نمایش سعید پایان نداشت
سال نشر : 1387
تعداد صفحات : 48
خرید پیامکی این محصول
جهت خرید پیامکی این محصول، کد محصول، نام و نام خانوادگی، آدرس و کد پستی خود را به شماره زیر ارسال نمایید:
کد محصول : 26876
10003022
معرفی کتاب
نمایش سعید پایان نداشت، داستان پسر نوجوانی است که به همراه مادر و خواهر کوچکش «سایه» در روستایی زیبا و باصفا زندگی می کند. پدر سعید چند سالی است که فوت کرده و او را با مادر و خواهر کوچکش تنها گذاشته است. به خواست خداوند، سعید دارای چهره ای متفاوت است. دماغ و دهانش شکل طبیعی ندارند. چانه اش تقریبا ً صاف است. پیشانی، گونه ها و چانه اش تا حدودی شکل ذوزنقه ای به خود گرفته و از سوی دیگر خواهرش سایه، توانایی تکلم ندارد. قصه از آنجایی آغاز می شود که سعید قصد سفر می کند تا از روستا به شهر برود.هرچند با مخالفت مادر مواجه می شود، اما در تصمیم خود مصمم است، راه سفر برمی بندد و به سوی شهر راه می افتد. به خاطر چهره اش به وسیلة خیلی از مردم به ویژه کودکان مورد تمسخر و سرخوردگی قرار می گیرد، اما به خود تردید راه نمی دهد. در آغاز به دنبال مکانی برای خواب و استراحت می گردد. اما انگار که وصلة ناچسبی روی صورتش باشد به هر مسافرخانه ای که سر می زند به او می گویند: «اشتباه آمدی.» در نهایت پشت دیوار خانة پیرزنی خوابش می برد که به لطف خدا پیرزن او را به صاحب خانه ای معرفی می کند که او را بپذیرد. در آن خانه به جز یک مادر و دختر کسی با او به درستی برخورد نمی کند. پسر چهارده، پانزده سالة داستان ما در شهر به دنبال کار می گردد تا اینکه زمانی بتواند مادر و خواهرش را به شهر بیاورد.
بزرگ ترین آرزوی سعید این است که خواهرش بتواند صحبت کند. سعید به هر جایی سر می زند، تا شاید بتواند کاری پیدا کند. اما به خاطر چهره اش هر جا که می رود از پذیرفتن او سر باز می زنند. یکی دو جایی هم که مشغول کار می شود به دلیل مشکلاتی مجبور به ترک آنجا می شود. گاه گاهی در میادین و خیابان های شهر به خنداندن مردم و دلقک بازی مشغول می شود. یک بار که قصد خنداندن همسایه های خود را دارد، می خواهد فریاد بزند که متوجه می شود دیگر صدایش درنمی آید و نمی تواند صحبت کند. اما با وجود این دلقک بازی کاری نیست که او را ارضا کند. سعید قصه ما کم کم به پایان راه می رسد، از حضور در شهر ناامید می شود و تصمیم به برگشت می گیرد، او می خواهد تا خود روستا پیاده برود. او همچنان به راهش ادامه می دهد... نمایش سعید پایانی ندارد.
«... آیینه را که زمین گذاشت، تنها شد. موسیقی نمایش او را باد می نواخت. در آن ساعت از روز که حضور ماه و خورشید رودرروی هم در آسمان بسیار عجیب می نمود، نمایش او همچنان ادامه داشت. خسته که شد، آیینه را برداشت. نور در آیینه و در آسمان پیچید. نمایش سعید پایان نداشت. در آیینه همه برای او دست می زدند.
-
زبان کتابفارسی
-
سال نشر1387
-
چاپ جاری1
-
تاریخ اولین چاپ1387
-
شمارگان2500
-
نوع جلدجلد نرم
-
قطعرقعی
-
تعداد صفحات48
-
ناشر
-
نویسنده
-
photographer
-
وزن106
-
تاریخ ثبت اطلاعاتچهارشنبه 6 خرداد 1394
-
تاریخ ویرایش اطلاعاتسهشنبه 30 اردیبهشت 1399
-
شناسه26876
-
دسته بندی :
محصولات مرتبط