loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

فرنگیس در برنامه فرمول یک

مهناز فتاحی در برنامه «فرمول یک» به ماجرای نپذیرفتن فرنگیس حیدرپور برای نوشتن خاطراتش اشاره کرد که او دوست داشت کماکان گمنام بماند.

سه‌شنبه 1 آبان 1397

به گزارش پاتوق کتاب فردا به نقل از پایگاه خبری سوره مهر، سیدعلی ضیاء میزبان مهناز فتاحی نویسنده کتاب «فرنگیس» و فرنگ حیدرپور زن دلاور کرد بود. خانم حیدرپور در این برنامه به روایت ماجرایی پرداخت که نقطه عطف کتاب زندگینامه اوست.

او این چنین روایت کرد: روستای ما تا مرز 45 کیلومتر فاصله دارد، زمان آغاز جنگ 18 سال داشتم و ازدواج کرده بودم. پس از حمله عراقی ها مردم خود جوش از کشور دفاع می کردند و همان روزهای اول 8 نفر از اهالی فامیل از جمله دایی ام شهید شدند.

وی افزود: در حالی که مردهایمان رفته بودند مرز را نگه دارند، ما زن ها، بچه ها و پیرمردها به کوه رفتیم. بچه ها از گرسنگی گریه می کردند و من و پدرم داوطلب شدیم که به روستا برگردیم و وسایل آشپزی بیاوریم. من یک تبر هم از خانه برداشتم.

این شیرزن کرد ادامه داد: در راه برگشت لب رودخانه دو تا عراقی را دیدیم و یک آن همه اتفاقات جنگ و شهدا و روستایمان از جلوی چشمم گذشت. در یک آن که یکی از سربازان برای آب خوردن خم شده بود تبر را به سر او زدم و او در آب افتاد و آب قرمز شد. خم شدم قلوه سنگی برداشتم و به سمت سرباز بعدی نشانه رفتم و از سر او هم خون آمد.

حیدرپور یادآور شد: با پدرم او را اسیر کردیم و نزد زنان و کودکان برگشتیم. برخی از جمله خواهرم لیلا مرا بابت کارم سرزنش می کردند و برخی می گفتند کار خوبی کردی. از غذایمان به اسیر هم دادیم و او را سیراب کردیم و سپس به بسیجی ها و سپاهی ها تحویلش دادیم.

وی تاکید کرد: 12 روز در کوه ماندیم و سپس به سمت گیلانغرب حرکت کردیم. با نزدیک و دور شدن دشمن مدام محل زندگی مان را تغییر می دادیم و آواره بودیم. بچه اولم را هم باردار بودم اما نمی خواستم سربار کسی باشم و با سنگ برای خودم خانه ساختم.

این بانوی اسطوره درباره وضعیت فعلی اش نیز گفت: هنوز در همان روستا زندگی می کنم که مردمان با حرمت و مهمان نوازی دارد. این روستا 200 خانه دارد. دو فرزندم در گیلانغرب هستند و دو پسر دیگرم در روستا کنارم هستند.

مهناز فتاحی نویسنده کتاب «فرنگیس» این طور ادامه داد: بعد از آن 8 سال آوارگی هم خواهر و برادر و اقوام فرنگیس به خاطر مین های اعضای بدنشان را از دست می دادند.

وی درباره جرقه اولیه نگارش کتاب زندگی او بیان کرد: اولین بار تندیس فرنگیس را دیدم و کنجکاو شدم. درباره او که پرسیدم متوجه شدم چه کرده. بیشتر سوال کردم تا بدانم کسی از او کتابی نوشته یا خیر. وقتی فهمیدم ایشان زنده است و چنین کار بزرگی انجام داده است با خودم گفتم چرا باید کسی که تندیس به این بزرگی برایش ساخته اند و نماد مقاومت است گمنام باشد؟ هرطوری بود او را پیدا کردم.

مدیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کرمانشاه با اشاره به نگارش کتاب های دیگر قبل از «فرنگیس»، تأکید کرد: او هم استانی من بود و وقتی اولین بار سراغش رفتم، از من استقبال کرد اما وقتی گفتم می خواهم کتابت را بنویسم گفت که چه؟ مگر من چکار کردم؟ یک سرباز را کشته و دیگری را اسیر کردم. کار خاصی نکردم. من برای او توضیح دادم که باید این ها روایت بشود. به زحمت راضی شد.

فتاحی یادآور شد: وقتی به او گفتم باید جلسات متعددی با او گفتگو کنم سختش بود. اول گفت فقط درباره مسائل جنگ می گویم. قبول کردم و به مرور درباره تمام زندگی اش پرسیدم و حتی پیش مادر و خواهرهایش رفتم. این کتاب حاصل سه سال گفتگوهای ماست.

وی همچنین به کتاب تازه اش اشاره کرد: کتاب «پناهگاه بی پناهی» را نوشتم که درباره پناهگاهی است که کنار تندیس فرنگیس خانم است و یک موشک درست از هواکش وارد این پناهگاه می شود و 300 زن و بچه بی پناه را شهید و مجروح می کند. همچنین کتابی را در دست نگارش دارم که ماجرای خاطرات خودم در زمان جنگ است. ما 8 بچه بودیم و خاطرات جالبی دارم.

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط