خشونت مقدس | جستاری درباره کتاب «من در رقه بودم»
من باید روایت او (دیگران) را هم بشنوم. این جمله را از من زیاد شنیده اند. در هر ماجرا و اختلاف نظر و دعوایی. هر وقت که به قضاوت یا اظهارنظر فراخوانده می شوم یا در معرض شنیدن تجربه دعوا یا بگو مگویی هستم. همین را می گویم من باید روایت او را هم بشنوم. فاصله ما تا آدمها، تا جنجالها و وقایع چیزی شبیه ژرفانمایی (پرسپکتیو) [perspective] را می سازد و بر همین اساس موضع ما می تواند به سمت ناراستی میل کند.
هزار و چهارصد سال از شبی که امام امت اسلامی به ضربت گروهی جاهلِ مقدس نما، بریده از ولایت حضرت حق تعالی و حضرات معصومین علیهم السلام در محراب عبادت به خون خود غلتید می گذرد. هیهات اگر تصور کنیم این جهل مقدس و خشن و ویرانگر با روکش دین در همان زمان و با همان ضربت به پایان رسید. هیهات! بشر معاصر فرصت تجربه و مواجهه با این انحراف عظیم را یافت.
وقتی دولت اسلامی عراق و شام در خاورمیانه و بیخ گوش ما اعلام موجودیت کرد خبر و هراس بود که بی رحمانه و افسار گسیخته به چشم، ذهن و دلهای ما هجوم می آورد.
هر چه ترسناک تر، غیر واقعی تر، جذاب تر و پر سر و صدا تر
ما از بریدن سر آدمها و قتلهایی که بیشتر شبیه افسانه ها بودند می شنیدیم. ما در معرض روایت بودیم . روایتهایی ایرانی و غیر ایرانی. هر دو در سمت و سویی مقابل داعش.
بالاخره این آتشفشان قساوت هم به لطف مجاهدان فی سبیل الله به سمت خاموشی رفت هر چند به نظر می رسد پرونده این خشونت با روکش دین و قداست در نبرد نهایی وعده داده شده بین حق و باطل در پایان تاریخ بسته خواهد شد اما به هر روی دولت اسلامی عراق و شام موجودیت ندارد.
به هر حال هیچ چیز جذاب تر از روایت از دل خود ماجرا نیست. شنیدن خواندن و دانستن از خود دل داعش به شناخت صحیح علل شکل گیری و یا گرایش به آن کمک بسیار می کند.
من اهل رقه بودم همین است. شاید خود اصل جنس.
«من در رقه بودم» خاطرات محمد الفاهم جوان تونسی-آلمانی است که سودای اتوپیا او را با پای پیاده از میان بیابانهای تونس به شام رسانده است. اتوپیایی که او با قرار گرفتن در آن به پوشالی و دروغین بودنش پی برد و بالاخره با مشقت بسیار فرار را بر قرار ترجیح داد.
محمد الفاهم با کنیه ابوزکریا که یادگار عضویت در گروه تکفیری سلفی انصار الشریعه است در مجموعه خاطرات «من در رقه بودم» ما را به میان همانهایی برده که ما سالها از دور فقط روایت جنایات و حماقتهایشان را می شنیدیم.
در مجموع این کتاب در سه محور اصلی تنطیم شده است.
بعد از پردختن به شخصیت راوی یعنی محمد الفاهم، ارتباط با خانواده و علاقه به مادرش، ارتباط او با افراد حامی داعش، احساسات او هنگام پیوستن به داعش، آموزشها، ترسها و حسرتهای او نویسنده سراغ مواردی رفته که به داعش مربوط میشود مثلا ارتباط میان نیروهای داعش، حامیان و افرادی که به داعش پیوستهاند، شیوه زندگی در شهرها، بی عدالتی، شک و تردید دائمی در میان آنها، ناامیدی سربازانی که به داعش میپیوندند اما با دیدن حقیقت متعجب میشوند، و کشتارهایی که صورت گرفتهاست.
و در نهایت بررسی علل و دلایلی است که باعث پیوستن افراد مختلف به داعش میشود. نویسنده این انگیزهها را در زندگی محمد الفاهم از زمان کودکی تا رسیدن او به تل أبیض در سوریه بررسی میکند، عواملی مثل ارتباط با افراد افراطی در دین، جامعه افراط گرا، ظلم ستم در دوران بن علی حاکم یونس، فساد اداری و امنیتی و حمایت مالی از افرادی که به این دولت ملحق میگردند
به گمان من این پرسش مختص به مخاطب ایرانی نیست که ابوزکریا از کجا و چگونه به این نقطه رسید که باید برای آرمان شهر خیالی اش با پای پیاده و به سختی طی مسیر کند تا به آن برسد. پاسخ به این پرسش در کتاب داده شده است . او ما را به دورتمندِ کودکیش می برد و بعد به تونس و از آنجا به دلِ حکومت داعش . ما با زندگی او در کشوری اروپایی و دموکراتیک آشنا می شویم و بعد برای فرار از تاثیر فرهنگ آلمانی همراه با خانواده اش به دیکتاتوری تونس سفر می کنیم. قرار گرفتن در دوسویه کاملا متقابل یک بردار شرایط را برای ساکنین کشورهای اسلامی پیچیده می کند.
کتاب به طرز معنا داری با تصویری که از جانب رسانه برای ما ساخته شده متفاوت است به بیان دیگر آشنازدایی وجه غالب کتاب است.
من یک زنم و از هراس و امیدهای زنانه به خوبی آگاهی دارم. در هر جنگی لزوما آنها و فرزندانشان در معرض آسیب های شدیدتری هستند. در جنگی که داعش یک سمت آن بود ما از تجاوز و بی رحمی آنان در تقابل با زنان داستاهای عجیب کم نشنیدیم بخش مهمی از کتاب من در رقه بودم به همین موضوع اختصاص یافته است منتهی برای ما به واسطه فاصله ای که داریم شنیدن برخی حقایق واقعا تکان دهنده است.
برای ما حیرت انگیز است دختری که به عنوان کنیز فروخته شده است آن چنان عاشق اربابش شود که او را بخدا قسم بدهد تا به شخص دیگری نفروشدش. یا بر عکس مردی داعشی آن چنان دلباخته کنیزش شود که برای او هدیه بخرد.
فاصله ما و روایت های تک بعدی آن چنان ما را احاطه کرده که فراموش می کنیم عامل آن قتلهای تاریخی و وحشیانه که بی حس مطلق مقابل دروبین آدم ذبح میکند قلب و روحی دارد که در مقابل دختری از دستش می دهد.
کتاب از جهت تذکر این موضوع که امور فطری در انسان ممکن است زیر غبار غفلت مخفی شود اما هرگز نمیمیرد حائز اهمیت است. عاشق شدن فطری است داعشی وحشی هم باشی ممکن است کسی عاشقت شود و یا تو دلباخته شوی، یا اصلا شما فکرش را می کردید که برای داعش مردمی به نظر رسیدن حکومتش اهمیت داشته باشد؟ من فکرش را نمی کردم اما بنا بر روایت نویسنده چنین است بله! در حکومت آنها ترس از شورش مردم همواره وجود داشته است بسط و گسترش و تثبیت حاکمیت دغدغه هر حاکی است هر چقدر هم ادای تقابل با دولت مدرن را در بیاورند باز هم نمی توانند از قواعدش بگریزند.
هشدار جدی کتاب به همه آنهایی است که توجه ندارند تفکر متکی بر دگماتیسم و تکفیر ناشی از آن هیچ حد یقفی ندارد یعنی دومینویی است که هیچ مهره ایی از آن در این سلسله از سقوط در امان نیست.
در این کتاب یک مسیر مشخص از تفکر سلفی گری و گسترش آن در تونس به سمت شرایط دیکتاتور محور مقابل چشم ببیننده ترسیم می شود.
در نهایت ابوزکریا بعد از مدتی مواجهه عینی با لجن و سیاهی جاری در دولت اسلامی عراق و شام مانند خیلی های دیگر با ترفندهای بسیار و سختی از آن جهنم می گریزد تا باقی عمرش را با خاطرات آن جنایتها و فجایع به سر ببرد.