سه کاهن؛ رمانی ضدّ تاریخ | نقدی بر رمان «سه کاهن»
«سه کاهن» اثری است متکفل نقل ماجرای جستوجوی چند کاهن برای به دست آوردن کودکی به نام محمد؛ اما معلوم نیست از خلال روایت خیالپردازانۀ این ماجرا، کتاب قرار است چه حقیقتی را برملا کند و خواننده را به چه حقیقتی توجه دهد؟
اول:
تا قلم شروطی را لحاظ نکند، شایستگیِ روایت داستان اولیای الهی را به دست نمیآورد. این شرط البته شرط عامّ قلم است؛ هر چیزی واجد حقیقتی است و قلم باید از آن حقیقت پرده بردارد. این اصلِ عام به طور خاص در داستانهای مربوط به اولیا، آزمونی بس خطیرتر و عیانتر پیدا میکند. محمد مصطفی(ص) داعی به حقّ و توحید است و هر توصیفی از زندگانی او، تنها تا جایی توصیفی راستین است که بتواند حق بودن او و دعوتش را آشکار کند. خیالات ما دربارۀ محمد مصطفی(ص)، ولو واجد جذابیتهایی باشد، مادامی که نتواند این دعوت را آشکار کند و آن حقیقت را متجلی نماید، هنوز حقّ نوشته شدن و خوانده شدن را نیافته است. هر چیز که کمتر از این حق را ادا کند، به زودی تحریف حقیقت محمد(ص) را در پی خواهد داشت. چنانکه بزرگان طریقه محمدی گفتهاند: شئون ولایت محمدی در سه جا دیدنی است؛ در گفتار و کردار و احوال رسول خدا(ص)؛ چه میان اهل معرفت چنین منقول است که فرمود: «الشریعۀ اقوالی، و الطریقۀ افعالی، و الحقیقۀ احوالی.»
قلمهایی که زندگانی آن مقام عظمی را روایت میکنند، به طور طبیعی از دو حال خارج نیستند؛ یا آنچه میگویند اظهار حقیقت است، یا اظهار حقیقت نیست که اگر این باشد، در اصل تحریف حقیقت او خواهد بود. اینجا منظور از حقیقت، مطابقت با واقعیت تاریخ نیست، بلکه مطابقت با روح حقیقت محمدی است. چه بسا هنرمند در مقام تألیفِ اثرِ هنری خیالپردازی کند و در این خیالپردازی چیزهایی را نقل کند که سندی تاریخی دربارۀ آن موجود نباشد، اما آن خیالپردازی اذهان را متوجه روح ولایت و دعوت محمدی کند. این خیالپردازی و اثر متولدشده در این خیال از آنجایی که آن روح کلی را انعکاس داده است، اثری درخور و راستین تواند بود. اما هر خیالپردازی که بیرون از این دایره باشد، تحریف است.
با این مقدمه، کتاب «سه کاهن» را کتابی جالب توجه خواهیم یافت. داستان این کتاب مربوط است به دوران حضور کودکی به نام محمد در دامان حلیمۀ سعدیه (که دایۀ ایشان بود). داستان ظاهراً قرار است فصلی از زندگانی رسول خدا(ص) را منعکس کند و چیزی دربارۀ ایشان بگوید؛ اما محمد مصطفی(ص) هیچ حضور خاصی در داستان ندارد؛ حضور آن نبیّ مرسل را صرفاً با «پستانهای پرشیر بزهای حارث (همسر جناب حلیمه)» و «دشتهای پرعلوفۀ اطراف این خانواده» درمییابیم. محمدِ سه کاهن یا خواب است یا اگر هم بیدار است، ساکت و آرام در گوشهای مشغول بازی با چیزی است. البته او کودکی متبرک هم هست و عدهای از او شفا میجویند و تبرک میخواهند. این «متبرک بودن» هم نقطۀ مهم و پرتکراری است در کتاب؛ چراکه تنها دستآویز نگارنده است برای اظهار وجوه الهی محمد مصطفی(ص) در کودکی. البته تلقی نگارنده از الهی بودن، به وضوح تلقیای مسیحی است؛ «الهی بودن» در الاهیات مسیحی (خصوصاً ادبیات عرفانی قرون وسطایی) به «متبرک بودن» است و در این نقطه تجلی دارد؛ حال آنکه سنت اسلامی، الهی بودن را در «موحّد» بودن و «مربّی» بودن دنبال میکند.
کسی اگر یک بار حضور محمد مصطفی(ص) در خانوادۀ حلیمه سعدیه را در دل اسناد دم دستیِ تاریخی دنبال کرده باشد، تعجب خواهد کرد که چرا به جز «پرشیر شدن پستان بزها و تند و تیز شدن شترهای همسر حلیمه»، به هیچیک از آثار دیگر حضور رسول خدا(ص) در این خانواده توجه نشده است؟! با اینکه آن آثار دیگر، سهم بیشتری از روایات جناب حلیمه در خصوص کودکی رسول خدا(ص) را تشکیل میدهند!
حضور محمد(ص) در خانوادۀ جناب حلیمه، حضوری فعال و پراثر بوده است. هرچند او در کودکی بنا بر روایت جناب حلیمه، موجب برکت زیاد در رزق و روزی خانوادۀ حلیمه شد، اما ایشان خلاصه در این مورد نبود. او در جایی نقل میکند: «محمد از کودکی که شیرخوار بود، به عدالت رفتار میکرد و سهم برادر رضاعی خود را نمیخورد؛ بلکه به قدر خودش شیر میخورد و به مقدار کفایت برای برادر رضاعی خود شیر باقی میگذاشت.» و در جای دیگر میگوید: «وقتی محمد لب به سخن گشود، اوّلکلامِ او کلامی بسیار زیبا بود که گفت: "لا اله الا الله قدوساً قدوساً و قد نامت العیون، الرحمن لا تأخذه سنۀ و لا نوم." هرگز کلامی به این زیبایی نشنیده بودم.» این اولین کلام آن کودک است با حلیمه که او را اینچنین تحت تأثیر قرار داده. این کلام در درون خود، دعوتی است آشکار به نظر کردن بر قدرت لایزال الهی. حلیمه در جای دیگری نقل میکند: «روزی زنی برای من صدقه آورد؛ چند دانه خرما. از آن خرماها به محمد دادم که در آن زمان سه سال داشت. او این خرماها را نخورد و به من هم گفت: "مادر! شما به قدر کفایت نعمت و برکت دارید. از صدقه نخورید. من هم از صدقه چیزی نمیخورم." پس از کلام این کودکِ سهساله، دیگر صدقه نگرفتم.» در این کلام به روشنی محمدِ سهساله، حلیمه و خانوادۀ او را به عزتی الهی دعوت کرده و از آنان خواسته است که به جای اتکا به کمک دیگران، به نعمات الهی و برکتی که خدا به ایشان داده توجه و تکیه کنند. در نقل دیگری آمده است: «یک بار که حلیمه گردنبندی برای حفاظت محمد(ص) به گردن او آویخته بود، محمد گردنبند را درآورده بود و کنار گذاشته بود.» اما نه چنانکه کتاب سه کاهن (به طور ناقص) آن را نقل کرده است. در روایت سه کاهن، کودک گردنبند را درمیآورد و کنار میاندازد؛ بدون اینکه جهت این کار معلوم باشد. اما در نقل اصلی که از حلیمه موجود است، محمد(ص) پس از این کار توضیح میدهد: «ای مادر! کسی با من است که از من محافظت میکند.» و اینگونه مادر را از رسم طاغوتیِ توسل به مهرۀ حیوانات و طلسمات منصرف میکند و به مقام حافظیت پروردگار متوجه میسازد. حلیمه همچنین در روایتی نقل میکند: «محمد دست به چیزی و کاری نمیبرد، الا اینکه با "بسمالله" ابتدا میکرد» (نک: «پیامبر اکرم(ص) از زبان حلیمه»، فرزانه حیکمزاده و رؤیا باقری. نامۀ جامعه، بهمن 1384، ش5، ص23ـ27). تصویر واقعی محمد(ص) در خانوادۀ حلیمه چنین تصویری است. تصویر محمد در کلمات واقعی حلیمه، تصویر کودکی است موحّد و مربّی. او اهل جوانمردی و فتوت است و از صدقه خوردن بازمیدارد و حتی در شیر خوردن، ادب و عدالت را رعایت میکند. او حتماً کودکی متبرک هم بود، اما جلوۀ اساسی حضور او ـ چنانکه روایت حلیمه نشان میدهد ـ همین توجهات توحیدی و رفتار مؤدبانۀ او بود. آنچه باعث شده است که تمامی این روایات به یکباره در این کتاب دور انداخته شود، همان کلانروایت مسیحی است! نگارنده علاقهمند است محمد رازآمیز باشد و الهی بودن او را در چنین چیزی متصور است. برای تفصیل چنین طرحی از الهی بودن، لازم نیست محمد هادی و مربّی و فتی و مؤدب باشد؛ ذرهای شافی و متبرک بودن کافی است؛ بنابراین در باقی لحظات، محمدِ سه کاهن یا ساکت است یا مشغول بازی! این سهلانگاری در توصیف شخصیت کودکی رسول خدا(ص) وقتی جالبتر خواهد شد که به اصل روایت کانونی کتاب مراجعه کنیم؛ آنچه نقطۀ الهام نویسنده بوده است، نقلی چندخطی است از سیرۀ ابنهشام. ابنهشام در عباراتی بسیار خلاصه توضیح میدهد که جناب حلیمه دوباره محمد(ص) را به مکه نزد مادرش آورد که در خصوص دفعۀ دوم بعضی از اهل علم (که نامی از ایشان هم نمیبرد) گفتهاند علت آن، ملاقات عالمی حبشی با محمد(ص) بوده است که با تشخیص نشانههای رسالت در ایشان همراه شده است. آن عالم حبشی میگوید که ما قدر و منزلت این کودک را میدانیم و باید که او به سرزمین ما بیاید (سیرۀ ابنهشام (بیروت: دارالکتاب العربی، ط الثانی)، ج1، ص192). این ماجرا سبب رجوع محمد(ص) به مادرش جناب آمنه(س) شده است. اگر این بازگشت را همان بازگشت نهایی حضرت محمد(ص) به خانوادۀ اصلیشان بدانیم، این ماجرا باید در سنّ پنجسالگی حضرت رخ داده باشد. محمدِ سهساله در کلام جناب حلیمه کسی است که مادر رضاعی خود را موعظهای کارساز میکند و او را از تصمیمات ناصحیح بازمیدارد. چطور محمدِ سه کاهن که قاعدتاً باید پنج سال داشته باشد، تا این حد کرخت و بیصداست؟! او که در برابر انداختن مهرهای مقاومت میکند و حلیمه را هم به حکمت این کار آگاه میکند، چطور در چنین موقعیتی هیچکاره است و بازیچۀ دست این و آن؟! از یک رمان تاریخی نباید توقع داشت که از اسناد تاریخی طابق النعل بالنعل پیروی کند، و نویسنده در تألیف خود ناچار است در بسیاری از موارد، از روایت مورخین عدول کند؛ اما او اجازه ندارد شخصیتها را به ضدّ شخصیتهای واقعی تبدیل کند. محمدِ سه کاهن صرفاً با محمد مورخین تفاوت ندارد، بلکه ضدّ آن است. در پرداخت شخصیت حارث و حلیمه نیز همین بیمسئولیتی به نحو دیگری رخ داده است. معلوم نیست به چه جواز و دلیلی حارث، مردی بیعرضه و نالایق ترسیم شده است، حال آنکه او معتمد جناب عبدالمطلب بوده است! حلیمه نیز در ماجرای سه کاهن، زنی ترسو و احساساتی و حتی گاهی عصبی است، حال آنکه او مادرِ رضاعی رسول خداست و در متون تاریخی نیز به عفت و طهارت شهرت دارد، نه به عجز و لابه و ترس! بنا بر نقل مورخین، رسول خدا(ص) در دیداری که در دوران نبوت و حکومتشان با مادر رضاعی خود داشتند، به محض دیدن ایشان عبای خود را بر زمین گستردند تا جناب حلیمه روی آن عبا بنشینند. این، گویای جلالت قدر مادر رضاعی رسول خداست. تصویر زنی بیدستوپا و ترسو، زنی که شوهرش را به خاطر عصبانیتها کلافه کرده و گاهی در مورد شوهرش دچار سوءظن میشود، به چه جواب و مستند به کدام ادبی، در این کتاب ظاهر شده!؟ اگر بگوییم هیچیک از شخصیتهای این داستان ربطی به واقعیت تاریخی این شخصیتها ندارند، بیراه نگفتهایم. شخصیتهای سه کاهن تماماً شخصیتهای دروغینند.
دوم:
رمان تمام نیروی دراماتیک خود را از ماجرایی ساده میگیرد؛ کاهنهایی به دنبال محمدند و حلیمه نمیخواهد محمد را به دست آنان بسپارد. حدود یکپنجمِ حجم کتاب، روایت داستان ملاقات مرموز کاهنان با کودک است. اما چرا ملاقاتی ساده که در متن تاریخ، ساده برگزار شده است، باید اینچنین با آب و تاب پرداخته شود؟ چراکه لازم است به غلط، به تصویری وحشتناک و پرتکلف از کاهنان ساخته شود. آنان نباید شخصیتهایی قابل اعتماد به نظر برسند. دقیقاً در همین نقطه، درامِ واقعی اصل نقل تاریخی کنار گذاشته میشود و درامی دروغین به میان میآید. اصل ماجرا، توضیح موعود بودن محمد(ص) است و اینکه موعود بودن را دانشمندی حبشی نیز دریافته است. دانشمند حبشی در پی دشمنی با محمد(ص) نبوده است، بلکه دغدغۀ شناخت قدر این کودک را در سر داشته است. بنا بر نقل ابنهشام، آن دانشمند حبشی دربارۀ کودک میگوید: «فان هذا غلام کائن له شأن، نحن نعرف امره» (همان). اما برای آنکه درام داستان از موعود بودن کودک به تصویر رازآمیز او تغییر میکند، دیگر چیزها هم باید تغییر کنند؛ از جمله تصویر دانشمند مسیحی است: اولاً، دانشمند به چند کاهن تبدیل میشود؛ ثانیاً، دیدار تبدیل به دیداری ترسناک و غریب میشود؛ ثالثاً، شمایل کاهنان با جزئیاتی ملالآور و پرطمطراق توصیف میشوند. تمامی اینها در جهت ارائه تصویری غلط از ماجراست. این غلط بودن هم به خاطر عدم تطابق آن با نصّ تاریخ نیست، بلکه به خاطر از دست دادن جهت اصلی داستان و روایت است. بیعرضه بودن حارث در برابر کاهنان و نیز ترسان بودن حلیمه از ایشان، همگی برای ترسیم خطری وهمی از کاهنان است. وقتی درام کلی داستان بر چیزی غلط بنا شد، شخصیتها لاجرم در مناسبت این درام باید از حقیقتشان تهی شوند.
سوم:
توصیف ملالانگیر جزئیات میتواند رمانی را خواندنی کند؛ اما در صورتی که این ملال، عنصر ذاتی ماجرا باشد. ملال را مشخصاً در آثار نویسندگان روس و خصوصاً داستایفسکی میتوانیم تجربه کنیم؛ اما این ملال در کار ایشان عنصری زاید نیست، بلکه ملال قلم او دقیقاً همان ملالی است که شخصیتهای داستان در حال تجربه کردن آن هستند. اگر قلمِ داستایفسکی ملالآور نباشد، او در حقّ شخصیتهایش خیانت کرده است. همراه شدن خوانندۀ داستایفسکی، در گرو ملال قلم اوست. در واقع «ملال» به هیچ عنوان تکنیکی ادبی نیست که نویسنده هرجا لازم دید، آن را به عنوان یک عنصر جذاب به کار گیرد. بنابراین هر توصیف ملالانگیزی، خواندنی نیست. توصیف جزئیات وقتی نامربوط به اصل درام داستان باشد، تبدیل به عنصری زاید و خستهکننده میشود. چنین نثری واجد ملالی است که ربطی به اصل روایت ندارد. البته پیداست که نویسندگان، مخصوصاً در رمانهای تاریخی لاجرم باید به حکایات موجز تاریخی تفصیل دهند؛ اما باید در نظر داشت که این تفصیل تا جایی مورد دارد که در خدمت درام کلی داستان قرار گیرد و از آن نشئت گیرد. وقتی این جزئیات از دلِ کلیت داستان سر برنیاورند، بدل به زواید حوصلهسربَر میشوند. خواننده دائماً خواهد پرسید که من چرا باید بدانم «حلیمه قدر سه بار دوشیدنِ شیرِ بز در غار صبر کرد یا قدر یک بار دوشیدنِ شیرِ بز»؟! چه فرقی میکند که «عصای پیرمرد تا گردن اوست یا کمی بالاتر از آن»؟! البته به نظر میرسد که نگارنده خود ملتفت این ملال نشده است. وقتی کلّیت داستان از درامی ضعیف و حتی نادرست قوام یافته باشد، کلّیتی در داستان شکل نخواهد گرفت. وقتی کلّیت شکل نگیرد، معیار سنجش درستی و نادرستیِ طول و تفصیل از دست میرود و پوشیده میشود. جایی که کلّیتی نیست، جزئیات همه بیوجه و بیجهت خواهند بود. در این نقطه، جزئیاتپردازی نه تنها نمیتوانند درام ضعیف کل کار را جبران کنند، بلکه اتفاقاً شاکلۀ سست کلّیت را برملا میکنند.
میشود سهل گرفت و کتاب «سه کاهن» را برای کسانی که علاقهمند به نفس توصیفات خیالپردازانهاند توصیه کرد؛ میشود آن را برای کسانی که به دنبال طرحی رازورزانه از زندگانی اولیای خدا هستند مناسب دانست، اما آن را به علاقهمندان رمان تاریخی نمیشود توصیه کرد. نه محمدِ سه کاهن «محمد» است، نه کاهن آن کاهن. حلیمه زنی نیست که رسول خدا(ص) او را «مادر» خطاب کند، و حارث کسی نیست که شایستۀ اعتماد عبدالمطلب باشد. داستان مورد اشارۀ کتاب، داستانی ملالآور نیست، اما روایتگریِ نگارنده ملالآور است. صرفنظر از ایرادات به اصطلاح فرمی، دستکم میتوان گفت «سه کاهن» رمانی ضدّ تاریخ است. اگر بخواهیم به جملات ابتدایی این نوشته بازگردیم، باید در نهایت پرسید که این کتاب چه حقیقتی از محمد مصطفی(ص) را برملا کرد؟! این همه طول و تفصیل، در نهایت خواننده را متوجه کدام مرتبه از مراتب محمد(ص) و کدام وجه از وجوه دعوت حقیقی او نمود؟!