1. خانه
  2. مطالب
  3. اهل بیت
  4. بیانیه سیاسی غرب گرایانه در لوای تحقیق علمی! | نقدی بر کتاب «حقیقت عاشورا»
بیانیه سیاسی غرب گرایانه در لوای تحقیق علمی! | نقدی بر کتاب «حقیقت عاشورا»

بیانیه سیاسی غرب گرایانه در لوای تحقیق علمی! | نقدی بر کتاب «حقیقت عاشورا»

کتاب در ظاهر کاری تحقیقی است و می‌توان بعضی استنادات تاریخی و روایی خوب و دسته‌اول را در آن یافت، یا بازخوانی بعضی تحریفات در عزاداری و روایت عاشورا را. اما در باطن اعلامیه‌ای سیاسی و غربگرایانه و تکرار همان حرف‌های روشنفکری پیش از انقلاب و دهه هفتاد است.
اهل بیت 1399/6/2 37 دقیقه زمان مطالعه 0

نقد کتاب «حقیقت عاشورا: از عاشورای حسین تا عاشورای تحریف شده» اثری از محمد اسفندیاری است که نشر نی چاپ اول آن را در 1398 راهی بازار نشر کرده است.

متن روشنفکری

کتاب از ابتدا و در مقدمه گارد روشنفکری خود را مشخص کرده است. بگذریم از آن که کتاب، نخبگانی است و ماهیت عمومی ندارد، برهمین مبنا خیلی متن‌ها ترجمه ندارند. به‌سبک سروش تلاش کرده خیلی ادیبانه و شاعرانه بنویسد؛ دوگانه‌ها و اصطلاحات ادبی غیرمعمول و ثقیل بیاورد و مدام عبارات فرنگی بنویسد. البته در کتاب در برخی موارد مثل ضدروایت‌های عاشورا، وحدت، نگاه اجتماعی به عاشورا و... حرف‌های خوبی هم یافت می‌شود.

 

استاندارد دوگانه

کتاب خیلی جاها منطق واحدی ندارد و استاندارد دوگانه دارد. مثلاً به آنان که قیام را وظیفه فردی امام می‌دانند تاخته اما خود نویسده در مقدمه آن را نفی کرده است. جاهایی چنان سند و دلالت را برای رد کردن یک تفسیر عمده می‌کند و جاهایی بدون سند و با وجود قرینه‌های معارض، چیزی را می‌پذیرد؛ مثلاً «کُلُّ یَومٍ عاشورا وَ کُلُّ اَرضٍ کَربَلا» را نفی می‌کند : «در جوامع روایی نیامده است و وانگهی اگر چنین باشد، آن عاشورا و آن کربلا را قدر نباشد ]…[ واگر سنگ‌ها همه لعل باشد، قیمت سنگ و لعل یکسان باشد.» (ص 18) یا روایتی که امام هدف قیام را امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر مطرح کرده‌اند، نفی کرده است: «فاقد سند  ]…[ مرسل  ]…[ الفتوح  کهن‌ترین منبع این حدیث، غیرمعتبر و ابن‌اعثم (نویسنده الفتوح) مردی افسانه‌پرداز است.» (ص 95) «وصیت‌نامه بسیار مهمشان آن اقتضا می‌کند که در منابعی متعدد نقل شده باشد.  ]…[ در حدیث مزبور تعبیر خلفای راشدین که اصطلاح کلامی دوره‌های بعد از آن حدیث است، آمده است.» (ص96) البته تعبیر خلفای راشدین صدورش از امام قریب‌محال است، اما همین دقت را در جاهای دیگر که قرار است چیزی با شرایط شبیه به این تأیید شود، نمیبینیم؛ مثلاً خودش متعدد به الفتوح ارجاع داده است. چون در متون دیگر نیامده می‌گوید مورخان و محدثان به آن اعتماد نکرده‌اند. (ص 97) جالب است که اصرار در نفی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر بودن عاشورا به طرق مختلف دارد؛ مثلاً در مورد حدیث امام حسین خطاب به ابن عباس که «اُریدُ اَن آمُرَ بِالمَعروفِ» می‌گوید: «هنگام خارج شدن امام از مدینه ابن‌عباس آنجا نبوده بلکه در مکه بوده است. مناقب (منبع روایت مذکور) اگر نگوییم کتابی ضعیف است بسیاری از روایات ضعیف در آن یافت می‌شود.» (ص 97) در جای دیگر می‌نویسد: «باتوجه به اینکه روایان آن غالی و متهم هستند حدیثی ضعیف برشمرده می‌شود . آن را به‌عنوان سخنی از گذشتان نقل میکنم و در آن عیبی نمی‌بینم.»

یک‌جا صحبت از تجاهر به فسق یزید را می‌زند، جایی دیگر به آن استناد می‌کند: «یزید متجاهر به فسق و رسوا بود و با شهادت امام حسین رسواتر شد و اگر هم خانواده آن حضرت اسیر نمی‌شدند، باز هم یزید رسوا می‌شد.» (ص 176)

جاهایی مته به خشخاش گذاشته جاهایی بی‌نهایت بی‌منطق و شعاری حرف زده است»: «ابن‌زیاد که خود در دوره معاویه با ولایت‌عهدی یزید مخالف بود، می‌خواست انتقام نسب پست و آلوده‌اش را از فرزند فاطمه بگیرد.» (ص 179) «نفس وجود فرزند فاطمه، تحقیر فرزند مرجانه و سمیه بود.» (ص 179). «مستی جوانی که از مستی شراب سهمگینتر است سُکرُ الشَّبابِ اَشَدُّ مِن سُکرِ الشَّراب، به این مستی جوانی مستی قدرت هم که ازمستی شراب بدتر است (سُکرُ السُّلطانِ اَشَدُّ مِن سُکرِ الشَّرابِ) افروده شده بود. حاصل این معجون رفتارهای چنون‌آمیز بود.» (ص 182) از کجا این‌ها را آورده است؟

«فاضل دربندی به‌علت روان‌پریشی و ابتلا به توهم گفته است عاشورا 72 ساعت بود. ]…[ گرمای هوا هفتاد درجه بیشتر بود.» (ص 308) «شریف کاشانی مانند فاضل دربندی دچار روان‌پ‍‍‍‍‍‍ریشی و توهم بود. ]…[ شریف کاشانی می‌گوید گرمای هوا هفتاد برابر شده بود.» (ص 310) اغراق‌های فاضل دربندی و شریف کاشانی غلط است شهید مطهری هم اشاره کرده است. ولی نگارنده این قضاوت‌ها از کجا آورده است؟ خب بگوید تحریف است، چرا بررسی روان‌شناختی میکند؟

روایت ابومخنف از عاشورا ر را یکجا زده یک‌جا تأیید کرده است: «در رویت ابومخنف نهضت الهی عاشورا کاملاً جنبه بشری دارد و چیزی در آن نیست که عقل به آن گردن ننهد.» (ص 294) «مقتل ابومخنف مجعول و نورالعین منسوب به اسفراینی است که هر دو بی‌اعتبارند.» (ص 315)

 

بیانیه‌ سیاسی غرب‌گرایانه در لوای تحقیق علمی!

کتاب در ظاهر کاری تحقیقی است و می‌توان بعضی استنادات تاریخی و روایی خوب و دسته‌اول را در آن یافت، یا بازخوانی بعضی تحریفات در عزاداری و روایت عاشورا را. اما در باطن اعلامیه‌ای سیاسی و غربگرایانه و تکرار همان حرف‌های روشنفکری پیش از انقلاب و دهه هفتاد است.

    کتاب به‌ظاهر پز نفی رویکردهای موجود را گرفته، اما دقیقاً در بطن همان رویکردها رفته است. مثلاً از تاریخ سیاست‌زده مورد پسند معاصران و تاریخ تئولوژیک مطابق با عقاید کلامی برخی شیعیان سخن گفته است، (ص 7) اما در نهایت مؤیدهای یکی از همان نگاه‌ها را برگزیده است. نفی سیاست‌زدایی سنتی و مدرن از عاشورا را گفته اما درنهایت رویکرد غرب‌گرایانه و خشونت‌ستیزانه را انتخاب کرده است.

    به‌سبک گفتمان روزنامه‌های زنجیره‌ای دهه هفتاد روی خشونت تمرکز ویژه کرده و قاتلان امام حسین (ع) و بعضی تفاسیر اجتماعی را از عاشورا ذیل آن صورت‌بندی کرده است؛ نظیر  «تفسیرهای افراطی و خشونت‌آمیز.» (ص 10) «امام حسین قربانی خشوت شد. جاهلیت ]…[ نام دیگر خشونت است. ]…[ اسلام عصر پیش از خود را جاهلیت خواند، بیشتر به خشونت‌گرایی و عقلانیت‌گریزی مردم آن دوره نظر داشت تا بی‌سواد بودن‌شان. ]…[ آنچه ما باید بیاموزیم پرهیز از خشونت است و بردباری در برابر مخلفان و مقدم داشتن گفتگو بر جنگ. صاحبان قدرت به آموختن این درس نیازمندترند.» (ص 267) بگذریم از این تفسیر که جاهلیت در نگاه اسلام مربوط به خشونت است را از کجا آورده است؟ عیناً برچسب‌های قضای سیاسی را می‌بینیم که تلاش شده از متون دینی برایش سند تراشیده شود. مثل چپروی گفتن یا ماجراجویی به جوانان و انقلابی‌ها. (ص 157)

    در همین چارچوب تلاش کرده تفسیر صلح‌طلبانه از عاشورا ارائه دهد و مرحله سوم قیام و  پرهیز از جنگ را صلح‌طلبی گرفته است. (ص 84) «اکنون نویسنده‌ای  از صلح‌طلبی امام حسین و پرهیزش از جنگ و افراطی‌گری سخن می‌گوید که حتی بیش از دیگران به انقلابی بودن حضرت تأکید می‌ورزد.» (ص 106) او تلاش می‌کند با نیت‌خوانی از امام حسین، گاندی بسازد: «امام می‌خواست به‌شکلی مسالمت‌آمیز درپی تقاضای هزاران نفر به کوفه برود و پیشوایی شیعیانش را عهده‌دار شود و در آن شهر بتواند با حمایت ایشان از بیعت با یزید بپرهیزد.» (ص 108) «مهدی بازرگان، قیام آن حضرت را صددردصد مردمی و دموکراتیک می شمارد.» (ص 112) «انقلابی که امام حسین مورد نظر داشت، با تمسک به بیعت مردم بود و آن‌همه نامه‌هایی که در حکم رأی بود.» (ص112) برای توجیه این نگاه هم به علم لدنی امام پرداخته است. حال آن‌که قضیه افراطی‌گری و صلح‌طلبی نیست؛ بلکه ظرفیت عمومی از بین رفته است و این تباینی با علم امام به شهادت ندارد، چرا که تکلیف در زمان تحقق ظرفیت بیرونی حرکت است. «کوشش و پیشنهاد امام حسین در جلوگیری از جنگ است.» (ص 115و116)

    «امام حسین مظهر جهاد و شهادت بود. ولی آن حضرت نماد صلح و سلامت نیز بود.» (ص112) این حرف هم به‌ظاهر درست است، اما در منطق حسینی نه صلح و نه جنگ اصالت ندارد، ولی عدالت اصالت دارد. اگر عدالت حکم کرد، باید جنگید و اگر حکم کرد باید صلح کرد. این ادعا را جاهای مختلف هم ادامه داده است: «سیاست حکیمانه اسلامی را که حفظ صلح و پرهیز از چنگ بود.» (ص 125) این‌ها از کجا آورده است؟ جز این‌که تفسیر من‌عندی کرده است؟ در همین چارچوب ترک مبارزه در شرایط نبودن پیروزی  را به‌صورت یک اصل مطرح کرده است: «هنگامی که امکان پیروزی وجود ندارد، تکلیف جهاد برداشته می‌شود و هنگامی که این تکلیف ساقط شود، باید کاری کرد که خون‌ریزی نشود.» (ص 139) الگوی اصالت پیروزی یا صلح را رنگ و لعاب دینی نیز داده است: «هنگامی که امید پیروزی حق بر باطل نیست، به‌حکم اضطرار و تقیه، پرهیز از جنگ لازم است تا نیروهای موجود از میان نروند و بتوانند به‌وقت فرصت علیه باطل برخیزند.» (ص 140) آن فرصت اصلاً در گفتمان نویسنده کجاست؟ «خداوند در قرآن می‌فرماید که جانب آشتی را بگیرید: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها... وَ إِنْ یُریدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّه. یعنی اگر دشمنان جانب آشتی را گرفتند تو نیز جانب آن را بگیر.» (ص 141) اینجا یاد تقیه افتاده و آن را بدون هیچ ‌حدوحصر تبیین کرده است: «رچوع شود به تفسیر آیه 106 از سوره نحل: إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان. همچنین در سوره آل عمران آیه 28 میخوانیم: لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی شَیْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة. یعنی نباید مؤمنان کافران را به‌جای مومنان دوست بگیرند و هرکس چنین کند از لطف خداوند بی‌بهره است؛ مگر اینکه از آنان به‌نوعی تقیه کند.» (ص 141 ) برای اثبات این انگاره حتی به تحریف ماوقع اعتراضات بعد از پذیرش قطعنامه در جبهه و حتی در طول 31 سال گذشته پرداخته است: «همه مسئولان ج.ا.ا می‌گفتند جنگ را تا سرنگونی متجاوزان یعنی صدام حسین و حزب بعث ادامه خواهند داد؛ حتی اگر بیست سال طول بکشد. ولی هنگامی که دچار اضطرار شدند از آن خواسته صرف‌نظر کردند و آتش‌بس را پذیرفتند و به مذاکره با دشمن متجاوز تن دادند. با وجود این کسی مسئولان ج.ا.ا را سرزنش نمی‌کرد که چرا هنگامی چنین گفتید و سرانجام چنین کردید.» (ص 139)

    در تدوام همین نگاه با مذاکره بازی کرده است. چیزهای مشهور را نپذیرفته ولی به‌نحوی تلاش کرده این را توجیه کند: «امام حسین می‌خواسته نقشه جنگ ابن‌زیاد را به هم بریزد و با همراه کردن عمربن‌‌سعد به نمایندگی از سپاه کوفه، با خود نزد یزید برود و با او مذاکره و احتجاج کند.» (ص 119) در حقیقت ادامه تئوری مذاکره با کدخدا به‌جای بقیه (آمریکا به‌جای اروپا) در فضای سیاسی کشور در ابتدای دهه نود است. حتی این جنگ را به عمال کدخدا و نه شخص کدخدا نسبت داده است: «حکومت معاویه خواهان صلح بود، ولی عمال حکومت یزید صلح را نپذیرفتند.» (ص 125) «برای پیش‌گیری از جنگ وارد مذاکره با دشمن شد و جمله فوق (هیهات من الذله) را در برابر ابن‌زیاد گفت نه یزید. منظور امام از ذلت، تسلیم شدن در برابر ابن‌زیاد بود.» (ص 153) بگذریم از این‌که منظور امام ابن‌زیاد بود نه یزید را از کجا آورده است؟ از منطق مذاکره با کدخدا؟!

    در همین چارچوب انقلابی‌های شهادت‌طلب و آماده فداکاری را آماده کشته شدن خوانده و کسی را که چنین است دنبال کشته شدن بی‌دلیل و کشتن بی‌دلیل خوانده است:«این خطبه بلیغ دفاعی برعکس رفتار انقلابیون افراطی است که بی‌پروا خود را در آتش و خون می‌افکنند و نام این عمل را جان‌فشانی در راه عقیده و آرمان می‌گذارند و می‌پندارد قهرمان خوانده می‌شوند. غافل از اینکه کسی که حاضر است به‌راحتی کشته شود، به‌راحتی هم دیگران را می‌کشد. از دفاع امام حسین -ع- از خودش دانسته می شود که اصولاً جان انسان برای او محترم بود و حتی تا آخرین ساعت نمی‌خواست کار به جنگ و خونریزی بکشد. امام علی -ع- نیز در جنگ صفین از یارانش خواست چنین دعا کنند: اَللهُمَّ اَحقِن دِمائَنا وَ دِمائَهُم؛ یعنی خدایا خون‌های ما و ایشان را از ریختن حفظ بفرما.» (ص 162) تلاش برای ارائه تصویر خشونت‌طلب از انقلابی‌ها در جاهای مختلف کتاب ادامه دارد و تلاش شده قاتلان امام را با همان دبیاتی خطاب قراردهد که انقلابی‌ها را: «دشمنان خشونت‌پیشه و بی‌خرد.» (ص 163) «خشونت‌گرایی و افراطی‌گری و جنون قدرت. ]…[ نابخردی و افراط‌گرایی عامل یزید.» (ص 180) «خشونت‌گرایان در عزاداری» (ص 385)

    با نتیجه‌گیری‌های قطعی و نامستند تلاش کرده آوردن خانواده امام به کربلا را هم از حیز انتفاع رساندن پیام امام خارج کند: «اگر هم زینب نبود و یا خانواده امام اسیر نمی‌شدند، هرگز خون سیدالشهدا هدر نمی‌رفت. امام حسین در مکه و از مکه تا کربلا و در کربلا بارها و بارها خواست‌ها و آرمان‌ها و پیام‌هایش را به مردم ابلاغ کرده بود.» (ص 176) این نتیجه‌‌گیری را از کجا آورده است؟ پس چرا کوفه و شام بدون اسرای کربلا بیدار نشدند؟ «آن حضرت حتی به نظر اهل‌سنت بزرگ‌ترین شخصیت روزگارش بود و همه دیده‌ها معطوف بدو. برای حکومت یزید امکان نداشت که امام حسین را در میدان جنگ بکشد و بر آن سرپوش نهد.» (ص 176) درحالی که ماجراهایی مثل حره و کشتار مدینه نشان داد این امکان وجود داشته است. «این تحلیل که امام حسین می‌خواست خانواده‌اش اسیر شوند تا پیام آن حضرت و مظلومیتش را به گوش مردم برسانند هم خلاف شواهد تاریخی است و هم افراطی نشان دادن اقدامات امام حسین است.» (ص 176و177) هرکس مقاومت و استشهاد کند در این نگاه افراطی معرفی می‌شود.

    این‌قدر که بر تأیید عقب‌نشینی و صلح و استناد پیدا کردن بر آن از متون دینی همت گماشته، عناصری مانند جهاد را مورد بی‌توجهی قرار داده است و تنها به یک‌طرف دستورات دینی اشاره کرده است: «ترصد و تعرض و عقبنشینی از اصول مبارزه‌اند.» (ص 170)

    برای تأیید نظریه خود کتاب به شاذنویسی هم روی آورده است. بعضی رویه‌های روشنفکری مثل تمجید برخی خلفا در آن هست: «عمربن‌عبدالعزیز خلیفه شریف اموی.» (ص 30)

    تلاش کرده تا روایت مسئولیت‌زا را به‌ویژه در مورد حکومت دینی کم‌فروغ کند: «منظور نویسندگان و گویندگانی که در دهه‌های اخیر این جمله (کل یوم عاشورا) را نقل کردند همین بود و می‌خواستند راه امام حسین -ع- در هر زمان و زمین ادامه یابد و مردم علیه قدرت‌های استعماری و حکومت‌های استبدادی قیام کنند. اما اینکه برخی تصور کرده‌اند که همواره باید جنگی باشد و ما نیز در جبهه سیدالشهداء هستیم و مخالفان‌مان به‌مانند دشمنان آن حضرتند، همانندسازی خیالی و دشمن‌تراشی می‌کنند و به دون‌کیشوت میمانند. هیچ‌کس حسین زمان نیست و برای امام معصوم، تالی‌تلو هم نمی‌توان تصور کرد. بنابراین از جمله پیش‌گفته نباید سوء‌استفاده شود. همواره نزاع میان عدل و ظلم وجود دارد، اما هیچ نزاعی به پررنگی عاشورا نیست که یک طرف، حسین‌بن‌علی و خاندان پیامبر باشند و طرف دیگرش یزیدبن معاویه و عبیدالله‌بن زیاد و شمر و دیگر چهره‌های سیاه روزگاران، هیچ نهضتی را با نهضت امام حسین نمی‌توان قابل‌مقایسه دانست.» (ص 19) البته این منطق هم درست و هم غلط است، منظور از جبهه حق، درگیری حق و باطل زمان است، تشبیه به حسین‌بن‌علی و شمر به همین دوجبهه اشاره دارد. نه این‌همانی! به نحوی تلاش کرده در سراسر کتاب این منطق را بتراشد: «هر دشمنی نیز یزید و یزیدی دانسته نشود.» (ص 33) «اکنون گروهی به‌نام امام حسین خرابکاری و تندروی سیاسی می‌کنند و نام آن را تکرار حماسه عاشورا می گذارند. این گروه امام حسین را با دشمنانش اشتباه می‌گیرند و با افراطگرای و خشونت ورزی، آن می‌کنند که دشمنان آن حضرت کردند. ایشان می‌دانند که امام حسین قیام انقلابی کرد و حماسه آفرید، اما نمیدانند که انقلاب را با عقلانیت و تدبیر بیامیخت.» ص (408) «اکنون شماری از اهل سیاست، با استفاده از مظلومیت و محبوبیت سیدالشهدا هر اختلافی را میان خود و دیگران، جنگ عاشورایی می‌نمایانند. اگر در گذشته عاشورا را ابزار تخدیر کرده بودند، اکنون عده‌ای آن را بهانه تخریب دیگران کرده‌اند. گروه خود را حسینی معرفی می‌کنند و مخالفان‌شان را غیرحسینی بلکه یزیدی. این کار شبیه‌تراشی برای امام حسین و دشمن‌تراشی برای اوست. اما آن حضرت در میان ما نه شبیه دارد و نه دشمن. ]…[ امروزه عاشورا را ابزار سیاست‌های شخصی خود کرده‌اند.» (ص 409) البته بعداً برای وجهه درست کردن برای حرفش آن را به رئیس‌جمهور سابق نسبت داده است. البته نفی منطق نویسنده به‌معنی انکار سوءاستفاده‌ها از تفسیر عاشورا برای مطامع جناحی نیست، ولی روح کلی حاکم بر جای‌جای متن، نشان می‌دهد منظور او این سطح نیست؛ این ماجرا گاهی حتی علنی هم می‌شود: «همان‌اندازه که میان حاکمان ایران با امام حسین تفاوت است، میان حکومت ایران با حکومت مطلوب امام حسین فاصله است. این مطلبی نیست که حتی حاکمان ایران انکارش کنند.» (ص 93) از سید مرتضی جزایری نقل کرده است: «اگر شیطان الهی قابل تصور خواهد بود، حکومت دینی هم میتوان وجود داشته باشد.» (همان) تطبیق جمهوری اسلامی و دعوای نظام دینی با جهان کفر و ظلم را با مبارزه حسینی به‌شیوه‌های مختلف نفی کرده اما پرهیز از جنگ و افراطی‌گری را به‌زور توجیه درست کرده است. جالب این‌که در نهایت خودش استثنایی شمردن نهضت امام و غیرقابل الگو دانستن آن را مصداق تحریف به ‌حساب آورده است. (ص294) و می‌نویسد: «عاشورا در هر عصر باید یادآور ظلمان و مظلومان آن عصر باشد.» (ص 298) بعد می‌گوید از عاشورا برای ستم‌ستیزی استفاده نشده است که جزو استانداردهای دوگانه کتاب هم هست: «راست این‌که شیعه از عاشورا چنان‌که باید استفاده نکرد و آن را سرمشق خویش نساخت و این اهرم برای مبارزه با حکومت‌های ستمگر دست نینداخت و از این انرژی برای ستم‌ستیزی بهره نبرد و آن را بیشتر دست‌مایه عزاداری ساخت.» (ص 297)

    بدون درنظر گرفتن اینکه امر به معروف و نهی از منکر سطح یدی دارد و تشکیل حکومت خودش بزرگترین معروف است، اصرار به تفسیر نکردن عاشورا با امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر و به جایش تکیه بر جهاد دارد که بعد نتیجه صلح‌طلبی را از آن بگیرد. و جوری این را اصل گرفته که همه‌جا محور شده است: «بعضی با توجه به این اصل که شرط امربه معروف و نهی‌ازمنکر احتمال تأثیر و در پی نداشتن ضرر برای کسی است که بدان قیام می‌کند.» (ص 129) مسئولیت‌زدایی از عاشورا و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر در آن به زبان‌های مختلف گفته شده است؛ مثلاً ضرر برای خود را با ضرر برای اصل دین در امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر خلط کرده است: «اگر گفته شود که گاهی امر به معروف و نهی‌ازمنکر با علم به ضرر نیز واجب است، بازخواهیم گفت که آری اما چرا امامان دیگر این همه ضرر را نپذیرفتند؟» (ص95) حتی تلاش کرده نظریه مطهری را تحریف کند: «کسانی که می‌گویند کار امام حسین فوق عقلانی بود و از سر عشق مانند مطهری.» (ص 160) درحالی‌که مطهری امربه‌معروف و موارد دیگر را هم مطرح کرده است ولی به مذاق این بنده خدا خوش نیامده است. در سراسر کتاب بی‌دقتی‌های حساب‌شده‌ای از این دست می‌توان یافت.

    کتاب مثل قاطبه جریان روشنفکری به‌نوعی تناظر با الآن و حکومت دینی برقرار کرده است، بدون این‌که هیچ اشاره‌ای بکند. یک طرف درس‌گیری از عاشورا را برای نزاع با باطل و ظلم و غرب‌گرایی مورد حمله قرار داده است، اما از آن‌طرف دعوا با حکومت دینی را نتیجه گرفته است، بدون آن‌که صریحاً سخن اصلی را بگوید: «نزاع دین و شبه‌دین بود و نزاع دین با حکومت به نام دین بود و نیز نزاع عدل و ظلم.» (ص 37) «نزاع امام حسین و یزید، نزاع دین بود با حکومت مدعی دین. نزاع با حکومتی بود که هیچ بهره‌ای از اسلام نداشت، اما مخالفت با حکومت را مخالفت با اسلام می‌خواند و مخالفان را تفرقه‌انگیز و فتنه‌گر. نزاع با حکومتی بود که به‌نام اسلام برقرار شده بود، اما به‌جای تحقق اهداف و احکام دین، استفاده ابزاری از آن می‌کرد.» (ص 50) «حاکمان خشونت‌گرا ]…[ افراطی‌گری و نابخردی ]… [افراطی‌گری و وحشیگری و شیوه حکومت‌های استبدادی.» (ص181) «دینش را به حکومتش فروخت.» (ص257) ««امیرالمؤمنین فرمود «مَن نالَ اِستَطالَ» یعنی هرکس به مقامی برسد، سرکشی کند. همچنین «مَن مَلَکَ اِستَأثَرَ.» یعنی هرکه به چیزی دست ساید، انحصارطلب شود. باز هم از آن حضرت روایت کرده‌اند: «یَنبَغی لِلعاقِلِ اَن یَحتَرِسَ مِن... سُکرِ القُدرَةِ» یعنی سزاوار خرمند است که از مستی قدرت بپرهیزد.» (ص 259) «انبوه مردمی که به‌روی امام حسین شمشیر کشیدند، می‌دانستند که سرزمینی را تصرف نمی‌کنند تا غنیمت ببرند، بلکه آمده بودند تا به پندار خودشان از حکومت دینی دفاع کنند. غافل از اینکه آن حکومت به‌نام دین بود و دین را سپر کرده بود تا حکومت کند. بدین‌سان، آن مردم دین‌شان را نه به دنیای خود، بلکه به دنیای دیگران دادند. بارها در تاریخ شاهد این اشتباه خطرناک بوده‌ایم و برماست که از آن درس آموزیم و دین‌مان را برای دنیای دیگران تباه نکنیم.» (ص 280) «تردیدی نیست که حکومت کافران بر مسلمانان پذیرفتنی نیست؛ حتی کافران عادل. اما بدتر از آن حکومت ظالمان است؛ اگرچه مسلمان باشند. این درس بزرگی است که از تاریخ عاشورا می آموزیم. ]…[ سیدبن‌طاوس در پاسخ به هلاکو که پرسیده بود سلطان کافر عادل افضل است یا مسلمان ستمکار، گفته بود سلطان کافر عادل بهتر از سلطان مسلمان ستمکار است.» (ص 266) «همچنین از امیرالمؤمنین نقل کرده‌اند: اَلکافِرُ العادِلُ خَیرٌ مِنَ المُسلِمِ الجائِرِ.» (ص 266)

    در چارچوب همین تناظر، یزید را به استبداد سیاسی که برچسب امروز روشنفکران به حکومت دینی است، فروکاسته است: «بدتر از فسق یزید، ظلم او بود. وی مخالفان را برنمی‌تابید و آنان را مجبور می‌کرد تا بیعت کنند و یا تن به مرگ دهند. او به ابن‌زیاد دستور داده بود که به هرکس بدگمان شدی زندانی‌اش کن، و هرکه را متهم است بکش.» (ص 53-54) «سخن از نزاع میان آزادی است و جنگ فقر و غنا.» (ص 54) «به شرابخواری اعتراض داشتند ولی از لستبداد و استثار (انحصارطلبی مالی) او نه.» (ص 58) البته فقروغنا در کتاب، ضریبی به اندازه موضوع آزادی نیافته است، چون پس‌زمینه اصلی کتاب روشنفکری است.

    جالب این‌که در این تناظر به‌نوعی دعوت به اعتراض به حکومت هست: «از آن‌رو امام حسین ع تنها ماند که بسیاری قیام علیه حکومت را روا نمی‌شمردند و هرگونه اقدام اعتراضی را شورش نامشروع می‌پنداشتند.» (ص 189) «اطاعت از حاکم و لزوم جماعت و حرمت نقض بیعت از اعتقادات تردیدناپذیر آن دوره بود. ]…[ حسین را بدین‌رو کشتند که حکومت را مقدس می‌پنداشتند.» (ص 209) جالب است درس نهی‌ازمنکر و مبارزه حسینی نه ولی درگیری با حکومت آری!: «درس دیگری که از عاشورا می‌گیریم لزوم برخورداری از حساسیت سیاسی است. ملتی که چنین حساسیتی نداشته باشد، بلکه دچار افسردگی سیاسی و خمود و قعود و حبسه (بستگی زبان) شده باشد، هر خائنی را به‌عنوان حاکم می‌پذیرد.» (ص254) «مسلمانان عصر امام حسین ]…[ حساسیت سیاسی نداشتند و به ظلم خلیفه و عمالش بی‌اعتنا بودند. حکومت با سلاح زر و زور، زبان‌های مخالف را می‌برید و می‌خرید، ولی مردم لب به اعتراض نمی‌گشودند و دل‌خوش بودند که خدا را عبادت می‌کنند.» (ص 255)

    توجیه غرب‌گرایی و سکولاریسم در جای‌جای کتاب هست: «متفکران سیاسی یک‌شبه به سکولاریسم نرسیدند، بلکه کارنامه حکومت‌های به‌نام دین آن‌ها را به آنجا رساند که خواهان حکومت فرادینی شوند.» (ص 50) الگوی او نیز در نهایت مدرن است: «اهمیت نامه شیعیان به امام حسین را کسی درمی‌یابد که بداند سوسیال‌دموکراسی یا دموکراسی اجتماعی چیست.» (ص 55) «اینکه سلیمان‌بن‌صرد و حبیب‌بن‌مظاهر و مسلم‌بن‌عقیل نامشروع بودن حکومت امویان را بدین‌دلیل می‌دانند که بدون رضایت مردم است، همان چیزی است که دنیای مدرن به آن رسید و فیلسوفان سیاسی می‌گویند که حاکمیت مردم، مبنای مشروعیت حکومت‌هاست و اساس دمومکراسی. همچنین در ماده 21 علامیه جهانی حقوق‌بشر آمده است: اساس و منشأ قدرت حکومت، اراده مردم است.» (ص 56)  در جای‌جای کتاب هم از مدرنیسم و غرب دفاع می‌کند: «سر انجام تمدن جدید در جهان و انقلاب مشروطه در ایران، به داد مردم رسید و عدالتخانه تاسیس شد، آنچه سپس وزارت عدلیه نام گرفت و پس از آن به وزارت دادگستری تغییر نام یافت.» (ص 296) الگوی معیارش روشنفکری دینی است و برای تأیید آن قرائت‌بازی مرسوم دهه هفتاد را هم پی گرفته است: «در میان شیعیان نه یک عاشورا که چندین عاشورای متعارض وجود دارد. پس باید گفت کدام عاشورا؟ و کدام امام حسین؟ همان‌گونه که باید گفت کدام اسلام؟ و کدام قرآن؟ و کدام پیامبر و کدام امام؟ ]…[ روشن‌فکری دینی با همین پرسش کدام اسلام؟ آغاز شده و رسالتش را این می‌دانسته است که به مسلمانان تاریک‌اندیش و روشنفکران نامسلمان بگوید اسلام این نیست که می‌شناسید». (ص 322 ) «اینکه امروزه از عاشورا بسیار راززدایی وتحریف‌زدایی شده است و ما عاشورا را بهتر از دور صفویه تا قاجاریه می‌فهمیم، هم مرهون تلاش‌های روشنفکری دینی است. و هم مرهون پیشرفت‌های علمی جهانی است که مسلمانان از آن تأثیر پذیرفته‌اند. اما وفور خرافات در میان شیعیان هند و پاکستان و عراق از جمله بدین‌ دلیل است که جریان روشنفکری در آنجا ضعیف است و سنت‌گرایان دست بالا را دارند.» (ص 324) «سرانجام تمدن غرب به نجات مردم آمد و با رشد فرهنگی جامعه اغلب این‌گونه عزاداری‌ها متروک شد.» (ص 374) نقد به بیگانه را برنمی‌تابد و به انحای مختلف از غرب دفاع می‌کند: «بعضی در مخالفت با قمه‌زنی چنان به افراط افتادند که سرانجام به ورطه بحران کشیده شدند و پای استعمار و  عمال بیگانه و توطئه و نقشه خارجی را به میان کشیدند.» (ص380)  «آیت الله جوادی آملی می‌گوید: «همانگونه که اسلام ناب و اسلام آمریکایی داریم، کربلای ناب و آمریکایی داریم و نوع آمریکایی آن دلخوش کردن به حمل علامت و آهن سرد و سنگین و مانند آن است.»] …[ این نه‌تنها کربلای آمریکایی نیست، بلکه کربلای مردمی و سنتی است و البته درست یا نادرست بودنش بحثی دیگر است.» (ص 381) جالب این‌که تاوقتی پای غرب در میان نبود، سنت از نظرش منفی بود و جایی که پای غرب وسط آمد این‌گونه مدافع سنت شد. «اکنون در میان عده‌ای چنین رسم شده است  که با هرچه و هرکه درافتند به دشمن خارجی نسبتش می‌دهند تا با این ترفند، مردم را بترسانند و بر حذر دارند چنین کاری را نمی‌توان توهم توطئه یا سوءظن مفرط خواند بلکه باید نشانی غلط دادن و رد گم کردن و نعل وارونه زدن نامید. قمه‌زنی را هم به انگلستان نسبت دادن از این‌گونه حیله‌ها است و علاوه بر این بهتانی است به فقهایی که به جواز آن فتوا داده‌اند. ]…[ انگلستان پس از اشغال عراق در سال 1917 و نیز بعد از چنگ جهانی دوم مقداری فراوان پارچه سفید به هیئت‌ها برای استفاده در مراسم قمه‌زنی هدیه کرد. اما واقع اینکه انگلستان برای جلب‌نظر مردم به‌طور کلی از هیئت‌های عزاداری حمایت می‌کرد و نیازهای آنان را مانند نفت و چای، ‌فراهم می‌آورند.» (ص 382) «بدیهی است دنیایی که آزار رساندن به حیوانات را برنمی‌تابد و انجمن‌هایی در دفاع از حقوق حیوانات تاسیس کرده است قمه زنی را هم تحمل نمی‌کند و آن را مصداق خودآزاری می‌شمارد و محکوم می‌کند.» (ص 385) هزینه عزاداری را بالا دانسته و به‌واسطه اشکالات، رضاخان را در برخورد با آن محق می‌داند و اصل را در خوبی او می‌گیرد: «هنوز هزینه و فایده مراسم عزاداری معین نشده است، اما یقین می‌توان کرد که هزینه آن بیش از فایده‌اش است.» (ص 399) «چنانچه عزاداری به‌شکل معقول و مشروع و به‌دور از خشونت و آفت بود، هرگز رضاشاه بهانه یا انگیزه‌ای نداشت تا جلوی عزاداری را بگیرد. ]…[ ممنوعیت عزاداری به‌مدت سه سال و نیم از اسفند 1316 تا اوایل شهریور 1320 بود. در بخشنامه وزارت داخله به استانداری‌ها و فرمانداری‌ها اعلام شده بود: جلوگیری از روضه‌خوانی و خارج کردن خرافات از سر مردم ‌و آشنا نمودن به اصول تمدن امروز، رسالت اساسی داخلی دولت است. ]…[ وضع حجاب نیز مطلوب نبود و اگر به‌جز چادر، شکل‌هایی دیگر از حجاب بود، چنانکه امروزه هست، رضا شاه با آن مخالفت نمی‌کرد. آیت‌الله شبیری زنجانی از مراجع تقلید می‌گوید: وقتی رضاخان دستور کشف حجاب داد، میخواست زن‌ها چادر نپوشند. لذا اگر زنی چادر نداشت ولی غیر از وجه و کفینش مستور بود، ‌رضاخان منع نمی‌کرد و لازم نبود حتماْ روسری نداشته و موباز باشد. ]…[ سردار اسعد در ادامه می نویسد: «نظر رضاشاه این است که به مردم حالی کنند که فداکاری‌های امام حسین -ع- برای این است که غیرت، رشادت، وطن‌پرستی، تسلیم ظلم نشدن و استقامت را یاد بگیرید. اگر شما به امام عقیده دارید، باید این امور را که برای عزت بیرق اسلام است یاد بگیرید.» بی‌آنکه حمیت بورزیم باید اعتراف کنیم که رضاشاه درست می‌گفت و آنچه او می‌گفت چند دهه بعد عده‌ای دانستند و به مردم آموختند. ولی کاش رضاشاه می‌دانست که اگر مردم در آن زمان چنان می‌دانستند، حکومت استبدادی او را برنمی‌تابیدند.» (ص 405و406) جالب اینکه او که هزینه مراسم عزاداری را بیشتر از فایده‌اش می‌خواند، خود در جایی دیگر از کتاب به اهمیت همین مجالس تأکید می‌کند: «مستوفی می‌افزاید: اکنون مردم عوام هم که خود را جزو دسته متدینین می‌دانستند، روح ایمان را به‌واسطه نداشتن مجالس و محافل مذهبی، که در دوره مشروطه خیلی کم و در بیست سال دیکتاتوری دوره رضاشاه بالمره موقوف شده از دست داده و همه مادی صرف شده‌اند. ]…[ هیچ‌کاری پیدا نمی‌شود که بدون دسیسه وتقلب و سرهم‌بندی تمام شود. ]…[ همه به‌فکر ربودن کلاه یکدیگرند.» (ص 415) در اینجا متوقف نمی‌شود و می‌خواهد انقلاب را ذیل روشنفکری ببرد. برای ارائه این الگو انقلاب را به مجاهد مرحوم طالقانی فرومی‌کاهد تا با نسبت دادن هم‌زمانی تاسوعا با روزجهانی حقوق‌بشر و بیانیه یشان، آن روز را مهم‌ترین روز انقلاب (در قبال روزهای مهمی مثل 15 خرداد و.... معرفی کرده و باز بر  غرب‌گرایی تأیید بیاورد: «این عاشورا در محرم 1399 با الگوگیری از عاشورای حسینی، ایرانیان را علیه رژیم سلطنتی پهلوی بسیج کرد و زمینه‌ساز پیروزی انقلاب اسلامی ایران شد. پیشگام این حماسه عاشورایی، آیت‌الله سیدمحمود طالقانی بود که در اول ماه محرم اعلامیه‌ای صادر کرد و مردم را به احیای حماسه کربلا خواند.» (ص 416) «روز تاسوعا که مصادف با سالروز صدور اعلامیه جهانی حقوق بشر بود. ]…[ به‌معنای پیوند دین و حقوق بشر.» (ص 418) «روز تاسوعا در حدود نیم میلیون نفر]…[ عاشورا در حدود دو میلیون نفر]…[ اگر راهپیمایان سراسر ایران را در نظر بگیریم تعداد آنها از ده میلیون تن  می‌گذرد؛ یعنی ثلث جمعیت کشور. ]…[ جان فوران می‌گوید در انقلاب ایران بزرگترین جمعیت بشری به خیابان‌ها آمدند. فرد هالیدی می‌گوید بزرگترین تظاهرات غیررسمی در تاریخ بشر رخ داد. ]…[ یکی از نویسندگان می‌گوید: گرد آمدن چنین جمعیتی در هیچ‌یک از کشورها و در هیچ یک از ادوار تاریخ، ثبت نشده است.» «هیچ‌روزی در تاریخ انقلاب اسلامی ایران مهمتر و سرنوشت‌سازتر از تاسوعا و عاشورای 1357 نیست.» (ص 421) الگوی او هم همراهی روحانیون با روشنفکران دینی و سکولار است و تلاش کرد برای آنان سهم بترشد: «کمیته برگزاری راهپیمایی تاسوعا و عاشورا متشکل بود از روحانیان مبارز و روشنفکران دینی و روشنفکران سکولار. ]…[ برخی گروه‌های برگزار کننده این راهپیمایی عبارت بودند از جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر، جبهه ملی ایران و جمعیت حقوق‌دانان ایران. روشنفکران سکولار در این گروه‌ها بودند و روشنفکران دینی و روحانیان مبارز در گروه‌های دیگر.» (ص 421) «اگر معیار مبارزه را تعداد کشته‌شدگان در رویارویی با حکومت بدانیم، بی‌تردید دانشگاهیان جلوتر بودند. بیشتر بگوییم که جان‌سپردگان روحانیت به دست حکومت پهلوی در سراسر کشور از سال ‍1342 تا 1357، 25 نفر بودند. ولی تعداد جان‌سپردگان دانشکده فنی دانشگاه تهران در سال‌های مزبور 31 نفر بودند.» (ص 421و422 ) اینجا هم برای کوچک کردن نقش روحانیت و بزرگ کردن نقش محیط مدرن، نسبت را به کل جمعیت‌شان نگرفته و از بی‌دقتی‌های حساب‌شده کتاب بار دیگر بهره برده است. از مرحوم طالقانی هم ناتوانی روحانیت را آورده است: «طالقانی مرد شماره دو انقلاب ایران ]…[ می‌گفت: این انقلابی نیست که به نتیجه برسد.]…[ در هر کشوری که مردم انقلاب می‌کنند برنامه‌ای برای اداره کشور دارند. ولی ما نداریم. هم‌چنین می‌گفت: مشکل در این است که کسی بتواند این کشور عریض و طویل را با این بی‌بندوباری‌ها و گشادبازی‌ها اداره کند. و نیز می‌گفت: پس از رفتن شاه مردم به ما رجوع می‌کنند، ‌اما چون ما اداره کشور را بلد نیستیم، ‌آنان مأیوس می شوند و همین یک‌ذره دینی را هم که دارند، از دست می‌دهند.» (ص 424) مدرنیسم در تفسیر نگارنده حتی تاریخ‌نگاری را نجات داده است: «عاشورانگاران معاصر و پسامشروطه اخبار موهون را نقل نمی‌کنند.» (ص 440)

    در ذیل این نگاه مدرنیستی، به‌همان میزان که به روایات و تاریخ استناد دارد، به چهره‌های غربی هم استناد دارد مثلاً «پاسکال می‌گفت: اگر بینی کلئوپاترا کمی کوتاهتر بود صفحه روزگار یک‌سره عوض می‌شد.» (ص 91) مدام به چهره‌های مدرن یا غرب‌گرا ارجاع می‌دهد و از آن‌ها به نیکی یاد کرده و یا با عبارات تأییدکننده از آن‌ها اسم می‌برد، مثلاً «دو بانوی نظریه‌پرداز قرن بیستم آبریس مرداک و هانا آرنت،» (ص 274) ارجاعاتش به امثال شاملو، آرنت، برتراند راسل، آندره ژید و... است. مثلاً «شاملو: این جماعت حقیقت را تنها در افسانه‌ها می‌جویند یا آنکه حقیقت را افسانه‌ای بیش نمی دانند. ویل و آریل دورانت درست گفته‌اند که: توده‌های مردم خواهان دینی هستتند که از حیث معجزه و اسرار و اساطیر غنی باشد. دیوید هیوم نیز می‌گوید: دین عامیانه باید ناگزیر مایه شگفتی شود و خود را پر رمز و راز جلوه دهد و جویای تاریکی و ابهام باشد. ]…[ در عاشورای اساطیری میتوس جایگزینی لوگوس است و قوه تخیل بر تعقل می‌چربد.» (ص 307) «گفتارهای ماکلیاولی: بارها در تاریخ می‌خوانیم که مردمان کسی را به مرگ محکوم می‌کنند و اندکی بعد بر مرگ او می‌گریند و حتی گاهی بازگشت او را آرزو می‌کنند.» (ص 349) «بانو سیمین، متفکر و عارف ستم‌ستیز!» (ص 397)

    جالب اینکه با وجود حمله به سکولارها در کتاب، در نهایت سر بر آستان سکولاریسم می‌ساید و با دخالت سیاسی نهادهای دینی مخالف است: «آیت‌الله حائری، احیاگر حوزه علمیه قم، با آن‌همه تجربه‌هایش می‌گفت که چون ما درس سیاست نخوانده‌ایم، ‌سرمان کلاه می‌گذارند و از ما سوءاستفاده می‌کنند.» (ص 411)

    نویسنده در هیچ جای متن آشکارا نمی‌گوید با علم امام مورد دارد ولی این را در لابلای متن می‌فهمیم. در حقیقت کتاب ادامه پروژه کتاب «شهید جاوید» است و تعدد استناد به شهید جاوید نیز آن را نشان می‌دهد.  به‌انحای مختلف و به‌هر قیمتی می‌خواهد علم امام را از حیز انتفاع ساقط کند؛ مثلاً: «یک اشتباه دیگر که باید تصحیحش کرد این است که می‌گویند امام حسین به استقبال شهادت رفت.» (ص 164)

    بی‌دقتی‌های حساب‌شده و تحلیل‌های نادقیق به کار برده است. برای قالب کردن تصویر خود مدام تاکید کرده تاریخ را از اول به آخر بخوانیم تا روایت تقلیل‌گرایانه خود را جا بیندازد. البته باید گفت به نسبت برخی همفکرانش این کار را قدری منصفانه‌تر انجام داده است. در مورد امام سجاد (ع) هم سخنان و نقش سیاسی امام را فرومی‌کاهد تا نتیجه مدنظر خود را بگیرد: «آنان که از تداوم نهضت حسینی به رهبری امام سجاد سخن می‌گویند، تاریخ عقیدتی یا ایدئولوژیک می‌نویسند.» (ص 227) یا جملات انقلابی عمام نظیر اینکه هرکس با ما نباشد برماست را سانسور می‌کند و برعکسش می‌نویسد و از اینکه امام به توصیه‌کنندگان به نرفتن مثل ابن‌عباس خیرخواه گفته است، چنین نتیجه می‌گیرد: «برعکس برخی مردان انقلابی و یا مدعیان انقلابی بودن که هرکه را با آنان نباشد، توبیخ می‌کنند و انگ سازشکار به ایشان می‌زنند و حتی می‌گویند هرکه با مانیست بر ماست. ]...[ این عده از مخالفان قیامش را خیرخواه (ناصح) خواند و با لحنی ملایم با آنان سخن گفت. این مشی و منش را که پیراسته از خشونت گفتاری و رفتاری است، هنوز هم انقلابی‌ها یاد نگرفته‌اند. به دیده ایشان هرکه انقلابی نیست، خائن است و همدست دشمن.» (ص 240)
    وی بسیاری از آنچه در عاشورا محل نزاع هست یا خود او محل نزاع کرده را تحریف به شمار نمی‌آورد: «اینکه امام حسین همسر و فرزندی به‌نام شهربانو و رقیه داشت یا نداشت، و یا قاسم‌بن‌حسن  در کربلا عروسی کرد یا نکرد، و یا حضرت زینب سرش را به چوب کجاوه زد یا نزد، و مانند اینها در شمار تحریفات عاشورا نیست. همچنین نسبت دادن این سخن به امام حسین که گفته است «إنَّ الحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جَهادٌ» و یا گفته است: «إن کانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَم یَستَقِم اِلّا بِقَتلی» ]…[ از تحریفات عاشورا شمرده نم‌یشود. این‌ها خطاهایی است که در تاریخنگاری عاشورا رخ داده و مانند این خطاها در علوم دیگر نیز هست و کسی آن‌ها را تحریفات نمی‌خواند.» (ص 292) او از «تحریفات افزایشی و تحریفات کاهشی که اجزای آن را ناموزون میکند، سخن گفته است. (ص 292و293) اما در نهایت نسخه‌اش چیست؟ عرفی کردن عاشورا: «از هنگامی که عاشورا فرابشری شده رشته ارتباط آن با عقلب و تاریخ قطع گردیده و ماهیتی خودبنیاد یافته و دچار انبوه تحریفات شده است. ]…[ چاره در این است که عاشورا را به دامان پدر و مادرش برگردانیم؛ یعنی تاریخ و عقل.» (ص 293) او به‌گونه‌ای می‌نویسد که انگار  هیچ بعد فراعقلانی و حماسی، یعنی معنوی و... در عاشورا نیست: «دو رکن مهم نهضت عاشورا حماسه و عقلانیت است. هر گزارشی از تاریخ عاشورا که این دو رکن را شامل نباشد، تحریفی بزرگ است.» (ص 294) البته اههمیت عقل و حماسه محفوظ است، و اینکه بسیاری روایت‌های ذلیلانه و صرفاً عاطفی یا نامعقول از عاشورا ارائه داده‌اند صحیح است، اما آیا هیچ بعد بالاتر از این در عاشورا نیست؟ جالب اینکه بعد مواردی که با منطق خودش خطای تاریخ می‌شود نه تحریف، را تحریف دانسته و هرچه می‌خواهد تفسیر عاشورا بپندارد، مخالف آن را تحریف خوانده است (البته بعضی موارد ذکرشده درست است یعنی تحریفند):  «برخی تحریفات عاشورا عبارتند از ]…[ ترسیم چهره‌ای ذلیلانه از امام و استخفاف شخصیت او. غفلت از مراحل نهضت امام و تفاوت هر مرحله با مرحله دیگر. نادیده گرفتن کوشش امام برای جلوگیری از جنگ و هر پیشنهادی که ارائه داد. غفلت از نقش زنان در تاریخ عاشورا و آثاری که بر آن مترتب شد. مبالغه در تعداد کشتگان به‌دست امام و همراهانش. مخالفان هجرت امام را به کوفه بیش از موافقان دانستن. ارائه گزارش‌های غیرعقلانی و فوق واقعی و عامیانه از نهضت امام. غیرقابل‌تفسیر دانستن عاشورا با عقل، و توسل به عشق برای تفسیر آن. سیاست‌زدایی از قیام امام با تفسیر فدیه‌ای (شهادت برای شفاعت). توجه به صفحه سیاه عاشورا و غفلت از صفحه سفید و زیبایی‌های آن. شناساندن جنگ امام با امویان به‌خاطر جنگ شیعه و سنی و یا جنگ طائفه‌ای. تبدیل امام از اسوه به اسطوره و از انسان مافوق به مافوق انسان. شهادت امام و اسیر شدن خانواده‌اش را هدف آن حضرت دانستن. قیام امام را برای تشکیل حکومت، دنیاطلبی شمردن. خطاکار دانستن امام در رفتن به‌طرف کوفه. تصور اینکه امام می‌خواست به یاری چند ده نفر قیام کند. شناساندن امام به‌گونه‌ای که متهم به افراط تندروی شود. رازآمیز دانستن عاشورا و غیرقابل ت‌فسیر دانستن آن. مقدر بودن عاشورا و مامور بودن امام به انجام آن. نقطه پایانی اینکه وجود شخصیت‌‌های مثبت تاریخ برای رشد انسان کافی نیست.» (ص 294و295) در قبال خرافه‌نویسان عاشورا وامام را بشری و زمینی می‌کند: «چنین امامی که چنان قدرت سحرآمیز و فوق بشری دارد، نمی‌تواند سرمشق بشر زمینی و ضعیف باشد و حتی گریستن بر او که می‌توانست همه دشنانش را بکشد و خود کشته نشود وجه ندارد.» (ص 312)

    به مردم، نهادهای دینی و متدینین هم به انحای مختلف حمله می‌کند: «سه گروه نه‌تنها هزینه‌ای نمی‌کنند بلکه فقط استفاده میبرند، یعنی روحانیان و روضه خوانان و مداحان.» (ص 361) آیا این سه گروه هزینه‌ای برای دین نمی‌کنند و تنها گروه‌های دیگر هستند که هزینه می‌کنند؟ «انکه عوام را آگاه می‌داند یا عوام‌زده است یا عوام‌فریب.» (ص 374) «سقراط در مباحثه ای با الکیبادیس از او پرسید: عقیده‌ات را از که آموخته‌ای؟ او جواب داد از مردمان. سقراط گفت:‌ اگر از مردمان آموخته باشی، ناچار باید بگویم آموزگار خوبی نداشته‌ای.» (ص 391) «در انجیل متی باب 23 بند 4 درباره روحانیان یهود آمده است: بارهای گران و دشوار را می‌بندند و بر دوش مردم می‌نهند و خود نمی‌خواهند آنها را به یک انگشت حرکت دهند. همچنین در انجیل لوقا باب 11 بند 46 می‌خوانیم: وای بر شما نیز ای فقها! زیرا که بارهای گران را بر مردم می‌نهید و خود بر آن بارها یک انگشت خود را نمی‌گذارید.» (ص 376) «هنگامی که بلندگو به مسجد راه یافت، عده‌ای از اهل منبر سخن گفتن در پشت آن را شبهه‌ناک دانستند و آن را بوق شیطان و مزمار (نی) ‌می‌نامیدند.» (ص 378) در این بین حرف‌های حقی هم هست، اما آیا نویسنده به طیفی بد از روحانیت حمله کرده و روحانیت راستین را تأیید کرده است؟ چنین نمی‌بینیم. «نتیجه بی‌توجهی به گوهر دین و برگزاری مناسک برای مناسک این شده است که در ایران، آمار طلاق و رشوه و تقلب و میزان کم‌کاری در ادارات چند برابر میانگین جهان است. همچنین آمار قتل و خودکشی و اعتیاد بالای استاندارد است .» (ص 399) جالب است به غرب و انگلیس که می‌رسد آمار دقیق می‌خواهد، این‌جا فله‌ای می‌گوید همه‌چیز بد است.  جالب اینکه سپس توجه به تاریخ و عقاید و اخلاق را بهانه حمله به توجه به فقه کرده است یعنی دانشی که متضمن دینداری اصلی و نزدیکترین علم به متن است: «علوم در جهان اسلام قربانی فقه شده‌اند. نه‌تنها علوم اسلامی رشدی متوازن نداشته‌اند، بلکه رشد هر علم برپایه اهمیت آن نبوده است. علم فقه، که اهمیت کمتری از اعتقادات و اخلاق داشته، بیشتر رشد کرده است. بدتر اینکه با کفایت مباحث فقهی و اشباع جامعه از آثار فقهی، بازهم فقه‌پژوهی متوقف نشده و هر نسل به تقلید از نسل پیش به فقه پرداخته و از علوم دیکر سربرتافته است.» (ص 429) بعد هم گفته طبیعی است خبر مطابق با واقع‌ نباشد: «خبر مبنای تاریخ است،‌ اما عین تاریخ نیست.» (ص 437) فقه هم اساساً ظنی است! :«شیخ حسن‌بن زین‌الدین می‌گوید اِنَّ الفِقهَ اَکثَرُهُ مِن بابِ الظَّنِّ. فراتر از این وحید بهبهانی می‌گوید: اِنَّ الفِقهَ کُلُّهُ ظَنّی، ‌لا طَریقَ لَنا اِلَی الیَقینِ.» (ص 443-444) در نهایت در مورد خود روایت عاشورا بد از این همه رطب‌ویابس بافتن هم کار را به اینجا رسانده که  چیزی نمی‌توان گفت: «شعرانی بر منبر رفت و فقط یک جمله گفت و از منبر فرودآمد: حضرت سیدالشهدا در روز دهم محرم در کربلا شهید شهد. ]…[ در شرح‌حال آیت‌الله درچه‌ای نوشته‌اند شب‌های عاشورا در منبر می‌گفت: من فقط این را می‌دانم که امام حسین را کشتند. مابقی را من نمی‌دانم و این چیزهایی که بعضی می‌خوانند من به گردن نمی‌گیرم. ]…[ حاج کلباسی  ]…[ می‌گفت: قدر متیقن این است که سیدالشهدا در عاشورای سنه 61 در صحرای کربلا شهید شد و مظنون هم این است که عباس هم بوده است.» (ص 450)

 

جمع‌بندی

کتاب بخشی از سنت روشنفکری دینی است، که بعد از شکست خوردن پروژه سیاسی به‌سمت ادبیات دینی آمده است و تلاش کرده در لوای ادعای تحقیق دقیق و جملات پرطمطراق با بی‌دقتی و برداشت‌های خاص و نگاه گزینش‌گرانه به تاریخ و متون دینی، تصویر غرب‌گرایانه از عاشورا و دین ارائه دهد. به‌جای آن‌که به انقلاب و جوانان انقلابی مستقیماً حمله کند، در متون دینی خواست خود را جستجو کند. چیزی که در دوره مشروطه الگوی عمل امثال سیدجمال واعظ، میرزا یحیی دولت‌آبادی، میرزا یوسف مستشارالدوله بود و از ابتدای دهه نود دوباره الگوی عمل روشنفکری دینی شده است. کتاب را با همه طول و تفصیل و رطب و یابس و حق و باطل درونش در همان یک جمله تیتر مطلب می‌توان‌ خلاصه کرد: بیانیه‌ سیاسی غرب‌گرایانه در لوای تحقیق علمی!

مطالب مرتبط

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

«مردم به همان چیزی که امام می‌خواست رأی دادند؛ نه به اسلامی که در ذهن فلان مرجع یا فلان شخصیت سیاسی بود. …

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

ازدواج یک پیوند کووالانسی است که زوجین باید با به اشتراک گذاشتن الکترون‌های خود، زندگی‌شان را در یک خط راست …

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به …

کليه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه کتاب فردا می باشد

توسعه و طراحی سایت توسط آلماتک

bookroom.ir - Copyright © 2007-2019 - All rights reserved