loader-img
loader-img-2
بعدی
بعدی بازگشت
بعدی بازگشت

نگاهی به «گودال اسماعیلی»؛ نویسنده اسفار درون یا شاعر گل های جاده؟

انتشارات مرتبط : شهرستان ادب

نویسندگان مرتبط : علی شاه علی

«گودال اسماعیلی» قصه مسافرانی است که بیش از همه متوجه خودِ رفتن هستند و هرچند مقصد و مقصودی هم دارند، نقطه غایی کارشان چندان واضح نیست.

پنجشنبه 27 تیر 1398

به گزارش پاتوق کتاب فردا به نقل از خبرگزاری فارس، محمد قائم خانی یادداشتی بر مجموعه داستان «گودال اسماعیلی» نخستین کتاب مرحوم علی شاه علی نوشته است، علی شاه علی نویسنده جوان و از مدرسان توانای «کارگاه عناصر داستان» موسسه شهرستان ادب بود که متاسفانه در آغاز فصل جوانی خویش دار فانی را وداع گفت.

مجموعه «گودال اسماعیلی» شبیه یک دفتر شعر است و می توان آن را یک نفس، در یک نشست کتابخوانی خواند. لازمه این ویژگی حجم کم کتاب هست ولی مقوم آن، چیزهایی دیگر است.

اگر مجموعه داستان چون دفتر غزلی روان نباشد، هرچه هم کم حجم، مخاطب را برای رسیدن به نقطه پایان ترغیب نمی کند. «گودال اسماعیلی» اما همین طور است؛ روان و راحت، که سیلانش به طرفۀالعینی شما را به انتها می رساند. این است که هنوز کتاب را دست نگرفته، صفحه آخر را می خوانید و ناگهان سر بر می آورید و نگاهی به ساعت می اندازید که «کی یک ساعت شد؟» دوباره کتاب را ورق می زنید و می بینید که یک مجموعه داستان را خوانده اید اما احساس می کنید سی چهل صفحه هم مشغول خواندن نبوده اید. این روانی و سیلان از کجا می آید؟

اولین چیزی که شما را این چنین در خود غرق می کند و می برد، نثر روان و پخته کار است. از مراحل روایت داستان ها به خوبی عیان است که نویسنده ای زحمت کشیده و تن به ریاضتِ تمرین داده، جملات و کلمات را دانه به دانه کنار هم چیده است تا در نهایت، کاری کاملا همبافت با زبانی صیقل خورده و روان پیش روی شما قرار داشته باشد. یعنی نه تنها نثر سکته ندارد، که حتی هم جزء به اندازه معمول زبان داستانی هم برجسته نشده و همه در خدمت حرکت راحت مخاطب است تا به سهولت سطر به سطر پیش رود و جز جای پای روایت، مانعی و گرهی در عقب سر نماند.

دومین عامل مهم ایجاد روانی، پیرنگ خاص داستان هاست که حوادث را به گونه خاصی به هم پیوند داده تا نوعی شناوری به خواننده بدهد. داستان ها صفحه به صفحه پیش می روند اما انتقال میان حوادث، چون اکثر داستان ها مرحله به مرحله و در مرزهای مشخص اتفاق نمی افتد.

در هر صحنه، بقایایی از حادثه قبل وجود دارد و حادثه بعدی هم آرام آرام جوانه می زند. حادثه حاضر هم چنان نرم و درونی رشد می کند که مخاطب متوجه بسط آن نمی گردد. این توسعه روایت و زاده شدن حوادث از دل هم چنان آهسته و پنهان از چشم مخاطب انجام می گیرد که حواس خواننده پرتِ روابط علت و معلولی نمی گردد و خود اتفاق را پی می گیرد. به همین دلیل پیش رفتن داستان هم چنان صورت می گیرد که مخاطب را کاملا در حادثه ها غرق می کند.

این جریان سیال تنها در زبان و حوادث حضور ندارند، بلکه موضوع داستان ها هم سفر است. «گودال اسماعیلی» قصه مسافرانی است که بیش از همه متوجه خودِ رفتن هستند و هرچند مقصد و مقصودی هم دارند، نقطه غایی کارشان چندان واضح نیست. بیش از آن که مسافران را پای رفتنشان به پیش ببرد، مقصودِ سفر، ایشان را سمت خود می کشد و زمینه آمدن گام به گام شخصیت ها را هموار می کند. به اصطلاح، راه خود مسافران را می برد که اصل بر رفتن است و مقصد، درجه اهمیت بعدی را دارد. به این معنی، تمام داستان های این کتاب، داستان کوچ هستند که البته در یک داستان، موقعیت خود قصه هم کوچیدن عشایر انتخاب شده است.

و آخر اینکه همراهی این سه بخش در مسیر شناوری ممکن نبود مگر با نگاه شاعرانه علی شاه علی. آنچه که «گودال اسماعیلی» را خاص می کند، صرف نثر روان و پیرنگ شناور و موضوع کوچیدن نیست، بلکه همگرایی ویژه این هاست که تنها از دستی توانا و قلمی متبحر برمی آید. این همگرایی نامحسوس است که مخاطب را غرق در کتاب می کند و در چشم بر هم زدنی به انتهای کتاب می رساند. و همگرایی ممکن نمی شد مگر با تکیه بر منشأیی زایا که از نگاه شاعرانه نویسنده و روح جستجوگر او برخواسته باشد. این نگاه شاعرانه به علی شاه علی امکان داده است تا در عین حال که روایتی گذرا از موضوعات با بیانی موجز ارائه دهد، ولی از کنار طرایف روح انسانین گذرد و گل های کوچک کنار جاده را برای مخاطب بچیند. این است که مخاطب کتاب را مغروق در سفر و البته با دامانی پر از گل به انتها می رساند.

روحش شاد و غریق رحمت الهی باد.

بخش هایی از این مجموعه: روی یک بلندی غیبش زد.ترسیدم کسی دیده باشدش و کارش رو یکسره کرده باشه.آخه اسلحه برنداشته بود.چند دقیقه همونجا نشستم تا ببینم چی میشه.ترس برم داشته بود.اگه عراقی ها حمله میکردن کسی نبود به فریادم برسه.خودم تنها چه کار میتونستم بکنم.جنگ واقعی بود،نه مثل سربازی شما.یه حسی به من گفت برو بالای اون بلندی.رفتم.یه چاله بود.گود گود.به اندازه یه قبر.هول برم داشته بود.چند دقیقه که گذشت دیدم صدای گریه آدمی می آید گریه نه،صدای ضجه بود.از توی گودال می اومد.نمیدونم توی همچین موقعیتی گیر افتادی یا نه؟ واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم ...

برای خرید اینترنتی این کتاب از سایت پاتوق کتاب فردا، اینجا را کلیک کنید.

کاربر گرامی توجه داشته باشید که این بخش صرفا جهت ارائه نظر شما در رابطه با همین مطلب در نظر گرفته شده است. در صورتی که در این رابطه سوالی دارید و یا نیازمند مشاوره هستید از طریق تماس تلفنی و یا بخش مشاوره اقدام نمایید.
نام و نام خانوادگی
پست الکترونیک
نظر
کد امنیتی
اخبار مرتبط
محصولات مرتبط