1. خانه
  2. مطالب
  3. عاشورا
  4. ما را که از فراق بتان دیده پر نم است / گلگشت باغ روضه ماه محرم است | نقدی بر کتاب «کاشوب»
ما را که از فراق بتان دیده پر نم است / گلگشت باغ روضه ماه محرم است | نقدی بر کتاب «کاشوب»

ما را که از فراق بتان دیده پر نم است / گلگشت باغ روضه ماه محرم است | نقدی بر کتاب «کاشوب»

با این‌که منتقد جدّی این اثر هستم، باید اذعان کنم هنگام مطالعۀ این کتاب چندین بار احساساتم غلیان کرد و اشک به چشمانم دوید. مواجهه با این کتاب اگر با احساساتِ صرف باشد مقبول است و در غیر این صورت، سرخورده خواهید شد.
عاشورا 1399/6/11 6 دقیقه زمان مطالعه 0

از خدا که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد که خیلی اهل روضه و هیئت و این حرف‌ها نیستم. حالا نه این‌که فکر کنید این اعتراف، تفاخری برای من دارد؛ بیشتر محصول جبر شرایط و خصوصیات فردی است و کلی هم بابتش شرمنده و دل‌گیرم از خودم. آدمیزاد یک ریزه دلش تنهایی بخواهد، از جمع فرار می‌کند؛ خاصه جمع‌های زنانه. این می‌شود که سال تا سال، گذر آدم به این‌جور جاها نمی‌افتد.

اما اصفهان شهر روضه است؛ مخصوصاً روضه‌های خانگی. این ورِ آب بیشتر و آن ورِ آب کمتر. اصفهانی‌ها می‌دانند من از چه حرف می‌زنم. زاینده‌رود، شهر را به دو بخش تقسیم کرده است. هر جای اصفهان که ایستاده باشید، این ورِ آب همیشه این ورِ آب است؛ بخش سنتی‌تر و قدیمی‌ترِ اصفهان. روضه‌های این ورِ آب، هنوز پرتکرار و سنتی باقی مانده‌اند. آقای جلسه‌شان بیشترِ اوقات از آن پیرمردهای شال‌به‌کمر‌بسته‌ است که ایمانشان سخت سترگ و در راه رفتنشان اطمینانی پیامبرگونه است.

روضه، حکایتِ غریبی برای شیعه‌جماعت است؛ بیش از این‌که سنت باشد، انگار جزء تفکیک‌ناپذیری از زندگی ما شده. این یادداشت بناست به کتابی که در این باره منتشر شده است، بپردازد.

به این توضیحات توجه کنید: «کتاب کاشوب، روایتِ زنده ماندن روضه‌ها در گذر زمان است... این راویان از نسبتِ شخصی و زیسته‌شان با مجلس روضه نوشته‌اند.»

محورِ کانونیِ کاشوب، «روایتِ روضه» است و محور روضه در حال حاضر، اشک است. روضه چیست؟ ذکر مصیبت است؛ موعظه و تذکر است.

اعتراف خوشایندی نیست؛ اما از بیانش هم گریزی نداریم که کاشوب متأسفانه در سطح باقی مانده است و نتوانسته از احساسات، آن هم به نازل‌ترین شکلِ ممکنش، عبور کند. در این کتاب هیچ چیز از سطح فاصله نمی‌گیرد. عمق و معرفت، امورِ کاملاً مغفول‌مانده‌اند. چرا این روضه‌ها از اشک به تکانه نمی‌رسند؟ چرا در این کتاب، توازنی میان بُعد عاطفی و بُعد معرفتی برقرار نیست؟ در این کتاب، اشک و بغض یکّه‌تازی می‌کند. اگر حرکتی هم از راوی می‌بینیم، در راستای ایجاد همین احساس در اوست و در معدود روایت‌ها هم شاهد جست‌وجوی تقلیل‌یافته‌ترین بُعد سیاست هستیم.

در غالب روایت‌ها و یادداشت‌های این مجموعه، با فقدان جدّی امر سیاسی مواجهه داریم. برای نمونه، در روایت «کهنه شرم» که اتفاقاً احساسات را تحت تأثیر قرار می‌دهد، از حکومت‌نظامی هم نشانه‌هایی می‌بینیم؛ اما اشاره به حکومت‌نظامی، گفتن از امرِ سیاسی نیست و این شاید یکی از بزرگ‌ترین ضعف‌های این کتاب است. مثالی دیگر در این زمینه، روایت «بغضِ دونفره» است که راوی در آن زنِ جوانی است که از زمان تجردش و روضه‌های آن زمان می‌گوید و رصدِ تازه‌عروس‌دامادهای مذهبیِ سنتی و مذهبیِ لاکچری و در نهایت، به اختلاف نظرهای خودش و همسرش می‌رسد. باز هم حرف از اشک است و اگر قرار است به سیاست ختم شود، راوی با ناشیانه‌ترین شکل ممکن از گرایش سیاسی‌اش پرده برمی‌دارد. در یکی از مجالس امام حسین(ع) در سال 88، نور لامپی خطوط زیارت عاشورا را سبز می‌کند؛ اشاره به تفاوت‌های روضه‌های سنتی و روشنفکرمآبانه و در این میانه چند قطره اشک! همه‌چیز به شکل غریبی در سطح مانده است.

به گمانم، جامعۀ ادبیاتی ایران باید به زودی تکلیفش را با فُرمی به نام «روایت» مشخص کند. تأکید جدی دارم که خاطرۀ شخصی، روایت نیست. روایت از خاطره، گسترده‌تر است؛ به بیان دیگر، قابلیت تعمیم و گستردگی دارد تا از بُعد شخصی خارج شود. در کاشوب، روضه، محرم، اشک و امام حسین‌(ع) بهانه‌ای شده است برای بیان خاطرات شخصی. مطالبی با عناوین: «صبح غریبه»، «واحد شمیرانی»، «پرچم هنوز در کادر هست»، «شه باز»، و «به هیئت تازه‌مادرها» خاطرۀ شخصیِ صرف هستند. آیا انتظار از نشر «اطراف» (که تقریباً به ناشرِ تخصصیِ روایت تبدیل شده است) برای گزینش آنچه روایت می‌خوانیم، نابجاست؟!

در این کتاب بعضی یادداشت‌ها تنه به تحلیل و شبه‌مقاله می‌زنند. «به وضعیت غریب نوه عباس بنگر» نمونۀ بارز این موضوع است؛ شبه‌مقاله‌ای که خودشیفتگیِ غریبی در آن جریان دارد و ضمیر «من» در آن جولان می‌دهد. در این یادداشت، منِ نویسنده خیلی من است؛ آن‌قدرها که بگوید محرم برای اغلب مردم، محرّم تقویمی است و برای او این‌گونه نیست؛ تقسیم مردم به خودی و بی‌خودی و نخودی و...!

البته درک آنچه نوشته بود، علی‌رغم آن‌که روایت نبود، برای من امر دشواری نیست. من خوب می‌دانم علوم انسانی خواندن چه بر سر آدم می‌آورد؛ خاصه جامعه‌شناسی. هزار «من» در انسان تکثیر می‌شود و هر کدامشان با دیگری سر جنگ دارد؛ اما خُب، همۀ این‌ها به کاشوب چه ربطی دارد؟ کجایش روضه است؟ آن یک تکه که اولِ یادداشت به مؤسسۀ فرهنگی «آیه» اشاره داشت، آن‌قدر حرف و حدیث دارد که هیچ‌جوره نمی‌شد به این کتاب الصاقش کرد.

در روایت «تاریک‌روشنای کوره» عاشورا و روضه، بهانۀ بیان چه چیزی است؟ «کرّه‌خر» گفتن عموی روحانی که راوی این یادداشت است؟ بی‌پولی و سیگار کشیدن طلبه‌ها؟ سبک زندگی مسخرۀ عموجان؟ دلِ خواننده بسوزد برای راوی که برای نُه شب، یک‌ونیم میلیون پول گرفته و از شدتِ تحقیر خانوادۀ عمو تا قم گریه کرده است؟ چرا همه‌چیز در این کتاب این اندازه سطحی است؟ چرا همۀ روضه خلاصه در اشک شده؟ این یادداشت چه نسبتی با توضیحات پشت جلد کتاب دارد؟ فقط یک لحظه خودتان را بگذارید جای آدم‌هایی که از این فضاها فاصله دارند و نگاهشان به طبقۀ روحانی، نگاه به گروه مرجع در جامعه است. با خواندن این یادداشت چه اعتبار و اعتمادی در ذهن این آدم‌ها برای روحانیون باقی می‌ماند؟ آیا در این یادداشت، هدف، نقد روحانیت بوده است؟

یا ‌مثلاً «کتیبۀ سفید برای واترلو» جز شرح برگزاری مراسم محرم در کانادا بین دانشجویان متأهل و مجرد ایرانی چه چیزی دارد؟ «کرنای قرشمال» با چه منطقی مجوز حضور در این مجموعه را گرفت؟ «بر فراز تپه و تا شام غریبان شیفت نمی‌آیم» چه نکتۀ تازه و یا چه حرف جدیدی داشتند؟ اصلاً حرفی داشتند؟!

روایت «شش گوشه با رزولوشن کم» جز کَل‌کَل چهارتا بچه‌هیئتی برای برگزاری مراسم محرم و شرح بی‌پولی و بدوبدو کردنشان، چه آنِ تکان‌دهنده‌ای به خوانندۀ این کتاب هدیه می‌کند؟ به این جملات توجه کنید: «آهان راستی، به عمورضا هم گفتم به شماهام می‌گم، همه سینه بزنند. از دَه نفر، پنج نفرتون موقع سینه‌زنی برای ما حالت عرفانی پیدا می‌کنید، می‌شینید یه گوشه به گریه...»

همین اندازه عجیب و بد و تکان‌دهنده! گویی قرار است شویی برگزار شود و همۀ بانیان که روی استیج می‌آیند، باید هماهنگ باشند... چرا اگر اشک جوشید، باید مانعش شود و هماهنگ با بقیه سینه بزند؟! این جملات با ما چه می‌کند؟ تکلیف ولایت امام، حضور و تأثیر تذکر نام و مشی امام چه می‌شود؟ اصلاً انگار محرّم بهانه و فرصتی شده برای خودنمایی این هیئت و زدن روی دست آن هیئت!

روایت «حروف» از سیداحمد بطحایی، علی‌رغم نثر خوبش، چند خرده‌خاطرۀ مجمع‌الجزایری است که حتی محرّم هم نتواسته نخ تسبیح آن‌ها شود.

آخرین روایت، «گیسوی حور در امین حضور»، شاید نزدیک‌ترین روایت به توضیح پشت جلد کتاب باشد که فلسفۀ ایجادی این مجموعه است؛ منتهی پاشنه‌آشیل این روایت، فقدان امر سیاسی است که عملاً روضه را به پدیده‌ای خنثی بدل کرده است.

در مجموع، در کاشوب با شبه‌روضه‌هایی خانگی و شبیهِ هم روبه‌رو هستیم که آدم‌هایش بی‌هویت، و مداحان و واعظانش بی‌صورتند.

با این‌که منتقد جدّی این اثر هستم، باید اذعان کنم هنگام مطالعۀ این کتاب چندین بار احساساتم غلیان کرد و اشک به چشمانم دوید. مواجهه با این کتاب اگر با احساساتِ صرف باشد مقبول است و در غیر این صورت، سرخورده خواهید شد.

مطالب مرتبط

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

«مردم به همان چیزی که امام می‌خواست رأی دادند؛ نه به اسلامی که در ذهن فلان مرجع یا فلان شخصیت سیاسی بود. …

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

ازدواج یک پیوند کووالانسی است که زوجین باید با به اشتراک گذاشتن الکترون‌های خود، زندگی‌شان را در یک خط راست …

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به …

کليه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه کتاب فردا می باشد

توسعه و طراحی سایت توسط آلماتک

bookroom.ir - Copyright © 2007-2019 - All rights reserved