بافه بافه نرگس در ازدحام بوسه | نقدی بر کتاب «ازدحام بوسه»
تصویر روی جلدِ کتاب، اولین مواجهۀ مخاطب با کتاب است. گاهی لازم است که تصویر روی جلد، انتقال دهندۀ مفهوم کتاب باشد. یکی از این کتاب ها که از طرح جلد بهرۀ خوبی گرفته، کتاب «ازدحام بوسه» است. حتی اگر روی جلد کتاب همراه عنوان نوشته نشده بود: «سفرنامۀ پیادهروی اربعین»، تصویر روی جلد گویای همهچیز بود. کفش های غبارگرفتۀ افتاده بر خاک که به گلدانی از نرگس تبدیل شده. چه تصویری گویاتر و واضح تر از این؟ آیا باید به طراح جلدِ کتاب آفرین گفت یا به کسی که جانِ کلامِ کتاب را به طراح تفهیم کرده؟
نمی دانم کدامیک، باعث شد اشتیاقم برای خواندن کتاب شدت بگیرد؛ آشنایی با نویسنده یا همین طرح جلد زیبا؟ شاید همۀ اینها، به علاوۀ اینکه اولین باری بود که قصد داشتم سفرنامۀ اربعین بخوانم. هیچ وقت از هیچ کس تعریف خوبی از کتابِ خوب اربعینی نشنیدم تا مشتاق خواندنش شوم. دوست داشتم اولین سفرنامه ای که می خوانم، لذت نابی باشد. تصویر کتاب ازدحام بوسه از همان لحظه ای که در سایت ناشر (انتشارات کتاب نیستان) بارگذاری شد، دل از من برده بود؛ مخصوصاً با عنوان شاعرانهاش؛ عنوان شاعرانه ای که در نامگذاری فصل ها هم خودنمایی می کند: «یک مژه تألیف تو»، «مقصد ما لانۀ این تربت است»، «دجله شو در تشنگی، اما ننوش» و «باز جان از بوسه می گیریم ما».
این فقط نام تعدادی از فصل های کتاب است. این اسامی شاعرانه، ذهن مخاطب را برای پرت شدن به فضایی شاعرانه آماده می کند. اما متن کتاب کمتر از این شاعرانگی بهره برده. هرچند طبع نازک نویسنده در همین روایتِ رئال هم ساکت ننشسته و با ضمیمه کردن ادبیات فارسی و عربی به متن کتاب، سعی کرده به کتاب لطافت ببخشد و آنچه را که خود از گفتن آن عاجز است، با زبان شعر به مخاطب ارائه کند. آراستن کتاب به آیات قرآن نیز به همین نیت بوده و در دل کتاب خوش نشسته. توضیح این نکته هم خالی از لطف نیست که قلم نویسنده در فصل های ابتدایی، به سمت شاعرانه نوشتن متمایل تر بوده. اما منِ مخاطب، روایتِ رئالِ فصل های بعدی را بیشتر پسندیدم. البته زبان کتاب به اندازۀ کافی صمیمی نیست.
پیش از شروع کتاب، دوستی به همۀ سفرنامه های اربعین اعتراض داشت که همگی داستان را از جایی شروع می کنند که پول سفر، معجزه وار از آسمان رسیده و این سفر به طور عجیبی رزق و روزی شان شده.
از همینجا از نویسندۀ این کتاب اعلام برائت می کنم؛ چون نه حرفی از بی پولی زده و نه حرفی از معجزه . «نرگس مقصودی» روایتش را از خیلی قبل تر از این شروع کرده؛ از آنجایی که اصلاً قصد سفر نداشته. نه به خاطر بی پولی؛ به خاطر خوش خواب و نازپرورده بودنش، به خاطر وسواسی بودنش و... .
اما چه کسی می تواند خلاف جهت چرخ تقدیر حرکت کند؟ گاهی مثلاً یک دوست می شود مأمور کائنات و تو را به سمت مسیری ازپیشتعیینشده هدایت می کند. هر سفری هم مقدماتی دارد و مقدمات سفرِ خارج از کشور حتی اگر سفر اربعین باشد، به پاسپورت و ویزا نیاز دارد. یکی از بهترین صحنه های کتاب، صحنۀ نیمه شبی بود که همۀ کسانی که منتظر ویزا بودند، دایرهوار در ادارۀ گذرنامه در انتظار شنیدن اسمشان نشسته بودند. بیش از دوهزار گذرنامه و حدود سیصد نفر منتظر. و هر بار که نام یکی از حضار از بلندگوی دستیِ مدل روضه خوان ها خوانده می شود، صدای صلوات است که فضا را معطر می کند. اینجا نقطۀ اوج فصل گذرنامه است. در صفحه ها و سطرهای قبل چه دلهره ها که از سر نگذشته و چه بیبرنامگی ها که نبوده و چه دعواها که نشده. در آن لحظۀ حساسِ خواندن اسم ها، فیلمبرداری ممنوع نبوده؛ فیلمبرداری مساوی بوده با شکستن و خرد شدن گوشی! بی هیچ تعارف و مسامحه ای. و ناگهان «اسمی خوانده شد و بعدش اسمی دیگر که این بود: نرگس مقصودی... هراسان، خوشحال، هیجان زده با ذوق کودکانه ای فریاد زدم: منم... و تا به حال این قدر خودم را بلند صدا نزده بودم و اینقدر عاشق اسمم نشده بودم...».
و هنوز سفر شروع نشده، اشک می دَوَد پشت پلک مخاطب کتاب؛ و این شاید ناشی از این باشد که «هرچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند»؛ اما آیا این از دل برآمدن، مساوی است با دلنوشته نوشتن؟ منِ مخاطب از خواندن سفرنامه در پیِ چه هدفی هستم؟ می خواهم شریک لحظه های پُراحساس یا پُرهیجانِ راوی شوم یا دنبال کسی می گردم که از راهِ رفته حکایت کرده باشد و مرا با سختی و آسانی راه آشنا کند؟ شاید هم، پایِ سفر ندارم و می خواهم از نادیده ها و ناگفته ها بشنوم و در خیال خود جاده-ها را طی کنم و مکان های نادیده را در ذهن خود بازسازی کنم؛ مثلاً جغرافیای بناها را کشف کنم، گردوغبار تاریخ را بتکانم، هم زیستی با غریبه ها را تجربه کنم و... .
ازدحام بوسه، از راهِ رفته حکایت می کند؛ قدم به قدم. از لحظۀ اقدام برای سفر تا لحظۀ بازگشت. از چنج کردن پول و از چینش موکب ها. از میزبانی میزبانان. از سوء تفاهمی که به نفع راوی تمام شده. از موقعیت جغرافیایی مکان ها و حتی نوع نقشۀ ساختمان ها و چیدمان خانه ها. و بیش از همه از سختی-های مسیر. و در دلِ این روایت آنچه را که در دل دارد، می گوید. نویسندۀ این کتاب خودسانسوری نکرده. از ضعف های خودش گفته. خودسانسوری که هیچ؛ نرگس مقصودی گویا کلاً اهل سانسور نیست. از کثیفی غیر قابل تحمل یکی از سرویس های بهداشتی می گوید و اینکه مسبب این آلودگی، زنها بودند. گویا ضعف های زنانه بیشتر به چشمش آمده؛ مثل زنهایی که با میزبان مثل خدمتکار رفتار می کنند یا زنهایی که شب اربعین در کار قرینه کردن ابرو بودند. مقصودی، بیشتر زبان به نارضایتی از همسفران باز کرده. کمتر جایی از حالِ خوشِ همسفری ایرانی نوشته یا از عملِ پسندیدهای. گویا ناخودآگاه در تمام طول مسیر نگاهی نقادانه داشته.
خود من پیش از این، هرچه از اربعین شنیده بودم روایت گل و بلبل بود؛ اما مقصودی چهرۀ دیگری از این گل و بلبل را به نمایش گذاشته. از عراقی ها، رانندگان طماع و از ایرانی ها، زنان غرغرو. زنان غرغرو و گاه غرق در ناآگاهی؛ مثل زن جوانی که اصرار داشته امام جواد(ع) فرزندی نداشته و در نوجوانی از دنیا رفته! شخصاً دلم می خواست ادامۀ این ماجرا را بدانم، که مثلاً زن شیعۀ نُهامامی بوده؟ یا اینکه بپرسم امام دهم، فرزند کدام امام بوده؟! و سؤالاتی از این دست که نویسنده گویا خودش هم در صدد نبوده که از زن بپرسد، و فقط برای نادانی زن ابراز تأسف کرده.
در این کتاب آن اندازه ای که از سفرنامه انتظار می رود، با اطلاعات تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و اقتصادی مواجه نیستیم. اما نویسنده تا اندازهای در توصیف فضاها موفق بوده. خرده روایت ها و توصیفهای تک جمله ای باعث قوام کتاب شده اند؛ «بعد از طی چند جادۀ خاکی، به شهر نزدیک تر میشدیم. اولین چهرۀ شهر نجف برای من، چهرۀ زنی بود که باید از عزا درش می آوردی.» اطلاعات پراکنده در دل کتاب هم تا حدودی مخاطب را با فرهنگ مردم عراق آشنا می کند؛ مثل مردهای پیر و جوانِ همیشه سیگار به دست، یا کتابفروشی ای که «مثل کتابفروشی های ایران در کنار صندوق پر از تقویم، دفترچۀ یادداشت، نقشۀ عراق و سالنامه بود» و کتاب هایی که نشان از عقب ماندگی صنعت نشر داشتند.
زیارت اربعین، تجربه ای است که اگر روایت همۀ آدم هایی که این سفر را تجربه می کنند، بشنویم باز هم حرف و نکتۀ جدید و ناگفته ای باقی می ماند. شاید شرح سفر همان باشد؛ اما نوع نگاه مسافر است که این سفر را با سفرهای دیگر متمایز می کند. نرگس مقصودی هم از زاویۀ نگاه خودش این سفر تکراری را روایت کرده. و این سفری است که تکرار می شود، اما تکراری نمی شود.