1. خانه
  2. مطالب
  3. ادبیات
  4. نامه‌ای به شاعر آه‌ها | جستاری درباره کتاب «دیوان جودی عنبرانی»
نامه‌ای به شاعر آه‌ها | جستاری درباره کتاب «دیوان جودی عنبرانی»

نامه‌ای به شاعر آه‌ها | جستاری درباره کتاب «دیوان جودی عنبرانی»

انگار در یک لحظه بی نیاز شدم از جستجو و دانستن درباره شما. با همین فکر و تصمیم، فردای آن کشف بزرگ، پشت میز کارم، در ساعت 11و 55 دقیقه دیوان اشعارت را باز کردم تا تورقی کنم و چند تایی شعر بخوانم و مقدمه استاد رفیعا را مرور کنم و ورد را باز کنم و شروع کنم به نوشتن... اما...
ادبیات 1399/6/19 4 دقیقه زمان مطالعه 0

آقای شاعر سلام! راستش را بخواهید من اکنون کمی بهت زده ام و یک بغض بزرگ راه گلویم را سد کرده است. از روزی که به من پیشنهاد دادند تا درباره کتاب شعر شما چیزی بنویسم، تا همین امروز، تا همین چند دقیقه پیش، نمیدانستم درباره تان چه بگویم. همه آن چیزی که درباره شما به ذهنم می آمد، یک پاراگراف هم نمیشد. سعی کردم از یکی دونفر درباره شما پرس و جو کنم و بیشتر بشناسمتان. تا بلکه براساس گفته های دیگران بتوانم شما را کشف کنم و پس از کشف، شما و دیوان اشعارتان را به دیگران معرفی کنم.

حمل بر جسارت نشود لطفا؛ اما حقیقت این است که دلم میخواست مطمئن شوم که دارم کتاب شعر خوب و مهمی را معرفی میکنم، بدون اغراق، بدون مبالغه... نمیخواستم کم بگذارم یا زیاده گویی کنم. میخواستم آنچه هستید را دریابم و همان را منتقل کنم.

از گفتگو با دیگران اطلاعاتی عایدم شد. اینکه فرزند ییلاق و طبیعت سر سبز عنبران مشهد هستید، اینکه  شاعر اهل بیت هستید و عمده اشعارتان برای خاندان معصومین است، اینکه کسی مانند استاد قاسم رفیعا برای تدوین و جمع آوری دیوان شما دست به کار شده است و استاد محمد کاظم کاظمی خوش قریحه، آن را ویرایش کرده است... کم کم داشت چیزهایی دستگیرم میشد: اینکه ماموریت بزرگی دارم! بزرگ به اندازه شخصیت شاعری که دیوان سنگین و پر و پیمانش را در دست گرفته ام.

آقای شاعر! شما که شاعرید و طبع لطیف دارید  و بزرگ شده طبیعت و صفای روستا هستید، بهتر از من میدانید که حرف، باید از دل برآید تا بر دلها بنشیند. نمیدانم چرا، اما دلم میخواست قبل از نوشتن درباره شما، اول از نفوذتان بر دلم مطمئن شوم تا تاثیر قلمم بر قلب خوانندگانم، بیشتر شود.

یکی از همان هایی که درباره شما برایم حرف زد، فنجان چایش را گذاشت و گفت مختارنامه را دیده ای؟ و من سرم را طوری تکان دادم که یعنی بله! معلوم است که دیده ام! این چه سوالی است که میپرسی؟ نمیدانم آیا حرکات سرم این چند جمله را به او فهماند یا نه، اما او که حالا چایش تمام شده بود، گفت: در تیتراژ سریال شعری خوانده میشود: "برخیز که شور محشر آمد/این قصه ز سوز جگر آمد"   ... گفتم خب! گفت همین یکی از سروده های این شاعر است.

آقای شاعر! راستش توقع شنیدن چنین حرفی را نداشتم. اما خیلی خوشحال شدم. با خودم گفتم خوب شد! همین را دستمایه نوشتن میکنم و هشتصد کلمه درباره این شعر و شاعرش و کتابش مینویسم. انگار در یک لحظه بی نیاز شدم از جستجو و دانستن درباره شما. با همین فکر و تصمیم، فردای آن کشف بزرگ، پشت میز کارم، در ساعت 11و 55 دقیقه دیوان اشعارت را باز کردم تا تورقی کنم و چند تایی شعر بخوانم و مقدمه استاد رفیعا را مرور کنم و ورد را باز کنم و شروع کنم به نوشتن... اما...

اول، صفحه آخر کتاب را نگاه کردم: 826 صفحه! کار سختی بود از بین 800صفحه شعر، چند صفحه را گزینش کردن و خواندن! ورق زدم، ورق زدم.... نمیدانم چندمین انتخاب  تصادفی ام بود، اما روی صفحه 371 متوقف شدم.

آه شاعر بزرگ! من تو را یافتم! آن شعری که بارها و بارها و بارها از زبان پیرغلامان اهل بیت، مداح های امروزی، حاج آقای روضه خوان خانه مادربزرگم، دخترکان خوش صدای مدرسه، از همه جا و با همه صداها شنیده بودم، اکنون آن شعر در صفحه 371 دیوان تو نشسته بود. در وسط راست چین شده یک صفحه سفید!

اصلا مختارنامه را فراموش کردم. اصلا نخواستم بقیه اشعارت را بخوانم و به تحقیقاتم ادامه دهم! عملیات شناسایی تو در همان صفحه و در همان ساعت نیمروز با موفقیت به پایان رسید.

آقای شاعر! تا پیش از این فکر میکردم سعادت آدمی در این است که دیگران نام او را به نیکی ببرند، اما اکنون دریافتم که سعادت آدمی میتواند در لابلای کلمات یک غزل باشد، سعادت آدمی میتواند در این باشد که سالها بر فراز منبرها و در روضه ها، تیرآخر و محشر کبری با شعر شاعری برپا شود که هرگز نمیشناسیمش! تو سعادتمند هستی آقای شاعر! و در سعادت تو همین بس که همه عزاداران امام حسین علیه السلام، شعر تو را حفظ هستند. و کافیست مصراع اول به زبان جاری شود تا همه و همه بقیه اش را همخوانی کنند و ادامه شعر همراه با اشک و سوز عجیبش جاری شود.

احساس میکنم تو روزی من شده ای که در میانه خیلی از شعرهای کم مایه و سست مداحان امروزی، عزای حسین را با تو تجربه کنم. تجربه ای به استواری، متانت، عظمت و ماندگاری شعرت!

میرزا عبدالجواد جودی خراسانی، شاعر و مرثیه سرای عهد ناصری است که اولین بار به امر ناصر الدین شاه دیوان اشعار او در چاپخانه سنگی آستان قدس رضوی به چاپ رسیده است. اگر چه بعدها افراد دیگری نیز به گردآوری دیوان جودی همت کردند، اما استاد قاسم رفیعا با جمع آوری تمام نسخ قبلی و اصلاح و ویرایش اشکالات موجود در آنها، دیوان کامل جودی عنبرانی را توسط انتشارات به نشر، آستان قدس رضوی به چاپ رسانده است.

در دیوان جودی اشعار معروف و مشهور زیادی وجود دارد که سالهاست توسط ذاکرین و مادحین اهل بیت خوانده میشود.

یکی از ماندگارترین و معروف ترین اشعار او در صفحه 371 کتابش روزی دیدگان:

او می دوید و من می دویدم

او سوی مقتل، من سوی قاتل...

مطالب مرتبط

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

«مردم به همان چیزی که امام می‌خواست رأی دادند؛ نه به اسلامی که در ذهن فلان مرجع یا فلان شخصیت سیاسی بود. …

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

ازدواج یک پیوند کووالانسی است که زوجین باید با به اشتراک گذاشتن الکترون‌های خود، زندگی‌شان را در یک خط راست …

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به …

کليه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه کتاب فردا می باشد

توسعه و طراحی سایت توسط آلماتک

bookroom.ir - Copyright © 2007-2019 - All rights reserved