علیرضا قزوه، شاعر معاصر کشورمان در پاسخ به تهدیدات هستهای اخیر رییسجمهور آمریکا علیه ملت ایران، شعری نو را با عنوان «اینقدر پارس نکن آقای کراک اوباما!» در وبلاگ شخصی خود منتشر کرد:
تو هنوز در چشم آنها یک کاکاسیاهی
هنوز هم نئونازیها
وسترنها
و شکمگندههای بور
دنبال قتل تواند
با وجود آن که در تایمز اول شدی
و در ایبیسی دوم
در سیسییو به انتظارت مینشینم تا سوم شوی،
تو هر شب به عقلهای ما حمله میکنی
به تأسیسات هستهای احساس ما
مثل بچههای تخس که با تفنگ بادیشان هی شلیک میکنند
بچههای آتاری و لاتاری،
تو هم درست برنده شدی در یک قرعهکشی
با شرط این که
حمله کنی
به اورانیوم غنی شدۀ اشعار ما
تو هر روز عکس میگیری با مشاورانت
دوش ادوکلن میگیری با سگت
و فکر میکنی که دنیا
چقدر منتظر است که تو زر بزنی
و حق توست
که یک جایزه نوبل هم بگیری برای سگت
تو فکر میکنی
ایران نشسته است منتظر نوروز
و چشمش مانده به سفرۀ هفت سین
نه آقای پلیسی دنت!
اگر پیام نوروزیات نیاید
کسی تلف نمیشود از نبود دمکراسی
تو در نظر من
چیزی هستی در حد یک قوطی کنسرو خالی
که دوست دارم شوتت کنم
و بگویم هی یارو!
تو چقدر به درد شوت کردن میخوری
تو چقدر شوتی!
و من چقدر خوشخیال بودم
که فکر میکردم تو یک غلطی خواهی کرد
تو تنها می توانی به سگت شب بخیر بگویی
و به زنت بگویی:
آه عزیزم با برلوسکنی دست نده
او یک عیاش است
حتی کسی نیست که به تو بگوید
کمکم گوشهایت رادار شدند
دماغت مثل پینیکیو دراز شد
وقتی رفته بودی به پایگاهی در بغداد
چشمت تلفیقی از اورانیوم بیست درصد شد و کمی زرشک
وقتی نطق میکردی در برابر حق مردم ایران
حالا دندانهایت شبیه اف بیست و هشت شده است
تو داری روز به روز پیشرفت میکنی
آنقدر پیشرفت که دیگر
مردم کنیا
و مردم جزیره اوباما
از پیروزیات به خیابان نمیریزند
تو مثل یک آدامس قلقلی شدهای
در دهان بچههای اورشلیم
شاید حق با "جرمایا رایت" بود
تو ایدز سیاسی مخفی داری!
حتی مردمی که عصرها در گراند پارک شیکاگو جمع میشوند
میگویند:
او یک هویج بود که رشد معکوس کرد
یک کشتیگیر کچ و چپ دست
که رقیبش یک زن بود
با صندلی کوبید بر سر آن زن
و بعد صندلی را گذاشت زیر جنازهاش
و کمربند را قاپید و رفت
تا نطق کند به نفع یونایتد استیت
تو هر روز نمایش داری
با اپرا وینفری و گروه راک طرفدارانت
اورشلیم را دادی به فاحشههای پشت کاخ سفید
ایران ولی فروشی نیست
هی یارو!
راهت را بکش و گم شو
ای کاش
مادر مردمشناست گفته بود برایت
که ایرانیان با نی ساندیس
ممکن است تو را کور کنند
مادر بزرگت به توگفته بود کاش
که در برابر پارسایان
بیخود پارس نکنی
آقای باراک حسین اوباما
راستی تو از کدام خیمه
این نام را دزدیدی؟
این نام را
از ثبت احوال کدام ابن سعد گرفتی؟
اینجا انشای کودکان ایران این است:
او با ما نیست
او با شما نیست
او با هیچ کسی نیست
او اصلا کسی نیست
او آبروی رنگ سیاه را هم برد
او آبروی کاخ سفید را
و آبروی کلبۀ عموتم را برد
او به نلسون ماندلا هیچ شباهتی ندارد
او از دوپینگ کاکائین برگشته است و سرش باد دارد
از کمپ دیوید
برای همین من فکر میکنم که تو
شبیه یک کمپوت خالی قارچی
که پرتت کردهاند
آپاچیها و چاپارلها
گاوبازان دهه پنجاه و شصت
تو از همانجایی
که شاعر ما میگوید:
«او میمکد طراوت گلها و بوتههای افریقا را
او میمکد تمام شهد گلهای آسیا را
شهری که مثل لانهی زنبور انگبین
تا آسمان کشیده
و شهد آن دلار
یک روز
در هرم آفتاب کدامین تموز
موم تو آب خواهد گردید
ای روسپی عجوز؟»
هی با توام!
ای نوشیده از شیر کک و کراک غنیشده
با تو چهل و چهارمین قصاب!
پنجمین چپ دست احمق کاخ سفید...
تو هم هیچ پخی نشدی
آقای کراک اوباما!
اردیبهشت 1389
* اشعار داخل گیومه از شاعر معاصر ایران دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی است در شعری بر ضد آپارتاید امریکا و با نام نیویورک.
آثار مکتوب زیر از این شاعر و نویسنده در فروشگاههای دفتر نشر معارف و سایت پاتوق کتاب موجود و قابل تهیه است:
از خیبر جنوب
از نخلستان تا خیابان
با کاروان نیزه
روایت چهاردهم
سوره انگور
قطار اندیمشک و ترانه های جنگ
من می گویم، شما بگریید
پرستو در قاف
پشت هر سنگ ، خداست