loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

رمان زمستان بی شازده در بوته نقد

انتشارات مرتبط : سوره مهر

نویسندگان مرتبط : فاطمه نفری

کتاب «زمستان بی شازده» نوشته فاطمه نفری دوشنبه ۲۳ مهرماه در سالن امیرحسین فردی حوزه هنری نقد و بررسی می شود.

شنبه 21 مهر 1397

به گزارش پاتوق کتاب فردا به نقل از پایگاه خبری سوره مهر، در تازه ترین برنامه «آئینه بندان» رمان «زمستان بی شازده» نوشته فاطمه نفری با حضور نویسنده اثر و خسرو باباخانی نویسنده و منتقد ادبی در حوزه هنری ساعت 15 و 30 دقیقه دوشنبه 23 مهر ماه در سالن امیرحسین فردی حوزه هنری نقد و بررسی می شود.

کتاب «زمستان بی شازده» در ۱۵ فصل منتشر شده است. بخشی از کتاب به واگویه های رضا، شخصیت داستان مربوط می شود که بنا به خواست مهندس، شخصیت دیگر داستان قرار است میکروفیلمی را به شخص دیگری برساند. ترس از نیروهای ساواک و دستگیر شدن همان طور که مهندس دستگیر شده بود، دلیل واگویه هایی بود که رضا را به شک و تردید می کشاند که آیا این کار را انجام بدهد یا نه. به فکر فرو رفتن رضا و به یاد آوردن آنچه که مهندس برای او و خواهرش رعنا انجام داده بود و لطف هایی که در حق شان می کرد باعث شد که وی از انداختن میکروفیلم در آب انبار پشیمان شود و تلاش کند با وجود همه ترس و استرسی که دارد، کاری را که از او خواسته شده است انجام دهد.

در بخش دیگری از این رمان، داستان رضا و دو پسربچه دیگر به نام های فرید و محسن مطرح است که گویی فرید و پدرش از افراد طرفدار نظام شاهنشاهی بودند و گزارش کسانی را که به در و دیوار اعلامیه می چسباندند به ساواک می دادند. در بخشی از کتاب بحث و مشاجره ای میان رضا و محسن با فرید صورت می گیرد که با وی به اتهام راپورت دهی به ساواک به مشاجره می پردازند.

در بخشی از این کتاب آمده است: «شازده که اوج گرفت دستم را سایبان چشمم کردم تا پروازش را قشنگ ببینم محشر بود ، عجب پروازی می کرد! می ارزید که پول یک ماه کارگری ام را بدهم و او را بخرم، هرچقدر هم که مامان غر می زد، می ارزید!

صدای دادهای مامان که آمد، به خودم آمدم.

رضا... با توام ... دو ساعت است آنجا چه غلطی می کنی؟ ناشتایی خورده نخورده رفتی با آن کفترها ور می روی؟ بیا برو مغازه مش رمضان ببین آقات را پیدا می کنی یا نه ؟

پریدم لبه پشت بام و به حیاط نگاه کردم. مامان دست به کمر ایستاده بود و بالا را نگاه می کرد، گفتم: من نمی روم! همین دیروز هم به خاطر شما رفتم، الکی گفت تلفن قطع است! من دیگر رویم نمی شود بروم، هر وقت قرضش را دادیم، می روم و مثل آدم تلفن می کنم!

مامان چادر قهوه ای گل ریزش را بست دور کمرش و جارو را برداشت تا حیاط را جارو بزند. صدایش آرام تر شد.»

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط