پس از چهارده قرن | نقدی بر کتاب «پس از بیست سال»
معمولاً رمانهای خوب که چیزی بیشتر از یک قصۀ مفرح هستند، چند کار را با هم انجام میدهند. برخی از آنها آشکار است و بعضی پنهان. درک درستِ روایتِ آشکار رمان، نیاز به تجربه و حتی گاهی آموزش دارد، و درک پنهانیهای آن نیازمند تأمل است. نویسنده با روایت آشکار خود، مخاطب را به تفکر وامیدارد و آگاهش میسازد؛ با پنهانیهای روایت هم تربیتش میکند. حال اگر چنین قصهای با جهانی دینی ممزوج شود، اثری چندبعدی به وجود میآورد، زیرا خودِ دین نیز در عین آگاهیبخشی، تربیت میکند و حین پروراندن، مدام به تفکر و انتخاب فرا میخواند. حفظ این تعادل، کاری بس سخت و ظریف است.
«سلمان کدیور» در اولین رمان خویش، یعنی «پس از بیست سال» سعی کرده در این مسیر حرکت کند. الحق هم در بخشهایی از آن کاملاً موفق بوده است. بررسی روایتهای آشکار این کتاب، تأمل در بخشهای پنهانی و تطبیق این یافتهها با هم، کاری ضروری است که نیازمند مجالی موسع و روشی هوشمندانه در پژوهش است. همینجا از دانشجویان ادبیات دعوت میکنم که این کار را در قالبِ کاری دانشگاهی انجام دهند و به صورت مقالۀ علمی منتشر سازند. در متن حاضر، تنها چند نکته از موارد پنهان در روایت این کتاب مورد اشاره قرار میگیرد.
نکات رواییِ این کتاب بسیار زیاد است و ما خود را به سه نکته از بخش عاشورایی کتاب (یعنی شروع و پایان آن) محدود میکنیم. کتاب با روایت «سلیم» از سرگذشت خود در شب عاشورا شروع میشود؛ روایتی از خانوادۀ خود برای یک نفر از سپاه یزید. اهمیتی ندارد که چنین گفتوگوهایی در واقعیت تاریخی صورت گرفته یا نه؛ مهم، ورودیهای است که رمان با این صحنه برای جهانِ خویش میسازد. سلیم در جبهۀ حق است و سپاه مقابل را باطل میداند، اما کار را تمامشده نمیپندارد. نبرد با ظالمین برای او اصیل نیست، بلکه هدایتِ انسانها بر همهچیز اولویت دارد. «معارف» بر «تقابلات» مقدماند. مخاطب، نامحسوس، میفهمد که جنگیدن برای مجاهدان راه حق، فرع بر هدایت است. سلیم شروع میکند به روایت آنچه بر او گذشته، تا بتواند عقبۀ جبههبندیِ فعلی را نشان بدهد. تقابل بنیامیه و بنیهاشم، فراتر از درگیری خونی است؛ تقابل دو قرائت از اسلام است. او چون در میان هردو زیسته، میتواند با قیاس آن دو، بُعدی تاریخی به جبههبندی حاضر بدهد. به عبارتی، او با این روایت، تاریخ و ریشۀ قیام سیدالشهدا(ع) را از زمان خلفا نشان میدهد تا به کربلا برسد؛ تاریخی که شروع آگاهی است و پردۀ ظلمتِ خرافه و تعصب را میدرد و به هدایت انسانها اصالت میدهد.
رمان با اتمامِ روایت سلیم پایان نمیپذیرد. حتی سراغ نبردِ روز عاشورا هم نمیرود. فصل آخر، تازه آغازِ روایتی جدید است. حالا «راحیل»، همسرِ سلیم، شروع میکند به گفتن. این بار در بند اسارت و برای جاهلانی دیگر در سرزمینی دیگر. گویی که «روایت» بخش جدانشدنی حادثۀ کربلاست. حادثه یکتاست، اما روایت نامکرر است تا آگاهی در هر موقعیت ایجاد و منتشر شود. این شکل از داستانگویی این کتاب، یعنی روایت پشت روایت از تاریخ صدر اسلام، مشابهتی با قصهگویی در عزاداریهای ماه محرم دارد. یکی از جنبههای مهمّ عزاداریهای ما، تکرار روایتهای صدر اسلام است تا در این تکرار، خود حادثۀ یکتای قیام حسینی، هر سال در موقعیتی نو احیا شود و ارواح مردۀ جامعۀ امروز را نیز زنده کند. کار راحیل، روشنگری پس از خلق حماسه است که تا امروز ادامه دارد.
نکتۀ آخر اینکه رمان، از میان روایتهای گوناگون عاشورا، روایتی حماسی را برگزیده است. سلیم دریچهای به روی مخاطب باز میکند تا نگرشی حماسی به عاشورا داشته باشد. یکی از روایتهای اصلی عاشورا، حتماً باید حماسی باشد که معمولاً تا پیش از انقلاب اسلامی مورد توجه قرار نمیگرفت. سلیم با روایت حماسیِ جنگ صفین، در واقع جهانی حماسی برای درک عاشورا از این منظر خلق میکند. او مخاطب را دعوت میکند تا به عاشورا از منظری حماسی بنگرد و عناصر قیام را واضح ببیند. تبحر نویسنده در روایت حماسه باعث شده است جهانی یکپارچه، از زمان خلفا تا اسارت اهلبیت(ع) در شام شکل بگیرد و مخاطب را به تفکر وادارد؛ همانطور که تربیتش میکند.