آستیگماتیسم و گل به خودی | مروری بر کتاب «تاریخچه و تفکرات انجمن حجتیه»
دانشجو که بودم، وسط فعالیتهای پردامنۀ مذهبی، با بچههایی رفیق شدم که در این کار بسیار مجدّانه عمل میکردند و پی کارها را میگرفتند. در آن گروه همدل، سلایق مختلفی وجود داشت که مراوده درست و البته نیت پاک بچهها، آن را به یک نقطه قوّت تبدیل کرده بود. طیف متنوعی از آدمها با آن کانون کوچک در ارتباط بودند که محور مشترک همهشان، دینخواهی و دینجویی بود. این ارتباطات گسترده باعث میشد گروه، با نهادهای مختلف داخل و خارج دانشگاه ارتباط داشته باشد. ارتباط با این نهادها هم جهت انجام برنامههای دینی و بر اساس رابطه کاری شفاف و درست انجام میشد. اما کمکم زمزمههایی حول و حوش گروه شنیده شد که منبع و دلیل آن برای ما مشخص نبود. کانون کارهای خودش را میکرد و چه دلیلی داشت که صحبت بر سر «انجمن حجتیه» این قدر اهمیت پیدا بکند؟ اما بعد از چند سال، بحث بالا گرفت و ما مجبور شدیم موضعمان را در برابر این پدیده مشخص کنیم.
به مرور متوجه شدیم بعضی از بچهها، به خاطر دبیرستان محل تحصیل (و یا رفقایی که داشتهاند) با افراد مهمّ انجمن ارتباطاتی دارند و از آنان متأثر بودهاند. هرچه روابط انسانی حین کار یا فراتر از آن بین ما خوب بود، مسائلی هم وجود داشت که بین ما حل نمیشد. مثلاً اینکه چرا دوستان ما این همه در برابر مسئله حکومت جبههگیری داشتند؟ یا چرا باید به فلسفه و عرفان تاخت و دانشجوها را از نزدیک شدن به آن بر حذر داشت؟ و این که چرا نوک پیکانِ حمله و هجمۀ این بچهها، نه آمریکا و اسرائیل یا حتی جریانهای بیدین یا سکولار جامعه خودمان، بلکه به اهلسنت است و آبشان به هیچ وجه با آنها در یک جو نمیرود. هرچه ارتباط مستقیم با متن دینی بستری عالی برای ارتقای معرفت دینی بچهها فراهم میکرد، حساسیتهای خاص این جماعت تنشهایی را به وجود میآورد که بر هدف کسب دانش دینی سایه میانداخت. این حساسیتها از کجا میآمد و چه ارتباطی میتوانست با فعالیتهای دینی داشته باشد؟ بهخصوص که بچههای انجمنی همیشه مباحثات دینی را از مسائل روز جامعه جدا میکردند و اینها را با هم پیش نمیبردند؛ چه میشد که در نقاط حساسیت خودشان همهچیز را با هم قاتی میکردند؟ این تناقض بین عمل و شیوه با ادعا و نظریه، حل که نمیشد هیچ، با گذشت زمان گسترش هم پیدا میکرد.
بعدها متوجه شدم که اصلاً مسئله همینجاست که فعالیتهای انجمن با «تفکر» و «دیدگاه نقادانه» همخوانی ندارد. اگر هم تناقضی باشد، اعضا به راحتی با آن کنار میآیند. وقتی کتاب انتشارات سوره مهر، نوشتۀ آقای رضا اکبری آهنگر درباره انجمن حجتیه را دست گرفتم، امیدوار بودم چیز جدیدی از این حیث کسب بکنم، اما نویسنده چندان متعرض این مسئله نشده بود و همان مباحث همیشگی مرتبط با انجمن را پیش کشیده بود. همانطور که از نام کتاب پیداست، یعنی در عنوان «مروری بر تاریخچه و تفکرات انجمن حجتیه (از زمینه تأسیس تا تعطیلی ظاهری)» هم میتوان دید، کتاب به دو بخش میپردازد؛ اول تاریخچه و دوم تفکرات. در بخش تفکرات چندان چیز تازهای دستگیرم نشد، اما در بخش تاریخچه، چرا. مخصوصاً آنجا که به پیشینۀ خود شیخ محمود حلبی پرداخته، بعضی از گرههای مهم ذهنی مرا راجع به انجمن باز کرد. چه از منظر موضع سیاسی شیخ محمود حلبی، و چه موضع ضدعرفان و فلسفه و وحدتگرایی شخص او و انجمنیها، بخش تاریخچه کتاب بسیار ارزشمند است. البته نمیدانم برای کسی که با حال و هوای انجمن آشنا نباشد هم این بخش همینقدر مؤثر خواهد بود و مطالب آن نوری تازه بر تاریخ ایران معاصر خواهد افکند یا نه؛ اما در هر صورت، کتاب حاوی مباحث فشرده و منسجمی است که نویسنده معمولاً در روایت واقعیت هم جانب انصاف را رعایت کرده است.
برگردیم به ابتدای یادداشت و مسئله حساسیتهای انجمنیها. به نظر میرسد جامعه به نقطهای در دینداری رسیده که ادامه دادن همان مباحث اعتقادی قدیمیِ مورد توجه انجمن یا مخالفان آن، دیگر چندان وجهی نداشته باشد. آن مجادلات که روزی یکی از بزرگترین کشمکشهای دینی را در این کشور رقم میزد، امروزه به بحثهایی بیاثر یا حتی غیر قابل درک برای بخش مهمی از جامعه تبدیل شده است؛ در حالی که بخش مهمی از طرز تفکر انجمن حجتیه، با قدرت (و البته شکلهای تازه) در جامعۀ امروز حاضر است (در حالی که به چشم نمیآید یا بدان توجه نمیشود). تعطیلی ظاهری فعالیتها در سال 62 و محدود شدن محافلی که آنها به صورت آشکار مباحث خود را پیگیری میکنند، باعث شده است کسی به گسترش حیرتانگیز برخی از دیدگاههای آنها در جامعه توجه نکند و نیاز به گفتوگو در باب این مسائل را احساس ننماید. اگر بپذیریم که انجمن در تثبیت دیدگاه جدایی دین از سیاست موفق نبوده است (که البته در بخش مهمی از اقشار مذهبی مؤثر جامعه کاملاً اثر داشته)، در دو بخش دیگر چیرگی با گفتمان آنهاست و حتی شاید باید اعتراف کنیم که آنها دست برتر را دارند. امروزه بحث «وحدت شیعه و سنی» میان خودِ طرفداران حکومت اسلامی وضعیت آشفتهای دارد و کمتر کسی است که به وحدت، با همان قرائتی که امام(ره) و شاگردانش به آن اعتقاد داشتند، معتقد باشد و بر آن پای بفشارد و حاضر به پرداخت هزینۀ آن باشد. دیوار بزرگی که امروزه بین اهلسنت و شیعیان در کشور کشیده شده، بسیار بسیار متأثر از دیدگاه انجمن حجتیه بوده است. در بحث تضعیف فلسفه و عرفان در برابر فقه و حدیث هم، باز پیروزیِ کامل با انجمن حجتیه است. البته که امروزه کمتر کسی پیدا میشود که مانند گذشته عرفان و فلسفه را مورد تاخت و تاز قرار بدهد، اما واقعیت این است که حتی هواداران نظام اسلامی هم مدخلی برای عرفان و فلسفه در فهم دین باز نمیکنند و خیلی که هنر داشته باشند، اندکی فقه را در شیوۀ دینداری مدرن خویش بازی میدهند. اگر از این زاویه به مسائل نگاه کنیم، به نظر میرسد وقتش رسیده باشد در شیوه پرداختن به مباحث اعتقادی انجمن تجدید نظری صورت بدهیم. باید به این مسائل از این وجه پرداخت و دلیل پیروزیهای متعدد انجمنیها را (با وجود محدودیتهای بسیار زیاد تشکیلاتی) در عرصه فرهنگ مطالعه کرد. بهخصوص نگاه تاریخی و نیز دیدگاه انتقادی میتواند در فهم اتفاقی که بعد از جنگ در کشور افتاده، کمک شایانی بکند و راههایی برای گشودن گرههای حوزۀ فرهنگ در روزگار ما پیش روی جامعه قرار بدهد.