loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

نامه هایی که زشتی جنگ را به زیبایی زندگی سوق می دهد

انتشارات مرتبط : سوره مهر

نویسندگان مرتبط : راحله صبوری

راحله صبوری در مقدمه کتاب «برسد به دست خانم ف» نوشته است: نامه ها نشانه های روشنی داشت که نمی توانستم از آن چشم بپوشم. آن سطرها و کلمات، جهان بینی صوفیانه آدم های زمان خود را حکایت می کرد.

دوشنبه 2 مهر 1397

به گزارش پاتوق کتاب فردا به نقل از پایگاه خبری سوره مهر، کتاب «برسد به دست خانم ف» که شامل خاطرات زندگی و حضور سید احمد نبوی به عنوان یکی از اعضای گردان انصارالرسول در جبهه های جنگ تحمیلی است در دل خود با بخشی از نامه هایی که او در دوران جنگ تحمیلی به خانواده و دوستان خود نوشته تلفیق شده است.

راحله صبوری در مقدمه آورده است:«تابستان سال 1392، پیاده شده چند نوار کاست قدیمی، که از سال 1367 باقی مانده بود، مرا با حرف ها و خاطرات سید احمد نبوی آشنا کرد و خیلی زود دست سرنوشت، من و آن نوارهای کاست را سه سال مثل دو دوست صمیمی همراه کرد.

آن خاطره ها انبوهی از اطلاعات نظامی را پیش رویم گذاشت و رزمنده ای که سال ها جنگیده و حال کوله بار حرف هایش را نزد من امانت گذاشته است. خاطراتی که در نگاه اول، غیر از جذابیت های نظامی و تاریخی جنگ ویژگی دیگری نداشت؛ اما همان ها هم کهربایی در دل خود داشت که باعث شد بیشتر در زندگی راوی و روایت هایش دقیق شوم و با خانواده و دوستان و نزدیکانش مصاحبه هایی انجام دهم تا شناخت دقیق تری از او پیدا کنم.

مدتی بعد، اسناد مکتوب و نامه های پرشمار جمع آوری شده به وسیله آقای اصغر کاظمی مسیر تازه ای را برای تدوین کتاب پیش رویم گذاشت. وقتی آن نامه ها و دست نوشته های قدیمی را می خواندم، با خود فکر کردم، چه خوب می شد، این همه احساس و عشق در کنار آن همه سختی و مصائب جنگ همراه شود و چه دنیای قشنگی می سازد زندگی و هستی در کنار جنگ و نیستی..»

در بخشی از کتاب می خوانیم: سرما بیداد می کرد و ناخوداگاه در آن هوای سرد، حس خواب آلودگی بر انسان غالب می شد. اما من با خواب مقابله کردم و سعی کردم تا صبح هوشیار و حواس جمع باشم. صبح زود از چادر بیرون زدم.

نگران بچه هایی بودم که بیرون چادر خوابیده بودند. ترسیدم یخ زده باشند. سراغشان رفتم تا بیدارشان کنم، بعضی ها واقعا یخ زده بودند. تکانشان دادم. صدایشان زدم اما تکان نمی خوردند. چند تا از بچه هایی که داخل چادر بودند را صدا زدم. هر چه توی صورتشان زدیم، بیدار نشدند. بی سیم زدم و هلیکوپتر خواستم. یک ساعت بعد هلیکوپتر آمد و هفت، هشت نفر از بچه های سرمازده را به عقب فرستادم. هیچکس، حتی فرماندهان، فکر نمی کردند عملیات در این منطقه اینقدر سخت باشد و طبیعت اینطور جلوی ما بایستد. مشکل اصلی ما موانع طبیعی، کوهستان صعب العبور و سرما بود که نمی گذاشت راحت کار کنیم و نه عراق.»

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط