری! خوب بابا! اگر من می‏خواهم درس بخوانم، آن هم می‏خواهد درس بخواند، حالا اگر این بار سنگین را همه با هم؟؟؟ برداریم، آن از درسش می‏ماند؟! «لاتناصحون» خیر یکدیگر را نمی‏خواهید. «لاتباذلون» به هم بذل نمی‏کنید، محبت نمی‏کنید. «لاتوادون» اظهار محبت به هم نمی‏کنید. (خطبه 113)

؟؟؟ من اعتقادم این است، استراتژی ؟؟؟ زیارت عاشورا است. دو چیز را ؟؟؟ معارفش را مرور کرد؛ زیارت عاشورا و دعای مکارم الاخلاق. بگذارید شرح ؟؟؟ زیارت عاشورا را، تفسیر هم نمی‏خواهد، همان ترجمه هم کافی ؟؟؟ چه می‏گوییم؟ مگر نمی‏گوییم «سلم لمن سالمکم» «حرب لمن حاربکم»؟ این «حرب لمن حاربکم» یعنی من وضعیت جنگی دارم، شما را به خدا نگاه کنید، وضعیت ما جنگی است؟ «حرب لمن حاربکم» یعنی من و همسرم و خانواده‏ام وضعیت جنگی بگیریم. در وضعیت جنگی هم می‏شود درس خواند.

روزها غواصی، می‏دانید شنا خیلی سخت است، آدم خسته می‏شود آن هم در رود کارون بعد که تمام می‏شد، دعا می‏خواندند، مناجات می‏خواندند، حالاتی داشتند، کجا ساکن بودند؟ مرغداری! بعد هم که کارهاشون تمام می‏شد، بچه‏های محصل، فانوس برمی‏داشتند، دور هم می‏نشستند، تازه مطالعه شروع می‏شد! همین آدم نماز شب هم بلند می‏شد، همین آدم بین‏الطلوعین هم نمی‏خوابید.

خدا رحمت کند یک جوانی بود، 16 سال د اشت، روح‏های بزرگ در این جسم‏های ؟؟؟ من یادم هست موقع خواب نمی‏رفت پتو بردارد صبر می‏کرد که اگر پتو قرار است به کسی نرسد، به او نرسد، اگر پتوی کهنه‏ی خاکی هست مال این باشد. به هیکل و سواد نیست.

در زیارت عاشورا می‏خوانیم: «سلم لمن سالمکم» یعنی آقا من با تو و با هر کسی که با تو در سلم باشد در سلم هستم. یعنی معیار آشتی ما چیست؟ حسینی هست یا نه، تمام. اگر این‏طوری نگاه کنیم، در دانشگاه تنها نیستیم، خیلی‏ها هستند، حالا یکی کاکلش بیرونه، یکی فلان جا دوست دختر داره، باشه، به مرز محاربه‏ی با حسین نرسیده، چون نرسیده، تو باید او را دوست داشته باشی و تو با اخمت و با طردی که می‏کنی، او را می‏اندازی در خط محاربه، دشمن او را شکار می‏کند، او از ماست.

«حرب لمن حاربکم» یعنی چه؟ یعنی هر که بنای محاربه دارد ولو تحویلم؟؟؟ بگیرد، من با او سر ناسازگاری ندارم.

بقیه‏ی مضامین را مراجعه کنید: «اتقرب الی الله بموالاتکم و موالاه ولیکم» من به خدا نزدیک می‏شوم با دوستی شما و دوستی دوست شما؛ حالا یک پیشنهادی دادم، عمل نکرده، همین است دیگر، سلیقه‏ها متفاوت است، اصل چیست؟ اصل این است که از هم پراکنده نشویم، از هم جدا نشویم، نمی‏شود که از هم ببریم.

همین مضامین در دعای مکارم است، الله اکبر! چه گنجینه‏هایی داریم ما، بخوانید دعای مکارم را! ببینید امامی که از کمک فرشتگان آزاد است، (مثل فاطمه (س) که به جز خدا به کسی اعتنایی ندارد. چه طور رو می‏اندازد در راه خدا! در خانه‏ی انصار و مهاجرین می‏رود، ناز می‏کشد، تقاضا می‏کند!) امام سجاد ع هم همین‏طور، از خلق ازاد است لکن می‏فرماید: خدایا «ابدلنی من بغضه اهل الشنآن المحبه» خدایا اگر یک عده‏ای با من دشمن‏اند، دشمنی آنها با من را تبدیل به دوستی کن، «من حسد اهل البغی الموده» اگر آنها به من حسادت دارند حسادت آنها را تبدیل به دوستی کن «من ظنه اهل الصلاح الثقه» اگر آدم‏های خوب به من بدبین هستند، آنها را به من مطمئن کن «من عداوه الادنین الولایه» دشمنی دوستانم را تبدیل به دوستی کن، نزدیکانم را اگر به من ستم می‏کنند آن را تبدیل به نیکی کن، نزدیکانم اگر مرا خوار می‏کنند آن را تبدیل به نصرت کن، آنهایی که به ظاهر با من دوستند، این دوستی را تصحیح کن، واقعی باشد. حالا چرا امام سجاد ع چنین می‏گوید؟ او که بند این حرف‏ها نیست،‏ می‏خواهد محبوب باشد یا نباشد؟!

وقتی درگیری هست، تعارض هست، وقتی حسادت هست، نیروها خنثی می‏شود، انرژی‏هایمان هدر می‏رود. می‏فرماید: خدایا نقطه‏ضعف‏هایمان را این‏گونه برطرف کن، نقطه‏ضعف‏های ما چیست؟ اگر کسی به من خیانت کرد، من خیرخواهش باشم، اگر کسی از من قهر کرد، من به خیرخواهی پاداشش بدهم، اگر کسی من را محروم کرد ـ گفتم آقا جزوه‏ات را بده، پول بده، ... و نداد ـ من انتقام نگیرم و به عکس عمل کنم اگر با من قطع کرده است من با او وصل داشته باشم، اگر غیبت من را کرده است، کمکم کن که من پشت سرش خوبی‏هایش را بگویم، خدایا به من زیور صالحان و لباس زینت متقین را بپوشان! این چیست؟

«بسط العدل» من دنبال گسترش عدالت باشم. «کظم الغیظ» خشمم را فرو ببرم.

«اطفاء النائره» هر جا اختلافی می‏بینم، آتش اختلاف را خاموش کنم.

«ضم اهل الفرقه» آنهایی را که می‏بینم دارند می‏برند و جدا می‏شوند آنها را ضمیمه کنم و پیوند دهم.

«اصلاح ذات البین» آنهایی که اختلاف دارند را با هم آشتی بدهم.

«افشاء العارفه» خوبی‏ها را پخش کنم، بدی‏ها را نگویم، عیب‏های دیگران را بپوشانم.

نرمخو باشم، متواضع باشم، سبقت بگیرم به فضیلت، سرزنش نکنم دوستم را، حالا یک کسی یک کاری کرده، خراب کرده، نباید سرزنش کرد. باید لطیف برخورد کرد.

چند نکته را در پایان عرض بکنم خدمتتان:

ما هم باید معرفت پیدا کنیم به اهداف و هم روش‏ها و هم مخاطب، مخاطب‏شناسی خیلی مهم است، مخاطب‏های ما انسانند، مثل یک تکه چوب نیستند که بشود آنها را تراش داد. فرمول چیست؟

انسان باید معرفت پیدا بکند، محبت کند، بعد تمرین کند، اینها مسائلی است که هم برای خودمان باید طی شود و هم برای مخاطبمان. تدریج می‏خواهد، کار فرهنگی پیچیدگی‏ها و چالش‏هایش همین است، پیچیدگی کار فرهنگی به پیچیدگی انسان برمی‏گردد. یک تعبیری هست آخر سوره‏ی فتح، می‏گوید: «محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم» با کفار شدید و با دوستان مهربانند، بعد می‏گوید: «ذلک مثلهم فی التوراه و الانجیل کزرع» این خیلی زیباست، برای پیامبر و یارانش در تورات و انجیل مثل زده شده است. مثل چی؟ اینها مثل زراعت‏اند «اخرج شطئه فآزره فاستغلظ فاستوی علی سوقه» یک دانه‏ای که در دل زمین می‏کاریم، باید آبیاری کنیم، صبر کنیم تا ریشه بدواند، دل زمین را بشکافد «اخرج شطئه» جوانه بزند، باز هم باید صبر کرد، مدارا کرد، آبیاری کرد، کود داد «فآزره فاستغلظ» قوی‏تر می‏شود و غلظت می‏یابد «فاستوی علی سوقه» دیگر مثل یک نخل تنومند می‏شود، روی پای خودش می‏ایستد، این مراحل ایمان است.

یک جایی یک چیزی گفتیم، تمام شد رفت؟! نمی‏شود، تکرار می‏خواهد، یادآوری می‏خواهد، مرور می‏خواهد، صبر می‏خواهد، مخاطبمان را باید بشناسیم، این ویژگی عمومی همه‏ی مخاطب‏هاست، ویژگی انسان است.

یک دسته‏بندی دیگری هم مخاطب‏ها دارند، بعضی‏ها کرند. خدا در قرآن به پیامبر فرموده: «انک لاتسمع الصم الدعا اذا ولو مدبرین» ای پیامبر تو خیلی قدرت داری ولی توی گوش آدم کر نمی‏توانی حرف فرو کنی. کر اگر رویش به طرف ما باشد، با علائم می‏توانیم با او ارتباط برقرار کنیم، کر است پشتش هم به ماست، خوب نمی‏شود کار کرد، حالا شما همایش بگذار،‏ نشریه داشته باش، پرده بنویس، نمی‏بیند اصلا پرده‏ها ما را، نمی‏شنود صداهای ما را! این‏ها یک رویکرد دیگری می‏خواهد. اگر مردم بتواند این سمعک را از گوش این‏ها بردارد، این عینک بدبینی را بردارد، کار خودش را کرده است. جمعی از مخاطب‏ها ما این‏طوری‏اند، تقصیر خودش هم نیست، در اثر تبلیغات یا عملکرد اشتباه یا هر چیز دیگری بالاخره بدبین است.

با این نشست‏ها، با این صمیمیت‏ها، با احسان، با صبر، با مماشات، با مدارا، با سلام کردن، با همین چیزهایی که به نظر ما جزئی است، این عینک‏ها برداشته می‏شود. سنت رسول هم این است دیگر، پیامبر چه طور کار می‏کرد، خوب، ما رو بیاوریم به این روش‏ها!

امیرالمؤمنین می‏فرماید: پیامبر «طبیب دوار بطبه» ـ این اول برای من خوب است، بعد هم برای شما ـ اولا طبیب مهربان بود، ثانیا مطب نمی‏زد، دوار بود، یعنی می‏چرخید، دنبال مهره می‏گشت. دنبال آنهایی که آمادگی داشتند تا بذری در دل او بکارد. اگر واقعا ما مذهبی‏ها، سر در لاک نباشیم، اگر جمع بشویم، هر کداممان با یک نفر، نمی‏شود؟ بعضی از کارها هست آنقدر وقت‏گیر است، پرده بزن، برو، بیا، ...! بنشینیم یک کم‏راحت‏تر با هم حرف بزنیم.

من گفتم به دوستان، امسال ماه رمضان مشهد، اعتکاف دانشجویی بود، حالا من فرار کرده بودم رفته بودم آنجا که به خودم برسم، باور کنید آن سه روز تبلیغاتی که صورت گرفت، معارفی که رد و بدل شد به اندازه‏ی تمام رمضان من بود. ولی توی آن فضا، نه عبایی نه عمامه‏ای، با هم می‏نشستیم، با هم غذا می‏خوردیم، همه هم مذهبی نبودند، طرف می‏دید کناری‏اش دارد قرآن می‏خواند، یکی خوابیده، آن یکی پتو را رویش می‏اندازد، حلقه‏های معرفت و گفتگو تشکیل شده بود، آنقدر چیزها منتقل می‏شد، از برکت چی؟

از برکت انس؛ آنقدر روایات داریم که «تلاقوا» برنامه‏ریزی باید داشت برای ملاقات مؤمن، ملاقات کنید یکدیگر را! «تزاوروا» زیارت کنید یکدیگر را! بعد در آن روایت دلیل آورده‏اند گفته‏اند، وقتی شما مؤمن را زیارت می‏کنید، هم «احیاء لقلوبکم» و هم «احیاء لامرنا» یعنی ما وقتی کنار هم می‏نشینیم و درد دل می‏کنیم، راهکارها خود به خود پیدا می‏شود. امر ما اهل‏بیت، با ارتباطی که شیعیان با هم دارند زنده می‏شود.

رو بیاوریم به این‏ها، من نمی‏گویم راهکارهای دیگر را انجام ندهیم، ولی ببینیم چه کاری روی زمین مانده است؟ البته این کارها دیگر به درد آمار هم نمی‏خورد، یعنی ممکن است خیلی‏ها هم استقبال نکنند.

ما می‏توانیم نیروهایمان را بسیج کنیم برای یک اردوی یک روزه، دو روزه، اما برای این یک روز، 5 روز بنشینیم فکر کنیم. می‏شود این بچه‏های جدیدالورود را جذب کرد که توی دام شیطان نیفتند، بالاخره انسان است دیگر، کم می‏آورد؛ می‏بیند حجاب را مسخره می‏کنند، احساس می‏کند که منزوی است، ولی وقتی که ما کنار هم می‏نشینیم انرژی می‏گیریم از هم، این طبیعت انسان است، البته اشک و آه خودش به انسان انرژی می‏دهد..

اگر مخاطب ما شنواست،‏ حالا باید کار معرفتی کرد، احساس به تنهایی به درد نمی‏خورد، احساس خوب است،‏ گریه خوب است، سینه‏زنی خوب است، ولی اگر معرفت نباشد، سرد می‏شود آدم، نمی‏ماند. هیئت‏های حالا سینه‏زنی‏شون به جبهه نمی‏رسد،‏ فقط برای شب عملیات خوب بود، ادامه پیدا نمی‏کند. آنکه امام زمان را از ما راضی می‏کند این است که ما با معرفت باشیم. البته روشنفکربازی هم درنیاوریم، بگوییم همه‏اش مطالعه کنیم، نه، اشک و آه و سوزو ... متعادل حرکت کنیم.

و دست آخر اینکه اگر اخلاص داشتیم، پیروزیم. برای اینکه ما هدفمان چیست؟ هدفمان این است که پیام به گوش آنها برسد «ما علیک الا البلاغ» روز قیامت نگوید که به من نگفتند، به قول قرآن: «لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه» آنهایی که جهنمی می‏شوند بفهمند و جهنمی شوند و آنهایی که می‏خواهند بهشتی شوند، بفهمند و بهشتی شوند، همان «ادعوا علی بصیره» دعوت بر اساس بصیرت است. لازم نیست همه هم بیایند توی خط، باید بفهمد و برود، غصه این است که نفهمیده می‏رود در دام دشمن، و الا اگر بصیر بود و گفت نمی‏خواهم که دعوا نداریم «انا هدیناه السبیل» رسالت این است که حجت تمام بشود نه اینکه الزاما بیایند، اگر حجت را تمام کردیم،‏ پیروزیم، این‏طوری سرخورده هم نمی‏شویم.

اگر ما انتقاد می‏کنیم و حرف حق را نمی‏پذیریم، اینها نشانه‏ی کبر است. واقعا ممکن است من در بعضی از زمینه‏ها تند می‏روم، ممکن است شما در بعضی موارد تند می‏روید و اشتباه می‏کنید، یکدیگر را کامل کنیم.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

* سخنرانی حجت‌الاسلام و المسلمین نظافت با موضوع مجاهده‏ی فرهنگی و وضعیت ما در جلسه‏ای با حضور جمعی از اعضای مجموعه‏های مذهبی دانشگاه سیستان و بلوچستان

* منبع: سایت مطالبه

شنبه 13 تیر 1388
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط