یادداشت سردبیر | راز نه معما !
وقتی سالها قبل عکسِ بزرگ حاج احمد که روی آن نوشته بود " شیر در زنجیر" را از فروشگاه کوچک کنارِ حسینیه دوکوهه خریدم و با خودم آوردم تا در اتاقم نصب کنم، خیلی متوجه این نوشته و وجه تسمیهاش نبودم. خیلی هم حاج احمد را نمی شناختم. فقط می دانستم که فرماندۀ تیپ دلاور محمد رسول الله بوده و در سوریه توسط فالانژها دستگیر شده و همه از سرنوشت او بی خبرند! نگو همه! چون خیلیها باخبر بودند و حالا نمیدانم به چه دلیلی ولی نمی خواستند بگویند! شاید هم به خاطر امنیت ملی! شاید به خاطر حفظ وحدت! شاید به خاطر روابطِ بین الملل! شاید به خاطر حفظ اسرار! و شاید دلایل دیگر که برای این نوشته اما مهم نیست.
سحرهای ماه رمضانی به خاطر علاقه ای که به صاحب آن عکس داشتم، نشستم تا عملکرد او را در قامتِ سردارِ بیت المقدس بخوانم؛ کتاب خوب "همپای صاعقه" او را به من و خیلیهای دیگر شناساند! خوب حاج احمدِ خیلی جدی، خیلی نترس، عصبانی، شجاع و البته با شخصیت مدیریتی بسیار قوی! یک جورایی جامع اضداد هم بود؛ چون در اوج جدیت دلسوز هم بود. در اوجِ عصبانیت، مهربان هم بود! اصلا مردهای جذاب، جامعِ اضدادند! حاج احمد، که بود و چه بود را باید خواند و دید. ایستاده در غبارِ مهدویان یک لایه از زندگی اوست که در قابِ تصویر میگنجید!
حاج احمد برای من یک راز نیست! حاج احمد برای من یک معماست! راز پشتِ پرده است اما معما در خودِ پرده نهفته است! حاج احمد خودش مهمتر از آن اتفاقی است که برایِ او رقم خورده است! معما را باید حل کرد اما راز را باید کشف کرد! معما را باید زندگی کرد اما راز را نه!
تمام آنچه بر حاج احمد در طولِ زندگیش رفته است تا آخرش، برساختۀ شخصیت اوست. یعنی اگر تو بتوانی شخصیت او را بشناسی بعد میفهمی که چرا روز آخر حضورش در سوریه اصرار دارد که شخصا به بیروت برود و انتخاب میکند که در راهی پرخطر طی مسیر کند. حتی اگر ندانی که حاج احمد خبرهای ریزی هم از غیب داشته است. چرا برای حاج احمد خطر معنایی ندارد؟ چرا برای آنکه دستِ پُر خدمت امام برسد حاضر است شخصا به بیروت اشغال شده توسط نیروهای اسرائیلی، سفر کند و اصرارها بر نرفتن را نمی پذیرد. امام چه معنایی برای او دارد؟ معما دقیقا همینجا شکل میگیرد.
راز همان چیزی است که الحق و الانصاف حمید داوودآبادی در کلِّ کتاب جدیدش پیِ آن گشته و ذرّه ذرّه آنها را کنار هم چیده تا کشف شود. اما پس معمای احمد چه میشود؟!
حاج احمد راز نیست معماست. روش او و سلوکش تو را به درون هزارتوهای عجیبی میبرد! وقتی درون این هزارتوها قرار بگیری در قلبِ معما ایستاده ای! بین راز و صاحب راز و برملا کنندۀ راز همیشه یک فاصلهای هست؛ اما معما دقیقا زندگی در دلِ هزارتوهاست! شناختِ شخصیتِ احمد نیاز دارد که تو به دلِ این هزارتوها وارد شوی. متوسلیان زبدانی سوریه دقیقا همان متوسلیانِ جبهه مریوان و بیت المقدس است. بدون هیچ کم و کاستی! همان که در جبهه غرب میگوید اگر بنی صدر به اینجا بیاید هلیکوپترش را با آرپیجی میزنیم هموست که در کاخِ ریاست جمهوری حافظ اسد حاضر نیست کُلت از کمرش باز کند! همان کسی که محسن وزوایی را به خاطر سهل انگاری در تمرین نیروهایش توبیخ میکند هموست که در زبدانی به آن چهار نفر از نیروها که بدون اجازه از فرماندهشان به زیارت حرم حضرت زینب سلام الله علیها رفتهاند با جدیت میگوید باید به ایران برگردند! همان که در پادگان دوکوهه در تمرین صبحگاهی همت را که به خاطر فرمانده بودن از تمرین اعراض می کند را بلند کرده و در گل و لای میخواباند هموست که در زبدانی به خاطر نیروهایش به مرتضی رفیق دوست سخت میگیرد! حاج احمد همانست که بود! این مکان است که تغییر می کند! حاج احمد اما تغییر نمی کند!
بگذارید این نکته به ظاهر لوث را بنویسم! حاج احمد را رفتن به یک کشور به اصطلاح خارجی عوض نمیکند. او هر کجا باشد خود را سرباز میداند! سرباز امام! شیر شیر است چه مریوان باشد، چه اهواز چه سوریه! ذات او که تغییر نمی کند! اگر می بینیم که به محضِ عوضشدن فضا و مکانی، در ما تغییری ایجاد میشود باید باور کنیم که پیش از آن، مشغول بازی بودهایم! خودمان نبودیم! در جِلد یکی دیگر بودیم! مکان که ذات را تغییر نمیدهد! زمان هم ذاتیات افراد را تغییر نمیدهد! جاه و پست و مقام هم! حاج احمد اگر نماینده سپاه ایران در سوریه باشد او را همان بدان که در دوکوهه دیدهای!
حاج احمد راز نیست، معماست. معمای انسان! قطعا او انسان کامل نیست ولی همین درجه از انسانیت در او اوج است! برای شناخت بخشی از درجۀ انسانیت او حتما سه گانۀ «همپای صاعقه» ، «ایستاده در غبار» ، «راز احمد» را بخوانید و ببینید!
آنچه در کتاب «راز احمد» که هنوز هم شیرینیاش را در جانم احساس میکنم، مهم است، دقیقا درآمیختن راز و معماست؛ هر چند «داوودآبادی» سالها به دنبال تکمیل پازل راز احمد بوده است ولی از معمای احمد هم نگذشته است. آقای داوودآبادی 25 سال هم به دنبال معمای احمد بوده است و هم پی کشفِ رازِ نهانی که خیلیها دوست نداشتند به هردلیلی آن را برملا کنند؛ او خوب میداند بدونِ معمای احمد نوشتن این کتاب امکان نداشت. اینکه در ساعات و روزهای آخر زندگی حاج احمد میگذرد به ظاهر هیچ ربطی به راز او ندارد اما حاج «حمید داوودآبادی» می داند که این راز بدون زیستن در معمای حاج احمد چقدر تلخ و جانگداز است. پس سعی کرده که هزارتویی بیافریند تا مخاطب را در دل این هزارتوها هم به "شیر در زنجیر" برساند و هم به حکمتِ رازش! و این چه با شکوه است که تو در صفحات آخر این هزارتو اصلا دیگر برایت مهم نیست که بدانی راز احمد چه بوده است...
والسلام علی من اتبع الهدی
سلام بر حاج احمد عزیز
سلام بر او و یاران شهیدش
سلام بر همت و گریه های فراغش
سلام بردستواره مرید حاج احمد
سلام بر یاران مظلوم خمینی در عصر ظهور...