1. خانه
  2. مطالب
  3. پایداری
  4. به نام استقلال به کام استعمار | معرفی کتاب «نهضت های اسلامی» از «کلیم صدیقی»
به نام استقلال به کام استعمار | معرفی کتاب «نهضت های اسلامی» از «کلیم صدیقی»

به نام استقلال به کام استعمار | معرفی کتاب «نهضت های اسلامی» از «کلیم صدیقی»

کتاب «مسائل نهضت های اسلامی» گزیده ای از نظریات و اندیشه های صدیقی است که توسط "مرحوم خسروشاهی" انتخاب و بعد از تأیید صدیقی به فارسی ترجمه شد. اگرچه ظاهراً محور اصلی کتاب به بررسی مراحل و ابعاد مختلف نهضت های اسلامی از آغاز تا استقرار حکومت اسلامی جهانی پرداخته است، اما به نظرم بیشتر با استفاده از واکاوی تاریخی به بررسی باتلاق فعلی که مسلمانان را گرفتار و زمین گیر کرده، می پردازد.
پایداری 1399/1/20 15 دقیقه زمان مطالعه 0

گویی برخی از اسامی و کلمات، مظلومیت ذاتی دارند که همیشه همراه آن هاست. شاید این ویژگی برای برخی کلمات نسبی باشد و به نسبت علایق، سلایق و جهان بینی انسان ها متفاوت باشد. «پاکستان» یکی از این کلمات است؛ نامی که در طول سالیان دچار تحولات زیادی در ذهنم گردیده است. دو سر این تحولات به خشونت و مظلومیت می رسد. کاری به بخش اولش ندارم، اما اکنون هر جا اسم پاکستان را می شنوم و مطلب جدیدی درباره آن می خوانم، این مظلومیت بیش از پیش در برابرم خودنمایی می کند.

همواره نظریات اندیشمندانِ سیاسیِ مسلمان برایم جالب توجه بود و شاید هر جایی به دنبال آن می گشتم جزء پاکستان! غافل از آن که بسیاری از تحولات امروز دنیای اسلام در اندیشه های شخصیتی چون "کلیم صدیقی" است؛ کسی که در هند به دنیا آمد، اما با تولد پاکستان فعالیت ها و اندیشه های سیاسی او نیز متولد شد.

در این جا قصد پرداختن به بیوگرافی صدیقی را ندارم، بلکه می خواهم گوشه ای از حظی که از اندیشه های سیاسی او بردم را به رشته تحریر درآورم تا شاید کمی از سرگشتگی دیگرانی چون خود که در جست وجوی اندیشه ها و نظریات سیاسی مسلمین هستند، کم کنم و آن ها را دعوت کنم چندی را با آثار کلیم صدیقی سپری کنند و بدان ها اطمینان ببخشم که دست خالی از این خوان نخواهند رفت.

کتاب «مسائل نهضت های اسلامی» گزیده ای از نظریات و اندیشه های صدیقی است که توسط "مرحوم خسروشاهی" انتخاب و بعد از تأیید صدیقی به فارسی ترجمه شد. ساختار کلی کتاب یک مقدمه و شش بخش است. اگرچه ظاهراً محور اصلی کتاب به بررسی مراحل و ابعاد مختلف نهضت های اسلامی از آغاز تا استقرار حکومت اسلامی جهانی پرداخته است، اما به نظرم بیشتر با استفاده از واکاوی تاریخی به بررسی باتلاق فعلی که مسلمانان را گرفتار و زمین گیر کرده، می پردازد. به نظر می رسد «دولت ـ ملت» نفرت انگیزترین واژه ترکیبی نزد کلیم صدیقی است. به زعم او این سیستم، دامی بود که به نام استقلال برای امت اسلامی گسترده شد و با تجزیه آن ها به کشورهای مختلف و اسیر کردنشان در توهمی به نام ملیت و ملی گرایی، استقلال، پُلی شد برای استعمار نوین، که از سوی تمدن غربی بین جغرافیای غرب و شرق زده شد. این پل مایه آرامش خاطر غربیان بود که می توانند کنترل سیاسی امت اسلامی را در دست خود داشته باشند.

در استعمار نوین فقط کسانی می توانستند حاکم کشور استقلال یافته باشند که درس خواندۀ کشورهای غربی بودند. همۀ ساختار کشورهای استقلال یافته بر اساس ساختارهای تمدن غربی بنا نهاده شد.

بخشی از ساختار ذهنی صدیقی در اثر مواجه با استقلال پاکستان و عدم موفقیت گروه های اسلام گرا همچون "جماعت اسلامی" در این کشور شکل گرفته است. ناکامی اخوان المسلمین نیز در مسیر شکل گیری این نظریات بی تأثیر نبوده است. اما آنچه به اندیشه های مأیوسانۀ او بارقه ای از امید افکند و حتی مسیر آن را تغییر داد، انقلاب اسلامی و الگوی "امام خمینی" در پیشبرد یک نهضت اسلامی بود.

بعد از این زمان است که الگوهای مختلفی پیش روی خود دارد تا بتواند با مقایسۀ آن ها ابعاد جدیدی از وضعیت تمدن اسلامی و مواجه آن با تمدن غربی حاصل شود.
از نظر صدیقی، بزرگ ترین اشتباه "مودودی" که مانع موفقیت او در پیروزی نهضت اسلامی اش شد، عدم اعتماد او به توده های مسلمان و عدم تلاش او برای همراه کردن آن ها با نهضت بود. او به این باور رسیده بود که بیشتر مسلمانان، مسلمان اسمی هستند و قابلیت های لازم برای مجاهدت و مبارزه با تمدن غربی در آن ها وجود ندارد؛ بنابراین سعی کرد بیشتر افکار خود را بین جامعه نخبگانی و طرفداران خویش گسترش دهد، در حالی که امام خمینی در نقطه مقابل این تفکر عمل کرد. در مجموع مهم ترین تمایز مودودی و امام خمینی را در دو نکته بیان می کند: اول، اعتماد امام خمینی به فهم مردم و همراه کردن آن ها با انقلاب؛ دوم، وجود رهبری اسلامی که به عقاید سیاسی غرب آلوده نشده بود. البته اگرچه تلاش برای زدودن نهادهای تمدن غربی از سوی انقلاب اسلامی در ایران آغاز شد، اما به صورت ناقص پیش رفت، به طوری که هیچ یک از نهادهای اقتصادی خود را تغییر نداد. از این رو در دهه نخست انقلاب، صدیقی پیش بینی می کند که ایران در آینده از این زاویه دچار مشکل خواهد شد! و امروز شاهدیم که این پیش بینی او تا حدود زیادی درست از آب درآمده است.

«پیداست که انقلاب اسلامی ایران این کشور را از چنگال سیاسی استعمار رها ساخته است... لکن نظام های اقتصادی فئودالی و کاپیتالیستی کمتر دستخوش تغییر شده است. مادامی که فئودالیسم و کاپیتالیسم برجاست، درِ حیاط خلوت، برای ورود ضدانقلاب باز است!» (ص84)

با این همه پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بخشی از نظریات صدیقی را جامه عمل پوشاند؛ چراکه استراتژی تحول از نظر صدیقی ایجاد مرکزیت است. از نظر او پیش از آن که به آهنگ سرعت تحول توجه کنیم و بخواهیم این تحول را در همه نقاط افزایش دهیم، باید در یک منطقه جغرافیایی یک جامعه نمونه را ایجاد نماییم. از نظر او فارغ از مذهب می توان امید داشت که این نقطه آغازین در ایران اتفاق افتاده باشد.
اما چرا او امیدی به اسلامیت کشورهای دیگر نداشت؟برای پاسخ به این سؤال ناگزیریم وارد بخش هایی از نظریات صدیقی شویم و از کلیدواژه های خود او برای تبیین نظریاتش بهره ببریم. اما آشنایی بیشتر با ابعاد مختلف نظریاتش مستلزم مطالعه کامل این کتاب و آثار دیگر اوست.

صدیقی به دو نوع مسلمان در نظریات خود اشاره کرده است: مسلمان سنتی و مسلمان متجدد (غرب زده). از نظر او لازم است که این دو گروه به هم نزدیک شده و با ایجاد وحدت، بخشِ پیشگام واحدی را تشکیل دهند. مهم ترین ویژگی این دو مسلمان، تعهد شدید نسبت به اهداف مطلوب و سخت کوشی در جهت نیل به این اهداف است. در واقع این ویژگی تاریخی و فرهنگی مسلمانان است و مسلمان متجدد با تمام تغییر و تحولات، این ویژگی را در خود حفظ کرده است، اما از آن در جهت منافع شخصی استفاده می کند، در صورتی که مسلمان سنتی از این ویژگی در جهت منافع جمعی امت بهره می برده است. نقطه افتراق این دو مسلمان هم در همین است، اما نقطه امیدبخش توصیفاتش آن جاست که مسلمان متجدد بعد از مدتی نسبت به تمدن غرب سرخورده می شود و برای همین سعی می کند منابع و نیروهای انسانی و مادی و معنوی خویش را در جهت تعقیب اهداف جمعی امت به کار گیرد. این نقطۀ هم گرایی مجدد دو مسلمان، ایجاد اتحاد و شروع نهضت اسلامی است. تا پیش از این نقطه در دوران افتراق دو گروه هدف مسلمان سنتی، حفظ هسته مرکزی عقیدتی از گزند تحریف و نفوذ بیگانگان بوده است، تا زمانی که شرایط محیای بازگرداندن تمام ساختار تمدن اسلامی شود.

این دو گروه تشکیل دهنده بخش پیشگام تحول اجتماعی هستند. یکی از شرایط لازم برای بسیج بخش پیشگام، ظهور چارچوب فکری و عقلانی مشترک است. تمامی موانع ملی، زبانی، نژادی و فرهنگی از بین رفته است. در واقع همه این ویژگی ها موانعی برای تحول اجتماعی به سوی تمدن اسلامی هستند. در مرحله نخست، نیازمند ایجاد اتفاق نظر اجتماعی هستیم. به نظرم این بخش اوج نظریات صدیقی است و جایی است که او به عینه ثابت می کند که ساختار موجود که مبتنی بر دولت ـ ملت است، باید از بین برود؛ ساختاری که مستلزم تفکیک دین از سیاست است.

در بخش دوم او با یک سیر تاریخی ثابت می کند که در اسلام سیاست از دین جدا نشده است و  قدرت سیاسی برای مقاصد خاص اعطا می شود که امر به معروف و نهی از منکر از جمله این مقاصد هستند.
«اروپا با یک سلسله حرکت های مذهبی، فرهنگی، فلسفی و اندیشه ای مثل نهضت تجدید حیات، نهضت اصلاح کلیسا، نهضت تنویر افکار از حالت مذهبی بیرون آمد و در نهایت به جدایی دین از سیاست رسید، این در حالی بود که اصلاً جدایی دین از سیاست جز ملزومات دین مسیحیت نبوده است، در صورتی که در اسلام امکان جدایی دین از سیاست وجود ندارد. یعنی در اسلام حکومت نمی تواند از طریق تضعیف مذهب کسب قدرت نماید.» (ص55)

اصلا حکام اسلامی تا پیش از دوران استعمار تا زمانی که سعی می کردند خود را ولو در ظاهر با اسلامِ مردم همراه نشان دهند، از حمایت امت اسلامی برخوردار بودند و مردم این حاکمیت را با این که می دانستند بسیار خالی از محتوای اسلامی شده، اما به حداقل های ظاهری راضی بودند و آن را تحمل می کردند. بعد از این که حتی دیگر در ظاهر هم اثری از اسلام در بین سیاستمداران و حکام کشورهای اسلامی دیده نشد، مردم حمایت خود را از این حاکمیت برداشتند و این زمانی بود که غرب از نظر سیاسی بر کشورهای اسلامی سیطره یافت و مردم نیز مقاومتی نشان ندادند. در واقع، دیگر برای آن ها فرقی میان این حاکمان فعلی و غربی ها به عنوان کفار وجود نداشت؛ یعنی:
«دورۀ استعماری نتیجه اجتناب ناپذیر دوره ملوکیه در کشورهای اسلامی بود... بعد از پیروزی استعمارگران اروپایی و تسلط آن ها بر امکانات و ذخایر مادی و معنوی و سیاسی و اندیشه های مسلمین در قرن 18، 19 و 20، جامعه اسلامی در چنان جاهلیتی فرو رفت که تا مدت ها اثر آن را در جوامع اسلامی شاهد خواهیم بود. مهم ترین ابعاد این جاهلیت را در بخش سیاست می بینیم. شدت جاهلیت سیاسی که در میان مسلمین ریشه دوانده بود، به حدی بود که سران عرب را بر آن داشت تا بندگی و اسارت غرب را به عنوان بهای منصفانه برای رهایی از قید حکومت عثمانی پذیرا شوند.» (ص49)

در ادامه از سه جهت گیری (ایستادگی، تسلیم و استقبال) نسبت به غرب در میان مسلمین نام می برد و تبیین می کند که هر یک از این مواجه ها چه تأثیری در روند تغییرات جوامع مسلمین داشته است. استقبال کنندگان از تمدن غربی مورد توجه قدرت های استعماری قرار گرفتند و با آغاز استعمار نو، نمایندگان غرب در کشورهای اسلامی شدند تا ساختارهای غربی ایجادشده در کشورهای اسلامی را برای استحاله ابعاد فرهنگی جامعه مسلمین نیز حفظ و توسعه بخشند.

نیز به اندازه گروه سوم مورد توجه صدیقی است، چراکه این گروه ایستادگی و مقاومت را در مقابل استعمار پیش گرفتند و مهم ترین حرکت های جهانی ضد استعمار از سوی این گروه و به رهبری علما شکل گرفت. بزرگ ترین اشکال این گروه عدم تمرکز آن بود؛ یعنی فعالیت ها در سطح محلی صورت می گرفت و فاقد نظام فکری بود و همین پراکندگی هم باعث سقوط قدرت مسلمین در جهان شد، چراکه دقیقاً نقطه قوت جبهه کفر جهانی و نظامند بودن آن بود. قدرت های استعماری علی رغم تمام اختلافاتی که با یک دیگر داشتند، در مواجهه با جهان اسلام دارای جهان بینی واحدی بودند و به صورت متمرکز اهداف سیاسی اقتصادی و مذهبی خود را پیگیری می کردند و همین عامل آن ها را به یک دیگر پیوند داده و قدرتشان را متمرکز کرده بود. در حالی که در طول تاریخ اسلام به تدریج حتی صاحبان قدرت سیاسی هم مشروعیت و هویت اسلامی خود (که عامل اشتراک و قوت آن ها بود) را از دست داده بودند. (صفحه 53)

«وقتی استعمار وارد کشورهای اسلامی شد و در صدد مدرن سازی سیستم های قضایی و نظامی و آموزشی بر آمد، گویی بر در باز فشار می آورد...» (ص57)
صدیقی گروه اول را " طبقه ممتاز مسلمان" می نامد؛ همان مسلمانان متجدد که پیشران جهان بینی تمدن غربی شدند و حکومت به دست آن ها سپرده شد تا امت اسلامی تحت سلطه عینی و سیاسی کفار درآید و زین پس اندیشه سیاسی مسلمین نیز توسط قدرت های استعماری تعیین و ترسیم می شد:
«با این حال حاکمان استعمارگر به خوبی از این امر آگاه بودند که بنیان اخلاقی و معنوی فرهنگ سیاسی مسلمین در اعماق اسلام ریشه دارد و نمی توانند آن را نابود کنند، از این رو تنها راه چاره برای جامعه سنتی نگه داشتن آن ها در غفلت و رخوت بود. برای این منظور نهادهای مختلفی وارد کار شد که مهم ترین آن ها حزب سیاسی بود؛ حزب سیاسی اندیشه و رفتار سیاسی مسلمین را در دام چهارچوب گرفتار می کرد.» (ص65)

بعد از این مرثیه خوانی هایی که برای تمدن اسلامی و امت اسلام می کند، باز درِ امیدی می گشاید که این پایان کار تمدن اسلامی نیست:
«این که قدرت های استعماری تصورکردند، قدرت سیاسی اسلام را برای همیشه مغلوب ساختند، نشانگر درک و شناخت ناقص آن ها از اسلام بود. آن ها به این واقعیت که حکومت اسلامی جزء لاینفک اسلام است، توجه چندانی نداشتند.» (ص67)
اما پیروزی نهایی اسلام بر کفر را منوط به ترسیم طرح واره ای در چارچوب اندیشه سیاسی مسلمانان که برخواسته از اسلام است، می داند.

تنها نمونه های در دست کلیم صدیقی برای بررسی نظریات خود و تکمیل آن ها تا پیش از انقلاب اسلامی، اخوان المسلمین و جماعت اسلامی است. در ادامه این فصل به مقایسه اندیشه های سیاسی امام خمینی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی و مودودی به عنوان بنیان گذار و رهبر جماعت اسلامی می پردازد.

در بخش سوم، وضعیت تحولات اندیشه های سیاسی حاکم بر جهان و مسلمین بیشتر باز می شود و نشان می دهد که چگونه یک مسلمان مومن که از قضا اندیشمند سیاسی است، در حیرت و سرگشتگی است، چون باور اسلامی او با علم سیاسی او متضاد یک دیگرند! تمدن غرب عامدانه علوم انسانی (بخصوص تاریخ و سیاست) را به گونه ای طراحی کرده است که تمدن هزارساله ی اسلام کتمان شود. ابزارش برای این کار تاریخ نویسان، دانشمندان علوم سیاسی و مطالعات شرق شناسی بوده است.

به عنوان نمونه ای از تضاد بین اسلام و علم سیاسی موجود، با اشاره به نظریات "لاهور اقبالی" درباره مرز و کشور از منظر اسلام،  نشان می دهد که مفهوم کشور در علم سیاست و اسلام تفاوت اساسی دارد. «در اسلام کشور تلاشی است برای تبدیل مفاهیم والای اسلامی و اصول مطلوب به نیروهایی که دارای ابعاد مکانی و زمانی باشند... در صورتی که در مفهوم ملت گرای آن، کشور برای آن به وجود آمده است که خدا را کنار بگذارد و منافع ملی را... جایگزین کند.» (ص101 و 102)

به این ترتیب با توجه به تعریف غرب از کشور و سیاست، روابط بین الملل هم چاره ای ندارد جز آن که تمام ساختار خود را در جهت افزایش قدرت بچیند. از این رو است که صدیقی می گوید: «ما اکنون زندانیان "مستقل" تمدن غرب هستیم!» (ص105) راه رهایی از این زندان را معاشرت موقتی و به زبان خودمان فیلم بازی کردن برای زندانبان می داند تا بتواند نقشه ای برای فرار طراحی و اجرا نماید. نقش کلیدی طراحی نقشه فرار را در دست دانشمندان علوم سیاسی اسلامی می داند. به این ترتیب ادامه این فصل را به طراحی علوم سیاسی اسلامی و تربیت نسل هایی رها از این ساختار غربی اختصاص می دهد.

در بخش چهارم نیز در چارچوب نفی ملت ـ دولت، به نقد ناسیونالیزم می پردازد. با واکاوی مسیر غلبه تمدن غرب بر تمدن اسلام، باز هم تأکید می کند که پیگیری منافع ملی مانع پرداختن به منافع امت اسلامی است. نقطه قوت و تفاوت این بخش پرداختن به موضوع رهبری امت اسلامی است. باز هم به این مسئله بازمی گردد که پرورش یافتگان دامان غرب نمی توانند و نباید در رهبری امت نقش ایفا کنند، چراکه «تحصیلات آن ها، آنان را برای خدمت به نظام های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، اجرایی و نظامی ای مجهز کرده است که در نهضت اسلامی باید آن ها را نابود کنیم!» (ص128)

مؤسسه اسلامی لندن که بنیان گذارش صدیقی است، در رابطه با تأثیرات ناسیونالیزم بر امت در سال 1985، سمینار جهانی برگزار نمود. قطعنامۀ پایانی این سمینار در انتهای این فصل آمده است. این قطعنامه به نوعی خلاصه بخش چهار بود.
بخش پنجم بُعد جدیدی از نظریات صدیقی را به روی خواننده می گشاید. کلیدواژه اصلی این بخش محیط است. محیط خصمانه و مخالف، محیط غالب و مغلوب اساس این بخش از مبحث این اندیشمند اسلامی است. باز هم با استفاده از روش تاریخی گریزی به سال های آغازین اسلام زده و توضیح می دهد چگونه اسلام حکومت اسلامی را از مدینه به محیط پیرامون خود گسترش داد. اما بعد جای غالب و مغلوب عوض شد و محیط دنیاگرایی که اسلام را احاطه کرده بود، به خاطر ذات دنیاگرایی خود چاره ای جز اتخاذ کنش خصمانه در قبال اسلام نداشت. اما این محیط مخالف و خصمانه ذات دیگری هم داشت، این که بعد از مغلوب کردن سیستمِ سیاسیِ اسلام، پشت در متوقف نشده و به داخل نفوذ می کند تا کلیه ستون های قدرت اسلامی را نابود و از جریان اصلی زندگی مسلمانان کنار بزند. قدرت سیاسی به مثابه جسم تمدن اسلامی است و با از بین رفتن آن، روح اسلام از بین نمی رود، بلکه پراکنده شده و منتظر فرصتی برای تجمیع دوباره می شود.

در بخش ششم سخنرانی صدیقی در «کنفرانس جهانی بوسنی و نهضت اسلامی در جهان» آمده است. این سخنرانی در سال های پایانی زندگی صدیقی ایراد شده است و کاملاً مشهود است که ساختار ذهنی او به حدی پیرامون نظریات پیشین خود قوام یافته است که به زیبایی مصیبت وارده بر مسلمان بوسنی و هرزگوین را بر اساس این نظریات تبیین می کند.

مطالب مرتبط

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

«مردم به همان چیزی که امام می‌خواست رأی دادند؛ نه به اسلامی که در ذهن فلان مرجع یا فلان شخصیت سیاسی بود. …

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

ازدواج یک پیوند کووالانسی است که زوجین باید با به اشتراک گذاشتن الکترون‌های خود، زندگی‌شان را در یک خط راست …

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به …

کليه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه کتاب فردا می باشد

توسعه و طراحی سایت توسط آلماتک

bookroom.ir - Copyright © 2007-2019 - All rights reserved