سالها پیش سیدمرتضی آوینی در همایش «سینمای پس از انقلاب» فرصت سخن یافت و مقاله «سینما، مخاطب» را در حضور نامهای کوچک و بزرگ سینما خواند. آوینی در این مقاله و در پرسش و پاسخ بعد از آن، تلاش کرد نشان دهد در سینمای ایران خبری نیست و اسمها و جشنوارهها و جایزهها، پرزی به کلاه مخاطبان این ماجرا در ایران اضافه نمیکند. دوستان مؤدب و با اخلاق حاضر در همایش، با لحن بدی با او برخورد کردند، توهین کردند، حرفهای ناشایست زدند و او را هو کردند. چون گفته بود پادشاه سینمای ایران لخت است. همین حرفها در سالهای بعد بارها و بارها گفته شد و بحران مخاطب یقه همین آدمهای مدعی سرآمدی سینما را گرفت. آخر بحث، آوینی به بخشی از سخنرانی نصرت کریمی اشاره کرد که درباره فضای آموزشی مدرسههای سینمایی گفته بود: «ما در کار آموزش هنری، روی سنگ و جواهر به یکسان سرمایهگذاری میکنیم و هر دو آنها را تراش میدهیم. در صورتیکه کار آموزشی باید با جدا کردن جواهرات از سنگهای بیارزش آغاز شود.» سیدمرتضی آوینی به کنایه گفت: «از زمان تأسیس اولین مدرسههای هنری در ایران، تا به حال تعداد بیشماری از این سنگها تراش داده شدهاند و به اصطلاح آقای کریمی به صورت آدمهای مدعی همهچیزدانی در عین ناتوانی درآمدهاند. سؤال جدیتر این است: جواهرات که میدانیم انگشتشمارند و اغلب در کار ساختن معدود فیلمهای خوب سینمای ایران. سنگها کجا هستند؟ نکند در مدرسههای سینمایی جمع شدهاند و مشغول تراشیدن سنگها یا جواهرات احتمالی باشند؟»
جای هیچ نگرانی نیست
این مشکل، در حوزههای دیگر هم هست. اصل کارگردانی و پرداختن به موضوع سینما، یک کار روشنفکری نیست و در نسبت جدی با مردم تعریف میشود. مردم، به عنوان مخاطبی که دست توی جیبش میکند و بلیت سینما میخرد، باید لااقل با بخشهایی از آن ارتباط برقرار کنند. اما معمولا برعکس میشود. کارگردان یا آدمهای دیگر سینما با بدنه مردم فرق دارند و رفتار و نقش و مشربی که پیش میگیرند، غیر از آنهاست. راننده تاکسی، پیک موتوری، بقال، قصاب و کارمند فلان اداره، وقتی با فاصله و تکبر با او برخورد کنید، شغل شما را میپرسد و میگوید: «شما نویسندهاید؟ فیلمسازید؟» این یعنی بله، جماعت اهل هنر و سینما وظیفه تاریخی خود را در آرمان روشنفکری بهخوبی ایفا کردهاند و فاصله قابلتوجهی با مردم دارند و هیچ جای نگرانی نیست. با کمال مسرت، اولین چیزهایی که در مدرسههای سینمایی و دانشکدههایی از این دست به شاگردان منتقل میشود، حفظ همین فاصله است.
روزنامهنگار، مردم نیست!
روزنامهنگاری هم یک عمل روشنفکری نیست. روزنامهنگار، ظاهرا باید با مردم و در میان آنها زندگی کند. مطالعه تطبیقی! و استقرایی در میان روزنامهنگاران هم همین را نشان میدهد. بیشتر روزنامهنگارها در بخشهای متوسط و پایینتر از متوسط شهرها زندگی میکنند و بر قاعده منطقی، نمیتوانند از مردم فاصله بگیرند. اما کار یک بیماری این است که نظام منطقی یک سازمان زیستی و اجتماعی را به هم میزند. بیماری روشنفکری هم با همه توان و با تکیه بر تواناییهای میزبان، همین کار را میکند. غرض از روشنفکری، صرفا یک جریان خاص مثل کانون نویسندگان ایران یا فلان بخش سینما و تئاتر و هنرهای تجسمی نیست. روشنفکری آمیختن و ابداع یک کلک برای بزرگنمایی داشتهها و تظاهر به داشتن نداشتههاست و مثل خیلی از بیماریها قابلسرایت به دیگران است.
این اقلیت عزیز
روزنامهنگاری جریان روشنفکری مثل بقیه بخشهای آن بهشدت اهل ریاکاری و تظاهر است به کموبیش چیزهایی که دارد و تبلیغ و سر و صدا درباره داشتن چیزهایی که ندارد و البته انکار دیگران. جریان -به تعبیر مرحوم نادر ابراهیمی- کوچکی که سر و ته صد نفر نیست و باز به قول این نویسنده اصلا بگو هزار نفر است، برای انکار همه «دیگران» کار سختی انجام میدهد که به مدد کنش رسانهای و دک و پز عجیب و غریبی که برای خود فراهم کرده و مرعوبیت بدنه مدیران فرهنگی آسانتر میشود. بخش عمده توان و حرکت بچههای انقلاب اسلامی در حوزههای مختلف فرهنگی و از جمله روزنامهنگاری صرف مقابله با همین (به تعبیر نصرت کریمی) «آدمهای مدعی همهچیزدانی در عین ناتوانی» میشود. روزنامهنگاران جوان انقلاب که حالا کمکم سن و سالی از سر میگذرانند، بارها و بارها خودشان را به مدیرانی که از ذوق همنشینی با «روشنفکران عزیز» سر از پا نمیشناسند، ثابت کردهاند و از قضا از آلاف و الوف موجود در این سفرهای که پهن است، لقمههای کمتری برداشتهاند. اما عزمی در بخشهای مختلف مدیریت فرهنگی کشور هست که با همه توان تلاش میکند، بگوید اینها جوانهای خوب و انقلابی و مخلصی هستند که باید کار را از دستشان گرفت و به همان دوستان خوش فرم و ادایی داد که ناتوانیهای مدیریتی ما را دوست دارند و برایش کف میزنند.
جنگ و گریز با هواداران اشرافیگری در مطبوعات
این معادله حدود سی سال است که ادامه دارد و وقتی تازه توش و توان روزنامهنگاران انقلاب اسلامی به بدنه مدعی حرفهایگری میچربد، عده دیگری وارد میدان میشوند که از چهرهها و نامهای روشنفکری بهحساب نمیآیند، اما ویروس این بیماری را با موفقیت دریافت کردهاند. از روزنامهنگاری چیز زیادی نمیدانند و برای خواندن و دیدن و آموختن زحمتی بهخود نمیدهند، چون راههای دیگری برای رشد و گسترش سراغ دارند. بیشتر کوتولههای مطبوعاتی، حتی نوشتن ساده و معمولی هم بلد نیستند، اما از دسته اول ژستهایشان را بهخوبی یاد گرفتهاند. مثل «روشنفکران عزیز» به داشتن نداشتهها تظاهر میکنند و درباره کارهایی که انجام ندادهاند، طوری حرف میزنند و سر و صدا میکنند که کمکم خودشان هم باورشان میشود. اشتراکهای جدی میان طبقه روشنفکران و این دسته اخیر وجود دارد که نمیشود بر آنها چشم بست. این دسته هم دایم میگویند: «ما هستیم و فقط هم ما هستیم.» و هرچه جستوجو کنید، کارنامه و حاصلی برای این بودن دایم پیدا نمیکنید.
مخاطب کجاست؟
بحران مخاطب در سینما و حوزههای دیگر فرهنگ و هنر از جمله مطبوعات جدی است. نتیجه کار کسانی که تعلقی به پارادایم انقلاب اسلامی ندارند و بهطور حرفهای! به خدمت جماعت مدیران خوشحال فرهنگی درمیآیند، در کنار کوتولههایی که سواد خواندن و نوشتن مطبوعاتی ندارند و خواندن و دیدن و دانستن را کارهای فانتزی غیرلازم میدانند، هنوز و همچنان در مطبوعات به چشم میخورد و مخاطبی که از چشم هر دو دسته دور میماند، خودش را و آرمانهایش را و پارادایم جدید انقلاب اسلامی را در محصولات مطبوعاتی، کمتر از حدی میبیند که باید باشد و خیلی طبیعی از آن فاصله میگیرد.
طبقه اشرافی روزنامهنگاری و کسانی که از این طبقه نیستند، اما اشرافیگری مطبوعاتی را دوست دارند، نسبتی با مخاطب فراگیر پیدا نمیکنند. در میان آنها زندگی نمیکنند و جلو حل بحران مخاطبان را با همه عزم خود میگیرند. مخاطب فراوانی که همچنان در بیشتر رسانههای مکتوب و تصویری غایب است.
نویسنده: محمدحسین بدری
منبع: پنجره
هفته نامه پنجره در فروشگاههای دفتر نشر معارف و سایت پاتوق کتاب موجود و قابل تهیه است.