loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

عباس معارف از نظر رجبی

نویسندگان مرتبط : محمد رجبی دوانی

محمد رجبی، دانش آموخته فرهنگ و زبان ‎های باستانی از دانشگاه تهران است. او در دانشگاه تهران، دانشجوی فردید بوده و در سخنرانی ‎های وی نیز حاضر می شده است. رجبی به دلیل آشنایی بی واسطه و البته دقیق با آرای مرحوم فردید همواره منبع و مرجع صادقی برای فهم اندیشه‎‎های او و دیگر نزدیکان به فردید، از جمله مرحوم سید عباس معارف بوده است. در گفت وگویی که می خوانید، رجبی درباره معارف و اندیشه‎هایش، به‎ویژه از نسبت فکری معارف با انقلاب اسلامی نکات تازه‎ای را بیان می کند.

دوشنبه 25 مرداد 1389

آشنایی شما با مرحوم معارف از چه زمانی آغاز شد؟
- در سال 1358 استاد فقید دکتر سید احمد فردید در انجمن حکمت و فلسفة ایران (موسسة پژوهشی حکمت و فلسفة کنونی) سخنرانی هایی درسی داشت که مرحوم استاد عباس معارف نیز با تنی چند تن از دوستان و همفکرانش در آن جلسات حضور می یافتند . آغاز آشنایی ما از همان جا بود.
- ایشان در آن زمان در چه موقعیت سنی، تحصیلی و شغلی بودند؟
- بیست و پنج ساله و لیسانس علوم سیاسی و شاغل در روزنامة کیهان بودند. تازه کیهان ملی شده بود و مرحوم معارف ظاهراً سردبیر بخش سیاسی آن بود. موقعیت آن زمان را دقیقاً به خاطر ندارم ولی از دوستان همکار آن زمان ایشان در کیهان – که با هم در کلاس های استاد فردید شرکت می کردند – نظیر آقایان دکتر جهانبخش ناصر، دکتر جهانشاه ناصر و خانم دکتر ماریا ناصر و یا آقای دکتر اصغری (وزیر محترم اسبق دادگستری و استاد حقوق دانشگاه تهران) می توان کسب اطلاعات دقیق تر نمود.
- می دانیم که در آن زمان مرحوم استاد معارف از سطح علمی بالایی برخوردار بود. پس با چه انگیزه ای در آن کلاس ها شرکت می کرد؟
- ایشان با همان سن و سال، دروس حوزوی را تا حد کمال تحصیل کرده بود و حتی برخی کتب مشکل اصول فقه را تدریس می کرد. حجه الاسلام مستوفی که در همان زمان کتاب «قوانین» را نزد ایشان تلمذ کردند، به من گفتند که قبلاً آن را نزد استاد شهیری خوانده بودند ولی تدریس معارف کجا و آن کجا ! در فلسفة اسلامی و عرفان نظری هم تبحری تام داشت و بیش از آن اهل تعمق و درد بود. فلسفه را برای «یادگرفتن» و «یاد دادن» فرا نگرفته بود، عرفان نظری و فقه و اصول را به همین ترتیب. او دردمندی بود که از زخم زمانة خویش در رنج بود و به دنبال داروی خود می گشت و آن را در هرکجا و هرچیز جستجو و تجربه می کرد. به همین دلیل، با توجه به مسائل غامض فقهی در خصوص کار و سرمایه، هیأت دولت وقت نوشتن «قانون کار» نظام جمهوری اسلامی ایران را به او واگذار کرد و او این وظیفة خطیر را که نیازمند فعالیتی گروهی و طولانی بود، یک تنه به انجام رسانید و در محاجه با معترضانی که کارگر را فقط «اجیر» و بدون هیچ حقی نظیر بیمه و بازنشستگی و سایر امور رفاهی می دانستند، پیروز و موفق گردید. البته بنا به ملاحظاتی، هیأت دولت کمیسیون خاصی را برای برخی تغییرات در آن تشکیل داد که با حضور خود مرحوم معارف به انجام رسید و همان شد که امروز مهمترین پشتوانة مادی و معنوی میلیون ها کارگر زحمتکش کشور ماست؛ هرچند مرحوم معارف از آن تغییرات چندان راضی نبود و می گفت در آینده اشکالاتی را پدید می آورد.
او فلسفة اسلامی را از روی متون مختلف فلاسفه ای نظیر ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا تدریس می کرد و شاگردان فاضلی داشت که عموماً هم دوره های خود او بودند. در آغاز زمان حضور در کلاس های درس و بحث دکتر فردید، مرحوم معارف شیفتة ملاصدرا بود و در برخی موارد با مرحوم استاد مجادله می کرد. خاطره ای از اولین پرسش مرحوم معارف از استاد دارم: روزی پس از تدریس، مرحوم فردید به خانه می رفت و چون مسافت چندان زیاد نبود، مسیر را پیاده می پیمود و طبق معمول چند نفر از شاگردان و حضار پرسشگر، ایشان را همراهی می کردند و مورد پرسش قرار می دادند. در بین راه مرحوم معارف که غالباً سکوت می کرد پس از سؤالات دیگران جلو آمد و پرسید: استاد، شما «عین ثابت» را قبول دارید؟ استاد هم پاسخ داد: بله، ولی آن را تفسیر می کنم. مرحوم معارف با همین پاسخ قانع شد و رفت. استاد از من پرسید: این فرد را می شناسی؟ گفتم: نه چندان. گفت: بسیار فرد عمیقی بود؛ با همین یک سؤال فهمیدم اهل تفکر و معناست؛ چون هرکسی متذکر این موضوع – عین ثابت- نیست. من بسیار تعجب کردم که چطور استاد با یک سؤال چنین برداشتی دارد و حیرت من بیشتر شد وقتی که روز بعد معارف را دیدم و او گفت: استاد مرد بزرگی است و من او را با همان پاسخ کوتاه شناختم! من (رجبی) هم یکه خوردم و با خود گفتم «قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری».
از آن به بعد پرسش و پاسخ های آنان بیشتر شد و نهاتاً به تحولی جدید در افکار و آراء مرحوم معارف منجر شد که آن را می توان در کتاب «نگاهی دوباره به مبانی حکمت انسی» ایشان ملاحظه کرد.
س- این همه دانش را با توجه به سن کم – بیست و پنج سال – ایشان چگونه کسب کرده بود؟
- نوجوانی ایشان و طی مراتب تحصیلی رسمی و غیررسمی او بی شباهت به خود استاد فردید نبوده است: در پرتو فهم و درایت پدری فاضل و اهل معنا، او از دورة ابتدایی با دیوان های شعر شاعران کلاسیک، آن قدر خو می گیرد که در همان سنین به شعر گفتن می پردازد (که تا آخر عمر نیز آن را ترک نکرد و «دیوان معارف» اندکی از آن همه است). در همان زمان پدر به مثابة استاد دروس مقدماتی و بخشی از سطح دروس حوزوی را به فرزند تعلیم می دهد (که البته برادر و خواهر بزرگتر تعلیم یافته نیز او را کمک می کردند) ؛ ولی استعداد شگرف او در اندک مدتی پدر فاضلش را – که وکیل دادگستری بود – ناچار می کند که برای سطوح بالاتری فرزند را به روحانی و فقیه بزرگ شهر بسپارد. در آن زمان خانوادة معارف مقیم زنجان بودند، آن روحانی عالیقدر با اکراه پیشنهاد دوست محترم خود را می پذیرد ولی چند ماهی نمی گذرد که به پدر اطلاع می دهد چون من به حد کافی نمی توانم پاسخگوی انتظار شما و استعداد عباس باشم، بهتر است او را به شهر تهران برده و به اساتید مبرز حوزة آنجا بسپارید. در تهران هم ایشان در محضر اساتید بزرگ وقت کسب دانش می کند که از جملة آنها مرحوم آیت الله کمره ای بود. از محضر دکتر شهابی هم استفادة شایان برده بود و همزمان در منقول (فقه) و معقول (فلسفه) تحصیل می کرد.
- با این خط سیر، چطور ایشان به دروس رسمی مدرسه و دانشگاه می رسید؟
- روزی همین موضوع را از او پرسیدم. گفت معلمان و دبیران که از وضع من مطلع بودند، خودشان می گفتند شما احتیاج به کلاس ندارید، فقط برای امتحان بیایید، ولی من گهگاه برای احترام به آنها و دیدن رفقا سری به کلاس می زدم که باز هم معلم تأکید می کرد بهتر است نیایم!
- در دانشگاه چطور؟
- بگذارید با نقل یک خاطره به اینگونه پرسش ها خاتمه دهم: برای تسلیت فوت مادر مرحوم معارف، دوستان و شاگردان ایشان در منزلشان حضور یافتند. از آنهایی که به خاطر دارم برای شهادت درستی گفتارم نام می برم: آقایان دکتر اصغری (سابق الذکر)، مظفر جراحی (مدیرعامل سابق شرکت ملی گاز)، ناصری (وکیل دادگستری ) ، بهروز فرنو (رئیس وقت خانة فلسفه تهران)، مسعود گلستان حبیبی (رئیس سابق بنیاد فلسفی دکتر فردید)، علی بیانی (استاد موسیقی)، حبیب درخشانی (استاد هنرهای تجسمی) علی معلم دامغانی، حسام الدین سراج و قریب سی تا چهل نفر دیگر. در میان آنها از همه مسن تر، دکتر یوسفی استاد دانشکدة حقوق دانشگاه تهران و بنیانگذار پلیس قضایی ایران بودند، که به دلیل کهنسالی، روی صندلی نشسته و سایرین روی زمین بودند. ایشان که به حرمت مقام علمی و شیخوخیت خود به نمایندگی از جانب حضار سخنانی برای تسلیت به مرحوم معارف ایراد کردند، در کمال حیرت ما دوستان جدید او، اظهار داشتند به هنگام گذراندن پایان نامة دکترای حقوق خود در دانشگاه تهران با مشکلات متعددی در فقه مواجه شده بود که استاد راهنمای او – دکتر سید حسن امامی- قادر به حل آن نبود و لذا کار متوقف مانده بود. در آن زمان مرحوم معارف که در سن نوزده سالگی دانشجوی سال اول علوم سیاسی بودند با ایشان آشنا شده و طبق تأکید خود ایشان، «استاد راهنمای واقعی» او شده ، تمام گره های کور رساله را باز می کند! آن استاد برجسته باز هم تأکید کرد: من با آن جوان نوزده ساله پایان نامة خود را گذرانیدم، نه با دکتر حسن امامی!
در رشتة علوم سیاسی هم آنچه را دانشجویان به عنوان «درس» برای «امتحان» می خواندند، ایشان پیش از دانشگاه به عنوان مطالعة آزاد خوانده بود و بر سر مسائل اساسی تری با برخی استادان باسواد خود بحث می کرد.
- با این مقدمات لازم، می توان از فهم مرحوم استاد عباس معارف از انقلاب اسلامی و نحوة تلقی خاص او گفتگو کرد؟
- بله، اما چنان که گفتم من با آن بزرگوار در کلاس های درس و بحث دکتر فردید آشنا شدم و در واقع زمانی او را شناختم که تحول فکری عمیق یافته و به اصطلاح رایج امروز «فردیدی» شده بود (هرچند این گونه تعبیرات «فردیدی» و «هایدگری» را نادرست و حتی مضحک می دانم و آن را برساختة کسانی می شمارم که خودشان باید حتماً زیر علم کسی سینه بزنند؛ زیرا بدون وابستگی به شخص یا گروهی، هیچ هویت و موجودیتی ندارند). ایشان پیش از این هم نیروی شایسته ای برای انقلاب اسلامی بودند و فعالیت های نظری و عملی او به جایی رسید که به زندان ستمشاهی افتاد و همزمان با اوج گیری انقلاب و کمی قبل از پیروزی مردم آزاد شد. با این همه، تلقی وی از انقلاب اسلامی، یک تلقی «تاریخی» بود که به تأسی از مرحوم فردید، آن را نقطة عطفی در سیر تاریخ بشر دوران جدید از سویی، و سیر تاریخ اسلامِ شیعی راستین، از سوی دیگر می شمرد. به اعتقاد او آنچه فیلسوفانی نظیر مارکس، نیچه، اشپنگلر، سوروکین، هایدگر، مارکوزه، فوکو و دیگران در باب تحول ضروری و قطعی دوران جدید غرب – که جهانی شده و از رنسانس به بعد پدید آمده است – گفته اند و آن را پایان مدرنیته می شمارند، با انقلاب اسلامی ایران که بازگشت خدا به تاریخ را نوید می دهد، به صورت روشن تری قابل قبول می شود. از سوی دیگر، بیداری اسلامی به پرچمداری تشیع انقلابی که رهبری آن در تاریخ اسلام همواره با عارفان شیعه – نظیر سربدارارن و مرعشیان – و یا متصوفة سنی اهل ولایت علوی - همچون شیخ شامل داغستانی، امیر عبد القادر الجزایری، عمر مختار لیبیایی و پیران و اقطاب سلسلة نسویه و در روسیة تزاری و شوروی – بوده است، بار دیگر پس از پیروزی- شکست های پیاپی روحانیت شیعه از مشروطه تا دورة حاضر، توسط عارفی فقیه در هیأت امام خمینی به ثمر می نشیند. او این انقلاب را بالطبع مواجه با درگیری های فراوان داخلی و خارجی می دانست که میراث شوم جهل و فساد و ستم و فقر دوران جاهلیت و استثمار و استبداد و استکبار اعصار ستمشاهی پیشین و تأثیرات سوء سیاسی- فرهنگی امپریالیسم حاکم غرب در دو قرن اخیر تا امروز محسوب می شود.
- آیا مرحوم معارف با چنین نحوة تلقی خود، راهکارهای اجرایی خاصی هم داشت یا صرفاً اهل نظر بود؟ به عبارت ساده تر، ایشان اهل عمل سیاسی هم بود یا خیر؟
- چنانکه قبلاً اشاره کردم، جدا ازآنکه پیش از انقلاب به علت فعالیتهای سیاسی بازداشت و زندانی شد، و پس از انقلاب نیز به کارکنان انقلابی کیهان ملی شده پیوست، بعد از آشنایی و تأثیرپذیری از استاد فردید نیز کوشاتر از گذشته به سردبیری کیهان رسید و در آن زمان که مصادف با نخستین انتخابات ریاست جمهوری بود، به شدت دربارة بنی صدر افشاگری می کرد تا آنجا که بنی صدر کیهان و جمهوری اسلامی و یک روزنامة دیگر را که نامش در خاطر نیست، مثلث توطئه علیه خود نامید. با عزل بنی صدر از ریاست جمهوری و انتخاب شهید رجایی، ایشان به عنوان مشاور سیاسی رئیس جمهور منصوب شدند که تا پایان دورة کوتاه مدت آن شهید در همین سِمت بودند.
- می دانیم که همان زمان هم مرحوم دکتر فردید سخنان تندی علیه بنی صدر داشت و او را در صورت انتخاب شدن، خطر بزرگی برای کشور می دانست.
- بله، حتی نوارهای سخنرانی های ایشان در میان وکلای انقلابی مجلس دست به دست می شد. قبلاً هم از سیاستهای بازرگان انتقاد می کرد؛ زیرا از هر نوع گرایش به شرق یا غرب تنفر داشت؛ حتی اگر گرایشی فرهنگی و غیر سیاسی بود. اما پس از آنکه به هر حال بنی صدر انتخاب شد و آن دسته گلها را به آب داد، مرحوم فردید بارها در سخنانش گفت من باید از بازرگان عذرخواهی کنم؛ زیرا او هر چه بود، دست کم دیندار بود و درد دین داشت ولی این یکی (بنی صدر) بویی از دیانت نبرده است.
- پس از بنی صدر چطور؟
- پس از بنی صدر با توجه به قدرت گیری سروش در ستاد انقلاب فرهنگی و نفوذ و اعمال نظر آشکار او در وزارتخانه های فرهنگی و صداوسیما و گزینش ادارات، و همچنین در تدوین کتب دینی و معارف اسلامی مدارس و دانشگاهها - آنهم با قرار دادن آراء «کارل پوپر» به عنوان معیار سنجش همه چیز - مرحوم فردید می گفت ظاهراً باید از بنی صدر هم عذرخواهی کنم! چون او هر چه بود، اینقدر برای عقاید خود، خدا و پیغمبر و قرآن و نهج البلاغه و حافظ و مولانا را دستاویز نمی کرد!
- به مرحوم معارف بازگردیم. آیا تلقی مرحوم معارف از انقلاب اسلامی، نسبتی با فهم او از مقتضیات دنیای معاصر دارد؟
- وقتی دیدگاه کسی نسبت به انقلاب اسلامی، دیدگاهی «تاریخی» باشد، خواه ناخواه آن را در زمینه ای از تحولات گذشته و حال جهان می بیند و حتی به افق فردا و پس فردای جهان نیز چشم می دوزد. تمام کسانی که دیگران آنها را به اصطلاح «فردیدی» می نامند، به تأسی از تعلیمات و بینشی که از استاد یافته اند، در این امر مشترک هستند که می کوشند جهان گذشته و حال را در وجوه مختلف علمی، فلسفی، ادبی، هنری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن بشناسند. آنها مثل اهل مدرسه نیستند که صرفاً به مسائل نظری محض بپردازند و گمان کنند که به کنه غرب پی برده اند. شما به مقالات و گفتار های آنان توجه کنید تا این نکته را به وضوح دریابید. استاد معارف هم جای خاص خود را دارد و آثارش گواه این مدعاست.
- برخی معتقدند که مشکل شاگردان دکتر فردید این است که آنها مقتضیات جهان امروز را نمی شناسند و به همین جهت غرب را یکسره و به کلی نفی می کنند.
- بله، شنیده و خوانده ام. این ها یا کسانی هستند که از فردید و آثار شاگردانش چیزی نخوانده اند ونمی دانند و به حکم «وظیفه» مجبورند قلمی بزنند و نانی بخورند؛ یا آنکه چیزی دریافته اند ولی در این آشفته بازار رسانه ای هرچه دلشان بخواهد می گویند و می نویسند و مثل بقیه مطالبشان کاری به صحت و سقم آن ندارند و به این وسیله عقده های شخصی یا گروهی خود را می گشایند و معمولاً هم افراد سرخورده و ورشکسته ای هستند.
از دستة اول مطلب خنده داری در یک فصلنامه خواندم که تحت عنوان «جایگاه فردیدی ها در گفتمان انقلاب اسلامی» یا چیزی نزدیک به این تیتر بود و هشداری به مسئولان راهبردی نظام ارائه می کرد. پس از صغری و کبری چیدن هایی، نویسنده با ساده لوحی تمام نوشته بود، چون امروز مشکل غرب را حل کرده ایم و دیگر چندان نیازی به طرح غربزدگی وجود ندارد و دورة سازندگی است و به علم و تکنولوژی نیاز داریم ، لذا از آنجا که «فردیدی ها» با علم و تکنولوژی غرب مخالفند، حضور آنها در جایگاه های حساس نظام به صلاح ملک و ملت نیست!
جهل نویسنده از آنجا آشکار است که اگر به خود زحمت شنیدن چندین نوار سخنرانی از دکتر فردید را می داد ، می دانست که آن مرحوم دائماً تأکید می کرد با توجه به تداوم هرج ومرج فرهنگی حاکم بر نظام آموزشی و بازار کار ما، تا زمان وصول به یک وضعیت مطلوب، بر فرض که تمام رشته های دانشگاهی امروز ما را به رشته های علمی و فنی تبدیل کنند، کشور بیشتر سود می برد تا دهها هزار فارغ التحصیل هنر و علوم انسانی بیکار و سرگردان داشته باشد!
ثانیاً، او حتی این واقعیت عینی را هم ندیده بود که فرهنگستان علوم کشور ما که متشکل از برجسته ترین اساتید علم و فناوری است و ریاست آن «انتخابی» از سوی دانشمندان عضو پیوستة آن است، برای سومین بار دکتر رضا داوری شاگرد ارشد فردید را برای ریاست دوره ای خود انتخاب کرده است؛ زیرا گزینش اصلح شرط بوده است. ضمناً آنچه نویسندة کم دانش درک نکرده بود، نفی قطعی سیانتیسم (علم زدگی) از سوی این طریقت فکری است که او آن را نفی «علم» تلقی کرده؛ همانسان که نفی ماشینیسم را نیز نفی تکنولوژی و «ماشین» پنداشته بود.
اما گروه دوم که عموماً ورشکستگان به تقصیرند و ظاهراً هرگز از سودای خام خسارت بار خود تجربه نمی اندوزند، تصور می کنند با وارونه نشان دادن حقیقت، یعنی روز را شب گفتن، چشمان مردم دیگر هیچ کجا را نمی بیند. در حالی که خوشبختانه انبوه علاقه مندان جدیدی که آثار اهل این تفکر معنوی را می خوانند و یا حتی اخیراً خودشان هم در مسیر آن قلم می زنند کسانی هستند که توسط خود این حضرات برای نخستین بار نام فردید و به اصطلاح خودشان «فردیدی ها» را شنیده و نسبت به آنها بدبین بوده اند ولی در اولین برخورد با آنان و یا با مطالعات بیشتر، خود تغییر عقیده داده و مصداق درست این حقیقت گردیدند که «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد».
- معارف را تا چه حد می توان پیرو آرای مرحوم فردید دانست؟
- فردید، پیر طریقت یا مرجع تقلید و یا رئیس حزبی نبود که پیرو، مقلد و یا اعضایی داشته باشد. او همه را به تفکر راستین و اصیل فرامی خواند که به قول خود او «پریروزی و پس فردایی» است و ریشه در تلقی کلمات از باریتعالی – وحی- دارد و به ظهور منجی الهی در آخر الزمان معطوف می شود. این مهم نیز تحقق نمی یابد، مگر آنکه اولاً، وضعیت ناهنجار و محجوب خود در زمانة امروز (نیست انگاری خودبنیاد) و دیروز (نیست انگاری بنیاداندیش) را عمیقاً و در تمام وجوه آن بشناسیم و ثانیاً، با وقوف کامل و رسوخ در آن، بتوانیم از آن نجات پیدا کنیم و به افق فردا و پس فردا بنگریم. مراد مرحوم فردید از نیست انگاری بنیاداندیش دیروز، یونانی زدگی یعنی متافیزیک زدگی ای بود که با غفلت از «وحی»، فلسفه را کلید مشکل گشای بشر می دانست و «واجب الوجودها» یی را به نام «جوهر» های گوناگون اساس هستی می شمرد که «قائم به ذات» بودند و انعکاسی از پاگانیسم (شرک) یونانی. نیست انگاری خودبنیاد اندیشانة امروز نیز که با اومانیسم (بشرمداری) رنسانس در برابر تئیسم (خدامداری) آغاز و با سوبژکتیویسم کانت و هگل و سپس در صور مختلف کانتیانیسم و هگلیانیسم به تمامیت رسیده است، یک بنیاد یا جوهر یا واجب الوجود بیشتر برای هستی قائل نیست و آن انسان است که ذهن و ارادة اوجای علم و قدرت الهی نشسته است.
حال، هرکس به قدر استطاعت علمی و کشش ذهنی خود بتواند این معنا را دریابد و از آن مهم تر با رجوع به کلام الله مجید و مآثر دینی معقول و منقول، متلقی کلمات خدا و اولیاء خدا باشد، و بر آنچه در شرق و غرب عالم دیگران در این باب گفته اند آگاهی یابد، ندای فردید را لبیک گفته است. و پیداست که در چنین عرصة وسیعی هیچ کس نظیر دیگری نیست.
– به هرحال، نسبت استاد را با شاگردانش چگونه تحلیل می کنید؟
- او، جهت کعبه را به ما نشان داده ، ولی هرکس از هر مسیری که دلخواه او و با هر وسیله ای که در استطاعت او بوده، به راه افتاده است و طبیعی است که هرکدام در مسیری غیراز دیگری و با مرکبی- روشی- متفاوت باشند. کما اینکه استادم دکتر داوری غالباً معطوف به فرهنگ در وسیع ترین معنای آن است که شامل علم و تکنولوژی و هنر و فلسفه و ادبیات و ... می گردد. مرحوم معارف نیز بیشتر ناظر بر اقتصاد و فلسفه بود؛ مرحوم مددپور و شهید آوینی بیشتر به هنر و مسائل اجتماعی و تطورات تاریخی نظر داشتند؛ و آشکار است که ضرورتاً آنچه در مسیر هرکس هویدا می شود مشابه دیگری نیست و هرکدام از «یافته ای مشخص» و متمایز سخن می گویند؛ برخلاف اعضای یک حزب که همگی سخن دیکته شده ای را تکرار می کنند . ازینرو، برخی بر این پندار رفته اند که گویی همة این افراد با هم مخالف هستند، چون هرکدام چیزی می گویند که متفاوت با سخن دیگری است در حالی که نمی دانند علیرغم این تفاوت ها، «جهت» تمام آنها یعنی «قبله»ی آنان یکی است.
بنابراین، مرحوم معارف هم حرف خاص خود را داشت و هرچند لحن بیان و نوع برخورد او – نظیر سایر شاگردان استاد – ویژة خودش بود، ولی دستکم در نحو تلقی از انقلاب اسلامی، یکی از نزدیک ترین افراد به استاد خود بود.
- به نکته ای از سخنان شما بازگردم. «نیست انگاری» مصطلح دکتر فردید با «غربزدگی» مطرح شده توسط ایشان چه تفاوتی دارد؟
- نیست انگاری که ترجمه دکتر فردید از «نیهیلیسم» بود، همان غربزدگی مورد نظر اوست. غربزدگی که غالباً با تفسیر آل احمد شناخته شده و مبنای قضاوت دربارة دکتر فردید و شاگردانش قرار گرفته است، از دیدگاه دکتر فردید در کراوات زدن و سوسیس و کالباس خوردن و تقلید میمون وار کردن از ظواهر غرب و یا بالاتر از آن، در پیروی از سیاست غرب، منحصر نمی شد؛ بلکه وجهی بسیار عمیق داشت که تفسیری انتولوژیک (هستی شناسانه) می طلبید. غرب، بخشی از «وجود» فردی و جمعی انسان است؛ همانگونه که شرق نیز بخشی از وجود اوست. آن وجه منفی و ظلمانی که در وجود انسان است و خداوند از آن در قرآن به «فجور» تعبیر فرموده؛ و در برابر آن، وجه مثبت و نورانی نیز به «تقوی» تعبیر شده است؛ مغرب و مشرق حقیقت در وجود انسان، یعنی دو امکانِ «غیبت» و «حضور» جلوة «حق» تعالی در قلب آدمی است؛ قلبی که هم می تواند پوشیده و مهر شده و محروم و تاریک بماند و هم انفتاح و گشایش یابد و برخوردار از نور «عرش» الهی گردد:
«واعلموا انّ الله یحول بین المرء وقلبه» : بدانید ! خداوند میان انسان و قلبش حایل می شود !
«ونفس و ما سوّیها، فألهما فجورها و تقویها» : سوگند به جان آدمی و او که آن را پرداخت. سپس فجور و تقوایش را به آن الهام کرد.
«الله ولی الذین آمنوا، یخرجهم من الظلمات الی النور؛ و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت، یخرجونهم من النور الی الظلمات...» : خداوند دوست و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند در حالی که آنها را از تاریکی ها به سوی روشنایی بیرون می کشد، و(لی) کسانی که کفر ورزیدند، دوستان و سرپرستانشان طاغوت اند (و) آنها را از روشنایی به جانب تاریکی ها بیرون می کنند.
– آیا این دو وجه همیشه به صورت یکنواختی در انسان ثابت و پایدار می ماند؟
- همان طور که وجود شرق و غرب برای کرة زمین همیشگی است، شرق و غرب وجود انسان نیز امری قدیم و جاودانی است. ولی نکتة مهم آن است که در هر دوره ای از ادوار تاریخ بشر، همچون گردش شرق و غرب کرة زمین، مشرق و مغرب وجود فردی و جمعی انسان نیز جلوه های گوناگون می یابد. ولی در هیچ دوره ای هرگز فجور انسان به عنوان «فجور» ، فضیلت محسوب نشده است؛ بلکه آن را یا پنهان می کردند، یعنی در عین ارتکاب، به آن اقرار نمی کردند ؛ یا آنکه به نوعی آن را توجیه کرده و فجور نمی دانستند؛ درست مثل حرام خوری برخی بازاری های ما که با «کلاه شرعی» انجام می شود و آنها با وجدان آسوده و طلبکار از خداوند، خود را مسلمان هم می دانند.
اما آنچه انسان را در سطح اجتماعی و تاریخی «غربزده» می کند، آن است که او دوره ای را آغاز می کند که در آن نیازی به پنهان کردن و توجیه فجور خود نمی بیند و به فاجر بودن خود افتخار می کند. این امر را شاید با مثالهایی که زدم، شما صرفاً «اخلاقی» تصور کنید و فجور و تقوی را اموری مربوط به اخلاق فردی و جمعی تلقی نمایید؛ اما موضوع عمیقتر از اینهاست. فجور، از ریشة «فجر» به معنای شکافتن و دریدن حرمت ها است و تقوی، از ریشة «وقی» به معنای نگهداشتن و حفظ کردن است. به همین اعتبار، نشناختن حریم حق و حقیقت و شکستن آن در مقام مواجهة باطنی و ظاهری که عین «پرده دری» است، در برابر پاسداری از این حریم در ارتباط با خالق و خلق، امکانی است که خداوند آن را در خمیرة انسان سرشته و او را به عنوان موجودی استثنایی در برزخ ظلمت و نور قرار داده است تا هر سمت و سویی را که می خواهد، انتخاب کند.
– دربارة تأثیر این دو وجه در فعالیت ذهنی و عملی انسان چه می توان گفت؟
- در مقام نظر، شکستن حریم حق و حقیقت، توهمات ناشی از نشناختن حدود واقعی حس و تجربه، عقل و منطق(= استدلال)، خیال(متصل و منفصل) و انواع شهود – از نفسانی و عقلانی تا الهامی و وحیانی است، که به جهل مرکب و گمراهی و سرگردانی انسان می انجامد. در مقام عمل نیز پرده دری انسان، فرا رفتن از حدود مجاز خویش – که فطرت و شریعت آن را مشخص می سازند – و تجاوز به حقوق دیگران است، که نظام های استکباری سیاسی، اقتصادی و اجتماعی گوناگون را پدید می آورد.
– با چنین تلقی، می توان پرسید آیا خداوند ما را در برزخ تاریکی و روشنایی رها ساخته است تا خود به تنهایی چاره اندیشی کنیم؟
- «قرار دادن» انسان در برزخ ظلمت و نور یا فجور و تقوی، به معنای رها کردن و حتی به قول هایدگر «پرتاب شدگیِ» انسان درجهان نیست؛ بلکه خداوندی که «مهر را بر خود واجب کرده است» انسان را در جایگاهی قرار می دهد که هرگز تنها و بدون «وسیله» نباشد. هم از درون و هم از برون، یعنی از باطن و ظاهر او «حجت»های الهی به صور مختلف، از تمام انحاء نیروی ادراکی او – که در قرآن و فرهنگ دینی از آن به عقل، شعور، درک ، فهم ، نظر و غیرآنها تعبیر شده است – گرفته تا دیگرانِ اهل خیر و صلاح و انبیا و اولیای خداوند که بی واسطه یا با واسطه به یاری او می شتابند.
- «ابتغوا الیه الوسیله» : برای رسیدن به خداوند، «وسیله» بجویید!
از این رو «توسل» به معنای «وسیله جستن» یکی از شروط سیر و شلوک انسان در نظر و عمل و نهایتاً رستگاری اوست. توسل به کلمات الهی که مرحوم استاد فردید از آن به «زبان پریروزی» ، دکتر داوری به «زبان اصیل انسان» و مرحوم معارف به «زبان امت واحده» تعبیر می کنند، به معنی اُنس با معانی متعالی باطنی آنهاست که عین انس با حقیقت و قرب به حضرت حق است، و با معرفتی ورای حس و عقل حصولی (استدلالی) که از قلب سلیم انسان «دل آگاه» و «مرگ آگاه» و «ترس آگاه» برمی خیزد، به «شهود» اسم اعظم خداوند که جلوة عینی آن «ولی الله» در عصر وزمان خاص اوست، منجر می شود و به مصداق «چون که صد آید نود هم پیش ماست»، باطن و حقیقت اشیا و امور را نیز خود به خود بر عارف (شناسنده) منکشف و متجلی می سازد.
اما این همه نیز نظیر نیل به هر شاخة دیگری از علم و معرفت انسانی که با تعلم دقیق نزد اساتید عالم و مجرب – چه مستقیماً و شفاهی باشد و چه با مطالعة آثار درسی آنها- میسر می شود، صرفاً با تمسک به اولیای الهی که این راه را پیموده و به مقصد رسیده اند، امکان پذیر می گردد. از این رو «وَلایت» به معنای عمیق عرفانی آن – پیروی از استاد معنوی کامل و جامع در نظر و عمل- شرط اصلی سیر و سلوک نظری و عملی دینی است که عنصر مشترک تمام ادیان و مذاهب مشرق زمین و به ویژه اسلام و بالاخص تشیع راستین است که با عرفان اصیل اسلامی قرابت و تناظر دارد.
این است آنچه در فرهنگ وحیانی شرقی (دینی) اصل و اساس است و در فرهنگ دیروز و امروز غرب، هم در متافیزیک یونانی و هم در اومانیسم جدید، محلی از اعراب ندارد و به جای آن، عقل جزئی و اعداداندیش فردی و جمعی را شاه کلید تمام قفلهای نظری و عملی عالم هستی پنداشته اند، در حالی که نمی دانند:
عاقلان نقطة پرگار وجودند، ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
و
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
- با این توضیح، از دیدگاه دکتر فردید و مرحوم معارف چگونه می توان وجود دین در جامعة امروز غرب را – هرچند حاکمیت ندارد – و حتی وجود عارفان و معناگرایان برجسته ای را در آن سوی جهان توجیه کرد؟
- همانطور که خودتان اشاره کردید، بحث آنها بر سر «حاکمیت» یا عدم حاکمیت دین و فرهنگ دینی در دوران جدید غرب است، نه «وجود دین». دین و تقوا و خیر و صلاح همیشه و در هر کجا وجود داشته است؛ همان طور که کفرو فجور و شر و فساد. اما موضوع، حاکمیت و غلبة هر کدام بر دیگری در ادوار مختلف تاریخی است که در علم الاسماء تاریخی از آن به حاکمیت «اسم لطف» یا «اسم قهر» الهی یاد می شود. اسماء لطف و قهر با یکدیگر تلازم و معیت دارند، اما همواره یکی غالب و دیگری مغلوب است. آن دینداران و معناگرایانی که شما اشاره کردید، مظاهر اسم لطف مغلوب دوران جدیدند.
- با توجه به اسم غالب قهر در دوران جدید، که نیچه از آن به عنوان «خدا مرده است» و هایدگر به «فروبستگی ساحت قدس» تعبیر کرده است، چرا ما شاهد بروز خیرات و برکاتی هم از متن جامعة غربی هستیم که همة جهانیان از آن بهره می برند؟
- همین موضوع را روزی از مرحوم معارف پرسیدند و پاسخ داد هر خیر و برکتی چه علمی و چه عملی در هر دوره ای از تاریخ، مولود اسم لطف الهی است؛ خواه غالب باشد یا مغلوب. اگر اسم لطف غالب باشد، از آنچه دستاورد خود آن است، «حسن استفاده» می کنند، و اگر مغلوب باشد و اسم قهر حکومت کند، دستاوردهای اسم لطف توسط اسم حاکم مصادره شده و مورد «سوء استفاده» قرار می گیرد. سرگذشت دانشمندان کاشف حقایق بزرگ علمی و حتی مخترعان بزرگ، بیانگر اعتقادات عمیق معنوی آنهاست، حتی اگر در شوروی بودند. استالین برای دانشمند برجستة اتمی آن کشور کلیسای کوچک شخصی ساخت تا برای عبادت هفتگی از محل تحقیقات خود چندان دور نشود و می دانیم بزرگتزین معارض اواخر دولت شوروی که به ویژه با اعتقادات ماتریالیستی مبارزه می کرد و شدیداً بر دینداری خود تاکید می ورزید، آندره ساخارف رئیس آکادمی علوم و پدر فیزیک شوروی و برندة جایزة نوبل بود. در غرب هم از پلانک و شرودینگر و ادینگتون و دوبروی و دیگران خبر داریم که چه گفته اند و چه نوشته اند.
- اشاره ای به شوروی و جهان غرب داشتید. بسیاری معتقدند که استاد فردید و شاگردان ایشان به ویژه مرحوم معارف – البته دکتر داوری مستثناست – هرچند با هر «ایسم»ی مخالف بودند و آن را پدیده ای «غربی» می دانستند، و به همین دلیل با کاپیتالیسم (سرمایه سالاری) و هم با کمونیسم (مرام اشتراکی) تضاد داشتند، ولی نسبت به ضدیت با سرمایه داری جهان غرب، کمتر به سوسیالیسم شرقی می تاختند. این امر به خصوص در کتاب «نگاهی دوباره به مبانی حکمت انسی» مرحوم معارف مشهود است که آشکارا به برخی مبانی سوسیالیسم بها می دهد.
- توجه شما به جاست؛ اما چرا همین موضوع را در خصوص امام خمینی (ره) هم نمی گویید که آمریکا را «شیطان بزرگ» می خواند و پس از آن، «اذناب» یعنی دنباله های آن در جهان غرب را، و نامی از شوروی و بلوک شرق نمی آورد، در حالی که همان امام ، شعار نه شرقی نه غربی را هم مورد تأکید قرار می داد؟
دقیقاً موضع دکتر فردید و مرحوم معارف و دیگر شاگردانش حتی استادم آقای دکتر داوری نیز همین است که در دوران جدید، شر اصلی جهان در سرمایه داری غرب ظاهر می شود و سوسیالیسم و کمونیسم، تنها عکس العمل زاییده از ستم و فساد آن نظام است که خود نیز البته به چاه ویل دیگری می افتد. ولی هیچ عاقلی اولویت پرداختن به «علت» ایجاد کمونیسم یعنی سرمایه داری را فرونمی گذارد تا به نفی بی وجه و بی خاصیت «معلول» آن بپردازد.
جدا از این مباحث اصولی، از وجه انسانی و اخلاقی نیز کسی که ذره ای بهره از شعور و عواطف آدمیزاد برده باشد، هرگز چه گوارای مبارز خستگی ناپذیر با استعمار، یا هوشی مینة به زانو درآورندة آمریکای اشغالگر ویتنام و شوروی و چین حامی نهضتهای آزادی بخش الجزایر، کوبا، ویتنام، آنگولا، موزامبیک، زیمبابوه و نامیبیا و غیرذلک را با آمریکا و اروپای استعمارگر آنها قیاس نمی کند که خون چندین میلیون الجزایری، کره ای، ویتنامی، و آفریقایی ها وسایر آسیایی ها و آمریکای جنوبی ها را بر گردن دارند و هنوز هم از خونریزی در هیچ کجای عالم، از سودان و سومالی گرفته تا کنگو و از عراق و افغانستان و پاکستان تا فیلیپین بازنایستده اند؛ در حالیکه میراث قتل عام میلیونها سرخ پوست و مرگ دهها میلیون سیاه اسیرشده برای بردگی در آمریکا و تعداد بیشمار سربازان هندی که در طول دست کم یک قرن پیاده نظام ارتش استعماری انگلیس تا پایان جنگ جهانی دوم بودند، و آنچه در شمال آفریقا و خاورمیانه کردند و بالاخره، میراث شوم رژیم غاصب اسرائیل را همچنان یدک می کشند.
- به لحاظ اصولی و از دیدگاه مرحوم فردید، بلوک چپ و راست جهان سیاست وقت چگونه تعبیر می شدند؟
- ایشان چهرة غرب امروز، یعنی مدرنیته را دارای دو نیمرخ چپ و راست می دانست و برای آنها تفاوت ماهوی قائل نبود؛ ولی در تقابل آنها که موجب آزادی برخی ملتهای اسیر می گردید، خیری می دید که آن را هرگز نادیده نمی گرفت.
- و سؤال آخر، مرحوم معارف به تأسی از دکتر فردید، آیندة جهان را چگونه می دید؟
- او هم مثل دکتر فردید و مثل هایدگر، سوروکین، اشپنگلر و دیگران معتقد بود که آینده از آن خداست و به این آیة شریفة قرآن همواره مترنم بود که «فإنّ حزب الله هم الغالبون» . اما برخلاف ساده لوحی و یا خودخواهی رایج، هرگز خود و همسویان خود را مصداق کامل آن نمی دانست. او هم مثل مرحوم فردید و تمام نیوشایان سخن او، معتقد بود گذشت از مدرنیته و آخرزمان دورة جدید، تنها با رسوخ عمیق در مبانی نظری و مبادی عملی آن امکان پذیر است و هرگونه ادعای بلندپروازانه در این زمینه، خودفریبی و نوعی جهل مرکب است که مرحوم فردید از آن به «غربزدگی مرکب» یاد می کرد . مقصودش کسانی بود که با غربزدگی مبارزه می کنند، در حالی که نمی دانند خود به نوعی غربزده اند. تازه، رسوخ در مبانی نظری و مبادی عملی غرب که اشراف بر فلسفه، ادبیات، هنر وتاریخ تطور غرب را می طلبد، ما را فقط «نظراً» به جهت نفی آن می راند؛ ولی برای «گذشت» عملی و واقعی از آن، ضروری است که مأمن و مأوای دیگری را مدّ نظر داشته باشیم که برای دکتر فردید، حکمت قرآنی شیعی بود و او همواره «پس فردا»ی خود را در عالم روشن به ظهور موعود جهانی می دید . علاوه بر این، تأکید آن مرحوم این بود که با رسوخ در صورت و مادة غرب(دیروز و امروز)، و شناخت ماهیت آنچه فردا و پس فردای ماست و آئینة ظهور تام اسماء الهی است، ما تنها «نظراً» از غرب گذشته ایم ولی گذشت «عملی» از آن با سلوک مستمری تلازم دارد که عین مبارزة تام و تمام سیاسی، فرهنگی و اقتصادی با استکبار جهانی است که استاد فقید از آن به «جهاد اصغر» و «انتظار آماده گر» برای ظهور مهدی (عج) تعبیر می کرد که خود به خود معدّ و موجب «مرگ آگاهی» و به دنبال آن خوف اجلال الهی - «ترس آگاهی» - و «دل آگاهی» است که همراه با پیرایش انسان از رذایل آخرالزمان و آرایش به فضایل پریروزی و پس فردایی (جهاد اکبر) است .
این نحوه تلقی، او و معتقدان به این طرز فکر را از مدعیانی که مشابه چنین تظاهراتی دارند، به کلی متمایز می سازد و به همین دلیل است که از هر دو سوی یمین و یسار مورد تهاجم قرار می گیرند؛ در حالی که این بیت حافظ کلام الله مجید را متمسک هستند:
ما چو دادیم دل ودیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی
مزد اگر می طلبی، طاعت استاد ببر
قرآن مجید ، سوره مبارکه انفال ، آیه شریفه 24
قرآن مجید، سوره مبارکه شمس، آیات شریفه 7و8
قرآن مجید، سوره مبارکه بقره، آیه شریفه257
قرآن مجید، سوره مبارکه انعام، آیات شریفه 12و54
قرآن مجید، سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 35
قرآن مجید، سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 56

منبع: هفته نامه پنجره، شماره 55، 23 مرداد 1389

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط