loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

فردید، داوری و غرب

نویسندگان مرتبط : رضا داوری اردکانی

محمد رجبی، استاد دانشگاه و رایزن اسبق فرهنگی ایران در آلمان و رئیس سابق موسسه فرهنگی اکو است که از شاگردان دکتر فردید و از همراهان شهید آوینی در نشریه سوره است. با او گفت وگویی انجام داده ایم که می خوانید.

* من مایلم با طرح این بحث شروع کنم که جریان فکری و معاصر ما اگرچه با فراز و نشیب های سیاسی و اقتصادی و حتی حقوق جنگ های جهانی و مسائلی از این دست مواجه بود و در این کش و قوس ها تفکرها می آمدند و می رفتند، متفکران ما می رفتند، تعلیم می دیدند و برمی گشتند. سوای اینها ما در این کش و قوس ها یکسری تفکرها و سمت و سوهای فکری آرامی داشتیم که حیات فکری خود را به جلو می بردند و به گونه یی رشد و بالندگی پیدا می کردند. در واقع تلقی من این است که جریان فقه سنتی و فقه پویا در این دوره خودش را نشان داد. مباحث کلام قدیم دینی و کلام جدید دینی در این 100 سال یا 80 سال اخیر خودش را نشان داد ولی در عالم تفکر فلسفی تلقی من بر این است که ما معدود افکاری داشته ایم که در این گذر زمانی در این ساختار رشد کنند و بالنده شوند. یکی از چهره های شاخص این تفکر، تفکر مارکسیسم بود که ما دوره هایی داشتیم که داشتند رشد می کردند اما اگر بخواهم در مورد مرحوم دکتر فردید و آقای داوری صحبت کنم، می توانم بگویم اینها نه متعلق به یک دسته بلکه متعلق به گونه یی از تفکر بودند که برای اولین بار ساختار غرب شناسی و ساختار اینکه چگونه با غرب مواجه شویم را در جامعه ما احیا و پیاده کردند. مرحوم فردید به نوع خودش که جای بحث است و آقای دکتر داوری از این حیث که متعلق به آن مرحوم باشد و آن تفکر را در آن ساحت بیاورد اما من چیزی که در مورد آقای داوری می بینم به رغم اینکه وامدار تفکر فردید است و این تفکر را بسط داده است و داوری متاخر به گونه یی استقلال فکری اش و خاستگاه فکری اش هم متفاوت است و نظریه های جدید دارد. اما با توجه به این تفاسیر در این فضا و فرآیند از حیث غرب شناسی که ما با غرب با یک مشکل (پرابلم) مواجه می شویم نه یک سوال (کوئزشن) دکتر داوری چه نقشی و چه خاستگاه و بستری در تفکر معاصر ایرانی دارد؟

در پاسخ به جنابعالی لازم است که به عنوان زمینه اصلی تفکر دکتر داوری و جایگاه نظریات خاصی که ایشان دارند، طبعاً اشاره و بازگشتی داشته باشیم به مرحوم دکتر فردید؛ تا سپس بنابر عموم و خصوص، وجه اخص دکتر داوری را بیان کنیم. فرهنگ و تمدن غرب در گذشته به نحو ساده لوحانه یی عین شرق یا بهتر بگوییم بسیار مشابه ایران تلقی می شد. ذهنیت ساده و بسیط ما همان طور که در مینیاتورهای ادوار مختلف و نقاشی های قهوه خانه یی مان، مثلاً رستم و سهراب یا پیغمبران و ائمه را با لباس های مرسوم دوره نقاش و با چهره سرداران و رجال معاصر نقاشان ترسیم کرده اند - در عهد تیموری با قیافه و لباس های مغولی؛ و در دوره قاجار هم به شکل و رسم متداول همان عصر - مشابه همین نحوه تلقی بسیط و ساده لوحانه را نسبت به غرب نیز داشت. شما روزنامه های دولت علیه ایران و وقایع اتفاقیه را بخوانید و ببینید افرادی که مثلاً فرنگ رفته و برگشته بودند، چقدر عقب ماندگی ذهنی غرب را گزارش و تصویر کرده اند. پیچیده ترین مسائل سیاسی آن روز طوری تفسیر یا بهتر بگویم طوری دیده می شد که انگار یک امر ساده روزمره و معتاد ایرانی دارد تکرار می شود. مثلاً در روزنامه دولت علیه ایران راجع به حمله ناوهای جنگی استعمارگران انگلیسی به شهر کانتون پایتخت قدیم چین خبری آمده است. ملاحظه کنید آن خبر چگونه روایت شده تا ما از تفسیرش بی نیاز شویم. متن خبر چنین است؛ تعدادی کشتی جنگی انگلستان به نزدیکی بندر کانتون رسیدند. فرمانده ناوها از دولت چین درخواست کرد نیروهایش در خاک چین چند روزی را مهمان باشند؛ ولی چینی ها که هیچ وقت مهمان نواز نبوده اند به جای اینکه خونگرمی نشان دهند و مهمان را عزیز بدارند، جواب دادند شما نمی توانید در خاک ما پیاده شوید. فرمانده انگلیسی چندین بار پیغام داد رسم مهمان نوازی این نیست و چون جواب منفی شنید، برای اینکه عبرتی برای کسانی باشد که با مهمان بد رفتار می کنند، دستور داد کاخ های امپراتوران چین را که از قدیم باقی مانده و همه مطلا بودند، به توپ بستند به طوری که چند روز شهر کانتون در آتش می سوخت.

ببینید، خبری که می توانست زنگ بیدارباشی برای ما ایرانیان باشد، چقدر عوامانه و ساده لوحانه - و اجازه دهید عرض کنم ابلهانه - تلقی شده و به صورت گزارش روزنامه یی درآمده بود که قرار بود مثل روزنامه های غرب باعث تنویر افکار شود. منورالفکرهایی هم که با این روزنامه ها در صحنه فرهنگ و سیاست پدید آمدند، همان هایی بودند که در مشروطه آن دسته گل ها را به آب دادند.

بنابراین تلقی ما از غرب، تصور ساده لوحانه یی بود که تا امروز اذهان بسیاری اسیر آن است؛ آنها هیچ فرقی با ما ندارند جز بخشی از ظواهر امر؛ مثلاً برخی آداب و رسوم شان و زبان شان با ما متفاوت است و البته نژادشان هم تفاوت بیشتری دارد. یادمان باشد که در اوایل انقلاب بودند کسانی که متفکران خودخوانده وطنی ما بودند. می گفتند اصلاً دو مفهوم مخالف شرق و غرب اعتباری است؛ ما نه شرقی داریم و نه غربی. اگر خواستید، می توانید به کیهان فرهنگی در اوایل تاسیس اش در سال های 60 و 61 مراجعه کنید و ببینید چقدر ترویج می شد که چیزی به نام شرق و غرب قابل تعریف نیست و امری کاملاً موهوم است. اما اینکه به چه اعتباری در خود غرب تاریخ فلسفه غرب، تاریخ هنر غرب، ادبیات غرب و... را نوشته اند، بی جواب می ماند. نسلی هم که دنبال این گروه می افتاد، نه اهل پرسش بود و نه اهل مطالعه بلکه اهل «تعبد» بود؛ منتها خدایش را گم کرده بود. آنها این اتفاقات را چشم و گوش بسته می پذیرفتند و هستند کسانی که هنوز هم می پذیرند.

خب در چنین فضایی، شاهد پرسش در باب ماهیت غرب هستیم آن هم توسط حکیمی مثل دکتر سیداحمد فردید و طبعاً چنین شخصی که به قول نیما یوشیج «آب در خوابگه مورچگان می ریزد» مستوجب همه نوع توهین و افترا و ناسزا است؛ تنها از این جهت که می پرسد غرب چیست؟ چون این پرسش متضمن این نکته تلویحی است که لابد غرب با ما تفاوت ماهوی دارد، همین موجب خلجان ذهن خیلی ها شده بود که این گونه گمان نمی کردند. بنابراین به مصداق «الناس اعداء ما جهلوا» - حضرت علی(ع) - یعنی مردم دشمن آن چیزهایی هستند که نمی دانند، کافی است که فردید یا هر شخص دیگری مثل او، مورد اتهام قرار گیرد که چرا سخن تازه یی خلاف هنجار روشنفکران، دانشگاهی ها و سنتی ها بر زبان آورده است. نظیر همین مواجهه را در حوزه های مختلف نظیر علم و هنر و دین هم داشته ایم. یک امر جدید و غریب پیش از آنکه مورد فهم قرار گیرد، مورد طعن واقع می شود. تنها به این دلیل که معتاد ذهن ما نیست. کسی که ذهن ما را برآشوبد و با عادات ذهنی ما یا به قول فرانسیس بیکن با بت های ذهنی ما ناسازگار باشد، همان به سرش می آید که بت پرستان بر سر پیامبران آوردند.

خب، در پرسش از اینکه غرب چیست، دکتر فردید با مارتین هایدگر هم سخن شد، یعنی جواب را هم از غرب گرفت. اگر قرار بود خودش بگوید غرب چیست، شاید همان معدود افرادی هم که حاضر شدند گوش فرا دهند، نیز شنوا نبودند. هنر او این بود که پاسخ را از مارتین هایدگر گرفت و آنچه را که او در باب اومانیسم به عنوان ماهیت غرب گفته و اروپا را به هیجان آورده بود، به مثابه پاسخی از جانب خود غرب گرفت.

با همه اینها، در ایران این مباحث زمینه لازم برای طرح کردن را نداشت چون اولاً آگاهی عمومی و معلومات لازم آن زمان در آن حد نبود که کسانی از حوزه های علمیه و دانشگاه وارد این مباحث شوند و ثانیاً مسائلی که برای اذهان متعارف مطرح بود- چه روشنفکر صاحب قلم، چه مدیران فرهنگی وقت، و چه استادان دانشگاه ها و حوزه های علمیه- تا این درجه به طرح مسائل ماهوی معطوف نبود که حالا ماهیت غرب هم در کنارش مطرح شود. آنچه می گویم گزافه نیست؛ ببینید، منهای مساله غربزدگی که دکتر فردید مطرح کرد، چه مسائل اساسی دیگری در سطح روشنفکری، دانشگاهی و آکادمیک و حوزوی ما، یا در مطبوعات و بازار آزاد کتاب مطرح بود که تصور کنیم غربزدگی هم می توانست در عداد آنها قرار بگیرد؟

* به واقع در این سطح نبودند، بالاترین سطح روشنفکران ما مارکسیست ها بودند؛ آن هم نه کسانی که مستقیماً هگل را بشناسند و مارکس را تفسیر کنند. ژرژ پولیتسر، جوانی فرانسوی که کمونیست بود و فوتش در 24 سالگی اتفاق افتاد، کتاب درهم و برهمی به نام «اصول مقدماتی فلسفه» نگاشت که در واقع جزوه یی بود که برای عده یی از کارگران پاریس که به کمونیست ها گرایش داشتند، تدریس می کرد. این کتاب که پر از اغلاط فاحش مفهومی بود، سال ها انجیل روشنفکران مارکسیست ما شده بود و جز آن، کتاب های تقی ارانی بود که بیشتر پوزیتیویستی بودند تا مارکسیستی. بعدها مارکسیست های باسوادتر آن کتاب ها را کنار گذاشتند، ولی از همه طرفه تر، کتاب «زمینه جامعه شناسی» آریان پور بود که دو امریکایی آن را با سبک و سیاق خاصی نوشته بودند و او هم مقداری مطالب شبه مارکسیستی را به قول مرحوم فردید به صورت آش شله قلمکاری به آن آمیخته بود. تا مدت ها این کتاب مرجع مطالعات عمیق روشنفکران مارکسیست و چپ گرای آن زمان بود و یکی از اتهامات آن زمان مرحوم فردید، نقد همان کتاب محسوب می شد.

در آخرین سال های عمر رژیم پهلوی که فضای نسبتاً باز سیاسی ایجاد شد، باقر مومنی که یک نویسنده توده یی بود و دست کم مارکسیسم را از سلول های حزبی بسیار بهتر از روشنفکران کافه نشین فراگرفته بود، کتابی به نام «درد اهل قلم» نوشت و در آنجا به عنوان یکی از دردها، گلایه کرد که چه کسی در این مملکت امیرحسین آریان پور را مارکسیست معرفی کرده و کجای کتاب «زمینه جامعه شناسی» او مارکسیستی است؟ این کتاب با الفبای مارکسیسم هم سازگاری ندارد.

در این بین بسیار عجیب بود که کسانی به عنوان مخالفان ایدئولوژی مارکسیسم، بخشی از عمر عزیز خود را صرف خواندن این گونه لاطائلات می کردند و تا «بیست بار» هم برخی از آنها را می خواندند تا «بفهمند» و سپس رد کنند. حال در چنین فضایی، اگر شما بیایید طرح مسائل اساسی نظیر پرسش از ماهیت غرب را بکنید - که به عبارتی ماهیت تمام ایسم های جدید اعم از چپ و راست است - اصلاً چه کسی می تواند یا می خواهد بفهمد. این همان مار نوشتن برای عده یی بی سواد است که با مارکشیدن، نویسنده آن را نفی می کنند. دکتر فردید در آن زمان حداکثر کاری که توانست بکند، تدریس در دانشگاه تهران بود، بدون اینکه به رتبه خود توجهی داشته باشد.

هنگامی که دکتر سیدحسین نصر رئیس دانشکده ادبیات شد با توجه به اینکه خود او رشته فلسفه هم تحصیل کرده بود و قدر و اعتبار دکتر فردید را می دانست - چنان که در خاطرات خود نیز بازگو کرده است - پس از سال ها به وی درجه استادی داد. این تنها بهره یی بود که دکتر فردید از آن نظام برد و در فاصله کوتاهی هم نظام سابق فروپاشید. بعد از انقلاب هم که ایشان بازنشسته بودند یک ترم یا دو ترم بیشتر دعوت به تدریس نشد که بعد به علت انتقاد از عبدالکریم سروش - که در آن زمان دائرمدار شورای عالی انقلاب فرهنگی و رسانه های دولتی و گزینش ها بود - از تدریس ایشان جلوگیری شد و در سال های آخر عمر خانه نشین شد.1

در چنین زمینه یی از تفکر و جهت گیری، دکتر داوری را می یابیم به عنوان دردمندی که دکتر فردید را به عنوان استاد درک کرده و از محضرش استفاده علمی برده است. به طور کلی می توانیم بگوییم او در دانش و بینش متاثر از فردید بوده است، اما دکتر داوری بنا بر اصول تفکر دکتر فردید، باید خودش مستقل و به نحو عمیق در باب مسائلی که رویاروی او قرار می گیرد و پرسش اساسی را ایجاب می کند، پاسخگو باشد، نه آنکه مقلد کسی باشد. زمانی در جایی گفتم شأن حکمت با فقه این تفاوت را دارد که در فقه یا تقلید می کنیم یا عمل به احتیاط می کنیم یا مجتهد هستیم اما در حکمت باید یا پرسشگر یا حکیم باشیم.

بنابراین دکتر داوری در محضر دکتر فردید اولین استفاده یی که به عمل آورد این بود که استقلالاً به تفکر بپردازد. این اولین تعلیم استاد بود؛ چه، هم سخنی و هم جهتی با کسی، به معنی تکرار سخنان او نیست. در جایی من در خصوص دکتر داوری نوشتم هم سخنی با کسی یعنی بیان ناگفته های او در مسائلی که ما به عنوان یک متفکر مستقل با آنها رویارو هستیم.2 یعنی اگر منظر کسی را پذیرفتیم، معنی آن این نیست که دقیقاً پا جای پای او بگذاریم، بلکه به این معناست که در همین سمت و سو به جاهایی برویم که او نرفته است و چیزهایی را ببینیم که او ندیده است و سخنانی را بگوییم که او نگفته است و اگر امروز می بود به زعم ما چنین می گفت. این، تازه می شود تبعیت محض در حکمت از کسی. حال اگر بحث تبعیت هم در میان نباشد، یعنی خودم بخواهم منظر جدیدی را کشف کنم، بحثی دیگر است. خواه آنچه را که من یافتم، تداخلی داشته باشد با دریافت دیگری که با آن عموم و خصوص من وجه یا مطلق ایجاد کند. این، مقام و منظر دکتر داوری در قیاس با دکتر فردید است.

با این مقدمه نسبتاً طولانی باید بگوییم نظر دکتر داوری در خصوص غرب، به طور عام همانی است که دکتر فردید منادی آن بود؛ غرب ماهیتاً جدا از شرق است و سیر و تاریخ خاصی دارد که هم پیوسته است و هم با شرق تمایز روشنی دارد زیرا با همه تنوعی که در یک دوره غرب و به ویژه در ادوار مختلف وجود داشته و البته برای شرق هم حتی بیشتر وجود داشته است. در عین حال نوعی پیوستگی باطنی را در توالی حوادث غرب و شرق ملاحظه می کنیم؛ چنان که در غرب و شرق حتی مسیحیت هم رنگ متفاوتی پیدا می کند. با آنکه خود غرب هم بعد از مسیحیت، دیگر غرب دوره روم باستان و یونان باستان نیست، ولی مسیحیت هم دیگر آن مسیحیت شرقی و فلسطینی نیست. بنابراین قرون وسطای مسیحی هم که عده یی به غلط آن را با خط پررنگی از دوره رنسانس جدا کردند، عملاً به وجود آورنده رنسانس تلقی می شود یعنی دقیقاً از اواخر دوره 500 ساله نخست قرون وسطی شاهد شکل گیری جریان جدیدی هستیم که در اواسط نیمه دوم قرون وسطی پررنگ تر می شود و نهایتاً به صورت رنسانس جلوه می کند.

البته در تاریخ خط کشی نداریم، یعنی ادوار مختلف ارتباط شان با یکدیگر به صورت «مرز مشخص» نیست بلکه به شکل طیف های درهم فرو رفته است به طوری که مشکل می توان دریافت که دورانی از کجا شروع شده و کجا خاتمه یافته است. البته بعضی ها برای ساده کردن کار خود، انتشار یک کتاب یا ظهور یک متفکر یا بروز یک حادثه را مبدا می گیرند و خیال خود را راحت می سازند.

به هر حال دکتر داوری غرب را حقیقتی می داند متحقق در خارج و نه یک امر اعتباری محض. تا اینجا وی با دکتر فردید مشترک است. در اینکه نسبت غرب در دوره جدید با شرق هم به معنی فرهنگی و هم جغرافیایی چه بوده است، باز عملاً هم سخنی آنان را ملاحظه می کنیم، زیرا هر دو معتقدند که غرب صورت خود را به تمام شئون مشرق زمین گسترش می دهد و فرهنگ و تمدن مشرق زمین را به مثابه ماده فرهنگ خویش به کار می گیرد و صورت جدیدی به آن می دهد که بیش از آنچه با پیشینه خود سنخیت داشته باشد، با غرب تناسب دارد. چه این فرهنگ و تمدن بودایی، هندو، شنتو یا اسلامی باشد، تفاوت نمی کند، یعنی تلقی از اسلام، هندوئیسم و از بودیسم به وجود می آید که با آنچه پیشینیان در آثار عرفانی و کلامی شان بیان کرده بودند و آنچه تاکنون در تاریخ متحقق بوده است، متفاوت است و بیشتر با ایسم های جدید تناسب دارد. غرب زدگی به معنی اخص فردیدی همین است، نه اینکه ما پاپیون یا کراوات داشته باشیم.

این صورت اخیر، همان مفهومی از غرب زدگی است که آل احمد تلقی می کرد و البته صورت ظاهر قضیه است. از نظر دکتر فردید و دکتر داوری امروز ما نسبت به عالم و آدم، و مبدا عالم و آدم نگرشی است که تا آنجا که به دوره جدید تعلق دارد، نگرشی غربی است چرا که تلقی «مفهومی» از عالم و آدم و خداوند است و با اصالت دادن به مفهوم به جای «معنا» همان مسیری را که غرب پیموده است، طی می کنیم. منتها تفاوت غرب قدیم با غرب جدید آن است که «مفهوم» انسان نسبت به عالم و آدم عموم و خصوص مطلق است. یعنی عالم و خدا و خود انسان نیز مفاهیمی هستند که معتبر به اعتبار ذهن من یا ما شناخته می شوند. به عبارت دیگر، سوبژکتیویسم، روح دوره جدید غرب است که حتی ابژکتیویسم نیز صورت مضاعف آن محسوب می شود. این معنا در متافیزیک قدیم غرب هرچه مضمر بود ولی هرگز چنین صراحت و تاکیدی نداشت.

بنابراین می توانیم بگوییم در اینجا نیز دکتر داوری و دکتر فردید تفاوت کلی با هم ندارند، اما دکتر داوری در مقالات متعددی که درخصوص مسائل مختلف فلسفی، سیاسی، فرهنگی، تاریخی، ادبی و هنری نوشته است بیان و نحوه ورودش به حوزه مسائل جدیدی که فردید تفصیلاً وارد آن نشده بود، تفاوتی روشن را نشان می دهد. دکتر فردید استاد فلسفه و حکمت بود و به عنوان یک متفکر، نظر خودش را در باب بسیاری از مسائل ولو به صورت اجمالی ارائه می کرد ولی دکتر داوری پیش و پس از انقلاب اسلامی هرچند به همین گونه با ورود به تمام حوزه هایی که دانش و تجربه و بینش او اقتضا می کرد - از ادبیات گرفته تا هنرهای مختلف، و از مسائل اجتماعی و آنچه به مدیریت های علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مربوط می شود تا آنچه موضوع مسوولیت هایی بود که به عهده اش واگذار می شد - چنان حکیمانه و تفصیلی به بحث پرداخته، که سابقه نداشته است.

شاید از این جهت دکتر داوری را ما به نوعی متفاوت با دکتر فردید، اما در بسط و تفصیل جهت او ببینیم. ولی با این همه، بیان دکتر داوری تفاوت های آشکاری با بیان دکتر فردید دارد که حاکی از تفاوت هایی در نگرش نیز هم هست، زیرا دکتر داوری مثل دکتر فردید اعتقاد دارد زبان و تفکر با هم عینیت دارند. بنابراین اگر زبان آنها تا حدی متفاوت باشد، نشانه آن است که تفکر ایشان هم به همان اندازه با یکدیگر تفاوت دارد. و این جای تحلیل مفصلی دارد که ما در هر مورد مشخصی، تا آنجا که از دکتر فردید آثاری بر جای مانده باشد، آن را با آنچه که دکتر داوری در همان زمینه گفته است مقایسه کنیم. شاید آنجا مقام بیان تفاوت ها باشد، ولی کلاً می توان گفت نحوه ورود دکتر فردید به مباحث نظری که با اتیمولوژی یعنی ریشه شناسی الفاظ و رجوع به معانی و الفاظ مشترک در زبان های گوناگون همراه بود و برای وی مقدمه یی واجب محسوب می شد، با دکتر داوری که به طریق دیگری مسائل را طرح می کند، تفاوت اساسی دارد. بالطبع در نحوه بیان و استنتاج هم این گونه تفاوت ها اثر خود را آشکار می سازند.

* پیرو فرمایش شما پس در واقع این گونه از وجوهات تشابه تفکر دکتر فردید و دکتر داوری است که باب مخالفان شده و مخالفان در واقع این دو بستر را از تفکر دکتر داوری و فردید می بینند و عنادها و مخالفت هاشان را با آنها ابراز می کنند.

بله، اگر این دو بزرگوار یا حالا شخص دکتر داوری متعرض ماهیت غرب نمی شدند و نسبت آن را با سیر تاریخی مشرق زمین مطرح نمی کردند، قطعاً با این مخالفت ها مواجه نبودند. اگر دکتر داوری صرفاً به مسائلی می پرداخت که در حوزه مباحث کلاسیک و حداکثر شرح متون فلسفی مشکل بود، از سوی مخالفانش حداقل به عنوان یک استاد برجسته فلسفه شناخته می شد، ولی چون وی با نگرش نوینی که دارد در هر امری که وارد گفت وگو شده و قلم زده، نظری داشته که خلاف آمد عادت روشنفکر، دانشگاهی و سنتی ما بوده است، از این جهت مورد اعتراض یا بهتر بگوییم «ایذاء» قرار گرفته و به سرنوشت استاد خود گرفتار آمده است.

* پیرو فرمایش شما اگر ما بخواهیم فردید را اساس بحث قرار دهیم که پیروانی را جذب کرده و جناب دکتر داوری در واقع هم متاثر و به گونه یی ادامه دهنده راه او است، با کیفیت وجوهات و تفاوت هایی که فرمودید آیا می توانیم الان آن را به عنوان یک گونه متد نه یک نحله در قالب یک ساختار تفکری بدانیم که در واقع مبدع آن دکتر فردید بود و آقای داوری ادامه دهنده آن؟

امروز بسیاری از افراد مختلف را که تفاوت های بنیادینی با هم دارند و در سطوح سیاسی، اقتصادی، اداری، علمی، فرهنگی و هنری قرار گرفته اند، فردیدی می نامند مثلاً به نحو غریبی هم آقای خاتمی و هم آقای احمدی نژاد را متاثر از فردید تلقی کرده اند (،) و زمانی هم که من در فارابی مسوولیت داشتم، کسی مقاله یی نوشته بود که رجبی به فارابی آمده تا فردیدی های سینما را تقویت کند. اخیراً شنیدم استادی در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران گفته بود که برادر من - محمد علی رجبی - که نگارگر و استاد هنر است، تفکر فردیدی را در هنرهای تجسمی از آغاز انقلاب تا امروز گسترش داده است. همین را در مورد مرحوم معارف هم شنیده ایم که تفکر دکتر فردید را با نوشتن قانون کار وارد اقتصاد ایران کرد و در ارتباط دوستانه یی که با آقایان کیانی و بیانی و سرور احمدی داشت، در موسیقی هم تفکر فردید را بسط داده بود(،) در ادبیات و شعر گفته شده است که در حوزه هنری بخشی از شاعرانی که در آنجا بودند، تحت تاثیر مرحوم مددپور و شهید آوینی و میرشکاک ادبیات فردیدی را در کشور گسترش داده اند. در تاریخ نویسی، تحلیل سیاسی، فلسفه و عرفان نیز هکذا، و قس علیهذا. خلاصه کشور، کشور فردیدی است،

باید پرسید چه وجهی در فردید و به قول شما در آن طریقت فکری وجود دارد که باعث می شود بعضی ها همه چیز را فردیدی ببینند بدون آنکه قرینه صارفه یی را ذکر کنند؟ این چه طریقتی است که به زعم آنها تمام قطب های متضاد را در خود جای می دهد؟ وقتی دقت کنیم می بینیم آنچه در تمام این افراد سیاسی، هنرمند، شاعر و مورخ مشترک است، آن است که هر کدام به نوعی خواسته اند هم مستقل فکر کنند و هم به میراثی که از گذشته به آنها رسیده، اعتنایی داشته باشند. آنها با منورالفکران دوران مشروطه که می گفتند پیشینه ما هیچ ارزشی ندارد و با روشنفکران دوره جدید که اصلاً پیشینه خود را نمی شناسند تا بخواهند بپذیرند یا نپذیرند، تفاوتی که دارند این است که اولاً پیشینه تاریخی خود را می شناسند و برایش اعتبار قائلند. ثانیاً تا آنجا که می توانند، از گذشته توشه یی برای آینده برمی گیرند. فرقی که سنتگراها با نحوه تفکر فردیدی دارند، این است که آنها سرمایه فرهنگی و تمدنی را ذخیره می کنند، ولی اینها هزینه می کنند. اساساً آنها که تسلیم در مقابل فرهنگ اخص غرب را به طور مطلق یا نسبی نپذیرند و حداقل قائل به شرط و شروطی باشند، چه در حوزه هنر و ادبیات و چه در اقتصاد و سیاست، بحق از طرف آنها یک فردیدی تلقی می شوند. هرچند قائلین به این امر اسم فردید را هم نشنیده باشند. به این ترتیب، آنها کل کشور را که یکصدا خواهان حفظ هویت خویش است، متاثر از فردید پنداشته اند،

ما می توانیم قائل به این باشیم - البته نه به این زودی - که از آنچه شاگردان مستقیم دکتر فردید در حوزه علم، تکنولوژی، فلسفه، عرفان، سیاست، فرهنگ، هنر و ادبیات بیان کرده اند، می توانیم اصول مشترکی را استنتاج کنیم و متناسب با هر حوزه یی از معرفت آن را اعمال کنیم؛ ضمن آنکه باید توجه داشته باشیم که خود دکتر فردید سعی داشت سیستم سازی نکند، چون سیستم پردازی نیز به نوعی تعلق به غرب و عصر ایدئولوژی دارد ؛ زیرا به قول ایشان، هر ایسمی بالذات غربی است. وی از این جهت بیشتر ارائه طریق می کرد؛ جهت یابی و جهت نمایی می کرد و می گفت شما مقصد اعلایتان نیل به ساحت حق باشد. از هر کجا و با هر شیوه که شروع می کنید، قبله را فراموش نکنید. البته، نفس جهت گیری به سمت قبله، ما را از اتخاذ بسیاری راه ها در جهات مختلف، باز می دارد.

من چون مطالعاتم علمی بود در دبیرستان های تهران، فیزیک و ریاضی تدریس می کردم و گرایش شدیدی هم به مسائل سیاسی و انقلابی داشتم وارد حلقه بحث های ایشان شدم. مرحوم معارف با وجهه نظر انقلابی، اقتصادی، حقوقی و به نوعی هنری وارد این جرگه شد. قبل از همه، دکتر داوری با وجهه نظر فلسفی، علمی، ادبی و سیاسی وارد شده بود. او سیاست را به معنای فلسفه سیاسی و بسیار عمیق تر از امثال ما تلقی می کرد. شهید آوینی با وجهه علمی، هنری، ادبی و انقلابی به قضیه نگاه کرد؛ مرحوم مددپور هم درد خاص خود را داشت و میرشکاک هم در حیرت کامل با فردید مواجه شد. هر کسی به نوعی وارد شد، ولی نقطه مشترک آن بود که همه می خواستند با تفکر قلبی و نه قلابی به ساحت حق برسند؛ تفکری که عقل را مرکوب حضور اصیل و رحمانی می ساخت که با انس به کلام خداوند تحقق می یافت. حال این مساله برای بعضی ها توام با اتیمولوژی به پیش می رود که یکی از اصول اساسی طرح مباحث توسط دکتر فردید است و بعضی ها هم روح مطلب را گرفته اند و با سبک و سیاق خاص خودشان جلو می روند، بی آنکه به اتیمولوژی بپردازند. چنان که گفتیم دکتر داوری چنین است. بعضی ها نیز شبیه دکتر فردید تمام مباحث را به صورت تطبیقی با فلسفه و عرفان شرقی و غربی طرح می کنند و بعداً نتیجه گیری می کنند؛ یعنی پس از اشراف به آنچه دیگران گفته اند، نظر نهایی خودشان را ارائه می دهند. از این جهت شاید زود باشد که صحبت از سبک و سیاقی مشخصاً «فردیدی» بکنیم که منظور نظر جنابعالی باشد ولی شاید این روندی که ملاحظه می کنید دو یا سه دهه دیگر عملاً به جایی برسد که به طور معین بتوانیم صورتی مشخص را در طرح و بیان مطالب گوناگونی پیدا کنیم که در هر حوزه یی از معرفت مصداق خودش را آشکار سازد.

* به عنوان سوال آخر با توجه به پیشینه چنین تفکری در ایران آیا در آینده می تواند محلی از اعراب داشته باشد؟

دکتر داوری یک وجه مشخص از تفکر دکتر فردید را بیش از هر کسی تا آنجا گسترش داد که شاید به اعتباری، دیگر اطلاق «فردیدی» به آن جایز نباشد، البته نه اینکه با طریقت فردیدی منافات داشته باشد، بلکه وجه خاص و مستقل تفکر دکتر داوری است و آن شیوه «پرسشگری از ذاتیات امور» است. دکتر داوری به نظر حقیر اگر قرار است با فلاسفه از حیث نحوه مواجهه با مسائل، نه از حیث مشرب، مقایسه شود، بیش از هر کس دیگر با سقراط قابل مقایسه است زیرا دکتر داوری دائماً می پرسد. پرسش های او روشنگر است. در مقاله یی اشاره کردم شاید برخی کلافه شوند، زیرا انتظار دارند که دستورالعملی، حکمی یا نسخه یی را از دکتر داوری بگیرند و به این سیر بی پایان خاتمه بخشند، ولی نهایتاً می بینند که بحث او با یک پرسش عمیق جدید تمام می شود.

این راه را نهایت، صورت کجا توان بست؟ کش صد هزار منزل بیش است در بدایت، اما پرسش های ایشان از آن جهت روشنگر است که اگر کسی اهل نظر باشد درمی یابد که سوالات وی در واقع جواب هم هست؛ زیرا با هر پرسش جدید، ما از پاسخ های ساده انگارانه قبلی خویش ناامید می شویم و به افقی روشن تر که فریب سراب در آن راه نداشته باشد، چشم می دوزیم. پرسش های اساسی از ذاتیات هر چیز، ما را از بسنده کردن به آنچه منطقیون حد تام نمی دانند، باز می دارد. بسیاری از پاسخ های سطحی و ساده انگارانه که به ویژه توسط رسانه های عوام گرا در خصوص مسائل مختلف فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ارائه می شود، اذهان تنبل را ارضا می کند و خصوصاً اگر با تایید چهره های مطبوعاتی - انتشاراتی جوان پسند همراه شود، حکم «مطلق» می یابد. جوانان ساده لوح مغرور و بی مایه یی که خود را داور تمام مباحث نظری و علمی می شمارند، مصرف کنندگان ثابت این پاسخ های کلیشه یی جذاب هستند و طبعاً با هر پرسشی که آنها را از خواب خوش خیال بافی بیدار سازد، خصومت می ورزند. آنان در هر دوران و در هر جغرافیای انسانی، عوامل بی مزد و منت احزاب و دستجات سیاسی و قدرت های ذی نفوذ داخلی و خارجی بوده و هستند و از این رو چاره یی جز تعویض کارفرما و قهرمان محبوب خود ندارند. قهرمان پرستی، ستایشگری، ناسزاگویی و غوغاگری، با تفکر - که با دردمندی و پرسش آغاز می شود و با شوق پرسش بیشتر تداوم می یابد - تناسبی ندارد.

اگر پرسش ها عمیق و تو در تو باشد، تا باطن و کنه مسائل رسوخ پیدا می کند. این، شیوه دکتر داوری و هنر مخصوص اوست.

طرح پرسش های اساسی پی در پی و بسط دادن هنرمندانه آنها و به کمال رسانیدن ذهن پرسشگر در این سیر و سلوک نظری، امری است که به شخصیت فلسفی خاص دکتر داوری باز می گردد. آنچه دکتر داوری به صورت «خبری» بیان می کند و ظاهراً جنبه پرسشی ندارد، باز باطنش پرسشی است. چه، تفکر اساساً پرسیدن است. اگر مراد از تفکر، حصولی و مفهومی باشد، «حرکت از معلوم به سوی مجهول» است و اگر حضوری و معنوی باشد «سیر از ظاهر به باطن اشیا و امور» یا «رفتن از باطل به سوی حق» است. به هر حال، هرگونه تفکری اگر جدی و اصیل باشد، مجاهده است و در مقام مجاهده، توقف وجود ندارد و ما دائماً در تکاپو هستیم.

مقام جواب، مقام آرامش و سکون است؛ در حالی که مقام پرسش، مقام تکاپو است. بنابراین، شأن تفکر، «حرکت» است تا آنجا که به «علم» برسد؛ اما شأن علم، «ثبات» است. در حکمت اسلامی بر خلاف فلسفه و کلام مسیحی قرون وسطی که اصطلاح «فکر خدا» را به کار می بردند، از اصطلاح «علم خدا» استفاده می شد؛ زیرا «حرکت» در شأن ذات باریتعالی نیست و لذا انتساب «علم» به ذات حق، با ثبات تناسب دارد و «فکر» منسوب به موجودات ذیشعور متغیر نظیر انسان است.

از این رو، در مقام پرسش، ذهن در حرکت است تا پاسخ را دریافت کند و این حرکت، عین تفکر است. پس انسان متفکر، همان انسان پرسشگر است و هرگاه که به هر دلیل و علت از پرسش بازماند، دیگر در مقام متفکر نیست.

پس غریب نیست که متفکران حقیقی بسیار اندک و انگشت شمارند و دردمندانه و عاشقانه خریدار رنج بی پایان «تفکر» بوده و هستند و عافیت طلبی و تنعم را به دیگران وانهاده اند.

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

دیشب گله زلفش با باد صبا کردم گفتا؛ غلطی، بگذر زین فکرت سودایی،

صد باد صبا اینجا، با سلسله می رقصند این است حریف، ای دل، تا باد نپیمایی،

در پایان می پرسم؛ کی تعلیم دینی ما می گوید به لحظه یی خواهیم رسید که دیگر توقف می کنیم، قرآن مجید می فرماید «به محض اینکه فارغ شدی، دوباره آغاز کن»3 و این اگر در سیر نظری باشد، مقام یک متفکر حقیقی و کسی است که اهل مجاهده فکری است و در همین طریق مجاهده است که به «اجتهاد» واقعی می رسد.

پی نوشت ها:
1- رجوع شود به نشریه «خردنامه» (ویژه دکتر فردید)، از انتشارات همشهری، سال 1387
2- «پرسشگر دردمند روزگار ما» مقاله یی در کتاب «فیلسوف فرهنگ» از انتشارات انجمن حکمت و فلسفه ایران، به مناسبت بزرگداشت دکتر داوری، 1387
3- قرآن مجید سوره انشراح ، آیه 7

منبع: روزنامه اعتماد، ویژه نامه، سه شنبه، 3 دی 1387 - شماره 1850

گفتنی از آثار مکتوب دکتر داوری کتابهای زیر در فروشگاههای دفتر نشر معارف و سایت پاتوق کتاب موجود و قابل تهیه است:
•انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم
•درباره علم
•درباره غرب
•سیاست، تاریخ، تفکر
•سیری انتقادی در فلسفه کارل پوپر
•علم و سیاست های آموزشی - پژوهشی
•فارابی فیلسوف فرهنگ
•فلسفه تطبیقی
•فلسفه در دام ایدئولوژی
•فلسفه در روزگار فروبستگی
•فلسفه معاصر ایران
•فلسفه چیست؟
•فلسفه، سیاست و خشونت
•ما و راه دشوار تجدد
•مقام فلسفه در دوره تاریخ ایران اسلامی

سه‌شنبه 15 دی 1388
کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط