loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

جوایز ادبی یکی از زخم های عفونت کرده ادبیات ایران است/ جامعه و حکومت نسبت به معضلات اجتماعی بی تفاوت شده اند

انتشارات مرتبط : کتاب نیستان

نویسنده رمان «برج سکوت» گفت: جوایز ادبی، اعم از دولتی و خصوصی، یکی از زخم های عفونت کرده ادبیات ایران است.

یکشنبه 20 اسفند 1396

«برج سکوت» عنوان رمانی سه جلدی است که سال جاری خبر انتشار آن منتشر شد. مترصد فرصتی بودم تا بتوانم رمان یک هزار صفحه ای حمیدرضا منایی را بخوانم. اثری که یک آغاز غافلگیرکننده دارد و خواننده در جلد اول با اثری خوشخوان و پرضرب روبه رو می شود. این ریتم با توجه به فضای داستان به شدت همخوانی دارد.

«برج سکوت» رمانی است که سخن از دردها می گوید و سراغ یکی از معضلات اجتماعی رفته و مسئله اعتیاد را دستمایه آفرینش کرده است. به بهانه این رمان سراغ نویسنده اش رفتیم. او بر این باور است که ««برج سکوت» رمانی است درباره انسان و انتخاب هایی که می کند»، همچنین او به سختی ها نوشتن اشاره کرد و گفت: «ممیزی ام بکنند یا نه، جایزه بدهند یا نه، بایکوت خبری بکنند یا نه، یا تحت هر شرایط دیگری در همین ژانر فیلمنامه و داستان خواهم نوشت».

منایی به فضای رایج ادبی که تحت تاثیر شبکه های اجتماعی است نیز معترض بود و گفت: «به نظرم این گونه رمان ها اعلان جنگی هستند به فضای مجازی و سطحی نگری و پوپولیسم».

در ادامه مشروح این گفت وگو را می خوانید.

*در تمام دنیا نویسندگان اولین موج را نسبت به معضلات اجتماعی درست می کنند

فارس: «درد، درد می آورد و حرف، حرف»…این می تواند شروع خوبی باشد. شما از دردی سخن گفته اید که درد بزرگی در جامعه ی امروز است. طعم این درد را خودتان چه قدر چشیده اید؟

نویسنده، بخصوص اگر دارای نگاهی اجتماعی باشد، نسبت به تمام کسان دیگر از جمله سیاستمداران و جامعه شناسان و روان شناسان و یا حتی روزنامه نگاران، نسبت به درد و آن چه در جامعه می گذرد حساس تر است... در تمام دنیا نویسندگان اولین موج را نسبت به معضلات اجتماعی درست می کنند... این درست است که خبر در ابتدا به واسطه رسانه ها منتشر می شود اما نویسندگان هستند که آن خبر را تبدیل به دغدغه ای دراماتیک و عامه فهم می کنند. بعد از آن است که نگاه خواص و عوام جامعه به آن معضل جلب می شود...

اما به نظرم سئوال شما وجه دیگری هم دارد، به این معنا که آیا خودم اعتیاد را تجربه کرده ام!؟ البته این پرسش جدیدی نیست! بعد از انتشار «برج سکوت» این سئوال بارها از من پرسیده شد... بعضی ها وقتی برای اولین بار مرا می بینند اظهار شگفتی می کنند از این که مطابق تصور ذهنی شان با یک آدم معتادِ داغون روبه رو نیستند! پس جواب شما به این معنا که شخصأ گرفتار اعتیاد بودم یا باشم خیر است... اما زمانی که «برج سکوت» را می نوشتم از لحاظ ذهنی و زندگی درونی برای نزدیک شدن به موضوع، تبدیل به حرمله(راوی داستان) شده بودم، با تمام رنج هایش که طبیعتاّ اعتیاد یکی از آن ها بود...

*ترجیح می دهم صورت و اصل مسأله را بپذیرم

فارس: حمیدرضا منایی، در رمان «برج سکوت» که رمان حجیمی است سرگذشت انسان هایی را بازگو می کند که با دستان خودشان وارد یک مهلکه شده اند و راه خروجی برای شان نیست. مشکل از کجاست؟ چه کسانی در این اتفاق سهم دارند؟

شوپنهاور تعریفی از انسان دارد که برای من همواره راه گشا بوده است و زیاد به آن رجوع می کنم، می گوید انسان موجودی است بین دو بی نهایت، بی نهایت پلیدی و زشتی و بی نهایت زیبایی و تعالی... هر چند میل به تاریکی و پلیدی همه وجود یک انسان نیست ولی به یقین یکی از امیال اوست. برای درک این موضوع هم لازم نیست در ورای وجود خودمان بگردیم؛ حرص و حسد، جاه طلبی و تمامیت خواهی، آز و شهوت و یا حتی خیلی ساده تر از این ها؛ میل به غذا و پرخوری از زبانه های گرایش به پلیدی است... به این میل غریزی می توان شرایط زیستی انسان ها را اضافه کرد؛ این که در کجا و در چه تاریخی به دنیا می آیند؟ یا این که با چه بحران های اجتماعی درگیرند؟ اما من سال هاست که این وجه از پرسش و پاسخ را کنار گذاشته ام، این که مشکل از کجاست جواب های بسیاری خواهد داشت که لزومأ برای حل بسیاری از آن ها توانایی لازم وجود ندارد... در این موارد من ترجیح می دهم صورت و اصل مسأله را بپذیرم و به جای سئوال از منشأ مشکل، بپرسم: چگونه می توان فلان معضل اجتماعی را از حالت حاد به حالتی متعادل و قابل قبول رساند؟

*«برج سکوت» رمانی درباره انسان و انتخاب هایش است

فارس: خب اجازه بدهید این جا یک پرانتز باز کنم؛ برای این که بحرانی به اسم اعتیاد و تبعات آن را کنترل و به تعبیر شما متعادل کنیم پیش نهاد شما به عنوان داستان نویس چیست؟

گفتن یک نکته برای من ضروری است؛ به عنوان نویسنده و حتی خواننده، به هیچ عنوان «برج سکوت» را رمانی با موضوع اعتیاد نمی دانم... «برج سکوت» رمانی است درباره انسان و انتخاب هایی که می کند، و میلی که به تاریکی دارد، و تقابلی که یک نفر می تواند با اجتماع پیدا کند، و چیزهای دیگر... اعتیاد فقط یکی از چندین محور داستان در «برج سکوت» است، هر چند که محوری مهم... اما با این که معتقدم تقلیل تمام آن محتوا و مفاهیم به یک محور درست نیست و نادیده انگاشتن «انسان» است، با این حال مخالفتی هم ندارم و در تأویل و تفسیر مخاطب از اثر دست نمی برم یا به آن جهت نمی دهم...

با این حساب در پاسخ به پرسش شما می توانم بگویم من فقط داستان نویس ام و شرح ماوقع می کنم... درست است که بعد از سال ها تحقیق در حوزه مواد مخدر صنعتی اندک اندوخته ای دارم و حتی شاید راه کارهایی هم برای مقابله با اعتیاد در ذهن داشته باشم، اما ترجیح می دهم وارد حوزه های تخصصی نشوم... از طرف دیگر گفتن یک راه کار در موضوع مواد مخدر احتیاج به طرح ریشه های نظری و میدانی دارد تا قابل درک شود که به گمانم از موضوع صحبت ما دور است... پس اجازه بدهید آن چه در این باره فکر می کنم محفوظ بماند... اما اگر روزی گروهی تخصصی از من دعوت کند، به یقین داشته ها و دانسته هایم را تا آخرین کلمه، بی دریغ خواهم گفت...

*جامعه و حکومت نسبت به معضلات اجتماعی بی تفاوت شده اند

فارس: در «برج سکوت» خواننده با دردهایی روبه رو می شود که بر چهره جامعه چنگ می اندازد ولی دست اراده ای برای ترمیم این دردها دیده نمی شود. در این رمان به نقش جامعه به عنوان زمینه ساز گرفتار شدن در دام ناهنجاری های اجتماعی کم تر اشاره شده، در این باره توضیح می دهید.

پرسش شما شامل دو بخش است؛ اول این که چرا جامعه برای ترمیم معضلات خودش، مثل اعتیاد، کاری نمی کند؟ و دوم؛ چرا نقش و تأثیر جامعه در اعتیاد کسی مثل حرمله کم رنگ است؟

پاسخ به پرسش اول این است که به نظرم هم جامعه و هم حکومت نسبت به معضلات اجتماعی بی تفاوت شده اند. ما وضعیت آدمی را داریم که در حال غرق شدن است و اول دست و پایی بی هدف می زند و بعد از این که انرژی اش تخلیه و ناامید شد، خود را رها می کند و می گوید: «هرچه بادا باد!»... حالا ما انگار در همین مرحله ایم! یک دلیل جدی این مسأله فرهنگ پرده پوشی و به تبع آن «انکار معضل» و ایده آل نشان دادن وضع جامعه است... تصور کنید کسی در خانواده اش فردی معتاد یا مورد تجاوز قرار گرفته دارد... تقریباََ در تمام چنین مواردی خانواده ها اصل مشکل را برای حفظ آبرو انکار می کنند! چرا!؟ چون جامعه در برخورد با معضلی که خودش در به وجود آمدن آن نقش داشته به بی رحمانه ترین شکل ممکن برخورد می کند! دلیل این برخورد بی رحمانه هم نبود بستر فرهنگی مناسب است که ساخت و ایجادش پروسه ای طولانی و زمان بر است... اما اگر کسی دوباره بپرسد دلیل ساخته نشدن این بستر فرهنگی برای پذیرش معضلات جامعه و حل آن چیست، جواب خواهد شنید؛ انکار معضل، هم از طرف توده مردم و هم از طرف حکومت... طبیعی است با این شرایط کارکردن در چنین حوزه هایی، چه در بعد نرم افزاری و فرهنگی و چه در بعد سخت افزاری و میدانی، هزینه های سنگینی را به فعالان این حوزه ها تحمیل می کند، طوری که ناگهان چشم باز می کنیم و می بینیم برای حل فلان معضل هیچ نیرویی در میدان باقی نمانده است...

اما در پاسخ به پرسش دوم با شما موافق نیستم که نقش و تأثیر جامعه در اعتیاد کسی مثل حرمله کم رنگ است! چون مسأله مهم بود ارجاعات بسیار زیاد و روشنی در رمان در این باره وجود دارد... شخصیت حرمله و حتی دوستانش در کنش و واکنش های اجتماعی زمان جنگ و دوره بعد از جنگ شکل می گیرد...

*کار داستان نویس پیام دادن نیست

فارس: بخش دیگر رمان شما مرور گذشته است، قرار است این مرور گذشته، بخصوص یادآوری تلخ و شیرین دهه های 50 و 60 چه مفهومی را به خواننده منتقل کند؟

کار داستان نویس پیام دادن نیست و خواننده امروزی هم مخاطب پیام خوان نیست! این حرف که قرار است رمان یا داستان چیزی یا پیامی را به خواننده منتقل کند از میراث ادبیات مارکسیستی است که من اعتقاد و علاقه ای به آن ندارم. انکارش هم نمی کنم، ممکن است کسی این گونه بنویسد و به آن اعتقاد داشته باشد... من به عنوان یک نویسنده بنده داستان و روایتم هستم، وقت نوشتن به این فکر می کنم که اجزاء و عناصر داستانی که می نویسم در بُعد زیباشناختی و تأثیرگذاری در نهایت انسجام و کمال باشند... هم چنین سعی می کنم آن چه از حادثه ای درک کرده ام، دقیق روایت کنم. این دو عامل منجر به ایجاد هم ذات پنداری در خواننده و مخاطب اثر می شود و در نهایت به زعم ارسطو باعث کاثارسیس یا تهذیب نفس یا به قول فرهنگستان؛ روان پالایی می شود که به گمانم می تواند هدف هر متن دراماتیک باشد.

*قتل عام با مواد مخدر صنعتی

فارس: شما در «برج سکوت» دست روی زخمی گذاشته اید که امروز پیامدهای آن در جامعه به شدت محسوس است و خانواده ها به شدت از ناحیه آن احساس خطر می کنند. چه طور چنین موضوعی را برای نوشتن انتخاب کردید؟

موضوع داستان می باید با نویسنده در تعامل باشد تا کاری موفق از آب درآید، به این معنا که همان قدر که من موضوع را انتخاب می کنم موضوع هم مرا انتخاب کند...

اما پاسخ ملموس ترم برمی گردد به بستر زیستی خودم؛ من در یک محله با تمام قواعد شناخته شده اش زندگی کردم و بزرگ شدم. بخصوص در سال های بعد از جنگ موجی فراگیر از اعتیاد تعداد زیادی از بچه ها و دوستان هم نسل مرا گرفتار کرد... پشت بند این موج اول که مبتنی بر الگوی مخدرهای سنتی بود، موج دوم با الگوی مخدرهای صنعتی از راه رسید که به معنای دقیق کلمه قتل عام راه انداخت... یک بار با یکی از دوستان نام بچه محل ها را می گفتیم؛ تعداد زیادی گرفتار اعتیاد شده بودند و از آن دل خراش تر، تعداد زیاد کسانی بود که در اثر «اُوِر دُوز» جان باخته بودند...

*خط داستان را فدای ریتم می کنم

فارس: آقای منایی جلد یک کتاب شما دارای ضرباهنگ خوب و رضایت بخشی است، ولی در ادامه این ریتم کُند می شود و به تکرار می افتید. در این مورد توضیح می دهید که چرا این ریتم را حفظ نکردید و مانع افت آن نشدید؟

ضرباهنگ داستان برای من بسیار مهم است، به حدی که حتی خط داستان را فدای ریتم می کنم... تمام سعی من این بود که با وجود طولانی بودن برج، ریتم را از دست ندهم... به این مسأله توجه کنید که اثری با حجم برج سکوت و با این ضرباهنگ تند نمونه دیگری ندارد، چون حفظ ریتم در این حجم و با حفظ عناصر پیش برنده داستان بسیار مشکل است... من دقیقأ نمی دانم شما در کجا از دست رفتن ریتم را احساس کرده اید اما با فرض این که این اتفاق افتاده است دو نکته به نظرم می رسد؛ اول این که در حرکت طولی داستان و سیر وقایع می شود ریتم را به تناوب حفظ کرد اما در حرکت عرضی داستان، یعنی جایی که تحلیل شخصیت ها یا شرح وقایع اتفاق می افتد، برای ارتباط مخاطب با داستان می باید کمی از ریتم را گرفت تا فرصتی برای درک و فهم باشد و به قول معروف داستان در خواننده تَه نشین شود... اما جدای از حرکت عرضی داستان و مواردی که گفتم اگر در جایی ریتم افتاده باشد، اشتباه من بوده است.

فارس: در «برج سکوت» گاهی با شخصیت هایی روبه رو هستیم که باورپذیر از کار در نیامده اند. آن شخصیت ها را مهم ندانستید که روی شان تمرکز نکردید یا توجیه دیگری داشتید؟

مثل کدام شخصیت؟

*«برج سکوت» را در نهایت ایجاز نوشته ام

فارس: برای مثال به برخی از شخصیت های دوران کودکی «راوی» خیلی نزدیک نمی شویم و دورادور می بینیم شان... یا به شخصیت بقال محل یا پسرش کلاغ گاهی نزدیک می شویم ولی وارد جزئیات نه... یا حتی «فری» که ناگهانی با بدن او زیر دوش روبه رو می شویم و ...

هر نویسنده ای بر اساس کارکرد دراماتیک، شخصیت ها را درجه بندی می کند. اگر قرار باشد شخصیت درجه اول با شخصیت درجه سوم به یک میزان در اثر حضور داشته باشند، نوشتن یک رمان هرگز تمام نخواهد شد... نویسنده چاره ای ندارد جز توسل به قاعده اهمُ فی الاهم... چیز دیگری که می توانم به این حرف اضافه کنم طبع خودم است که به ایجاز و کم گویی و مینی مالیسم در داستان گرایش دارم... الآن ممکن است بپرسید رمان سه جلدی چه نسبتی با مینی مالیسم دارد!؟ خط داستان برج به خودی خود بلند است اما در روایت، «برج سکوت» را در نهایت ایجاز نوشته ام...

در مورد مثالی هم که از برخورد ناگهانی با بدن فری در حمام زدید، این برخورد ناگهانی نیست... فری به واسطه آشنایی با دوستان جدید و «نشئه خوری»های سنگین از حرمله فاصله می گیرد... در این مورد برای حضور فری در داستان یا باید از زاویه دید اول شخص خارج می شدم که شدنی نبود یا باید با حضور سایه وارش در ذهن حرمله جلو می رفتم که همین اتفاق هم افتاده است...

*جوایز ادبی یکی از زخم های عفونت کرده ادبیات ایران است

فارس: شما نسبت به روند جوایز ادبی هم ظاهرا اعتراضاتی داشتید. زمینه این اعتراضات در چیست؟

جوایز ادبی، اعم از دولتی و خصوصی، یکی از زخم های عفونت کرده ادبیات ایران است با این حال در بعد فردی من به هیچ جایزه ای اعتراض نکردم و نخواهم کرد... قضاوت بماند با خوانندگانی که هم «برج سکوت» را خوانده اند و هم آثاری که از جلال آل احمد تا احمد محمود جایزه گرفتند... اما در بعد اجتماعی و به دلیل تالی فاسدی که این جایزه ها به دنبال دارند به ناچار شرح مفصلی دارم؛

سنت در جایزه های دولتی و مشخصاََ جایزه جلال این است که داوران اندک تخصصی در کار داستان ندارند و کسی هم که تخصص نداشته باشد طبیعتاََ تعهد نخواهد داشت و دست و دلش در قلع و قمع آثاری که ورای فهم و دانش و سود و زیان شخصی اش باشد نخواهد لرزید.

نکته ی دوم در جایزه های دولتی خط ممیزی است که بین خودی ها و غیر خودی ها کشیده شده است... در سال های گذشته بارها با این مسأله برخورد کرده ام که نویسندگانی داستان های بسیار خوبی نوشته بودند اما در جایزه های دولتی شرکت داده نشدند در حالی که همان سال از طرف جایزه جلال کتابی کاملاََ بی ارزش به عنوان اثر برتر معرفی شده است! چرا این اتفاق می افتد!؟ مگر همه این کتاب ها از یک وزارتخانه مجوز نشر نمی گیرند!؟ مگر وزیر ارشاد فقط وزیر یک عده است!؟ کجای این قضیه به عدالت و شرافت اهل فرهنگ شبیه است!؟ همین خط کشی نامبارک بین خودی و ناخودی تا مخاطبان درجه اول کتاب، و بعد تمام جامعه امتداد پیدا می کند، به حدی که ما در نهایت با جامعه ای شقه شده و دوپاره روبه روایم... چه کسی از این انشقاق و گسست نفع می برد و چه کسی زیان می کند؟

نکته آخر بی ارج و قرب بودن جایزه های دولتی است... سال گذشته جایزه جلال را تا یک چهارم کم کردند(اگر اشتباه نکنم!) آدم احساس می کند وزارت ارشاد از سر ناچاری این جایزه را می دهد و اگر رویش می شد همین اندک را هم تعطیل می کرد. در صورتی که چند ده برابر همین رقم ها را در جشنواره فیلم فجر با روی باز خرج می کنند! مدتی است که توئیتر آقای صالحی را می خوانم؛ پر است از امید و شعارهای زیبا... ایشان خیلی تمایل دارد که وجه فرهنگی بر وجه ارشادی وزارت شان غلبه داشته باشد. خیلی امید داشتم با آمدن ایشان به وزارت ارشاد تغییری در شرایط به وجود بیاید، اما امید بیهوده و باطلی بود و حالا هم تبعیض ها وجود دارند و در هنوز بر همان پاشنه می چرخد...

اما جایزه های خصوصی؛ همان خط فرضی نامبارک و منحوسی که دولتی ها دارند، پررنگ ترش را در سمت مخالف می توان دید با این تفاوت که این ها دم از آزادی بیان و ادبیات می زنند! داوران جایزه های دولتی اگر از روی بی تخصصی و ناآشنایی و غرض ورزی ادبیات را قلع و قمع می کنند، این ها همان کار را با تخصص و آگاهی از ادبیات انجام می دهند؛ همواره یک گروه از جایزه داران به یک گروه از جایزه بگیران و ناشران متبوع خود جایزه می دهند! آن چه در این روند مهم است اسم نویسنده و بخصوص ناشر است و نه ادبیات...

اما نتیجه این حرف ها؛ هر دو طیف به نام ادبیات کار می کنند اما بزرگ ترین ضربه ها را همین ها به داستان و ادبیت می زنند و در نهایت نشانی های غلطی که به واسطه جوایزشان به مخاطبان می دهند، اعتماد عمومی را نسبت به داستان و ادبیات ایرانی از بین می برد... نتیجه اش می شود تیراژ چهارصد جلدی کتاب ها... می شود فضای خالی درام و داستان که نه دولتی ها می توانند پر کنند و نه خصوصی ها...

*ادبیات در ایران از همه یتیم ها یتیم تر است

فارس: نام ناشر و پرداخت رسانه ها چه قدر در دیده شدن یک اثر تأثیر دارد؟ در مورد اثر شما این موضوع چه قدر صادق بود؟

در همه جای دنیا مثل ایران نام ناشر و اطلاع رسانی رسانه ها و هم چنین نقد منتقدین برای دیده شدن کتاب مهم است... اما در ایران ما حیات و ممات مان آلوده به سیاسی کاری (و نه امر سیاسی) و مرزبندی های عقیدتی و جناحی است... این جا اگر کسی کتاب برای ناشر دولتی ببرد اصلأ بعید می دانم لای کتاب را باز کنند! اول نگاه می کنند به شناسنامه ات! به این که آیا خودی هستی یا نه! ناشر خصوصی هم به شکلی دیگر همین رفتار را می کند؛ یک نفر را به عنوان بررس با سواد و سلیقه نامعلوم می نشاند در دفتر نشر که راجع به آثار رسیده قضاوت کند! چیزی برای تان تعریف کنم؛ «برج سکوت» را داده بودم دست نشر افق... زنگ زدند که بیا راجع به کار صحبت کنیم... رفتم... پسر بچه ای که روبه روی من نشسته بود اصرار می کرد که من اعتراف کنم شبیه کدام نویسنده نوشته ام! یا می گفت چرا این کار سه نقطه دارد!؟ از حرف هایی که می زد احساس کردم کتاب را نخوانده! همین را هم گفتم! اول زیر بار نرفت و بعد قبول کرد... گفت کسی دیگر کتاب را خوانده و گزارشش را برای او فرستاده! چند وقت بعد داستان را برای دوستی تعریف کردم، رفت و با کتاب همان بررس برگشت؛ کتاب شاید در بازار باشد و بتوانید ببینید! حیف از جوهر و کاغذ! این آدم حتی الفبای ابتدایی داستان نویسی را نمی داند آن وقت با کدام سواد و شعور داستانی کار مرا قضاوت می کند، تازه آن هم نخوانده! یک بار هم برج را برای نشر مرکز بردم... بعد از زمان طولانی خانمی با من تماس گرفت و گفت کار را نپذیرفته اند! علتش را پرسیدم، جواب داد این کار رمان نیست! از این حرف اما ناراحت نشدم، هر کس سلیقه ای دارد! میان حرف ها از سابقه نوشتنش پرسیدم... گفت نمی نویسد اما ادبیات را دوست دارد و در این حوزه فعالیت می کند!

نه تنها منطقی پشت این برخوردها و بررسی ها نیست که نسبت به شخصیت و زحمت نویسنده بسیار بی ادبانه و نامحترمانه است!

همین رفتارها را تعمیم بدهید به وضعیت و شرایط اطلاع رسانی درباره کتاب، تعمیم بدهید به وضع جوایز... آن چه این جا قربانی می شود و شده ادبیات و داستان است که انگار در ایران از همه یتیم ها یتیم تر است.

*رمان های آپارتمانی بی خاصیت نتیجه بالا بردن هزینه برای تولید آثار اجتماعی است

فارس: شاید بتوان گفت ادبیات اجتماعی مبتنی بر واقعیت های جامعه در ایران شکل نگرفته، علت این مسأله از نظر شما ریشه در کجا دارد؟

یک دلیلش را پیش تر اشاره کردم که «نپذیرفتن معضل» است... ما اول می باید بپذیریم که با بحران اعتیاد یا طلاق یا محیط زیست و شبیه این ها روبه روایم... در مرحله بعد باید بپذیریم که پرداختن به این بحران ها سیاه نمایی نیست به آن معنا که چیزی را که نیست هست نشان بدهیم... این درک و مدارا هم در توده مردم و هم در لایه های تصمیم گیرنده حکومت باید شکل بگیرد... اگر کسی بپرسد چه نیاز و ضرورتی برای این درک و مدارا وجود دارد من یک جواب ساده اما یقینی دارم؛ هیچ راهی شریف تر و امن تر از طرح بحران های انسانی (چه در قالب فردی و چه در بعد اجتماعی) جز در ادبیات و داستان وجود ندارد... هیچ جامعه انسانی از ابتدا تا انتها خالی از بحران نبوده و نخواهد بود... در این میان فقط راه ادبیات بوده و هست که انسان ها را از طلاطم ویران گر بحران ها سالم بیرون می برد و یا خسارت را به حداقل می رساند...

دلیل مهم دیگر وجود ممیزی است... ادبیاتِ معطوف به بحران های اجتماعی همیشه حساسیت زا بوده و سنگین ترین ممیزی ها در این ژانر اتفاق افتاده است... سال ها این نگاه حاکم بوده که طرح بحران ها در ادبیات و سینما سیاه نمایی از شرایط موجود است و همین نگاه باعث به حاشیه کشاندن ادبیات اجتماعی شده است...

از آن طرف وقتی نویسنده برای انتخاب موضوع داستان پارامترهای محیطی را در نظر می گیرد، می بیند تولید اثری در ارتباط با بحران های اجتماعی بیشترین زحمت نگارش و کم ترین بخت بیرون آمدن از بخش ممیزی وزارت ارشاد را دارد! اگر هم اثر بیرون بیاید آن چنان باد ممیزی برش وزیده که دیگر از اصل حرف و داستان چیزی در آن پیدا نمی شود! نتیجه بالا بردن هزینه برای تولید آثار اجتماعی، رمان های آپارتمانی بی خاصیت می شود و ادبیاتی که به زوال کشیده شده است! برای همین سال هاست که این ژانر به حاشیه رانده شده، آن چنان که خیلی وقت ها صفحات حوادث روزنامه از رمان های تولید شده در این حوزه جلوترند! این حرف برای یک کشور به معنای فاجعه است و نه تنها در کم کردن بحران و فساد کمکی نمی کند که برعکس، با مخفی کردن بحران و کنار گذاشتنش از جلوی چشم باعث گسترش آن می شود... برای نمونه مصرف قرص ترامادول برای دیر انزالی یکی از شایع ترین و پرطرفدارترین مخدرهای صنعتی در ایران است و عامل فروپاشی بسیاری از خانواده ها... کدام بستر فرهنگی(اعم از ادبیات و سینما) توانایی پرداختن به چنین موضوعی را دارد!؟ نویسنده با خود فکر می کند برای رمانی سی صد صفحه ای دست کم به سه سال کار طاقت فرسا و سخت نیاز دارد... در حالی که بعد از اتمام کار با انگ پرداختن به مسائل جنسی به راحتی زیر تیغ ممیزی نابود می شود!

دلیل سوم اما نداشتن نویسنده های توانمند است... ما با نسلی از نویسنده های تنبل روبه روایم که میل غریبی به نوشتن از فضاهای آشنای خود دارند و ریسک پذیر نیستند و سراغ فضاهای جدید نمی روند... وقت نوشتن هم صِرف محفوظات ذهنی برای شان کافی است... جدای از شرف بعضی قلم ها و افراد نجیب ادبیات، بیش تر کسانی که در حوزه داستان به عنوان نویسنده کار می کنند، «شومن»های فضای مجازی اند که فکر و ذهن شان معطوف به جمع کردن «فالوئر» و «پرزنت» کردن خود است تا پژوهش های جدی... نوشتن داستان مستلزم سه عنصر است؛ تخیل، دانش داستان نویسی و تجربه زیسته... در این میان اولی ذاتی است اما برای به دست آوردن دو مورد دیگر می باید جان کند که از قضا کسی وقتش را ندارد! نتیجه اش هم می شود بسیاری از خزعبلاتی که به عنوان رمان و داستان با ضرب و زور فضای مجازی به خورد مخاطب داده می شود...

*اعلان جنگ علیه فضای مجازی با «برج سکوت»

فارس: «برج سکوت» رمانی حجیم است که در روزگار کنونی که داستان های 100 صفحه ای رمان خوانده می شود اتفاقی تازه محسوب می شود. اکنون که زمان زیادی از انتشار کتاب تان می گذرد نظرتان در مورد حجم رمان تان چیست؟ و اگر باز هم قرار باشد بنویسید چنین حجمی را برای نگارش انتخاب می کنید؟

نوشتن رمان در این حجم و در سال های طولانی مستلزم داشتن دو ویژگی است؛ اول زهد بسیار سخت گیرانه نسبت به خود که طبیعتا اطرافیان را هم درگیر خواهد کرد و باعث رنج شان خواهد شد... دوم توان بدنی و روحی بسیار بالا... چون نوشتن هم به لحاظ بدنی و هم روانی کاری بسیار سنگین و طاقت فرساست... حالا نمی دانم دوباره می توانم خودم را در چنان شرایط آرمانی قرار بدهم یا نه، اما آن چه به یقین می دانم این است که من به این شکل از رمان و حجم که پیش برنده و خوش خوان باشد اعتقاد دارم... به نظرم این گونه رمان ها اعلان جنگی هستند به فضای مجازی و سطحی نگری و پوپولیسم...

فارس: خب نتیجه این اعلان جنگ از پیش مشخص است که در شرایط کنونی رمان شکست خورده میدان نبرد با فضای مجازی است. فضایی که محلی برای سُر خوردن است و تأمل و درنگ در آن جایگاهی ندارد. این اعلام جنگ سودمند هم است؟

خیلی وقت ناامید می شوم از نوشتن حتی از حرف زدن... با خودم فکر می کنم آخرش که چی!؟ به این فکر می کنم که هزاران نفر قد بلندتر از من در جایی که کوتوله گی مد روز است و بلاهت سکه رایج، موفق نخواهند شد... در بعد فردی و زندگی شخصی هم نویسندگی نه شهرتی به همراه دارد و نه پولی... مطلقا هیچ! فقط جنگ هر روزه با خود است و بی خوابی های شبانه... اما سخت بودن انجام یک کار و عدم اقبال عمومی به معنای نادرستی آن نیست... جامعه ای که کتاب نمی خواند در مسیر نادرستی از تاریخ پیش خواهد رفت، اما نادرست تر آن است من به عنوان نویسنده همراه این جریان باشم و ننویسم... گاهی هم اما دل شیر دارم! با خودم زمزمه می کنم؛

گرچه رخنه نیست عالم را پدید

خیره یوسف وار می باید دوید

احتمالا می دانید که معنای این بیت سنتی ادبی- عرفانی در تاریخ ما دارد... می گوید تو اول قطع امید کن(شش جهت است این وطن قبله در او یکی مجو/بی وطنی است قبله گه در عدم آشیانه کن) و بعد برو، بدو، خودت را به در و دیوار بزن... تا وقتی که امیدوار هستی نخواهی رسید اما آن لحظه که قطع امید کنی، هر جا که باشی عین مقصد است... به هر حال این روی سکه هم هست! من هم بین همین دو حال، میان خوف و رجا، البته با غلبه حال خوف زندگی می کنم...

*خودم را متعلق به سنت روایی جریان جلال آل احمد می دانم

فارس: با توجه به سئوال اول و این که در بخشی از رمان نوشته اید «درد، درد می آورد و حرف، حرف» آیا باید «برج سکوت» را فریاد اعتراضی نسبت به ساز و کار مسائل اجتماعی دانست؟

در ابتدا برای تان گفتم که من با ادبیات مارکسیستی که ادعای پیام رسانی دارد میانه ای ندارم اما از طرف دیگر ادبیاتی که به خواب برنده باشد و آدم ها بخوانند که خواب شان ببرد هم کار من نیست... برای من هنر(و در این مورد مشخصا داستان) به معنای مواجهه است... هنرمند می باید مخاطبش را در معرض «آن چیز دگر» قرار بدهد به گونه ای که مخاطب ببیند، با گوشت و پوست درد را حس کند و در نهایت راجع به آن موضوع حساس باشد و به فکر فرو برود... اصلا هم اشکالی ندارد اگر درد نهفته در ماجرا شب هنگام خواب را بر چشمش حرام کند یا لقمه غذایی را به سختی فرو دهد... فهم و درک یک نوع زایمان است یا پوست انداختن... و هیچ زایمان و پوست انداختنی بی درد و دشواری اتفاق نمی افتد...

اما عبارت «فریاد اعتراضی» مورد نظر شما یک وجه معنایی دیگر هم برای من دارد؛ جلال آل احمد سنتی ادبی را در ایران پایه گذاشت که مبتنی بر زبانِ روایی تند و اعتراضی بود. نمونه اش را در کارهایی مثل «مدیر مدرسه» و «سنگی بر گوری» می توان دید... متأسفانه این زبان در بعد از انقلاب و با پررنگ شدن نقش مرحوم گلشیری به حاشیه رفت و کم رنگ شد... من خودم را متعلق به همان سنت روایی جریان جلال می دانم که عنوان «مکتب تهران» دارای مختصات دقیقی از ویژگی های آن است در مقابل مکتب اصفهان که حوزه فعالیت مرحوم گلشیری و شاگردانش است...

*تحت هر شرایطی در این ژانر داستان می نویسم

فارس: حمیدرضا منایی اگر بخواهد داستان بنویسد، باز هم سراغ چنین موضوعاتی می رود؟

من هزینه گزافی برای نوشتن «برج سکوت» پرداختم. از وقتی هم که کتاب تمام شد و شروع کردم به گشتن دنبال ناشر تا همین امروز از هیچ گونه اجحاف و تضییع حق و بی احترامی نسبت به من و «برج سکوت» دریغ نشده است... نمونه بگویم برای تان؛ هیچ کدام از خبررسان های حوزه ادبیات نیم خط خبر برای «برج سکوت» نزدند! یا موردی دیگر؛ برج را برای بررسی به نشر نیماژ داده بودم... چیزی در حدود سه ماه مرا سر دواندند و بعد گفتند کتاب را نمی خواهیم... دو جلد کتاب دست شان بود، سه بار رفتم برای پس گرفتن شان! می گفتند کتاب ها را داده ایم کسی بخواند و پس نمی آورد! آخر سر هم نتوانستم کتاب ها را پس بگیرم و بابت ویرایش مجدد آن دو جلد، نزدیک سه ماه دوباره کار کردم!

اما جدای از این قسمت چرک ماجرا بگذارید چیز دیگری برای تان تعریف کنم؛ حدود سه سال پیش با پسرم رفتیم میدان تره بار برای خرید... در ورودی میدان پیرزنی با سختیِ کهولت سن داخل سطل آشغال را برای پیدا کردن دورریزهای میوه و سبزیجات می گشت... به پسرم که آن موقع حدودا هفت ساله بود نشانش دادم و گفتم چه می کند... دو نفری زدیم زیر گریه... هر جا هر وقت درد و فساد و بحرانی می بینم، سخت ترین رنج ها را در درون می کشم، بعد ساعت ها فکر می کنم که کجا می توانم آن درد را در قالب امر دراماتیک شرح و بسط بدهم که شاید تأثیرگذاری اش در جامعه از دامنه تکرار و همه گیری اش کم کند... من سال ها پیش امکان گرفتن پذیرش از دو دانشگاه بسیار معتبر در خارج از کشور را داشتم اما نرفتم، در تمام این سال ها حتی لحظه ای برای نرفتنم دلم نسوخت... من بچه این خاک و آب و آسمانم، به قول شاملو؛ چراغ من در این خانه می سوزد... با این حساب جواب شما به شرط بقاء، آری است... ممیزی ام بکنند یا نه، جایزه بدهند یا نه، بایکوت خبری بکنند یا نه، یا تحت هر شرایط دیگری در همین ژانر فیلمنامه و داستان خواهم نوشت...

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط