بسم الله الرحمن الرحیم
الهی انطقنی بالهدی
شبهای ماه رمضان دعای افتتاح را که میخوانیم، آخرش این است: «اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبه ولینا و کثره عدونا و قله عددنا و تظاهر الزمان علینا» خدایا با تو درد دل میکنیم و شکایت میکنیم از از دست دادن پیامبر، دسترسی نداشتن به ولی و امام زمان، از کثرت دشمنان، قلت و کمی یاران و تظاهر زمان بر علیه ما، تظاهر زمان یعنی چه؟ یعنی زمان دست به دست هم داده.
به هر حال، آدمی که با خدا آشناست، با خدا درد دل میکند، جا نمیزند. امیرالمؤمنین فرمود: «لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقله اهله (خطبه 201)» اگر شک و تردید در مسیری که انتخاب کردی نداری، وحشت نکن چون در مسیر هدایت هستی، در مسیر هدایت، آدم نباید وحشت کند چون معیت امام زمان را همراه خودش دارد.
اگر ما کسالت داریم، اگر کم کاریم، اگر شور و نشاط ندارم، اگر پراکنده هستیم، باید برگردیم به خودمان، ببینیم عیب از کجاست؟
فرمود: «اذا اراد الله بعبد خیرا بصره عیوب نفسه» خدا اگر خیر کسی را بخواهد، او را با عیوبش آشنا میکند، بصیرت به عیوبش پیدا میکند و آسیبهای فردی و اجتماعیش را شناسایی میکند.
من فکر میکنم مهمترین مشکل ما مشکل معرفت است «ما من حرکه الا و انت فیها محتاج الی معرفه» هیچ حرکتی نیست مگر اینکه تو محتاج به معرفتی، حرکت بدون معرفت خرابکاری در پی دارد، تداوم ندارد.
الآن میآمدم این جمله از سورهی یوسف نوشته شده بود: «قل انما ادعوا الی الله علی بصیره انا و من اتبعنی» ای پیامبر بگو دعوت من بر اساس بصیرت است، هم من و هم تابعانم. حرکتهایی که بر اساس موج است و یا احساسی است، تداوم ندارد. خستگی ما، وازدگی ما، تداوم نداشتن کارهای ما، اینها ناشی از چیست؟ آیا به این برنمیگردد که ما معرفت نداریم؟ اگر ما معرفت پیدا کنیم و بعد از معرفت، هدفمان را که قرب الی الله است، بندگی خداست، بهشتی شدن است، به درستی انتخاب کنیم، خوب پس باید حرکت کرد. به محض انتخاب که آدم به آن هدف نمیرسد.
تا حرکت بشود، درگیری شروع میشود، مجاهده و مبارزهی در راه خدا کار مؤمن است. بدون درگیری، آدم به جایی نمیرسد، باید اهل مجاهده بود، باید اهل مبارزه بود. با چه کسی باید مبارزه کنیم تا به هدفمان برسیم؟
اول باید با نفس مبارزه کرد، نفس اماره، بزرگترین مزاحم و دشمن در راه رسیدن به هدف.
اگر خواستیم با نفس اماره مبارزه کنیم باید به جنگ عادتها برویم و عادتها را از بین ببریم، نباید عادتی زندگی بکنیم. فرمود «یا ایها الناس تولوا من انفسکم تأدیبها» خودتان متولی تأدیب و خودسازی خودتان شوید «و اعدلوا عن ضراوه عاداتها (قصار 359)» نفستان را از عادتها برگردانید. اگر میخواهیم با نفس اماره مبارزه کنیم پس باید ضعفهایمان را شناسایی کنیم. با ضعفهایمان مبارزه کنیم، با سستیهایمان مبارزه کنیم. نفس آدمی راحتطلب است، تنبل است، فرمود: «النفس کالنعامه» نفس آدمی مثل شترمرغ است یعنی نمیخواهد زیر بار برود، از زیر کار شانه خالی میکند، توجیه میکند، راحتطلب است، شترمرغ را اگر بگویی بار بردار! میگوید مرغ که بار برنمیدارد و اگر بگویی که بپَر میگوید شتر که نمیپَرَد!
باید با غفلتهایمان مبارزه کنیم، با فراموشیهایمان مبارزه کنیم، با دنیاطلبیهایمان مبارزه کنیم؛ این د نیا که مزمت شده است چیست؟ غیر از این است که من پول را بخواهم ولی نه برای هدفم، غیر از این است که مدرک را بخواهم نه برای هدف، غیر از این است که علم و شهرت را بخواهم نه برای مولایم، هر چیزی منهای خدا میشود دنیا. «بل تؤثرون حیاه الدنیا» انتخاب کردیم یا نه؟ میگوید که شما زندگی دنیا را برگزیدید، کدام را برگزیدیم؟
سر دوراهی که گیر میکنیم اگر قرار است که خدا را، ولیمان، امام زمان را فراموش کنیم، حرکت به سمت او را قربانی کنیم یا دنیامان را قربانی کنیم! مدرکمان را قربانی کنیم یا نمرهای را قربانی کنیم، کدام را قربانی میکنیم؟
دیگر باید با چه مجاهده کرد؟
توی دنیای آزادی هستیم که شیاطین هستند و خدا دست شیاطین را باز گذاشته است. شیطان مهلت خواست از خدا، گفت: «انذرنی الی یوم یبعثون» تا روز قیامت به من مهلت بده و خدا مهلت داد. و این شیاطین لشکری هستند، قرآن میفرماید: شما آنها را نمیبینید ولی آنها شما را میبینند (اعراف/ 27). هم آدمهایی هستند که فریب شیطان را خوردهاند و مهرهی شیطانند و هم جنهایی هستند که ما اینها را نمیبینیم ولی در گوشت و پوست ما نفوذ میکنند، وسوسه میکنند، آنقدر خطر است که میفرماید: «قل اعوذ برب الناس ... من شر الوسواس الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس» وسوسه میکند، آدم تحت تأثیر قرار میگیرد.
از چه راهی شیطان وارد میشود؟
در یکی از دعاهای صحیفهی سجادیه میفرماید: «یتعرض لنا بالشهوات و ینصب لنا بالشبهات (دعای 25)» یا در زمینههای فکری وارد میشود، شبهه وارد میکند، شک ایجاد میکند، آدم مردد میشود و یا از راه شهوات وارد میشود. شهوت هم فقط شهوت جنسی نیست «زین للناس حب الشهوات من الناس و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه ... (آلعمران/ 14)» مزین شده برای انسان محبت شهوات نه خود شهوات، زیبا جلوه میکند ولی واقعیتی ندارد، شیطان زیبا جلوه میدهد جنس مخالف را، فرزندان را، اسبهای نشاندار را، اسب نشاندار یعنی ماشین خوب داشتن، امکانات را خواستن، زندگی مرفه را خواستن.
شیطان از چه راهی وارد میشود؟
از راه کبر، چون خودش هم به وسیلهی کبرش شکست خورده عبادات 6000 سالهاش را با کبرش از دست داده، کسی با عبادت به جایی نمیرسد چون اگر قرار بود برسد او 6000 سال خدا را عبادت کرد. امیرالمؤمنین میفرماید: مواظب باشید شیطان، شما را به درد خودش مبتلا نکند. یک نگاهی بکنیم ببینیم آیا متکبر نیستیم؟ آیا خودمان را از یکدیگر بالاتر نمیگیریم؟ آیا تواضع در برابر یکدیگر داریم؟ آیا حقوق یکدیگر را ادا میکنیم؟
در نامهی 31 نهجالبلاغه داریم: تو در برابر برادر دینیات باید طوری باشی «کانک له عبد» گویا تو بندهی او هستی، یعنی تا این حد آدم تواضع دارد.
شیطان دیگر از چه راهی وارد میشود؟
از تفرقه «انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء (مائده/91)» این طرح شیطان است، شیطان قوی است ولی خدا طرح شیطان را برای ما لو داده است، چرا استفاده نمیکنیم؟ میگوید شیطان میخواهد بین شما د شمنی بیاندازد، جدا کند شما را! باز در نهجالبلاغه داریم که فرمود: گوسفندی که از گله جدا میشود، طعمهی گرگ است، یعنی شیطان اول آدم را از دوستان خویش جدا میکند بعد گام به گام او را منحرف میکند.
شیاطین چه کار میکنند؟ ضد ارزشها را ترویج میدهند، آرام آرام عادی میشود. برای ما، آرام آرام خودمان هم به رنگ آنها درمیآییم، اینطور نیست که بگویید کلاه خودت را بگیرد باد نبره! رها نمیکنند ما را. پس باید مبارزه کرد با نفس و شیطان و این مجموعهها که گفتم، حالا این مجاهده سه بعد دارد: بعد قلب، بعد زبان و بعد عمل.
توی نهجالبلاغه داریم که امیرالمؤمنین فرمود: در مبارزهی در راه خدا اولین مرحلهای که آدم شکست میخورد و عقبنشینی میکند، مبارزهی با دست است، در عمل کردن، عمل نمیکند! با فعالیتش با توانائیهایی که دارد، در راه خدا کار نمیکند. اگر آدم در این مرحله شکست خورد، عقبنشینی کرد، فرمود: «ثم بالسنتکم» دیگر زبان از کار میافتد، دیگر در راه خدا آدم عرضه ندارد، جسارت ندارد آخرین شکست، شکست قلب است یعنی ایمان. ایمان، گوهری است که آدم در دل دارد به شهادت آیه 14 سورهی حجرات که میگوید: «قالب الاعراب ءامنا» عربها و بادیهنشینها آمدند پیش پیامبر گفتند ما ایمان آوردیم «قل لم تؤمنوا» بگو شما ایمان نیاوردید «ولکن قولوا اسلمنا» بگویید ما اسلام آوردیم «و لما یدخل الایمان فی قلوبکم» ایمان هنوز در دلتان وارد نشده است.
حالا این ایمان که وارد شد در دل، چه کار کنیم که شیطان نتواند از ما بگیرد؟ ما را هلاک نکند؟
باید برایش چتر امنیتی درست کرد. چگونه؟ وقتی انسان با زبانش در راه خدا مبارزه میکند، از دعوت به خیر کوتاهی نمیکند، از دعوت به الفت و وحدت کوتاهی نمیکند، این چتری میشود برای گوهر ایمان درون دل و شیطان اگر تلاشی بخواهد بکند ابتدا باید به زبان من حمله کند تا بتواند به قلب من حمله کند.
یک جملاتی هست در نهجالبلاغه که به نظر من باید همهی بچهها و همهی تشکلهایی که فعالیت میکنند بنویسند و جلوی چشممان قرار بدهند: ابی جحیفه میگوید شنیدم که امیرالمؤمنین میگفت: «اول ما تغلبون علیه» اولین مرحلهای که شما شکست میخورید «من الجهاد» از مبارزه «جهاد بایدیهم» جهاد با دست است، دست نماد عمل است، فعالیت است «ثم بالسنتکم» بعد با زبانتان شکست میخورید «ثم بقلوبکم» او جلو میآید، رها نمیکند. نتیجهاش چه میشود؟ فرمود: «فمن لم یعرف بقلبه معروفا» کار به جایی میرسد که آدم دیگر معروفها را نمیشناسد، ارزشها توی چشمش عوض میشود. این مسؤولینی که الآن 180 درجه تغییر کردهاند، اینها به تدریج منحرف شدند، فکرش را هم نمیکردند که کارشان به اینجا بکشد، الآن هم حس نمیکنند. معروف توی چشم آدم میشود منکر و منکرها را منکر نمیداند، برایش عادی شده است «قلب» منقلب میشود، زیر و رو میشود، فطرتش از دست میرود «جعل اعلاه اسفله» این آدم همه چیزش را از دست میدهد.
پس اینجوری نیست که ما بگوییم ما نمازمان را بخوانیم، درسمان را بخوانیم، د یگر ایمانمان باقی میماند، بله یک راه هجوم شیطان است که میگوید تنبلی کن، درس نخوان! تنها راه که این نیست.
ما که از بچههای جبهه بالاتر نیستیم، اونهایی که بعد از جنگ گفتند برویم دیگر عقبماندگی را جبران کنیم! (ببینید، آدم یک وقت میرود به طرف جنگ، یک وقت مرگ میآید به سراغ او. امیرالمؤمنین یک جملهی قشنگی در نهجالبلاغه دارد، میگوید: برای من فرقی نمیکند، من به سراغ مرگ بروم یا مرگ به سراغ من بیاید. آدم وقتی دارد میرود جنگ، دیگر دل کنده اما وقتی برمیگردد چی؟ دیگر رو کرده به دنیا، اینجاست که شکست آدم شروع میشود.) آنهایی که از اروند گذشتند، آنهایی که عزیزان خودشان را روی دست خودشان حمل کردند، آنهایی که عزیزانشان را جمع کردند فراموش کردند! چون رفت به دنبال زندگی شخصیاش، گفت دیگه حالا باید جبران کنیم ؟؟؟ کرد دیگر تمام شد! نه، تمامی ندارد، تا نفس داریم، تا قلبمان میزند، تا آخرین لحظات شیطان طمع دارد.
مبارزه در راه خدا در سه بعد ؟؟؟؟ بعد را نباید فراموش بکنیم؛
اول باید قلب را پاک کرد، کینهها، حسادتها، محبت دنیا، ترسها، اینها مبارزه میخواهد در حوزهی قلب.
زبان؛ آیهای است که «و من احسن قولا ممن دعا الی الله و عمل صالحا و قال اننی من المسلمین (فصلت/33)» میگوید: چه سخنی بهتر از آن سخنی که دعوت به سوی خدا میکند و البته «عمل صالحا» فقط حرف نمیزند عمل صالح هم دارد «و قال اننی من المسلمین» ؟؟؟ تسلیمت هستم، من ؟؟؟ ام است که دعوت کنم.
این مجاهده در سه ؟؟؟ و در سه حوزه است چون دین سه تا حوزه دارد 1ـ حوزهی رابطه با نفس، با شهوات، غضب، همین نکاتی ؟؟؟ گفته شد 2ـ رابطهای که با آدمها داریم 3ـ رابطهای که با امکانات داریم، با غذا، با لباس، با محیط زیست، با حیواناتی که برخورد داریم.
دین آمده است که روابط ما را در این سه حوزه تنظیم کند و تنظیم شدن این روابط نیاز به مجاهده دارد. پس من نمیتوانم بیتفاوت باشم نسبت به سرنوشت آدمها، وقتی که امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه دارد که «انکم مسؤولون حتی عن البقاع و البهائم (خطبهی 167)» شما حتی نسبت به زمین، حتی نسبت به حیوانات مسؤولید. این (حتی) که میگوید، یعنی غایتش است، وقتی در برابر اینها وظیفه داریم، در برابر آدمها مسؤول نیستیم؟ بگذاریم توی شهوات خودشان بلولند؟ توی زندگی حیوانی بلولند؟ با فقرشان دست و پنجه نرم کنند و به خاطر فقر تن بدهند به پستی و ذلت و خودفروشی؟ جوانها، جوانهای شیعه معتاد باشند؟ بیتفاوت باشیم، بگوییم که من بروم مدرکم را بگیرم؟! من هم ببینم کجا بهتر پاکت میدهند؟! خوب اینکه بیمعنی میشود. خدا و خرما را آدم اگر با هم بخواهد با هم جمع کند، اینکه همه هستند!
اما اگر من میگویم: کاش من بودم روز عاشورا، اگر میگویم: کجایید ای شهیدان خدایی؟ بلاجویان دشت کربلایی، من بلاجو هستم خودم؟ یا لقلقهی زبان است؟
میگویند یک کسی شنیده بود، که اباعبدالله فرموده بود: من اصحابی باوفاتر از اصحاب خودم سراغ ندارم. برایش سنگین آمد، گفت خب، مگر آنها تحفه بودند، ما هم هستیم دیگر! «یا لیتنا کنا معکم» کاش ما با شما بودیم(!). شب خوابید و خواب دید که روز عاشوراست و جزء سپاهیان امام حسین ع است، میدانید ظهر عاشورا حضرت نماز خوف خواندند ـ نماز خوف به این صورت است که عدهای نماز میخوانند و عدهای مراقب هستند ـ عدهای آمدند جلوی حضرت و یارانشان ایستادند سپر شدند، حضرت به این شخصی که ادعا داشت گفتند برو جلو بایست و رفت ایستاد که سپر امام باشد یک وقت دید تیر دارد میآید، تا تیر نزدیک شد خودش را کنار کشید، نگاه کرد دید تیر خورد به امام. خیلی بد شد! با خود گفت: ایندفعه دقت میکنم، محکم ایستاد و پاهایش را محکم کرد، تیر میآمد، تا نزدیک شد باز همانطور و کنار کشید، دو سه بار تکرار شد، دید نه بابا!
بیدار شد، شرمنده شد. ادعا نباید کرد!
انتظار فرج این نیست که صبحهای جمعه دعای ندبه بخوانیم و گریه کنیم. البته گریه خوب است، میفرماید: «افضل الاعمال انتظار الفرج»، انتظار عمل است، حال نیست، یاد گرفتیم که (از گوشهی پنجره نگاه کنم ببینم کی میآیی!!) انتظار این است؟! آدم وقتی مهمان دعوت کرده، مینشیند تا بیاید؟! یا وقتی که سفره آماده است، منتظری؟ من که کاری نکردم، منتظر نیستم. خود من گاهی اوقات آرزو میکنم که مهمان یک ربع دیرتر بیاید، چون نان نگرفتم هنوز. چهطور آدم میگوید بیا!
در سورهی بقره داریم که «الم تر الی الملاء من بنی اسرائیل من بعد موسی ...» میگوید ای پیامبر نگاه کن به قومی از بنیاسرائیل، بعد از موسی که به پیامبرشان آمدند و گفتند «ابعث لنا ملکا» برای ما پادشاهی تعیین کن، ما میخواهیم بجنگیم، گفت: خوب، اگر جنگ واجب شد و شما نجنگید چی؟ گفتند: «ما لنا» چرا نجنگیم؟ «ان لانقاتل فی سبیل الله قد اخرجنا من دیارنا و ابناءنا ...» دشمن بر شهرهایمان مسلط شده و بین ما و فرزندانمان جدایی انداخته، چرا نجنگیم؟ «فلما کتب علیهم القتال» جنگ که واجب شد، پشت کردند. فرمانده که تعیین شد با اینکه خودشان تقاضا داشتند، گفتند چرا او فرمانده باشد؟ «انی یکون له الملک علینا» چرا او بر ما ملک داشته باشد؟ «و لم یؤت سعه فی المال» او که پولدار نیست! معلوم میشود، هر کسی فکر میکرده که میخواهند او را فرمانده بگذارند! عقدهی ریاست داشتن، آنجا برملا شد. خلاصه آنهایی که زیر بار فرماندهی او رفتند و با او حرکت کردند، به ایشان گفت: توی این مسیر که داریم میرویم، میرسیم به نهر آبی؛ هر کس از من است نباید بنوشد «فمن شرب منه» هر کی بنوشد «فلیس منی» از من نیست، حالا شما تصور کنید یک مسیر طولانی را بدون آب بروید، خسته، رسیده سر نهر آب، چگونه خودش را آدم کنترل کند؟ برای ما پیش نیامده است، من توی میدان نبرد دیدم، گرچه صحنههای زیبایی دارد ولی صحنههای اینطوری هم دارد، سر آب دعوا میکردند. کسی که خودش را در غیرمیدان نبرد نساخته و کرکری میخواند، طبیعتاً کم میآورد. بعد میگوید: «شرب منه الا قلیلا» حالا اینها که باز حرف گوش کردند و آمدند، مواقع جنگ که شد گفتند «لا طاقه لنا» طاقت نداریم، اینجاست که دارد: «ربنا افرغ علینا صبرا» خدایا تو به ما صبر بده «ثبت اقدامنا» به ما ثبات قدم بده «و انصرنا علی القوم الکافرین (بقره/250)».
خلاصه، ادعا که کردی آزمایش شروع میشود، یک آیهای هست در قرآن که «مستهم البأساء و الضراء و زلزلوا حتی یقول الرسول و الذین معه متی نصر الله (بقره/214)» آنقدر به رنج و مصیبت افتادند تا که خود پیامبر و یارانش همه گفتند: خدایا یاری تو کی میرسد؟ «الا نصر الله قریب» نصر نزدیک است ولی آدم تا این مرحله باید پیش برود.
در نهجالبلاغه میخوانیم که خداوند برای متقی، بعد از ریختن مصیبتها بر سرش، آنها را برطرف میکند و بعد از نزدیک شدن شدائد آنها را برطرف میکند، مقاومت میخواهد.
مجاهده حالا ابزارش چیست؟
«جاهدوا باموالکم و انفسکم و السنتکم ...» در بستر شهادت، امیرالمؤمنین فرمود: در راه خدا با مالت مجاهده کن. در قرآن آمده است که آمدند پیش پیامبر که به ما اسب بده، امکانات بده، تا برویم بجنگیم. فرمود: نداریم. گریه کردند و رفتند (نیز بر کسانی که به نزد تو آمدند که رهسپارشان کنی، گفتی چیزی ندارم که شما را بر آن سوار کنم، برگشتند و چشمانشان لبریز از اشک بود از اندوه اینه چرا چیزی ندارند که انفاق کنند. توبه/92) حالا ما میگوییم، بودجه بیاید، نازمان را هم بخرند، برایش یک ساعت کار هم بزنند، آخه این همه پول خرج میشود، ما هم یک کار دانشجویی داشته باشیم! خوب، باشد، پول بدهند بد نیست ولی اگر پول ندهند چی؟ کار را به زمین میگذاریم؟ «جاهدوا باموالکم و انفسکم و السنتکم ...» جالب است در ترتیبش هم میگوید: زبان آخر است،اگر من بخواهم فقط حرف بزنم، خوب معلوم است که کاری پیش نمیرود.
اگر بنا گذاشتیم که مبارزه کنیم باید اهل مراقبه باشیم، اهل محاسبه باشیم، دگم نباشیم، باید بازنگری کنیم، محاسبه کنیم، چقدر روایت داریم که «حاسبوا انفسکم» میگوید از ما نیستید اگر در طول شبانهروز خودتان را محاسبه نکنید، محاسبه یعنی چه؟ یعنی ببین چقدر داری دیگه؟! داریم فارغالتحصیل میشویم، چقدر نیرو داریم، چقدر یار جذب کردیم، این قدر همایش، این قدر فعالیت! داریم میرویم، میخوابه بابا! ما ستون این خیمه شدیم، بعدش که رفتیم چی؟ محاسبه کنیم، تجدیدنظر کنیم، ارزیابی کنیم، با هم گفتگو کنیم ببینیم چه راهی دارد؟ محاسبه کنیم ببینیم روشهایمان چقدر با سنت رسول هماهنگ است؟ اینطوری بوده حرکتهایشان؟ با کمترین امکانات بیشترین بهرهوری را داشتند.
سرعت و سبقت: در مبارزه نمیشود شل آمد، آرام آرام راه رفت و همینطور سوت زد و یک تسبیحی چرخاند! دشمن دارد میآید، میزند جلو میرود، زمان خیلی مهم است. «سارعوا سابقوا» از یکدیگر سبفت بگیرید! چه طور داریم عمل میکنیم ما؟ ناز میآوریم تو این کار را انجام بده! نه، خودت انجام بده!(؟) آیا جبههی نبرد اینطوری بوده؟ یا دعوا میکردند که من میخواهم بروم روی مین؟! خدا شاهد است از خواب بیدار میشدیم، میدیدیم همهی پوتینها واکس زده شده، کی واکس زده؟ نمیدانیم. لباسها نیست، کجاست؟! لباسها همه شسته شده روی طنابه. کیه؟ معلوم نیست! در گمنامی و بینشانی! (گریهی استاد)
در کردستان عراق خدا شاهد است، یادم نمیرود، شش هفت روز یکسره برف میآمد، جایی که میخوابیدیم همیشه خیس بود، توی چادر! شما فکرش را بکنید. بخاری چادر هم از این بخاریهای کندهای بود، حالا میخواهد با کنده این جا را گرم نگه دارد، کندهها خیس است. جوانی بود، الله اکبر! من حالا میفهمم یعنی چه؟ روزها همیشه کنده جمع میکرد. هر موقع از خواب بیدار میشدم میدیدم که دارد پوف میکند، یکی یکی کندهها را به ترتیب چیده، خشک شده؟ نیمه خشکه؟ نامش را حتی یاد نگرفتم! اصلا نرفتم احوالش را بپرسم، تو کی هستی؟ یک عدهای رفیق بد بودیم دور هم(!)
اخلاص چیز دیگریست، نداریم، مشکل ماها این است.
میگویند اعتراف بد است ولی خوب، من دفعهی اول که رفتم جبهه، 15، 16 ساله بودم. یک پسر عمهای داشتیم، خدا بیامرزد. من یادم نمیرود، فرماندهامان به من گفت بیا برو قسمت بیسیم، هر چی میگفت من حوصله نداشتم، گوش ما را گرفت و برد، من بلند شدم آمدم، گفتم من میخواهم تک تیرانداز باشم، آرتیستبازی! خدا شاهد است، الآن میبینم که آن گناه من است باید استغفار کنم از آن. این پسرعمهی ما، گفتند برو بهداری! رفت، اخوی ما نقل میکرد آنقدر این کارتنهای دارو را روی پشتش حمل کرده بود که رنگ لباسش عوض شده بود!
برگردیم ببینیم ما در کارهایی که انجام میدهیم، کی دارد بر ما حکومت میکند؟ شکل کار فریب ندهد ما را؟ باطن کار اخلاص است، اگر اخلاص باشد دیگر نام مطرح نیست، بسیج باشد یا کانون باشد، این و آن ندارد. همهی ما بسیجی هستیم، ولی لازم هم نیست همیشه نام بسیج هم باشد، خوب بابا! وقتی این نسل متنفر است از بسیج، او را به بسیجی بدبینش کردهاند، گفتند اینها آدمهای خشنی هستند. سردارهای لطیف و مهربانی که ما فقط چهرهی خشن آنها را بد نشان دادیم، از چفیه فرار میکند. حالا لزومی دارد که همهی تشکلها بسیج باشند؟ باید بسیج باشد که یک عدهای بیایند بروند بسیج ولی آن که بدبین است چی؟ من بسیجی بروم یک تشکل دیگری راه بیاندازم تا بیایند اینجا. فاصله انداختند بین ما. ما بد نشان دادیم سردارهای جبهه را، مظلومترین بچهها، مؤدبترین بچهها، مهربانترین بچهها سردارهای جبهه بودند.
اخلاص اگر باشد ایثار هست، قرآن میگوید: «انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاء و لاشکورا (انسان/9)» داستان این اطعام را شما میدانید؛ روزه گرفته بودند، افطاریشان را دادند، به خاطر خداست. علامت اینکه به خاطر خداست چیست؟ «لانرید منکم ...» از شما پاداش و تشکر نمیخواهم. خوب، فلان مسؤول از من تشکر نکرده، تحویل نمیگیرد، مگر من برای او کار میکنم؟ اگر تشکر نمی کند، نکند، اینجوری خالص میشویم. اگر اخلاص داشته باشیم، ایثار داریم نه پاداش میخواهیم و نه تشکر.
عجیبه! ما همان یاران علی هستیم! یک بخشهای از نهجالبلاغه مربوط به درگیریهای علی ع با یارانش است، یاران سست! یک جا میگوید کاش معاویه با من صرافی کند ـ صرافی که میدانید یعنی مثلاً ریال را با مقداری دلار عوض کنیم ـ میگوید کاش ده تا از یارهای من را بگیرد و یکی از یاران خودش را به من بدهد که آنها در باطل خودشان استقامت بیشتری دارند. حال یکی از آن قسمتها این است، میفرماید: «ما فرق بینکم الا خبث السرائر» چیزی عامل جدایی شما نشده مگر سریرهی خبیث، وقتی باطن بد است آدم نمیتواند دوستش را تحمل کند، «سؤء الضمائر» علامتش چیست؟
«لاتوازرون» این از وزر است، وزر یعنی بار، میگوید: دنبال این نیستی که بار از روی دوش رفیقت برداری. میخواهی بار بگذاری! خوب بابا! اگر من میخواهم درس بخوانم، آن هم میخواهد درس بخواند، حالا اگر این بار سنگین را همه با هم؟؟؟ برداریم، آن از درسش میماند؟! «لاتناصحون» خیر یکدیگر را نمیخواهید. «لاتباذلون» به هم بذل نمیکنید، محبت نمیکنید. «لاتوادون» اظهار محبت به هم نمیکنید. (خطبه 113)
؟؟؟ من اعتقادم این است، استراتژی ؟؟؟ زیارت عاشورا است. دو چیز را ؟؟؟ معارفش را مرور کرد؛ زیارت عاشورا و دعای مکارم الاخلاق. بگذارید شرح ؟؟؟ زیارت عاشورا را، تفسیر هم نمیخواهد، همان ترجمه هم کافی ؟؟؟ چه میگوییم؟ مگر نمیگوییم «سلم لمن سالمکم» «حرب لمن حاربکم»؟ این «حرب لمن حاربکم» یعنی من وضعیت جنگی دارم، شما را به خدا نگاه کنید، وضعیت ما جنگی است؟ «حرب لمن حاربکم» یعنی من و همسرم و خانوادهام وضعیت جنگی بگیریم. در وضعیت جنگی هم میشود درس خواند.
روزها غواصی، میدانید شنا خیلی سخت است، آدم خسته میشود آن هم در رود کارون بعد که تمام میشد، دعا میخواندند، مناجات میخواندند، حالاتی داشتند، کجا ساکن بودند؟ مرغداری! بعد هم که کارهاشون تمام میشد، بچههای محصل، فانوس برمیداشتند، دور هم مینشستند، تازه مطالعه شروع میشد! همین آدم نماز شب هم بلند میشد، همین آدم بینالطلوعین هم نمیخوابید.
خدا رحمت کند یک جوانی بود، 16 سال د اشت، روحهای بزرگ در این جسمهای ؟؟؟ من یادم هست موقع خواب نمیرفت پتو بردارد صبر میکرد که اگر پتو قرار است به کسی نرسد، به او نرسد، اگر پتوی کهنهی خاکی هست مال این باشد. به هیکل و سواد نیست.
در زیارت عاشورا میخوانیم: «سلم لمن سالمکم» یعنی آقا من با تو و با هر کسی که با تو در سلم باشد در سلم هستم. یعنی معیار آشتی ما چیست؟ حسینی هست یا نه، تمام. اگر اینطوری نگاه کنیم، در دانشگاه تنها نیستیم، خیلیها هستند، حالا یکی کاکلش بیرونه، یکی فلان جا دوست دختر داره، باشه، به مرز محاربهی با حسین نرسیده، چون نرسیده، تو باید او را دوست داشته باشی و تو با اخمت و با طردی که میکنی، او را میاندازی در خط محاربه، دشمن او را شکار میکند، او از ماست.
«حرب لمن حاربکم» یعنی چه؟ یعنی هر که بنای محاربه دارد ولو تحویلم؟؟؟ بگیرد، من با او سر ناسازگاری ندارم.
بقیهی مضامین را مراجعه کنید: «اتقرب الی الله بموالاتکم و موالاه ولیکم» من به خدا نزدیک میشوم با دوستی شما و دوستی دوست شما؛ حالا یک پیشنهادی دادم، عمل نکرده، همین است دیگر، سلیقهها متفاوت است، اصل چیست؟ اصل این است که از هم پراکنده نشویم، از هم جدا نشویم، نمیشود که از هم ببریم.
همین مضامین در دعای مکارم است، الله اکبر! چه گنجینههایی داریم ما، بخوانید دعای مکارم را! ببینید امامی که از کمک فرشتگان آزاد است، (مثل فاطمه (س) که به جز خدا به کسی اعتنایی ندارد. چه طور رو میاندازد در راه خدا! در خانهی انصار و مهاجرین میرود، ناز میکشد، تقاضا میکند!) امام سجاد ع هم همینطور، از خلق ازاد است لکن میفرماید: خدایا «ابدلنی من بغضه اهل الشنآن المحبه» خدایا اگر یک عدهای با من دشمناند، دشمنی آنها با من را تبدیل به دوستی کن، «من حسد اهل البغی الموده» اگر آنها به من حسادت دارند حسادت آنها را تبدیل به دوستی کن «من ظنه اهل الصلاح الثقه» اگر آدمهای خوب به من بدبین هستند، آنها را به من مطمئن کن «من عداوه الادنین الولایه» دشمنی دوستانم را تبدیل به دوستی کن، نزدیکانم را اگر به من ستم میکنند آن را تبدیل به نیکی کن، نزدیکانم اگر مرا خوار میکنند آن را تبدیل به نصرت کن، آنهایی که به ظاهر با من دوستند، این دوستی را تصحیح کن، واقعی باشد. حالا چرا امام سجاد ع چنین میگوید؟ او که بند این حرفها نیست، میخواهد محبوب باشد یا نباشد؟!
وقتی درگیری هست، تعارض هست، وقتی حسادت هست، نیروها خنثی میشود، انرژیهایمان هدر میرود. میفرماید: خدایا نقطهضعفهایمان را اینگونه برطرف کن، نقطهضعفهای ما چیست؟ اگر کسی به من خیانت کرد، من خیرخواهش باشم، اگر کسی از من قهر کرد، من به خیرخواهی پاداشش بدهم، اگر کسی من را محروم کرد ـ گفتم آقا جزوهات را بده، پول بده، ... و نداد ـ من انتقام نگیرم و به عکس عمل کنم اگر با من قطع کرده است من با او وصل داشته باشم، اگر غیبت من را کرده است، کمکم کن که من پشت سرش خوبیهایش را بگویم، خدایا به من زیور صالحان و لباس زینت متقین را بپوشان! این چیست؟
«بسط العدل» من دنبال گسترش عدالت باشم. «کظم الغیظ» خشمم را فرو ببرم.
«اطفاء النائره» هر جا اختلافی میبینم، آتش اختلاف را خاموش کنم.
«ضم اهل الفرقه» آنهایی را که میبینم دارند میبرند و جدا میشوند آنها را ضمیمه کنم و پیوند دهم.
«اصلاح ذات البین» آنهایی که اختلاف دارند را با هم آشتی بدهم.
«افشاء العارفه» خوبیها را پخش کنم، بدیها را نگویم، عیبهای دیگران را بپوشانم.
نرمخو باشم، متواضع باشم، سبقت بگیرم به فضیلت، سرزنش نکنم دوستم را، حالا یک کسی یک کاری کرده، خراب کرده، نباید سرزنش کرد. باید لطیف برخورد کرد.
چند نکته را در پایان عرض بکنم خدمتتان:
ما هم باید معرفت پیدا کنیم به اهداف و هم روشها و هم مخاطب، مخاطبشناسی خیلی مهم است، مخاطبهای ما انسانند، مثل یک تکه چوب نیستند که بشود آنها را تراش داد. فرمول چیست؟
انسان باید معرفت پیدا بکند، محبت کند، بعد تمرین کند، اینها مسائلی است که هم برای خودمان باید طی شود و هم برای مخاطبمان. تدریج میخواهد، کار فرهنگی پیچیدگیها و چالشهایش همین است، پیچیدگی کار فرهنگی به پیچیدگی انسان برمیگردد. یک تعبیری هست آخر سورهی فتح، میگوید: «محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم» با کفار شدید و با دوستان مهربانند، بعد میگوید: «ذلک مثلهم فی التوراه و الانجیل کزرع» این خیلی زیباست، برای پیامبر و یارانش در تورات و انجیل مثل زده شده است. مثل چی؟ اینها مثل زراعتاند «اخرج شطئه فآزره فاستغلظ فاستوی علی سوقه» یک دانهای که در دل زمین میکاریم، باید آبیاری کنیم، صبر کنیم تا ریشه بدواند، دل زمین را بشکافد «اخرج شطئه» جوانه بزند، باز هم باید صبر کرد، مدارا کرد، آبیاری کرد، کود داد «فآزره فاستغلظ» قویتر میشود و غلظت مییابد «فاستوی علی سوقه» دیگر مثل یک نخل تنومند میشود، روی پای خودش میایستد، این مراحل ایمان است.
یک جایی یک چیزی گفتیم، تمام شد رفت؟! نمیشود، تکرار میخواهد، یادآوری میخواهد، مرور میخواهد، صبر میخواهد، مخاطبمان را باید بشناسیم، این ویژگی عمومی همهی مخاطبهاست، ویژگی انسان است.
یک دستهبندی دیگری هم مخاطبها دارند، بعضیها کرند. خدا در قرآن به پیامبر فرموده: «انک لاتسمع الصم الدعا اذا ولو مدبرین» ای پیامبر تو خیلی قدرت داری ولی توی گوش آدم کر نمیتوانی حرف فرو کنی. کر اگر رویش به طرف ما باشد، با علائم میتوانیم با او ارتباط برقرار کنیم، کر است پشتش هم به ماست، خوب نمیشود کار کرد، حالا شما همایش بگذار، نشریه داشته باش، پرده بنویس، نمیبیند اصلا پردهها ما را، نمیشنود صداهای ما را! اینها یک رویکرد دیگری میخواهد. اگر مردم بتواند این سمعک را از گوش اینها بردارد، این عینک بدبینی را بردارد، کار خودش را کرده است. جمعی از مخاطبها ما اینطوریاند، تقصیر خودش هم نیست، در اثر تبلیغات یا عملکرد اشتباه یا هر چیز دیگری بالاخره بدبین است.
با این نشستها، با این صمیمیتها، با احسان، با صبر، با مماشات، با مدارا، با سلام کردن، با همین چیزهایی که به نظر ما جزئی است، این عینکها برداشته میشود. سنت رسول هم این است دیگر، پیامبر چه طور کار میکرد، خوب، ما رو بیاوریم به این روشها!
امیرالمؤمنین میفرماید: پیامبر «طبیب دوار بطبه» ـ این اول برای من خوب است، بعد هم برای شما ـ اولا طبیب مهربان بود، ثانیا مطب نمیزد، دوار بود، یعنی میچرخید، دنبال مهره میگشت. دنبال آنهایی که آمادگی داشتند تا بذری در دل او بکارد. اگر واقعا ما مذهبیها، سر در لاک نباشیم، اگر جمع بشویم، هر کداممان با یک نفر، نمیشود؟ بعضی از کارها هست آنقدر وقتگیر است، پرده بزن، برو، بیا، ...! بنشینیم یک کمراحتتر با هم حرف بزنیم.
من گفتم به دوستان، امسال ماه رمضان مشهد، اعتکاف دانشجویی بود، حالا من فرار کرده بودم رفته بودم آنجا که به خودم برسم، باور کنید آن سه روز تبلیغاتی که صورت گرفت، معارفی که رد و بدل شد به اندازهی تمام رمضان من بود. ولی توی آن فضا، نه عبایی نه عمامهای، با هم مینشستیم، با هم غذا میخوردیم، همه هم مذهبی نبودند، طرف میدید کناریاش دارد قرآن میخواند، یکی خوابیده، آن یکی پتو را رویش میاندازد، حلقههای معرفت و گفتگو تشکیل شده بود، آنقدر چیزها منتقل میشد، از برکت چی؟
از برکت انس؛ آنقدر روایات داریم که «تلاقوا» برنامهریزی باید داشت برای ملاقات مؤمن، ملاقات کنید یکدیگر را! «تزاوروا» زیارت کنید یکدیگر را! بعد در آن روایت دلیل آوردهاند گفتهاند، وقتی شما مؤمن را زیارت میکنید، هم «احیاء لقلوبکم» و هم «احیاء لامرنا» یعنی ما وقتی کنار هم مینشینیم و درد دل میکنیم، راهکارها خود به خود پیدا میشود. امر ما اهلبیت، با ارتباطی که شیعیان با هم دارند زنده میشود.
رو بیاوریم به اینها، من نمیگویم راهکارهای دیگر را انجام ندهیم، ولی ببینیم چه کاری روی زمین مانده است؟ البته این کارها دیگر به درد آمار هم نمیخورد، یعنی ممکن است خیلیها هم استقبال نکنند.
ما میتوانیم نیروهایمان را بسیج کنیم برای یک اردوی یک روزه، دو روزه، اما برای این یک روز، 5 روز بنشینیم فکر کنیم. میشود این بچههای جدیدالورود را جذب کرد که توی دام شیطان نیفتند، بالاخره انسان است دیگر، کم میآورد؛ میبیند حجاب را مسخره میکنند، احساس میکند که منزوی است، ولی وقتی که ما کنار هم مینشینیم انرژی میگیریم از هم، این طبیعت انسان است، البته اشک و آه خودش به انسان انرژی میدهد..
اگر مخاطب ما شنواست، حالا باید کار معرفتی کرد، احساس به تنهایی به درد نمیخورد، احساس خوب است، گریه خوب است، سینهزنی خوب است، ولی اگر معرفت نباشد، سرد میشود آدم، نمیماند. هیئتهای حالا سینهزنیشون به جبهه نمیرسد، فقط برای شب عملیات خوب بود، ادامه پیدا نمیکند. آنکه امام زمان را از ما راضی میکند این است که ما با معرفت باشیم. البته روشنفکربازی هم درنیاوریم، بگوییم همهاش مطالعه کنیم، نه، اشک و آه و سوزو ... متعادل حرکت کنیم.
و دست آخر اینکه اگر اخلاص داشتیم، پیروزیم. برای اینکه ما هدفمان چیست؟ هدفمان این است که پیام به گوش آنها برسد «ما علیک الا البلاغ» روز قیامت نگوید که به من نگفتند، به قول قرآن: «لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه» آنهایی که جهنمی میشوند بفهمند و جهنمی شوند و آنهایی که میخواهند بهشتی شوند، بفهمند و بهشتی شوند، همان «ادعوا علی بصیره» دعوت بر اساس بصیرت است. لازم نیست همه هم بیایند توی خط، باید بفهمد و برود، غصه این است که نفهمیده میرود در دام دشمن، و الا اگر بصیر بود و گفت نمیخواهم که دعوا نداریم «انا هدیناه السبیل» رسالت این است که حجت تمام بشود نه اینکه الزاما بیایند، اگر حجت را تمام کردیم، پیروزیم، اینطوری سرخورده هم نمیشویم.
اگر ما انتقاد میکنیم و حرف حق را نمیپذیریم، اینها نشانهی کبر است. واقعا ممکن است من در بعضی از زمینهها تند میروم، ممکن است شما در بعضی موارد تند میروید و اشتباه میکنید، یکدیگر را کامل کنیم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
* سخنرانی حجتالاسلام و المسلمین نظافت با موضوع مجاهدهی فرهنگی و وضعیت ما در جلسهای با حضور جمعی از اعضای مجموعههای مذهبی دانشگاه سیستان و بلوچستان
* منبع: سایت مطالبه