منظومه ظهر روز دهم
4 (27)
سال نشر : 1387
تعداد صفحات : 36
معرفی کتاب
قیصر امین پور در منظومه ظهر روز دهم، با استادی و زبان همه کس فهم، در قالب شعر که تأثیرگذاری اش از نثر هم بیشتر است و هم ماندگارتر، توانسته است تصویری زیبا از واقعۀ کربلا و روز عاشورا ارائه کند. این کتاب، ماجرای قهرمانی های حضرت قاسم(ع) را روایت می کند.«امین پور» از بهترین شاعران کودک و نوجوان پس از انقلاب بود. از جمله ی کتاب های او در این حوزه، «ظهر روز دهم» نام دارد که درباره ی قهرمانی های حضرت قاسم(ع) فرزند 12 ساله ی امام حسن(ع) در کربلاست. گفته می شود در واقعه ی کربلا، نه یا ده کودک شهید شدند که حضرت قاسم(ع) یکی از آن هاست که در کنار عموهایش امام حسین و حضرت ابوالفضل(ع) جنگید.
منظومه ظهر روز دهم، حکایت رشادت کودکی در آن روز خونین است که «گرچه کودک بود، شمشیر بلندی داشت»، «کودکی تنها که شمشیر بلندش کربلا را شخم می زد.» فیروزه گل محمدی نیز با تصویرگری های خود داستان را هرچه زنده تر و شکوهمندتر کرده است. این کتاب در انتشارات سروش به چاپ رسده است.
مرحوم «قیصر امین پور»منظومه ظهر روز دهم را در سال 1364 سروده که برای نخستین بار در سال 1373 منتشر شد. این کتاب برای سومین بار از سوی انتشارات سروش با تصاویر رنگی به چاپ رسیده است. این منظومه در جشنواره ی کتاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزیده شده است.
شور محشر بود
نوبت یک یار دیگر بود
باز میدان از خودش پرسید؛
«نوبت جولان اسب کیست؟!»
دشت، ساکت بود
از میان آسمان خیمه های دوست
ناگهان رعد گران برخاست
این صدای اوست!
این صدای آشنای اوست
این صدا از ماست!
این صدای زاده ی زهراست.
«هست آیا یاوری ما را؟!»
کودکی از خیمه بیرون جَست
کودکی شورِ خدا در سر
با صدایی گرم و روشن
گفت:
«اینک من،
یاوری دیگر»
...
آسمان، مات و زمین، حیران
چشم ها از یک دگر پرسان
«کودک و میدان؟!»
کار کودک خنده و بازی ست!
در دل این کودک امّا شوق جانبازی است!
پچ پچی در آسمان پیچید:
کیست آن مادر، که فرزندی چنین دارد؟!
و صدای آشنا پرسید:
«آی کودک، مادرت آیا خبر دارد؟!»
کودک ما گرم پاسخ داد:
مادرم با دست های خود
بر کمر، شمشیر پیکار مرا بسته ست!»
....
کربلا آن روز غوغا بود
عشق تنها بود!
آتش سوز و عطش بر دست می بارید
در هجوم بادهای سرخ
بوته های خار می لرزید
از عَرَق پیشانی خورشید، تر می شد ...
نوبت یک یار دیگر بود
باز میدان از خودش پرسید؛
«نوبت جولان اسب کیست؟!»
دشت، ساکت بود
از میان آسمان خیمه های دوست
ناگهان رعد گران برخاست
این صدای اوست!
این صدای آشنای اوست
این صدا از ماست!
این صدای زاده ی زهراست.
«هست آیا یاوری ما را؟!»
کودکی از خیمه بیرون جَست
کودکی شورِ خدا در سر
با صدایی گرم و روشن
گفت:
«اینک من،
یاوری دیگر»
...
آسمان، مات و زمین، حیران
چشم ها از یک دگر پرسان
«کودک و میدان؟!»
کار کودک خنده و بازی ست!
در دل این کودک امّا شوق جانبازی است!
پچ پچی در آسمان پیچید:
کیست آن مادر، که فرزندی چنین دارد؟!
و صدای آشنا پرسید:
«آی کودک، مادرت آیا خبر دارد؟!»
کودک ما گرم پاسخ داد:
مادرم با دست های خود
بر کمر، شمشیر پیکار مرا بسته ست!»
....
کربلا آن روز غوغا بود
عشق تنها بود!
آتش سوز و عطش بر دست می بارید
در هجوم بادهای سرخ
بوته های خار می لرزید
از عَرَق پیشانی خورشید، تر می شد ...
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1387
-
چاپ جاری3
-
تاریخ اولین چاپ1373
-
شمارگان5000
-
نوع جلدجلد سخت
-
قطعرحلی
-
تعداد صفحات36
-
ناشر
-
شاعر
-
تصویرگر
-
وزن402
-
تاریخ ثبت اطلاعاتیکشنبه 7 اردیبهشت 1393
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتیکشنبه 29 مرداد 1402
-
شناسه16480
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط