سوژه ای خوب در قامتی نحیف | نقدی بر رمان «پرواز بر فراز ویوودینا»
گرچه رمان پس از انقلاب، مسیری رو به رشدی داشته، اما به همان نیز میزان آثار درخور، آن هم با نگاهی بینالمللی کم دارد. گویی سوژههای امروزیمان قابی متفاوت از روایتها و داستانهای جهانی دارد. «پرواز بر فراز ویوودینا» یکی از همین داستانهاست.
«محمود اکبرزاده» تلاش کرده برای مخاطبی داستان بنویسد که شاید خیلی در جریان جنگ بوسنی نیست؛ نمیداند صرب کیست و کرُوات کدام است و در این میان چه بلایی قرار است سر بوسنیاییها بیاید. از این نظر روایت با یک «سردار» شکل میگیرد؛ سرداری که سفر میکند تا هم کارآمدیاش را اثبات کند و هم از اسلام و مسلمانان دفاع کند.
راوی داستان، خودش یکی از مجروحان جنگی دفاع مقدس است و از یک دست و چشم، جانباز. گویی رد او را میتوان در تمام هشت سال دفاع مقدس گرفت؛ از همان آغازین روزهای جنگ تحمیلی تا بعد از قبول قطعنامۀ 598. حالا پس از جنگ او نمیداند چه باید کند... . دل به دریا زده، به بوسنی میرود. قرار است دوشادوش مردمانی متفاوت - که اتفاقاً دیدگاه مثبتی هم به او ندارند - با صربها بجنگد. از این نظر او دو جبهه دارد؛ یکی جنگ با صربهاست و دیگری، اثبات تواناییها.
سردار در پی دوست دوران جنگش یعنی «زمان» به بوسنی میرود. او نیز همانند سردار، جانباز است، اما بار تکلیف را نمیتوان بر زمین گذاشت. از اینرو سردار در پی زمان، به بوسنی میرود. زمان از آن آدمهایی است که خیلی نمیتوان راجع به او سخن گفت. شاید این جمله آگوستین در فصل 14 اعترافات در موردش صدق کند که میگوید: «پس زمان چیست؟ اگر کسی از من نپرسد، میدانم، اما اگر بخواهم آن را برای کسی توضیح دهم، نمیدانم». زمان فردی عملگراست که در عین حال، طراحی عملیاتش حرف ندارد، ولی از بد حادثه، در میان بوسنیاییها جاسوسی وجود دارد که قبل از هر عملیات، به دشمن گرا میدهد.
بوسنیاییها به زمان مشکوک میشوند و درنهایت، زمان در عملیاتی که خود طراحش بوده، به دلیل شدت جراحات وارده به شهادت میرسد. از شهادت زمان چیزی نگذشته که سردار به بوسنی میرسد و با اتهام جاسوسبودن زمان مواجه میشود. حتی خودش نیز در معرض اتهام است. از اینرو تلاش میکند خودش را اثبات کند. پس گروهی از سربازان زخمی را گرد هم میآورد تا نشان دهد یک جانباز بیخاصیت نیست. نام این گروه را «دستها» میگذارند و کمکم موفقیتهایی خیرهکننده به دست میآورند.
«پرواز بر فراز ویوودینا» در واقع تلاشی برای پیوند میان جنگ ایران و بوسنی است. تلاش در جهت شناساندن دشمنی خونخوار و تلاشی بیپایان برای دفاع از دین و مردم. نویسنده در نقل روایت بوسنی به مناسبت، گوشۀ چشمی هم به دفاع مقدس دارد و از رشادتها و فداکاریهای رزمندگان ایرانی میگوید. هرچند که سعی شده مشابهتهایی میان این دو برقرار شود (مثل داستان جانبازی دراگون) اما این همنشینی برای یک خوانندۀ ایرانی بیشتر جلوه دارد تا خوانندهای بینالمللی. ای کاش نویسنده مخاطبش را عموم مردم دنیا قرار میداد و بهتر از اینها داستان را از آب بیرون میآورد.
داستان فرازوفرودهای خاص به خود را دارد. سعی شده تا دیالوگها منظم و منطقی باشند، فضاسازی و شخصیتپردازیها هم بد نیست. با این حال، رمان اکبرزاده آنگونه که بایدوشاید، هارمونی ندارد. هرچند نویسنده آن را برای مخاطب ایرانی نوشته، اما همین مخاطب، روایت او را پس میزند؛ زیرا خواننده این روایت را هالیوودی و چیزی شبیه فیلمهای رمبو یا مجموعۀ «سریع و خشن» میبیند. نمونۀ بارزش را میتوان در فتح تپههای مشرف به ویوودینا دید. روایت آنقدر غیرواقعی است که خواننده از خود میپرسد در آن بحبوحۀ جنگ و اوج تحریم سازمان ملل، چگونه میتوان در آن دم آخر، کایت پیدا کرد و یک فرد معلول با کایت بر سر دشمن فرود بیاید؟ بیآنکه محاسبهای در وزش باد و جهت آن صورت گرفته باشد و بیآنکه دشمن او هیچ صدایی بشنود! همینطور خنثیکردن مین در لحظات پایانی، مخاطب را به این باور میرساند که نویسنده تصور درستی از خنثیکردن مین و گشودن معبر ندارد. بالا رفتن از صخرههای توصیفشده هم خودش مقولۀ دیگری است. اساساً چگونه فردی معلول میتواند چنین عملکردی داشته باشد. گروه دستها همگی معلولاند، اما از پسِ یک لشگر برمیآیند. از این نظر روایت ناقص است و غیرواقعی. خواننده از همدلی با آن دریغ دارد. تعجب هم این است که با خطاهای اینچنینی چگونه این اثر توانسته جوایزی را نیز کسب کند. بیشک وجود چنین مواردی برخی نویسندگان و صاحبنظران را متقاعد میسازد که جوایز، بیشتر به نویسنده داده میشود تا به خود اثر.
اطلاعاتی را نیز که اکبرزاده از جنگ به مخاطب میدهد،ایراد دارد. درست است آمارهای او مربوط به جنگ است، اما این آمارها مربوط به همۀ دورۀ جنگ بوسنی از 1992 تا 1995م. است و در حین روایت (که ما نمیدانیم چه سالی است)، این آمار هنوز شکل نگرفته. برخی استعارهها در جای خود خوب نشستهاند؛ مثل «فرد» بودن زمان که از هر چیز دوتایی که یک انسان سالم دارد، او فقط یکیاش را دارد. اما بعضی موارد دیگر برای مخاطب غریباند؛ «صدای چلچلۀ دوشکاها»، «سکسکۀ اتوبوسها» و «زوزهکشی آنها»، «سفیر صلح سیاهرنگ و نکبتگرفته صربها بهصورت صفیر گلوله» و... نمونههایی است که خوب از کار درنیامدهاند و به متن ضربه زدهاند. به موازات این مسئله، هرچه از ابتدا به انتهای رمان نزدیک میشوید، داستان ملالتبارتر میشود؛ گویی خود نویسنده نیز در آخر فقط دارد داستان مینویسد بیآنکه بخواهد برگردد و ببیند که چه نوشته است.
بههرتقدیر «پرواز بر فراز ویوودینا» با تمام نقایصی که دارد، کوشیده از مسلمانان مظلوم بوسنی بگوید که جای تقدیر دارد. ایکاش چنین سوژههایی هدر نروند و تابلویی نمایان از ادبیات دفاع مقدس باشند؛ دفاعی که امروز خود را در قامت مقاومت بازتولید کرده است. گفتنی است که این اثر در پانزدهمین دورۀ کتاب سال مورد تشویق قرار گرفته و «انتشارات قدیانی» آن را منتشر کرده است.