آن هفت نفر | جستاری درباره کتاب «مارش میرا»
«جادۀ مرگ» نامی است که «صادق سلیموویچ»، یکی از بازماندگان نسلکشی سربرنیستا، برای یادنگاریِ رمانگونهاش انتخاب کرده است. سلیموویچ نویسنده و روزنامهنگار متولد 1955م و یکی از پرکارترین اهالی قلم بوسنی و هرزگوئین است. اثر جاده مرگِ او ترکیبی از تجربهنگاریِ فرار از سربرنیتسا و تاریخ شفاهی برخی از حاضران و شاهدان فاجعۀ جولای 95 است. اثری که بر اساس نوشتههای مترجمین کتاب، مورد توجه بسیاری از مخاطبان و منتقدان قرار گرفته است.
این کتاب، داستان یک گروه هفت نفره (حمدیا، موسی، مرکی، فاره، سیو، سالکو و هری) از فراریان سربرنیتسا را روایت میکند که به صورت مخفیانه و از راه جنگل از سربرنیتسا خارج میشوند و به سوی توزلا حرکت میکنند. این گروه هفت نفره در حقیقت باقیماندۀ هزاران زن و مردی هستند که برای فرار از دست صربها دل به جنگل زدهاند:
سپیدهدم برای شکافتن تاریکی از دل شب تلاش میکند. ستونی طولانی از جمعیتی ناآشنا، غمزده در مسیری باریک از جنگلی تاریک و شیبی تند در حال حرکت هستند (ص 19).
جمعیت انبوهی که آرامآرام و به شکلهای مختلف از تعداد آنها کم میشود و در نهایت به هفت نفر میرسد. برخی از آنها با ناامیدی در جنگل از پای درمیآیند(ص 21)؛ برخی خود را تسلیم سربازان کلاهآبی سازمان ملل میکنند(ص 47) و برخی نیز در جوخههای اعدام جمعیِ صربها به آغوش مرگ سپرده میشوند(ص 74).
گفتوگوهای صورتگرفته میان اعضای این گروه هفت نفره یکی از بخشهای مهم و قابلتوجه کتاب است. گفتوگوهایی که هرچند تا حدود زیادی با تکیه بر سخنان ثبتشده در جولای 95 تطابق دارد، اما با این حال، روشی از سوی نویسنده برای بیان حرفهای خود از زبان شخصیتهای داستان هم هست. برای نمونه، حرفهایی دربارۀ سازمان ملل میان آنها رد و بدل میشود :
- مرکی: اگر سربرنیتسا نتوانست مقاومت کند، حتماً ژپا هم سقوط خواهد کرد.
_ موسی: جرأت این کار را ندارند؛ ژپا تحت حفاظت سازمان ملل است.
مرکی: حرفهای احمقانه نزن موسی! سربرینتسا هم منطقۀ امن بود؛ تحت حفاظت کلاهآبیهای سازمان ملل. تو خودت شاهد بودی که کلاهآبیهای هلندی چه طور و چه حد به ما کمک کردند. آنها مثل برگهای درخت در پاییز، ما را در برابر سربازها رها کردند (ص 59).
یا گفتوگویی که دربارۀ درستکردن سیگار میان سالکو و سیو درمیگیرد:
_ اگر پول داری، میتوانی علفها را داخل آن بپیچی و دود کنی.
_ درست است! وقتی با پول نمیتوانیم چیزی بخریم؛ به چه دردی میخورد؟ سالکو دستش را داخل جیبش کرد و دو اسکناس صد مارکی بیرون آورد. یکی را به سیو داد و خودش شروع به پیچیدن آنها دور علفها کرد (107ص).
البته این دیالوگها گاهی هم تبدیل به مونولوگ میشوند و نویسنده حرفهایش را بدون هیچ پوشش و پردهای به وضوح بیان میکند. غالب این گفتوگوها در ذهن و زبان شخصیت «مرکی»، قهرمان این گروه هفت نفره، اتفاق میافتد:
اما مرکی این طور فکر نمیکرد. او شاهد بود که مردم شهر حتی قبل از آنکه سربرنیتسا سقوط کند نیز با وجود نیروهای هلندی سازمان ملل، احساس امنیت نمیکردند. برای مردم سربرنیتسا امنیت از سوی سازمان ملل بیشتر یک نمایش بود تا واقعیت(ص 47).
کتاب «مارش میرا» را به معنای مرسوم کلمه نمیتوان رمان دانست؛ چراکه خالی از شاخصههای اصلی داستانگویی است. بلکه همانطور که گفته شد، ترکیبی از خاطرهنگاری و تاریخ شفاهی است. برای نمونه، به نظر میرسد داستان جوان ناشناسی که به صورت معجزهآسا از جوخۀ اعدام صربها جان سالم به در برده و روایت نجات خود را با گروه هفت نفره در میان میگذارد (ص 161) برگرفته از خاطرات شفاهی جوانترین بازماندۀ سربرنیتساست که بارها در دادگاه لاهه به عنوان شاهد حاضر شده و امیرسولیاگیچ نیز در کتاب خود به خاطرات او اشاره کرده است. (کارتپستالهایی از گور، ص 220).
عجیب است که مترجمان به جای برگردان درستی از نام اصلی کتاب؛ یعنی جادۀ مرگ (ROAD OF DEATH) عنوان مارش میرا (پیادهروی زندگی) را انتخاب کردهاند؛ چراکه مارش میرا عنوانی متأخر و به راهپیمایی صورتگرفته در یادبود حادثۀ جولای 95 اشاره دارد، درحالیکه عنوان اصلی کتاب مربوط به حادثۀ اصلی است و این عنوان نامناسب مخاطب را دچار زمانپریشی کرده و رهزن او برای فهم محتوای کتاب است.
عدم رعایت قواعد نامگذاری از ضعفهای دیگر این ترجمه است. نام هیچیک از شخصیتهای داستان به صورت اصلی در پاورقی درج نشده است. همچنین وجود برخی اغلاط املایی (مثلاً تغیان به جای طغیان در ص63) و ویرایشی از جمله ضعفهای کتاب است. علاوه بر موارد گفتهشده، طرح جلد نامفهوم و مبهم کتاب نیز از جمله مواردی است که امیدواریم در چاپ های آینده در رفع آن، اهتمام بیشتری صورت بگیرد.