loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

آسمان مال من بود

انتشارات مرتبط : سوره مهر

نویسندگان مرتبط : ساسان ناطق

کتاب «آسمان مال من بود» خاطرات سرهنگ خلبان صمدعلی بالا زاده است که وی در این کتاب به شرح خاطرات خود با شهید عباس بابایی، کودتای نوژه و تشریح عملیات های مهم هوایی در جنگ تحمیلی پرداخته است.

چهارشنبه 6 تیر 1397

به گزارش پاتوق کتاب فردا به نقل از پایگاه خبری سوره مهر، کتاب حاضر، مجموعه خاطرات سرهنگ خلبان صمدعلی بالا زاده، از دوران جنگ تحمیلی و حاصل 30 ساعت مصاحبه و گفت و گو است که توسط ساسان ناطق انجام و تنظیم شده است. کتاب «آسمان مال من بود» در سیزده بخش گردآوری شده که بخش پایانی آن به ثبت اسناد و عکس ها اختصاص دارد.

صمد علی بالازاده متولد بیست مهرماه 1332 روستای بامچی سفلی از توابع شهرستان نیر در استان اردبیل است. او هفتمین فرزند پسر حیدر معروف به حاج خیبر است. تحصیلات خود را در روستای شیرین بولاغی از توابع شهرستان نیر، مهاباد، سراب و اردبیل سپری کرده و در سال 1351 دیپلم گرفته است، او اواخر سال 1351 هنر جوی دورده همافری می شود ولی انصراف داده در بهار 1352 به دانشکده خلبانی می رود، پس از پایان دوره مقدماتی دانشکده خلبانی در اسفند ماه 1353 دوم اردیبهشت 1354 به اتفاق دوازده نفر دیگر برای طی دوره تکمیلی خلبانی به آمریکا می رود. دورده او اواخر سال 1355 به اتمام می رسد.

با شروع جنگ او و همرزمان شجاع نیروی هوایی در مقابل آزمونی سخت قرار می گیرند. تعدادی از خلبان های تعدیل شده داوطلبانه به پایگاه ها بر می گردند و با شرکت در عملیات 140 فروندی اول مهر، ضربه سختی به عراقی ها می زنند. بالازاده معتقد است، نیروی هوایی در ماه های اول جنگ به کمک نیرو های زمینی آمد و توانست وضعیت آشفته آنان را سامان داده و پیشرفت سریع نیروهای عراقی را مختل کند.

انجام عملیات های متعدد دو ماه اول جمگ منجر به شهادت خلبان ها و صدمه دیدن هواپیما های زیادی می شود. فرماندهان و خلبانان نیروی هوایی با تشخیص شرایط سخت نیرو های زمینی، داوطلبانه در پروازهای متعدد حضور می یابند؛ بمباران نیروهای سطحی، پایگاه های نظامی، زاغه های مهمات و تانک زنی گواه این حقیقت است...

در بخشی از کتاب می خوانیم:

«حدود بیست کیلومتر از پایگاه کرکوک فاصله گرفته بودیم که شریفی راد گفت: «شماره چهار مواظب خودت باش. دو میگ دشمن پشت سرت هستند!» از آینه های داخل هواپیما پهلوهایم را نگاه کردم ولی هواپیماهای عراقی را ندیدم. شریفی راد یک دفعه داد زد: «بچرخ به چپ!» بلافاصله چرخیدم. موشکی از کنارم رد شد. به مسیر برگشته و پرواز را ادامه دادم. چند لحظه بعد شریفی دوباره گفت: «به چپ بچرخ.» چرخیدم و موشک فضا را شکافت و رد شد.»

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط