جنگجویان خسته در نقش مدافعان حرم | نقدی بر کتاب «اثریا»
جنگ سوریه را عمدتاً از قاب روایتهای مستند شناختهایم. از دریچهی خاطرهنگاریها و گزارشهایی که وقایع سالهای حضور ایران در خط مقدم نبرد با تروریسم را شرح میدهند. کتاب خاطرات رزمندگان مدافع حرم و خانوادهی شهدای جنگ سوریه، معمولاً در میان پرفروشهای بازار نشر قرار میگیرند. «دفاع از حرم» برای مخاطب ایرانی جذاب است؛ دفاعی ملی-مذهبی که هم دلایل پرشمارِ میهنی دارد و هم انبوهی از استدلالهای معنوی پشتیبانیاش میکنند.
سهم «ادبیات» از جنگ سوریه اما ناچیز است. تعداد آثاری که با استفاده از ظرفیتهای جهانِ داستان پیرامون جنگ سوریه نوشته شدهباشند انگشتشمار است. در این میان وقتی انتشارات «سورهی مهر» یک داستان با محوریت نبرد سوریه را به پیشخوان کتابفروشیها میفرستد، توجهات زیادی را به سمت خود جلب میکند. «اثریا» یکی از اولین داستانها با موضوع جنگ سوریه است. داستانی که از زبان یک رزمنده در خط مقدم نبرد روایت میشود. روایتی که انتظار داریم جذاب و درگیرکننده باشد. بر خلاف انتظار اما «اثریا» کتاب خوبی نیست. ما با یک داستان کمجان، ضعیف و مبهم طرفیم که تصویری عجیب از مسالهی «دفاع از حرم» به دست میدهد و شخصیتهایش، به آنچه از «مدافعین حرم» در ذهن داریم هیچ شباهتی ندارند. «اثریا» احتمالا قرار بوده یک رمانِ کلیشهشکن دربارهی نبرد سوریه باشد. اما نویسندهی جوان در «اثریا» چیزهای دیگری را شکسته.
حساب غلط روی پیشفرضهای مخاطب
زیاد شنیدهایم که میگویند دفاع مقدس را باید «ملی» روایت کرد. همهجور آدمی در این دفاع مردمی شرکت داشته و برای حراست از کشورش در برابر دشمن جنگیده. حرف بیراهی هم نیست البته. جنگِ هشتسالهی ما رزمندههای متنوع و متکثری به خود دیده. برای همین، شکستن کلیشهی «رزمندهی ریشوی تسبیحبهدست» در روایتهای جنگ هشتساله، پذیرفتنی است و روایتهایی شبیه آنچه در فیلم «اخراجیها» میبینیم یا در کتابهایی مثل «روزهای بیآینه» میخوانیم را میتوان پذیرفت و باور کرد. ماجرا در جنگِ سوریه و دفاع از حرم اما متفاوت است. اینجا هم اگرچه پای دفاع از مذهب و حراست از سرزمین در میان است، اما جنس رزمندهها به کلی با دفاع مقدس تفاوت دارد. اینجا دیگر خبری از هرکسی و هر طرز تفکری در میدان جنگ نیست. اساساً «نیروی داوطلب» برای چنین نبرد حساس و ترسناکی، بیمعناست. برای همین، روایتهای رنگینکمانی از رزمندگان سوریه، بیش از آنکه کلیشهشکن و جذاب به نظر برسند، عجیباند. رزمندههای «اثریا» به آنچه از نیروهای کادر سپاه و ارتش-رزمندههای حاضر در نبرد سوریه- در ذهن داریم، شباهتی ندارند. نکتهی تاسفبارتر اینکه هیچ نشانهی آشکاری از انگیزههای این رزمندهها در «اثریا» نمیبینیم. رزمندههای «اثریا» بلاتکلیف به نظر میرسند و شاید اگر کمی دقیقتر نگاهشان کنیم، تفاوت خاصی با مزدورها ندارند. آنها برای چه چیزی میجنگند؟ نمیبینیم. چرا در سرزمین غریب میجنگند؟ نمیفهمیم. یکی مثل «پوریا»ی کتاب با چه قصد و هدفی وارد این معرکه شده؟ معلوم نیست. مجبور است؟ به خاطر اعتقادش آمده؟ چارهای جز آمدن نداشته؟ پول خوبی برای جنگیدن در سوریه گرفته؟ نمیدانیم. به نظر میرسد نویسندهی «اثریا» بیش از حد روی دانستههای پیشفرضِ مخاطب کتابش حساب باز کرده که چیزی از محرکهای روحیِ این جنگجویان به مخاطبش نمیگوید.
معنویتزدایی به سبک «اثریا»
بیانگیزگی البته کوچکترین مشکل جنگجویان «اثریا» است. جنگجویانِ گردانِ طیار که بار اصلی داستانِ «اثریا» روی دوش آنهاست، یک مشت رزمندهی عصبی، خشن و بددهان هستند که گاه و بیگاه با الفاظ رکیک همدیگر را صدا میکنند و کلافگی از رفتارهایشان میبارد. رزمندگانی که هیچ تصویر واضحی از خانوادههایشان در این کتاب نیست. حتی راوی هم جز چند اشارهی گذرا به همسرِ پابهماهش، هیچ چیزی از خانوادهی خود به مخاطب نمیگوید. در یک کلام آدمهای «اثریا» خسته، کلافه و روانپریش به نظر میرسند؛ آدمهایی که انگار نه محرکی جدی برای زندگی دارند و نه انگیزهای درست و حسابی برای جنگیدن.
آیا واقعاً رزمندگانِ کف میدان نبرد سوریه که نیروهای رسمیِ نظامی ایران به شمار میروند، شبیه روایت «اثریا» بودند؟ پاسخ قطعیِ این سوال را فقط نیروهای ارتش و سپاه میدانند اما با دودوتاچارتای منطقی هم که به صحنه نگاه کنیم، نبردهای جانانهی مدافعین حرم در سوریه، از عهدهی آدمهایی شبیه جنگجویانِ «اثریا» بر نمیآید. علیالقاعده، انگیزهها و رفتارهای معنوی باید در میان رزمندگانی که سختیِ حضور در جنگ سوریه را پذیرفتهاند، پررنگ باشد؛ که در «اثریا» نیست. نه اینکه مطلقاً نباشد، اما جز یکی دو مورد توسل به ائمه که آن هم در ساختار کتاب چفت نشده، خبری از معنویت در «اثریا» نیست. حتی محض رضای خدا ما تصویری از نماز خواندن یا توسلِ جمعیِ رزمندگانِ گردان طیار در این کتاب نمیبینیم. در «اثریا» جای اعتقاد و باور هم خالی است. اعتقاد و باوری که شک نداریم محرک اصلی برای پیروزیهای ایران در نبرد سوریه بوده. خیلیها در دنیا تلاش میکنند به جنگهای بیمعنویتشان رنگی از اعتقاد و باور بزنند؛ اما ما در سرزمینی که نبردهایش پر از معنویتاند، اینطور از جنگهایمان معنویتزدایی میکنیم. زیبا نیست؟
کدام سوریه؟
جغرافیای «اثریا» کجاست؟ سوریه؟ اگر نمیدانستیم این یک داستان دربارهی جنگ سوریه است یا اگر نام دمشق را در کتاب نمیدیدیم هم میتوانستیم این را بفهمیم؟ واقعیت این است که «اثریا» جهان ندارد. جغرافیای مشخصی ندارد. از توصیف عاجز است و جهانِ پیرامونیِ شخصیتهایش را نمیسازد. سهراه «اثریا» برای خوانندهی کتاب جان نمیگیرد و پیشِ چشمش نمیآید. فضاسازی در این کتاب، حداقلی است. حتی نامبردن از برخی ادوات نظامی و دادن اطلاعاتِ ویکیپدیایی به مخاطب در قالب پانوشت هم نتوانسته کمکی به جانگرفتنِ فضا در کتاب کند. شاید کمی اغراقآمیز به نظر برسد، اما با کمی دستکاری در متن و تغییر نام شهرها، میشود «اثریا» را در کشوری دیگر و دربارهی جنگی دیگر منتشر کرد. چون «اثریا» اینجایی نیست و نتوانسته به ماجرایی که روایت میکند، تعین بدهد.
دفاع از یک سرزمینِ بیمردم
رزمندههای «اثریا» برای چه چیزی میجنگند؟ این هم یکی از سوالاتِ مهمی است که کتاب پاسخی برایش ندارد. در تمامِ 120 صفحهی «اثریا» هیچ رد و نشانی از مردم سوریه نمیبینیم. نه مردم سوریه و نه نظامیان سوری جایی در این کتاب ندارند. انگار رزمندگان گردان طیار و مابقیِ ایرانیهای درگیر در جنگ سوریه، از سرزمین اشباح دفاع میکنند. نبودن مردم و غیبتِ سوریها در ماجراهای «اثریا» ضربهی بزرگی به کتاب زده. مخاطبی که پیشزمینهی ایدئولوژیک نسبت به جنگ سوریه نداشته باشد، به هیچ وجه نمیتواند جنگجوییِ شخصیتهای «اثریا» را درک کند. «اثریا» فقط و فقط برای مخاطبی که به «حزباللهی» معروف است فهمیدنی است. مخاطبی که به اندازهی مخاطب حزباللهی جنگ سوریه را نشناسند و روی دلایل حضور ایران در این نبرد مسلط نباشد، احتمالاً با خواندن این کتاب نسبت به حضور ایران در سوریه، مردد و شکاک میشود. متاسفانه باید گفت «اثریا» مسالهی حضور ایران در سوریه را به دفاع از زمین و ساختمان و بیابان تقلیل داده و با پنهان کردنِ «انسان» در مختصاتی که ترسیم کرده، عملاً تصویری توخالی از نبردهای رزمندگان ایرانی در سوریه ارائه میکند. تصویری توخالی و بیمعنی.
محاورهی شکستخورده
نوشتن به زبان محاوره یک تمهید است. یک تمهیدِ شاید غلط اما در دسترس برای نویسندگان. یک امکان برای ایجاد رابطهای صمیمی میان مخاطب و کتاب. نویسندهی «اثریا» هم از این تمهید برای نوشتن کتابش استفاده کرده و داستان را به زبان محاورهای نوشته. زبانِ محاورهایِ «اثریا» اما یکدست نیست و دستاندازهای زیادی در فهم قصه پیش پای مخاطب میگذارد. ضمن اینکه محاورهای نوشتن، دست نویسنده را در استفاده از ظرافتهای نگارشی بسته و امکان فضاسازی را از او گرفته. برای همین، ما با کتابی مواجهیم که از نظر ادبی، چیز زیادی ندارد و فُرمش، جایی پایینتر از متوسط قرار میگیرد.
نیاز به تلاش بیشتر
بعید است این روزها کسی در کشور ما نداند که رزمندههای حاضر در جنگ سوریه، نیروهای ارتش و سپاه ایران بودند. رزمندگانی که جنگیدن خارج از مرزهای ایران را برای حفظ امنیتِ مرزهای ایران «انتخاب» کردند. کسانی که در این سالهای پرتلاطم، عامل اتحاد و یکرنگی در میان مردم شدهاند. از شهید محسن حججی تا شهید قاسم سلیمانی؛ این رزمندههای دور از وطن در فهرست قهرمانان محبوبِ این مردم جا گرفتهاند. روایتهای ادبی از رزمندگان حاضر در این نبرد، باید دقیق باشند. باید موشکافانه نوشتهشوند و باید تصویر درستی از جهانِ نبردهای این قهرمانان به مخاطب ارائه کنند. «اثریا» اما در این مسیر، موفق نمیشود. تلاش نویسنده برای کلیشهشکنی و آشناییزدایی از نبرد سوریه، پیش از هرچیز اقتدار و شکوهِ نیروهای نظامی رسمی کشور را شکانده و از رزمندگان سپاهی و ارتشی، تصویرِ جنگجویانی کلافه، بیاعصاب و بددهان را پیش چشم مخاطب آورده. کاش نویسنده به اندازهای که برای کنایهزدن به «اوج» و «روایت فتح» وقت گذاشته، روی شخصیتپردازیِ کاراکترهای داستانش وقت میگذاشت تا نتیجه، اثر بهتری باشد. اثری که بشود آن را دستکم برای فهمِ بهتر و دقیقتر از نبرد سوریه، به مخاطبانِ بیشتری معرفی کرد.
نظرات
مستدل بیان بفرمایید.
حتما منتشر خواهیم کرد.
کامنت در مجله ما خیلی مورد توجه نیست.
از توجه شما بسیار سپاسگزاریم
تشکر از لطفتان