تاریخ نگاری یا تاریخ پژوهی؟ | جستاری درباره کتاب «شهر گمشده»
کتاب «شهر گمشده... مدینه چه شد؟ فاطمه چه گفت؟» در چهار فصل و هفتصد صفحه، نوشتۀ محمدحسن زورق، به آرمانشهر اسلامی اشاره دارد که در غبار اغراض و حوادث گم شده است. حوادث تاریخی و از جمله تاریخ اسلام در یک امتداد وجودی دینی قابل فهم هستند؛ برای نمونه، حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) زمانی قابل فهم و تحلیل هستند که آنها را در یک گسترۀ ممتد و زنجیرۀ علّی و معلولی زمان حیات رسول ببینیم.
نویسندۀ کتاب شهر گمشده با همین نگاه به سراغ روایت حوادث بعد از رحلت حضرت رسول(ص) رفته است. او در کتاب شهر گمشده توانسته است از روند تاریخنگاری فاصله بگیرد و وارد حوزۀ تاریخپژوهی شود. کتاب با مقدمۀ تقریباً 160 صفحهای شروع میشود. شاید مهمترین پاشنه آشیل کتاب همین موضوع باشد. نویسنده در فصل نخست کتاب، به کالبدشکافی جهان پرداخته و از زوایای گوناگون فرهنگی به جهانِ پیش از بعثت نگاه کرده است. در این فصلِ مفصل با شرایط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی جهان در عصر بعثت و موقعیت ژئوپلتیک خاورمیانه روبهرو میشویم. در فصل دوم، زندگی پیامبر اسلام(ص) و حضرت فاطمه(س) از ولادت تا هجرت توضیح داده شده و در فصل سوم که «مدینۀ النبی و مدینۀ العرب» نام دارد، به کوششهای پیامبر برای ایجاد مدینۀ النبی و آنچه که به وسیله شرایط گوناگون به وجود آمد پرداخته شده و در فصل چهارم هم به نقش تاریخساز حضرت فاطمه(س) در جدا کردن سرنوشت مدینۀ النبی از سرگذشت مدینۀ العرب پرداخته شده است.
نویسندۀ کتاب در این پژوهش کاملاً مسئلهمحور پیش رفته است. زورق در این کتاب هدفش را تبیین و پاسخ به مسئلهای تاریخی قرار داده است؛ مسئلهای که کل تاریخ اسلام را به دو بخشِ بعد و قبل از خودش تقسیم کرده است. او در این راستا کاملاً همدلانه با قرائتی که در مذهب تشیع پذیرفته شده است، نسبت به اتفاقات و انواع مواضع کنشپذیران و کنشگران تاریخی در اسلام، حرکت کرده است. کنشپذیران تاریخی، یعنی انسانهایی که بدون اراده از حوادث تاریخی تأثیر میپذیرند و کنشگران تاریخی، یعنی همۀ کسانی که با انگیزه و اراده بر حوادث تاریخی اثر میگذارند. مورخِ تاریخپژوه هم با توجه به این موضوع، در روایت خود از دو روش در تبیین مسئله تاریخی بهره میبرد:
الف. تبیین علّی: تلاش در جهت کشف و عرضۀ قابل فهم روابط علّی در تاریخ (تأکید بر ضرورت و اجبار در واکنشهای کنشپذیران تاریخی)؛
ب. تبیین دلالتی: تلاش برای کشف و فهم روابط مستدل تاریخی (تأکید بر روابط اختیاری و انگیزههای کنشگران تاریخی).
شهر گمشده بیشتر ناظر به تبیین دلالتی است. در این کتاب با کنشگران و کنشپذیرانی مواجهه مییابیم که با انتخاب و اراده و اختیار، منجر به خلق رویداد در تاریخ اسلام شدهاند و از این رهگذر روابط مستدل تاریخی را کشف و درک میکنیم.
اکنون پرسش اصلی این است: این کتاب تاریخنگاری است یا تاریخپژوهی؟
فلاسفۀ علم، اغلب میان دو مفهوم کلمه «تاریخ»، یعنی «تاریخ به مثابۀ رخداد» و «تاریخ به مثابۀ روایت»، تمایز قائل شدهاند. تاریخ به مثابۀ رخداد یا کنش تاریخی، یعنی صرف وقوع هر گونه کنش در حوزه تعاملات انسانی بدون در نظر گرفتن نقش مورخ در ثبت و یا تبیین رخداد؛ اما تاریخ به مثابۀ روایت یا روایت تاریخی، یعنی هر گونه تلاش در جهت «ثبت» و «تبیین» مکتوب رخدادها به منظور دانستن و فهمیدن آنها.
ویژگی اساسی روایت تاریخی، همان مکتوب بودن آن است. تاریخ از رشتههای متکی بر کتاب است. اینترنت، کامپیوتر و مانند اینها ممکن است کمکهای سودمندی برای مطالعه باشند، اما هرگز جانشین بهتری برای کتابها نیستند.
یادمانها، تصاویر و دیگر آثار بازمانده از گذشته، اگرچه هریک ارائهکننده بخشی از معرفت تاریخی هستند، روایت تاریخی قلمداد نمیشوند. حتی گفتار شفاهی نیز تا به قید کتابت درنیاید، نمیتواند روایت ثبتشده به شمار آید.
در حوزه تاریخ به مثابۀ روایت، مورخ نقش محوری و اساسی دارد و میتوان گفت مورخان، آفرینندگان روایت تاریخی هستند. «تاریخ به مثابۀ رخداد»، موضوع اصلی تاریخ به مثابۀ روایت است؛ به دیگر سخن، تا رخدادی نباشد، روایتی هم از آن رخداد نخواهد بود. مفهوم تاریخ به مثابۀ روایت را میتوان تحت اصطلاح «روایت تاریخی» تلخیص کرد. با وجود جلوههای مختلفی که از معرفت تاریخی میتوان داشت، از دیرباز تا کنون، روایت تاریخی برجستهترین شیوه ارائه معرفت تاریخی قلمداد میشود؛ یا به تعبیری دیگر، تاریخ، زاییدۀ روایت است.
روایت تاریخی را میتوان در سه شکل اصلی، بازشناسی کرد که عبارتند از:
الف. روایت تاریخی سالشمارانه (رخدادمحور): هدف آن، شناسایی زمان وقوع رخدادهای منفصل است؛
ب. روایت تاریخی تاریخنگارانه (داستانمحور): غایت آن، پیگیری یک ماجرا در بستر زمانی است؛
ج. روایت تاریخی تاریخپژوهانه (مسئلهمحور): هدف آن، پاسخدهی به یک مسئله تاریخی است.
چنانکه اشاره شد، نویسندۀ کتاب شهر گمشده با نظر به مورد آخر، اقدام به نگارش این کتاب کرده است.
هرچند تلقی غالب از اصطلاح «روایت تاریخی» که در نگارشهای مربوط به این موضوع مجال طرح مییابد، بیشتر تحت تأثیر نظریات «هایدن وایت»، به شکل داستانمحور آن متکی است، اما همانگونه که میتوان دریافت، منظور از واژۀ کلیدی «روایت تاریخی» به طور کلی، وسیعتر از آن تلقی است که وایت و امثال او از روایت تاریخی به دست دادهاند.
باید گفت حصر مفهوم روایت تاریخی در شکل داستانپردازانۀ آن از یک سو، این واقعیت را مسکوت میگذارد که روایت تاریخی سالشمارانه با وجود بیبهرگی از تسلسل داستانپردازانه، شکل صرف و خالص روایت است و از سوی دیگر، انبوه عظیمی از تولیدات پژوهشی در عرصۀ مطالعات تاریخی را بینیاز از هر گونه دستمایۀ داستانپردازانه جلوه میدهد و حال آنکه چنین نیست. بنابراین، با توجه به سه شکل روایت تاریخی میتوان سه کارکرد اصلی برای آن برشمرد:
الف. ثبت مکتوب زمان وقوع رخدادها (سالشمارنگاری)؛
ب. نگارش دربارۀ روند رخدادها (تاریخنگاری)؛
ج. تبیین اطلاعات موجود دربارۀ رخدادها (تاریخپژوهی).
این سه کارکرد، لزوماً و همواره به صورت مجزا پدیدار نمیشوند؛ چنانکه در بیشتر موارد، به صورت کارکردهای درهمتنیدهای در قالب یک روایت تاریخی هم میتوانند ظهور یابند؛ ولی به هر حال میتوان آنها را از میان یک روایت تاریخی نیز بازشناسی کرد. اما به هر روی، هدف غایی هر گونه روایت تاریخی عبارت است از: پیوند زدن میان رخداد و مخاطب. این برقراری پیوند میان رخداد و مخاطب، وظیفۀ اصلی آفریننده روایت تاریخی یا همان مورخ است. زورق در پیوند زدن میان رخدادهای روایتشده و مخاطب تا حد زیادی موفق بوده و از این رهگذر میتوان پذیرفت که هدف غایی او در روایتنگاری محقق شده است.
روایت تاریخی آنگاه فرجام کارآمدی یا ناکارآمدی خود را مییابد که ضمن ارتباط یافتن با مخاطب، بتواند هدف و انگیزۀ مورخ را تأمین کند. مورخان برای آفریدن روایتهای تاریخی میتوانند انگیزهها و دلایل متعددی داشته باشند. این دلایل میتواند در طیفی از آگاهیرسانی محض به مخاطب تا برانگیزانندگی وی را شامل شود.
اینجاست که روایت تاریخی، ضمن حفظ جایگاه خود به عنوان یک روایت تاریخی میتواند به عنوان یک کنش تاریخی نیز مورد توجه قرار گیرد؛ به عبارت دیگر، فعالیت مورخ به عنوان محصولی از تعاملات انسانی و یک رخداد، تحت همان قواعدی قرار میگیرد که هر کنش تاریخی دیگری قرار دارد و خود میتواند موضوع روایت تاریخی جدیدی واقع شود و به لحاظ نظری گویا برای این تسلسل نهایتی نیست. این امر، یعنی تبدیل روایت تاریخی به کنش تاریخی، نکتهای است که در فهم صحیح ماهیت روایت تاریخی نباید از آن غافل ماند.
اگرچه، به طور اجمال، روایت تاریخی را آفریدۀ مورخ میدانیم، اما نکتۀ مهم این است که لفظ «مورخ» در این مثال، در گستردهترین مفهوم آن به کار برده میشود. متناسب با سه شکل و سه کارکرد اصلی روایت تاریخی، میتوان سه لایه برای لفظ «مورخ» قائل شد: زماننگار، تاریخنگار و تاریخپژوه. با وجود اینکه هر سه به واسطۀ مورخ بودن، به ناچار پایبند به ارائه زمانمند محصول تولیدی خود هستند، اما به طور مسلّم از جنبههای مختلف تفاوتهایی را به نمایش میگذارند؛ برای مثال، تمایز مورخِ تاریخپژوه که او را «مورخ انتقادی» نیز میتوان نامید، از مورخِ تاریخنگار، در این است که مورخ تاریخپژوه دیگر راضی نمیشود بگوید مراجع میگویند که فلان و بهمان حادثه اتفاق افتاده و بنابراین من معتقدم که اتفاق افتاده است. او میگوید: مراجع میگویند اتفاق افتاده و بر من است که تعیین کنم آنها راست میگویند یا خیر؟
در پایان باید تأکید کنم در حالی که روایت مورخ زماننگار، رخدادمحور و روایت مورخ تاریخنگار، داستانمحور است، روایت مورخ تاریخپژوه، مسئلهمحور است؛ از این رو، با توجه به اینکه شهر گمشده تاریخپژوهی و روایتی مسئلهمحور است، تهیه و مطالعۀ این کتاب را لازم و ضروری میدانم.