موشک مهم نیست، موشکساز مهم است! | یادداشت سردبیر
کتاب «خط مقدم» قطعا در مورد موشک و صنعت موشکی و آموزش یگانِ موشکی در سوریه و شروع یگان موشکی سپاه نیست؛ در مورد زدن عراق با موشک هم نیست؛ در مورد نجات مردم ایران از دست حملات پیاپی صدام عفلقی به مردم بی دفاع و مظلوم شهرهای ایران هم نیست؛ در مورد عملیات خرید موشک از لیبی و چگونگی انتقال مخفیانه آنها به ایران هم نیست؛ در مورد جنگ هم نیست؛ همۀ اینها هست اما این کتاب در مورد یک مدیرِ جهادی است با افق نگاهی به بلندایِ تاریخِ سرخِ شیعه؛ این یک حقیقت است.
شاید با حرف من موافق نباشی و این را شعار بدانی اما من در این کتاب مردی را دیدم که انگار از زندگی سرسختی و تلاش آموخته است و از جنگ حیات را که : إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ!
کاش پیش از رفتنش او را میشناختیم. کاش پیش از سفر به آسمان وجودش را درک میکردیم.
«خط مقدم» انصافا کتابی است که از اول رفته سر اصل موضوع و نویسنده تا آخر این کتاب سر اصل موضوع مانده است. حاشیهها نویسنده را به کج راهه نبردهاند. حتی شاید آدمها برای نویسنده مهم نبوده باشند و اینکه شخصیت ها او را درگیر خودشان نکردهاند.
احساسِ من بعد از خواندن دوبارۀ این کتاب این بود که خانمِ غفارحدادی میخواهد یک تلاش بزرگ جهادی را به نمایش بگذارد و الحق در این کار موفق است. قلم این کتاب اصلا زنانه نیست؛ یعنی اصلا اصول مرسوم زنانه را که آمیخته از شاعرانگی و مونولوگ و بعضا حدیث نفس است در این کار ندیدم.
از این بابت دست مریزاد به خانم غفار حدادی!
از سوی دیگر این کتاب گویا از اسناد برآمده و تمام تلاش نویسنده وفاداری به اسناد است و در دفعۀ اول خواندنم احساس کردم این وفاداری کمی کار را زمخت کرده است. در دومین بار خواندنم سعی کردم به کار بیشتر نزدیک شوم. این بار احساس کردم که بله کار زمخت است اما چون نویسنده به دنبال رسیدن به ابعاد یک ماجرا بوده است و تلاش کرده تا در این میان حرکت اصلی ذبح نشود؛ این کار هم قابل تقدیر است.
شاید هم این ضمختی که من احساس کردهام به خاطر در کنار هم قرارگرفتن حوادث و اتفاقات نظامی و نامه های پراحساسی باشد که در پایان فصلهای ابتدایی آمده است. نامههایی که بین تهرانی مقدم و همسر محترمشان رد وبدل شده است.
اما آنچه کتاب را از حالت نظامی صرف درآورده و به آن رنگ متفاوتی داده، همان نگاه جهادی است که بر شخصیت اول این کتاب حاکم است.
نمی دانم دقت کردهاید یا نه؟! اسمها هم در حالِ اشیا به انسان، تغییر ایجاد میکنند. مثلا قایقی که تا دیروز قایق موتوری معمولی بوده است وقتی اسمش را می گیری قایق عاشورا اصلا انگار تغییر ماهیت داده است. همان قایقی که شهید نادر مهدوی با بستن کاتیوشا بر روی آن به ناوهای آمریکایی در خلیج فارس یورش برده است؛ نازِ شصت او!
یا مثلا تغییر ماهیتی که یک پارچه معمولی با یک نوشته روی آن پیدا میکند. همین عَلَمهایی که امروز نام حضرت زهرا سلام الله علیها بر روی آن نقش بسته است؛ پارچه همان پارچه است اما با این نام شریف چه عظمتی پیدا کرده است!
راستی رمز اولین عملیات موشکی ایران هم یا فاطمه الزهرا بوده است؛ عملیات سالِ پیش علیه پایگاه آمریکاییها در انتقامِ خونِ ترورِ شهید سلیمانی هم رمزش یا فاطمه الزهرا بوده است. عملیات خشن نظامی آن هم موشک باران پادگان آمریکایی با اسم حضرت زهرا چقدر رنگ و بوی عجیبی پیدا میکند!
مدیریت جهادی دقیقا یعنی همین؛ یعنی مدیریت همان مدیریت است؛ همان دقت را لازم دارد؛ همان نظم را میطلبد؛ همان نکتهسنجیها در آن ضروری است و همان ابزار را میخواهد اما امروز رنگ و نام جهادی گرفته است. تو گویی اسمِ جهادی رنگِ مدیریت را عوض میکند.
مدیریت جهادی رنگِ خدا می گیرد و هرچه رنگ خدا بگیرد ماندگار خواهد بود! چرا که «وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً».
مدیرِ جهادی موشکی ایران یعنی تهرانی مقدم بزرگ هم ماندگار است چون پیش از شروع عملیات موشکی دقت مضاعف داشت و مدیریت حساب شده و دقیقی به خرج میداد؛ البته آینده نگارانه با افقهای بلند به همراه زیارت عاشورا و دعای توسل! بعد از عملیات موشکی هم از بین بردن عُجب و غرورِ پیروزی در خود و نیروها دغدغه اش بود! مدیریت جهادی او رنگ خدا پذیرفته بود. این را با شهادتش به همه نمایاند.
من از این مرد و از این کتاب فقط آموختم. این کتاب را نخواندم تا از قصهای و روایتی لذت ببرم. دوبار نخواندمش که خرده بگیرم و ادای نقد دربیاورم. خواندمش تا بیاموزم آنچه را که رهبر بعد از شهادت او گفته بودند : «شهید طهرانی مقدم سراپا اخلاص بود من 6-25 ساله ایشان را از نزدیک میشناسم. همت خیلی بلندی داشت افقهای خیلی بلندی را میدید. یکی از خصوصیات برجسته ایشان مدیریت بود.»