تفاوت در علائم قیام و ظهور | جستاری درباره کتاب «بررسی تحلیلی روایات نشانه های ظهور»
حوزۀ مهدویت از دشوارترین حوزههای روایی اسلام ـ و نه صرفاً شیعه ـ محسوب میشود. جریانات سیاسی میتوانستهاند با دست بردن در روایات این حوزه، زمینهچینیهایی برای برنامه و کارهای آینده خود ترتیب دهند، و یا از تأییداتی برای اقدامات گذشتۀ خود دستوپا کنند. از تحریفات و سوءتفاهمات هم اگر عبور کنیم، خواندن و فهمیدن حتی اصیلترین و معتبرترین منابعِ حدیثی این حوزه هم خالی از دشواری نیست، چراکه گفتن اخبار آینده همواره با نحوی پوشیدهگویی همراه است. وجود انگیزههای مستقیم سیاسی و این پوشیدهگویی، کار هر پژوهشگری را دشوار میکند. پژوهشگر باید بتواند هر روایت را علاوه بر بررسی مرسوم منبعی و سندی، با فهرست بلندی از انگیزههای سیاسی و رمزگشاییهای روایی تطبیق دهد و نتیجه بگیرد. از این رو، هر کاری در این زمینه نیازمند نحوی جامعیت است؛ باید جمعی میان علوم مرسوم حدیثی (اعم از علوم رجالی و درایتی) و علوم تاریخی صورت گیرد تا بشود احادیث این حوزه را خواند و تحلیل نمود.
کتاب « بررسی تحلیلی روایات نشانههای ظهور » کتابی است که از پس این کار برآمده است. پیش از این، تکنگاریهایی در حوزه مهدویت انجام شده بود؛ به این نحو که کسی پژوهشی را راجع به یک نشانه خاص یا یک حدیث خاص به انجام میرساند. اما کتابهایی که متکفل توضیح کلیت نشانههای ظهور باشند، عمدتاً تحقیقی و انتقادی نبودهاند. ما در این کتاب با کلیت نشانهها مواجهیم و در عین حال، مواجههمان مواجههای انتقادی است. این کتاب تصویر ما از کلیت نشانهها را دگرگون میکند، و ضربات خود را از همین درک عرفیِ ما از مقوله «نشانه ظهور» آغاز میکند.
ما عرفاً تصور میکنیم که علامات مندرج در روایات، علامات مربوط به پیش از ظهور حضرتند، و روی همین مبنا از تعبیر «نشانه ظهور» استفاده میکنیم؛ در حالی که نویسندۀ این کتاب به ظریفهای در روایات توجه کرده است؛ آن ظریفه این است: میان «ظهور» و «قیام» تفاوت است. ایشان معتقد است که در تمامی روایات مربوط به نشانهها، از تعبیر «علائمِ قیام» یا «علائم خروج» استفاده شده است (ص87). کتاب به روایتی از امام جواد(ع) استناد میکند که آن حضرت در آن روایت، مرحلۀ ظهور را از مرحله قیام تفکیک کردهاند (ص50). همینطور در ابتدای کتاب ذیل توضیح واژگان کلیدی پژوهش، «علامت» اینگونه معنا شده است: «برجستهترین مفهوم نشانه که پدید آمده است و این بدان معناست که از نظر زمانی پس از چیزی است که نشانه از آن حکایتگری میکند، مگر آنکه با قید قبل، قدام، قرب و مانند آن به پیشین بودن آن تصریح شود» (ص39). بنابراین یکی از اصلیترین جهات کتاب همین تفکیک است؛ چنانکه در قسمت نتایج هم نویسنده این تفکیک را مورد تأکید قرار داده است: «بر پایۀ بعضی روایات، قیام مرحلهای بعد از ظهور و متفاوت با آن است» (ص536).
پس هر آنچه در ادامۀ کتاب به عنوان نشانه ظهور تثبیت میشود، باید به عنوان وقایع پس از ظهور قلمداد شود، و نه وقایع پیش از آن. ماجرا در نظر نویسنده اینگونه است که حضرت حجت(عج) ظهور میکنند و پس از وقوع رخدادهایی هزاران تن حول ایشان جمع شده، با ایشان بیعت میکنند. پس از این گرد آمدن است که حضرت(عج) قیام مینمایند. بر این مبنا کارکرد علامات، مطمئن شدن مؤمنین است نسبت به این مطلب که آن کسِ ظاهرشده، به واقع حضرت حجت(عج) است.
نویسنده با تذکر به این نکته، تذکری مهمتر در باب تلاشهای مرسوم در مصداقیابی علائم ظهور میدهد؛ پیداست که با چنین فهمی از نشانههای ظهور، مصداقیابی اساساً از ضرورت میافتد و چنین نیست که ظهور ایشان تختهبند ظهور نشانهها باشد؛ بلکه به عکس، این نشانهها هستند که از پس ظهور رخ خواهند نمود.
مرحلۀ بعدی کتاب به بررسی تاریخی منابع و سیر تطور روایات مهدوی پرداخته است. در این قسمت خواننده با موقعیت و ابعاد هر یک از کتب معتبر و غیرمعتبر این حوزه آشنا میشود. این فصل ـ گرچه ممکن است تشریفاتی قلمداد شود ـ حضوری ضروری در کتاب دارد. نویسنده به خوبی در این قسمت توضیح داده است که بخش عظیمی از روایات مشهور در زمینه مهدویت، در منابع متأخر ظاهر شدهاند و در منابع متقدم سابقهای نداشتهاند، و همین روایات بعضاً تبدیل به گفتمان حاکم در مباحث مهدوی شدهاند. کتاب برای آنکه شدت تأثیر این سیر تاریخی را نشان دهد، به روایت جالبی اشاره کرده است: «مردمانی از مشرق خروج میکنند و زمینه را برای حکومت مهدی فراهم میکنند» (ص112).
این روایت همان حدیثی است که بسیاری از مهدویتپژوهان از جمله استاد کورانی ـ نویسندۀ مشهور کتاب عصر ظهور ـ اهتمام ویژهای به نقل آن داشتهاند تا نقش ایرانیان(شرق) را در زمینهسازی ظهور پررنگ نشان دهند. زمینه بسیاری از تطبیقات علائم ظهور بر شخصیتهای معاصر ـ نظیر چیزی که در فیلم مستند «ظهور بسیار نزدیک است» در اواخر دهۀ پیشین دیدیم ـ بها دادنِ بسیار به همین حدیث بوده است. در حالی که این حدیث را منابع اهل سنت با قول به نامعتبر بودنش آوردهاند، در قرون متأخر این حدیث به منابع شیعه نیز راه پیدا کرد، بدون آنکه اعتبارسنجی صحیحی درباره آن صورت بگیرد (ص113). هماکنون نیز همین روایت که از حیث مضمون نادر و از حیث سند ضعیف است، حضوری جدی در درک عرفی ما از مهدویت یافته است. بنابراین طرح سیر تاریخی منابع احادیث مهدوی، به سرعت در کتاب ثمرۀ خودش را آشکار میکند و خواننده با فضای حاکم بر منابع متقدم مهدویت و تفاوتِ آن با فضای کلی کتب متأخر آشنا میشود.
در ادامه کار پژوهش به بررسی روایات نشانههای حتمی ظهور تمرکز مییابد. تکتک علائمی که به عنوان علامت حتمی در روایات وارد شده است، از نظر میگذرد. نویسنده تمام روایات مربوطه را آورده و به بررسی اسانید و منابع آنها پرداخته است. در انتها تعدادی از روایات متناً و سنداً پذیرفته شدهاند و برخی دیگر مردود اعلام شدهاند. این بررسیها درباره تمام علائم حتمی تا پایان کتاب صورت گرفته است.
کاستیهایی در کتاب
در این اثر ارزنده، همهچیز برای تحقق یک پژوهش تام و تمام مهیاست؛ اما نقیصهای که متوجه بسیاری از آثار اینچنینی است، در این اثر هم دیده میشود: مفروضانگاری آراء و قواعد رجالی. نویسنده در طرد احادیث با دست باز برخورد میکند؛ به این معنا که به مجرد حضورِ یک فرد مجهول یا یک راوی ضعیف، حدیث را از اعتبار ساقط میکند. البته ناگفته نماند که ایشان در جایی از کتاب تذکر دادهاند که راه ساقط کردن یک حدیث از موقعیت حدیث بودن، صرفاً اثبات ضعف نیست، بلکه اثبات موضوعه بودنِ آن است (ص210). اما این مطلب در ادبیات نگارنده ذیل هر حدیث رعایت نشده است. در قسمتهایی نویسنده نظر به ردّ اعتبار «سند حدیث» داشته و نه خود حدیث، اما این مطلب تصریح نشده است. برای مثال، ذیل حدیثی آمده است: «این روایت به سبب برخی افراد ضعیف و ناشناخته دارای اعتبار لازم نیست» (ص266). چنانکه میبینیم، حضور افراد ضعیف اصل حدیث را در نظر نویسنده نامعتبر کرده است، در حالی که صرفاً سند نامعتبر است و نه خود حدیث. این مطلب ذیل بعضی احادیث به درستی آمده (ص267)، اما ذیل بسیاری از آنها، اصل حدیث از اعتبار ساقط شده است؛ در حالی که میدانیم، ضعف سند لزوماً حدیث را از اعتبار ساقط نمیکند، بلکه معتبر بودن و نبودن یک حدیث (با سندِ ضعیف) از یک سو، به نحوۀ استفاده ما از حدیث بستگی دارد (توضیح این مطلب در این مجال نمیگنجد)، و از سوی دیگر، به جمیع قرائن بستگی دارد و نه صرفاً طریق رجالی حدیث. نکتۀ بسیار مهم اینجاست که در پژوهشهای رجالی، یکی از اصلیترین منابع توثیقات و تضعیفات، آثار قدماست. نویسنده حدیثی را از کتاب الغیبه جناب شیخ طوسی نقل کرده است، و در سنجش آن به استناد اینکه بابی از ابواب کتب رجالی ـ از جمله کتب رجالی خود شیخ طوسی ـ به معرفی دو تن از رجال این حدیث اختصاص نیافته، آن حدیث را از اعتبار ساقط میکند. سؤال اینجاست که چگونه اختصاص نیافتن بابی از ابواب کتب شیخ طوسی به آن شخص دلیل بر تضعیف حدیث میشود، آن وقت اینکه خود جناب طوسی آن حدیث را نقل فرموده، دلیل بر پذیرش حدیث نمیشود؟! این یک تعارضی است که در بسیاری از تحقیقات رجالی از جمله این کتاب جاری است.
برای حلّ این معضل لازم است به جای رویکرد خامِ رجالی در رد و قبول احادیث، در علت مقبول واقع شدن یک حدیث نزد قدما تحقیق شود؛ یعنی باید بپرسیم که چگونه شیخ خود از کسی روایت کرده است و همو در کتب رجالش یادی از او نیاورده است؟! در این لحظه، فهم اعتبار یا عدم اعتبار حدیث در مسائل رجالی خلاصه نمیشود، بلکه باید در جستوجوی قرائنی که شیخ (یا هر محدث دیگری) را به پذیرش و نقل آن روایت واداشته، برآمد (برای آشنایی با شیوه قدما در پذیرش احادیث ر.ک: صفاریان همدانی، علیرضا؛ ناصح، علی احمد؛ دیار بیدگلی، محمدتقی (1399)، «نظریه تحلیل فهرستی احادیث؛ چیستی و ابهامات»، دوفصلنامه علمی مطالعات فهم حدیث، 7(1) پیاپی13، ص249ـ271. مفید، عباس (1389)، «اعتبارسنجی روایات فطرس»، فصلنامه تخصصی مطالعات قرآن و حدیث سفینه، ش65، ص133ـ137).
در قسمتهایی از کتاب نیز به برخی قواعد رجالی استناد شده است، در حالی که صحت این قواعد هنوز برای خواننده روشن نشده است. مثلاً در جایی از کتاب چنین میخوانیم: «نتیجۀ بحث اینکه اگرچه برخی از روایات این بخش از قوّت لازم جهت سند برخوردار نیستند، به دلیل فراوانی این روایات و با توجه به اعتبار بخشی از آنها، به طور حتم ندای آسمانی اتفاق خواهد افتاد» (ص267). این مطلب البته مورد پذیرش بسیاری از رجالیون است، اما هنوز معلوم نیست که چطور پرتکرار بودن یک مضمون میتواند جابر ضعف سندی آن مطلب باشد؟! این نوشته مجال روشن نمودن حکمت این قاعده و دایره شمول آن نیست، اما لازم است در پژوهشهای اینچنینی نسبت به توضیح منطق روشی خود نیز متعهد باشند و قواعد رجالی ـ و حتی سایر قواعد ـ را همچون اصولی مفروض به کار نگیرند.