مامان! کجا بودی؟ | جستاری درباره کتاب «مادری که کم داشتم»
اول
شبِ سردی بود. آخرهای آذرماه بود و سوز سردی میآمد. بخاری پژو 206 بهی باد گرم و مطبوعی را به صورتمان میزد. دوتا لیوان کاغذی را که تا نیمه، چای داغ داشتند، با دستهایم گرفته بودم تا کمی خنک شوند و بشود در آن سرمای استخوانسوز سر بکشیم. خسته بودیم و من سردرد خفیفی هم داشتم. شقیقههایم تیر میکشید. حواسم به جادۀ تاریک بود و به صدای حسین قوامی که از جوانیِ رفته میخواند.
بهی دنده را عوض کرد. یک حبه قند در دهانش گذاشت و یکی از لیوانهای چای را گرفت. قوامی میخواند:
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
جفاها، کشیدم دردا که دیدم، از مهربانان، نامهربانی
یک چیزی چنگ انداخت بیخ گلویم.
بهی ضبط را خاموش کرد و جرعۀ آخر چای را سر کشید و گفت: «من از مادرم خوشم نمیاد.»
من که هنوز درگیر حس آهنگ قدیمی قوامی بودم و خاطراتم از پسِ ذهنم ریخته بودند بیرون، با این جملۀ بهی، از قعرِ چاهی بیته بیرون آمدم؛ آن هم خیلی ناگهانی و بیمقدمه.
لیوان کاغذی چای را در دستانم کمی فشار دادم. چای ولرم کمی بالا آمد. به داخل لیوان نگاه کردم و گفتم: «باز دعواتون شد؟ پیش میاد. جدی نگیر.»
رسیده بودیم اصفهان. همان اول شهر از شدت ترافیک، خیابان قفل بود.
ـ من هیچوقت مادر نداشتم. هر وقت میخواستمش، نبود.
دست راستش روی دندۀ ماشین بود و با ناخن دست چپش، روی فرمان ماشین را خراش میداد. نگاهش به روبهرو بود؛ به جای نامعلومی که نمیدانستم کجا بود.
ـ کلاس اول دبستان بودم. خانم رفیعی، معلم پیر و سختگیری بود. ازش میترسیدم. گریه میکردم که مدرسه نرم. مامانم با دختر همسایهمون که همکلاسم بود، مسخرهم میکردن.
ماشینها راه افتادند و من به نیمرخِ دوستی نگاه میکردم که نمیشناختمش. پشت آن خندههای از ته دل، آن سختکوشی و انضباط و مهربانی، پشت آن همه دویدن و کار کردن، زنی زخمی و منقطعِ عاطفی از مادرِ دلسوزش پنهان شده بود. بهی، حامل زخمهایی بود که زندگی خانوادگیاش را تا مرز نابودی پیش برده بود.
دو
ارگ جهاننما، سازهای بیقواره است. آجری و زشت با کلی مغازه با متراژ بالا و خالی. اجارهشان آنقدر گران است که توان مالی بالایی میخواهد بیایی اینجا و یک واحد کرایه کنی. اما در همین سازۀ آجری بیقواره هم، یک کتابفروشی بزرگ و یک کافۀ دنج هست. برای همین، من و بهی تا دری به تخته میخورد، اول کتابفروشی هستیم و بعد کافه.
سه
«به نظر میرسد که وقتی مادری به کودکش نشان ندهد که چقدر از بغل کردن او لذت میبرد، کودک عاقبت میل طبیعیاش به در آغوش کشیدن را سرکوب میکند؛ برای همین وقتی بغلش میکنند، خودش را مثل گونی سیبزمینی شل و آویزان میکند. بریده شدن احساسات، هزینههایی دارد. اگر مادر متوجه احساسات کودک نشده و پاسخی به آنها ندهد، کودک و بعدها بزرگسال به سختی متوجه احساساتش میشود و نمیتواند آنها را با کلمات بیان کند.»
اینها در کتابی نوشته شدهاند که عنوانش جذبم کرده بود. کتاب را میبندم و بار دیگر عنوان را میخوانم: «مادری که کم داشتم؛ راهنمایی برای خودسازی و یافتن عشق گمشده»؛ نوشتۀ جاسمین لی کوری و ترجمۀ فهیمهسادات کمالی.
کتاب را میبندم و در سبد خریدم میگذارم. وقت حساب، بهی کتاب را برمیدارد و با کمی کنجکاوی که در تنگ کردن چشمانش خودی نشان میدهد، عنوان را میخواند. میپرسد: «داستان است؟» «نه» را میگویم و اضافه میکنم کتابهای «ترجمان» ترجمۀ خوبی دارند. دیگر نمیگویم مشتاقم ببینم زخمهای مادرهایمان چطور برای ما به ارث میماند.
چهار
خیلی از ما ممکن است که در کودکی کمبود مادر را تجربه کرده باشیم. البته مفهوم «کمبود مادر» صرفاً به معنای عدم حضور فیزیکی مادر نیست و میتواند محرومیت از حمایت و عشق مادرانه باشد. اینگونه افراد غالباً به دلیل نیاز برطرفنشدۀ آنها به مراقبتِ مادر، با ایجاد روابط صمیمی در پیکار هستند. «مادری که کم داشتم» به ما کمک میکند تا بفهمید که چه چیزی از کودکیمان گم شده و چگونه میتوانیم جای خالی مادر را پر کنیم.
عقدۀ مادر، بخشی بالقوه فعال در روان همۀ انسانهاست، که ابتدا با تجربۀ مادر شخصی هر فرد و سپس در نتیجۀ تماسهای قابل ملاحظه با سایر زنان و باورهای جمعی شکل میگیرد. عقدۀ مادر بسته به اینکه در دختر یا پسر بروز کند، فرمهای متفاوتی خواهد داشت. هیچکدام از ما در طی فرایند رشد، هرگز قادر نخواهیم بود از تأثیرگذاری و نفوذ مادر در روان خود بگریزیم.
اغراق در جنبههای زنانه یا همان تشدید کلیۀ غرایز زنانه، بهویژه غریزۀ مادری، یکی از این موارد است. فرم منفی این مورد را میتوان در زنی دید که تنها هدفش مادر شدن و فرزندآوری است. در نظر چنین زنی، شوهر در درجۀ اول و بیش از هر چیز، وسیلهای برای تولید مثل است و زن او را تنها شیئی به حساب میآورد که باید مانند بچهها، سگ، گربه، لوازم خانه و فرزندان ناتنی، از او مراقبت کرد. در شکل دیگری از همین نوع تأثیر، غریزۀ زنانه کاملاً سرکوب شده یا خشکیده خواهد بود.
در روی دیگر سکه، عقدۀ مادر در زنان میتواند منجر به بروز افراطیِ انرژی شور و عشق (اروس) شود. فرد دارای انرژی اروسِ اغراقشده، اهمیت غیرعادی برای شخصیت دیگران قائل خواهد بود و از این رو، دارای تلۀ وابستگی خواهد شد. حسادت به مادر و تلاش مداوم جهت شکست دادن مادر، ترجیعبند همیشگی اعمال چنین دختری میشود. این سرکوبی ممکن است از طریق دیگری نیز ابراز شود، که در آن زن با مادرش همانندسازی میکند. مادر به صورت اَبَرزنی (که ناآگاهانه مورد ستایش دختر است)، پیشاپیش آن زندگی را که خود دختر میتوانست داشته باشد، به تمامی زیسته است. دختر به بیخود بودن هویت خود قانع گشته و حاضر است با ازخودگذشتگی به مادر بچسبد؛ ولی در عین حال، ناخودآگاه و ناخواسته تلاش میکند پشت نقاب وفاداری و ایثار کامل، بر مادرش مسلط شود. دختر شخصیتی سایهوار دارد، که آشکارا توسط مادر مکیده و خشکانده شده و میکوشد با دادن مستمر خون خود به مادر، زندگی او را تداوم بخشد. همانطور که میدانیم، تنها در صورتی میتوان واقعاً بر یک عقده فائق آمد که آن را کاملاً و به تمامی زندگی کرد. به عبارت دیگر، چنانچه قرار باشد شخصیت رشدیافته و عمیقی بیابیم، باید آنچه را که در نتیجۀ عقدههایمان از آن فاصله میگرفتیم، به تمامی و با کلیۀ تفالهها و پسماندههایش به سمت خود جذب کرده و بیاشامیم.
پنج
یک ماه بعد، کتاب «مادری که کم داشتم» را جلوی بهی میگذارم و میگویم: «فکر میکنم تو باید این کتابُ بخونی. یعنی راستش همه باید بخونن. متن و محتوای گرم و صمیمی، و ترجمۀ رَوون و قابل فهمی داره.» و برایش توضیح میدهم که نویسنده در این کتاب به عنوان یک روانشناس، دربارۀ عشق مادرانه و مادرانگی صحبت میکند؛ دربارۀ رابطۀ فرزند و مادر، ویژگیهای مادران خوب و سهلانگار، و کاستیهای محبت مادرانه در حق فرزندان.
کتاب «مادری که کم داشتم» سه بخش دارد: قسمت اول، خواستههای کودکان از مادرانشان را بررسی میکند. این بخش به مشخصههای مادرانگی خوب و اهمیت این اولین دلبستگی میپردازد. در قسمت دوم، ما یاد میگیریم که وقتی در مادری کردن خطایی روی میدهد چه اتفاقی میافتد، اثرات بیاعتنایی یا آزارگری عاطفی چیست و چه چیزهایی باعث میشوند که مادران اینگونه به فرزندانشان لطمه بزنند. قسمت سوم، به موضوع التیامیابی میپردازد. فصلهای این قسمت در ابتدا مروری اجمالی دارد بر فرایند التیامیابی و سپس رواندرمانی، والدگری دوباره برای کودک درون و جبران نیازهای برآوردهنشده، و برقراری ارتباط با مادر در بزرگسالی را کندوکاو میکند. این اثر به خواننده کمک میکند تصویر واضحتری از چیزی که از مادرانگی دریافت کرده، به دست بیاورد؛ در این صورت، متوجه میشود چیزهایی که فکر میکرده نقصهای شخصی است، میتواند به کمبودهای مادرانگی ربط پیدا کند، و این خودسرزنشگری را در او تسکین میدهد.
پیشنهاداتی ارائه میکند برای اینکه چگونه این کمبودها را جبران کند؛ مثلاً از طریق روشهای درمانی، برقراری روابط نزدیک، یا تأمین کاستیها برای خودش.
در نهایت این کتاب کمک میکند تا تصمیم بگیریم که چطور رابطۀ خود را با مادرمان به عنوان یک بزرگسال پیش ببریم و ابزارها و انتخابهای بیشتری در مقایسه با ابتدای کار در اختیارمان قرار بدهد.
علیرغم تفاوتهای فرهنگی که بین ما و نویسندۀ کتاب وجود دارد، اما بسیاری از امور فطری بین همۀ ما یکسان است. این کتاب در سیصد صفحه کمک میکند تا بسیاری از رفتارهای مادرانمان را درک کنیم؛ بسیاری از سختگیریها و یا حتی همۀ آن چیزهایی که درک نکردن میدانیم؛ بیتفاوتیهایی را که از کودکی در خاطرمان ماندهاند، یک بار برای همیشه سامان بدهیم؛ حل یا هضم کنیم و تمام.
نظرات
حتما با حمایت مخاطبین عزیز معرفی و نقدها تخصصی را ادامه خواهیم داد.
همچنین جستارنویسی درباره کتاب ها.