حقیقتِ مجاز | جستاری درباره کتاب ایهام
همهی ما این یک بیت شعر را از جناب حافظ، حفظ هستیم:
"اَلا یا اَیُهَا السّاقی ادر کَاساً وَ ناوِلها که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها"
عادت کردهایم ابتدای هر موردِ به خیال خودمان! عاشقانهای این یک بیت را بخوانیم و در مسیری نامعلوم پیش برویم. برویم تا ببینیم آخرش به کجا میرسد و چه میشود. به خودمان یاد ندادهایم که توکل کنیم، راه و چاهی که عرف و شریعت نشانمان میدهد را سرلوحه کارمان قرار دهیم! اصلا دست عشق درد نکند که کار را برایمان آسان میکند، خب، بعدش چه؟! همینطور رهایمان میکند کنجِ مخروبههایی که آوار کردهایم بر سرمان؟! یا میآید و دستی بر سرمان میکشد و به رسم دلداری دادنها، آراممان میکند؟
اگر بخواهیم بیانصافی را کنار بگذاریم، باید بگوئیم که عشق کار را آسان میکند، درست! اما چه آسان کردنی؟ چشم و گوش طرف را میبندد و از همه جا غافلش میسازد. میماند عاشق دلخستۀ ما و حیرانیهای بیشمار! اینجاست که توکل و توسل راه میگشایند. البته آنهم بستگی دارد به معرفت خودت، به وفاداری دلت!
این روزها در حوزۀ نشر، حرف از کتابی عاشقانه بر سر زبانها افتاده است. «ایهام» اولین اثر از «سید حسام رایگانی» است که در انتشارات کتابستان چاپ و وارد بازار نشر شده و در کمتر از یکماه به چاپ دوم رسیده است.
شخصیت اول داستان، مجتبی، دانشجوی ادبیات است تصمیم میگیرد با همکاری دوستانش، همایشی برای گرامیداشت صائب تبریزی برگزار کنند. برای طراحی صحنه همایش، از یک گروه از دانشجویان معماری دعوت میکنند که «نفس نیازی» سرپرستی گروه را برعهده دارد.
داستان «ایهام» دارای یک پس زمینه مذهبی است. مجتبی پسری موجه و متدین است و در ذیل همین تربیت دینی درگیر مسالهای عاشقانه میشود و با همان اعتقاداتش این مساله را پیش میبرد. باتوجه به همین روحیه و تربیت مذهبی با شخصیتی مواجهیم که با تخیلاتش، به یک علاقهی سطحی عمق داده و با استفاده از فضای مجازی به آن پر و بال میدهد! این، آن چیزی است که در این روایت مخاطب را با خود درگیر میکند اما به مرور زمان پردهها کنار رفته و حقیقت ماجرا مشخص میشود. شایان ذکر است که نویسنده در این بخش از داستان، آسیبهای فضای مجازی را به خوبی به تصویر کشیده و با تلنگرهای زیبا، سر بزنگاهها مخاطب را متحیر میکند.
نویسنده داستان را در تخیلات مجتبی پیش میبرد، غیرتش را قلقلک میدهد، حیای نفَس را امتحان میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که مجتبی علاقهاش را با خانوادهاش در میان گذاشته و پا پیش بگذارد. او علاوه بر به خلق یک موقعیت حساس و مخالف با فرهنگ خانوادگی مجتبی، او را مجبور کرده تا به اصل تربیت خود برگردد و به جای اصرار بیهوده و خودخوریهای مکرر، راهی مشهد شده و با توسل راه سره را از ناسره برگزیند.
تعلیقات داستان در فراز و نشیبهای بسیاری خواننده را به دنبال خود کشیده و پاگیر کتاب میکند. به خلاف شخصیت پردازی ناقص که جز در موارد اندک، اطلاعات دیگری در اختیار مخاطب قرار نداده است.
این کتاب نوبرانه جذابی است در این وانفسای کتابهای عاشقانه! گرچه ایرادات آن از چشمهای مخاطبان پنهان نمانده است، اما در مجموع شیرینی دلچسبی به مخاطب تزریق میکند.