1. خانه
  2. مطالب
  3. ادبیات
  4. از عشق گفتن و از عشق شنیدن | «مثل شیشه، مثل سفال» اثر نرگس فرجاد امین
از عشق گفتن و از عشق شنیدن | «مثل شیشه، مثل سفال» اثر نرگس فرجاد امین

از عشق گفتن و از عشق شنیدن | «مثل شیشه، مثل سفال» اثر نرگس فرجاد امین

«مثل شیشه، مثل سفال» اثر نرگس فرجاد امین
ادبیات 1398/6/28 4 دقیقه زمان مطالعه 0

حالا گیرم که حزب اللهی دوآتشه، گیرم نمازِ اول وقت خوان، گیرم بسیجیِ شمارۀ یکِ محله، اصلاً خفن ترینِ خفن ها.... چه فرقی می کرد؟ در برابر هجومِ ناگهانیِ عشق، چه فرقی می کند که چه کسی باشی و کجا ایستاده باشی؟ وقتی حمله کند، حمله کرده است دیگر. حالا هزاری هم سرت را پایین انداخته باشی و از کنار دخترهای دانشگاه رد شده باشی و دخترهای فامیل را به چهره نشناسی، بالاخره یک جا و در یک لحظۀ خاص، چشمانت گیر می کند به چشمانش.

از خودش بی توقعی اش شده بود. از این که چشمانش و بعد دلش او را اسیر کرده بودند، کلافه شده بود. باید می رفت دفتر دکتر احسنی. در این چند سالِ دانشجویی، گوش های دکتر احسنی آماده شنیدن بود و زبانش آماده گفتن.

نشست روبه روی دکتر. از سیر تا پیاز را برای دکتر تعریف کرد. از این که چگونه در آن همایشِ کوفتی، قفل شد روی صندلی آمفی تئاتر و مجریِ همایش که دختر دانشجویی بود، دلش را ربود: از این که دو هفته تمام زاغِ دختر را چوب زده بود و آمارش را همه جوره درآورده بود. از این که این یک ماه از خواب و خوراک افتاده است و دیگر حتی در نماز هم آن دختر دست از سرش برنمی دارد.

دکتر یکی از همان لبخندهای همیشگی اش را زد و آرام پرسید: «حالا از من چی می خوای؟» مردِ جوان خیره شد توی چشم های دکتر: «کمکم کنین به زندگی عادی برگردم. کمکم کنین مثل قبل مقاوم بشم. چرا یه دختر باید این جور زندگی م رو به هم بریزه؟ اگه همیشه همین طور بمونم... اگه دیگه نتونم توی نماز تمرکز داشته باشم... اگه به جای دعا برای فرجِ امام زمان، ذهنم بره سمت اون... اگه...» دکتر با صدای نسبتاً بلندی گفت: «آروم... باشه، باشه متوجه شدم!» و بعد از پارچِ روی میز، لیوان را پر از آب کرد و سُراند سمت مردِ جوان.

مردِ جوان یک نفس آب را سرکشید و پُشت بَندش یک نفس عمیق کشید.

دکتر دست هایش را در هم قفل کرد: «این چیزا که گفتی هیچ کدومش بد نیست و همه اون ها برای رشد و توی مسیر رشد آدم باید باشه. خودت رو جمع و جور کن مَرد! این هم بخشی از زندگیه.» و آرام تر و با صدایی خفه گفت: «شاید هم همه زندگی...»

از اتاق دکتر که زد بیرون، حالش بهتر شده بود. گرچه توقع نداشت دکتر این طوری حرف بزند، اما احساس می کرد سبک شده.

یک راست رفت توی کتاب فروشی تا کتابی را که دکتر احسنی گفته بود، بخرد. حرف های دکتر توی سرش می چرخید: «خودم این کتاب رو نخوندم، اما چند تا از دانشجوها آمدند این جا درباره ش گفت وگو کردیم و من هم تورقی کردم.»
«نویسنده ش کار جالب و شاید بشه گفت شجاعانه ای کرده. مضامین و مفاهیم و عباراتی در کنار هم چیده که قبل از این نظیرش توی ادبیات داستانیِ ما کمتر به چشم می خوره.» 

مردِ جوان با کمی جست وجو، کتاب را پیدا کرد: «مثل شیشه، مثل سفال»
روی جلد چند گنبد و گل دسته سیاه بود که نه به مسجد شبیه بود و نه به کلیسا؛ بیشتر شبیه به یک سازۀ بینابینی بود؛ و زیر این سازه، پاهای یک زن و یک مرد. مردِ جوان لبخندی از سرِ رضایت زد. طرح جلد را که پسندید، کتاب را باز کرد تا قبل از رسیدن به صندوق، نگاهی انداخته باشد:

... و به محض این که دلش لرزید چیزی توی ذهنش روشن شد: مگر نه این که شب قدر بود؟ چه فرصتی بهتر از این برای خواستن تقدیری که حوری خواب و بیداری اش در آن تقدیر کنارش باشد؟ صورتش را از روی پرچم برداشت؛ نمی دانست چطور سپا س گزاری کند که شایسته باشد... پرچم را بوسه باران کرد و دوید باعجله برگشت طرف سجاده.

مفاتیح را زیر نور کم جانِ ال ای دی های چراغ مطالعه هانسلی که برای چنین وقت هایی توی حسینیه گذاشته بود، باز کرد و شروع کرد به نجوا کردن:
الهی تعرض لک فی هذا اللیل المتعرضون ...

نفهمید که چطور پول کتاب را به صندوق دار داد و چطور به پارک روبه روی کتاب فروشی رفت و چطور روی نیمکتی نشست و چطور تا غروب از روی کتاب چشم برنداشت. 

صدای اذان که در بین درختان پارک پیچید، نفسِ عمیقی کشید و کتاب را که حالا به نیمه رسیده بود را بست و به سمت صدای اذان به راه افتاد.

نسیم ملایمی صورتش را نوازش می داد و صدای آقاسیدِ کتاب پیچید توی گوشش:

جنس محبت که فرق نمی کنه پسر من، پس تو اصلش نباید شک کرد! اون چیزی که به محبت آدم اصالت میده، جنس محبوب آدمه.
 

مطالب مرتبط

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

از فرشِ آمریکا تا عرش جبهه مقاومت با حسین شیخ‌الاسلام | معرفی کتاب «سفیر قدس»

«مردم به همان چیزی که امام می‌خواست رأی دادند؛ نه به اسلامی که در ذهن فلان مرجع یا فلان شخصیت سیاسی بود. …

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

پیوند کووالانسی ازدواج | جستاری درباره کتاب «نیمه دیگرم»

ازدواج یک پیوند کووالانسی است که زوجین باید با به اشتراک گذاشتن الکترون‌های خود، زندگی‌شان را در یک خط راست …

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

سنگی در تاریخ | نگاهی به رمان «سنگی که سهم من شد»

در اینجا با داستانی روبرو هستیم که نویسنده از لحاظ به کارگیری عناصر داستانی تا حدود زیادی موفق عمل کرده و به …

کليه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه کتاب فردا می باشد

توسعه و طراحی سایت توسط آلماتک

bookroom.ir - Copyright © 2007-2019 - All rights reserved